|
نهم مارچ 2011 |
خود حالی بر وفق مراد ندارم !
از: دکتر تورج پارسی
خود حالی بر وفق مراد ندارم ، خیلی وقت است به گفته ی سعدی " جمعیت خاطر " را از دست داده ام ، یک جور پریشانی ، زمین دیگر زیر پایم سفت نیست و سیل هم آنچه را که نداری می برد ! و میمانی دست به گریبان تنهایی ها که یک جور مرثیه است ! یک جور فریاد بی صدا و فضا ! درد ، درد جسم نیست بپا روانت را نپوکانند !
هر چندتمام عمر در غربت گذشت ، اما به قول تاجیک ها این بود و باش " سکونت " سی و دو ساله در سوئد بد جوری پیله کرد ، بد جوری چلوندم ، بد جوری امید آکبند را از دستم گرفت و پخش و پلاش کرد :
ما سموم خشک سال نا امیدی خورده ایم
سبزه ی ما گر ز دریا سرزند سیراب نیست ! شاتی تکلو
خبر ها ناشادند ، اعدام ، زندان ، شکنجه ، فحشا ، اعتیاد و.. و امروز هم ناشاد ترین خبر به ویژه برای دانشگاهیان به گوشم رسید : استاد ایرج افشار هم رفت !
دردا دریغا گویی استاد جلیل دوستخواه را می شنوم ، شمعی روشن می کنم و در پرتو نور رقصان اما غمین شمع به نوای مخلمینی گوش می کنم که در دشتی می خواند شعر باید از سعدی باشد ، چون حال و هوای شیراز را دارد :
دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
چاره بعد از تو ، ندانیم بجز " تنهایی "
همدردیم را به ملت ایران به ویژه به خانواده استاد افشار و دانشگاهیان ایران به ویژه استاد دوستخواه اعلام می کنم .
مطلبی در زادروز هشتادسالگی استاد افشار از دکتر پارسی