|
خليفه و شهرزاد زيبای اصفهان از شکوه ميرزادگی برخی از شهرهای دنيا هستند که بی آن که زادگاه تو باشند يا حتی در آن زندگی کرده باشی با يک بار ديدن متعلق به تو می شوند. انگار که شهر خودت هستند. يک چيزی در آن ها هست که تو را وابسته به خود می کند و به آن وصل می شوی. اصفهان از آن شهرهاست. خيلی از توريست ها درباره اش همين را می گويند و خيلی از جهانگردان قديمی هم درباره اش چنان نوشته اند که انگار جاذبه ای آن ها را مدام به آنجا می خواند. برخی از شرق شناسان هم پاگير و يا بند اصفهان شده اند، تا جايي که حتی خواسته اند که پس از مرگ نيز به خاک آنجا سپرده شوند. اگرچه ممکن است بخشی از جاذبه ی اصفهان مربوط به موقعيت تاريخی آن باشد، يا مربوط به مردمان زيرک، مودب و خوش برخوردش اما، به نظر من، آن چه که اصفهان را اين گونه رازآلود و پر جاذبه کرده مجموعه ی استثنايي آثار فرهنگی و تاريخی آن است. گويي در لابلای گنبدهای فيروزه ای ايرانی آن و خيابان هاي پر درخت و وسيعی که از ميان بناهای نو، اما از قرون وسطا برآمده اش می گذرد، و بر پل هايي که معماری اش چنان است که گويي در جايي از تاريخ شرق و غرب را به هم وصل می کند شهرزادی می گردد و قصه ی تاريخی بی اندوه را زنده و شفاف بازمی گويد. به راستی که اصفهان به همان شهرزاد زيبايي می ماند که نه تنها هر شام که هر لحظه از ناشنيده ها و ناگفته ها و ناديده هايي می گويد که هوش از سرتان می برد، فاصله های زمان و مکان را فراموش می کنيد. قدرت فکر کردن تان را از دست می دهيد. و چون همان خليفه ای که حتی وقتی به گناه شهرزاد باور داشت، هر بار که او قصه ای نو را آغاز می کند به شوق شنيدن آن، محو کلمات جادويي او می شويد، و مجازاتش را فراموش می کنيد. اما اين شهرزاد ـ شهرزاد اصفهان ـ مدتی است که گرفتار بد خليفه ای شده است. اين خليفه نه قصه سرش می شود، نه هنر می شناسد، و نه تاريخ را قبول دارد. برايش زشت و زيبا فرقی نمی کند. قصدش فقط به حراج گذاشتن و فروختن شهرزاد است و در نهايت کشتن شهرزاد. کل سرزمين برايش اهميت ندارد چه رسد که بخواهد قصه هاي آن را از زبان اين شهرزاد بشنود. برايش فرقی نمی کند که گنبدهای فيروزه ای چهارباغ در سراسر جهان همتا ندارد و اگر آن ها را هر روز با حرکت مترو، به اندازه ی دو ريشتر زلزله، تکان دهند به زودی بر تار و پودش ترک می دود و چيزی از آن باقی نمی ماند. برايش فرقی نمی کند که سی و سه پل جای پای ميليون ها انسان را در چندين قرن بر خود دارد. برايش اهميتی ندارد که زاينده رودش را به زباله و نفت آلوده می سازند، خشک اش می کنند و بعد با تونلی پايه هايش را به سستی می کشند. اين چيزها چه فرقی برای اين خليفه ی بی خردِ بی مهر دارد؟ او که نمی تواند صدای جوان هايي را که قرن ها بر پل گذشتند و زمزمه های عاشقانه شان در تاق های اين پل تاريخی پيچيده و زيبايي رازآلودی به آن داده، را بشنود. اين صدا برای او حرام است. شهرزاد اصفهان در خطر است. و اگر دير بجنبيم ديگر کسی را نداريم که برايمان قصه های قرن ها تاريخ بشری را زمزمه کند. وضعيت مترو و گفته های چندگانه مسئولين شهر اصفهان را اين جا بخوانيد تقاضای کمک و توجه مردمان را برای نجات آثار در خطر اصفهان اين جا بخوانيد.
برگرفته از: گويا نيوز http://news.gooya.com/columnists/archives/084560.php
|