International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

Link to English Section

       

1
 

پيوند به صفحه اصلی

 

 

عشق نديده ام را سوزاندند

 

از: شکوه ميرزادگی

امروز يکی ديگر از عشق هاي زندگی ام را از دست دادم.  عشق نديده ای را که سوزاندند و خاکستر کردند. پريشان زيبا را می گويم که طبیعت زاگرس از پريشانی اش کسب جمعيت می کرد.

خيلی جاهای ايران هست که نديده عاشق آان شده ام؛ از بس درباره شان خوانده ام و از بس عکس هاشان را ديده ام و از کنار آن ها برايم نامه و مطلب نوشته اند. و آشنايي با همه ی  آن ها هم وقتی شروع می شود که در خطر می افتند. بله، درد اين است که در همه ی جای جهان، يا حداقل در سرزمين های متمدن، عشق مردمان به فرهنگ و تاريخ و طبيعت شان از ديدن زيبايي ها و سلامت آن ها شروع می شود. آن چه در گستره ای از امنيت و توجه حفظ می شوند و شکوهمند و مغرور به چشم مردمان کشيده می شوند. اما در سرزمين ما همه ی اين ها پديده هايي هستند که بر لبه ی پرتگاه نيستی نشسته اند. و تويی که عاشق فرهنگ و طبيعتی، از ترس آن که از آن پرتگاه فرو نيفتند و نميرند مدام بايد دل و جانت متوجه آن ها باشد. و آنقدر متوجه شان می شوی که تکه ای از وجودت می شوند.

هميشه حسرت می خورم که  چرا وقتی در ايران بودم به همه ی اين جاها سر نزدم. وقتی که سالم تر از اکنون بودند. جوان بودم و مثل هر جوان ديگری خيال می کردم که هميشه فرصت هست؛ همه آن ها در کنارم بودند و فکر می کردم که هر وقت اراده کنم سراغشان خواهم رفت.  همانگونه که اکنون به راحتی می توانم به هر گوشه ای از آمريکایی که وطن دومم شده سر بکشم و زيبايي هايش را تماشا کنم. چه می دانستم که در شرق ملتهب و شوريده، فرصت ديدارها کوتاه است. و فرصت ديدارهايم در مهاجرتی ناخواسته گم  می شوند.

داشتم از «پريشان» می گفتم؛ از عشقی که سوخت. زمان زيادی نبود که عاشقش شده بودم. کمتر از يک سال. وقتی که خواندم «پريشان در خطر است» فقط می دانستم که او يکی از مهم ترين تالاب های سرزمين مان است و، چون  ديگر تالاب ها و درياچه ها و رودها و آثار تاريخی و فرهنگی، در اين چند سال اخير، و به خصوص در دوران حکومت احمدی نژاد، گرفتار بی توجهی عمدی مسئولين دولتی و توطئه های سوداگران و بساز و بفروش ها شده است.

بعد عکس هاي پريشان را ديدم: يک زيبایی نفس گير بی انتها. و  در همان زمان مطلبی خواندم از  زيست شناس درخشان سرزمين مان، دکتر اسماعيل کهرم ، که از پريشان به عنوان «جشن نقطه ی پايان زاگرس»  نام برده بود و، با نگاهی عاشق تر از من، نوشته بود که: «منظره ی درياچه هوش‌ربا بود. عجب نقاشي‌اي خلق شده است؛ مجموعه‌اي از خاك، آب، علف، پرنده و ماهي. من نمي‌دانم چرا نام آن را پريشان گذاشته‌اند! شايد حالت امروز آن را پيش‌بيني مي‌كردند. ده‌ها چشمه به پريشان مي‌ريزند. اگر آب بالا باشد و وسعت پريشان گسترده شود، آب تقريباً‌ كاملاً‌ شيرين است و اين اتفاق در وسعت هزارهكتاري پريشان رخ مي‌دهد. هر چه از اين وسعت كاسته شود آب، شور و شورتر مي‌شود.  گياهان تالابي مانند ني‌ها در كرانه‌هاي غربي و شرقي مي‌روييدند؛ يعني نقاطي كه آب شيرين وجود داشت. ني‌ها مورد بهره‌برداري روستاهاي اطراف واقع مي‌شدند. .. با قايق به آب مي‌زنيم. به خاطر دارم 35 سال پيش وقتي صبحت از آوردن قايق‌هاي موتوري به درياچه كرده بودند، مخالفت شد چون آرامش منطقه به هم مي‌خورد. اكنون روزهاي آخر هفته صد‌ها نفر با تعداد زيادي قايق در سراسر درياچه جولان مي‌دهند. سطح آب را قشري از روغن و نفت فرا گرفته و ساختمان بزرگ مهمانسراي محيط زيست، ناظر بي‌طرف اين وقايع است»!

با اين حال، همان وقت هم (که يک سال بيشتر از آن نمی گذرد)  هنوز پريشان زيبا و زنده و سرحال بود. کسی فکر نمی کرد که «جشن زيبای زاگرس» به اين سرعت به عزا تبديل شود. ولی ناگهان سرعت ويران کردن ها تند شد. ديگر هفته ای  نبود که يک فعال فرهنگی يا فعال محيط زيست يا يک روزنامه نويس دلسوز از پريشان نگويد و ننويسد. هر کسی به زبانی. از زبان خواهش گرفته تا زبان التماس و اعتراض. اما مثل هميشه هيچ گوش شنوايي نبود. کاملاً روشن بود که قرار است پريشان نابود شود تا خداوندان پول، که اکنون به معنای واقعی اختاپوس وار در سرزمين ما حکومت می کنند و حافظانی چون دولت قدر قدرت جمهوری اسلامی دارند، بر ويرانه های آن آپارتمان ها و کارخانه ها و تأسيسات خود را بسازند. اما پريشان مقاومت می کرد.؛ همانگونه که هر طبيعتی در مقابل بلاهای آسمانی و زمينی و  برای زنده ماندن تلاش  می کند.

 

اما اين مقاومت مثل هميشه خداوندان پول و قدرت را خوش نيامد. آن ها تحمل و صبوری نداشتند. پس، هفته گذشته عجولانه کل پريشان را به آتش کشيدند. پريشان را با همه ی آن چه در آن داشت سوزاندند. با همه ی مرغابی های سفيد افراشته گردنش، با  پرنده های شگفت انگيزی که مجموعه ای از رنگ ها و شادی ها را می آفريدند، و با ماهی ها و لاک پشت هايش و با همه ی مجموعه ی وحش استثنايي اش و آن گياهان صد رنگ که بر پيرامونش نقاشی شده بودند. همه را سوزاندند و بخشی از  زندگی و طبيعت  را در آن منطقه کشتند تا فردا هيولای دود و بيماری و گرسنگی بر سر منطقه فرود آيد و اختاپوس ها به پولشان برسند.  پريشان را کشتند، همچنان که بختگان را سوزاندند تا سازندگان سيوند به پولشان برسند، يا هامون را، انزلی را و .. و ..

به راستی اين کشتارهای فرهنگی و طبيعی کی به پايان می رسد؟

نقش و اهميت تالاب پريشان را اين جا بخوانيد

ويرانی تالاب پريشان را اين جا بخوانيد