Save Pasargad Committee
|
از: ف. م. سخن
مطلب جناب آقای
محمود کيانوش با عنوان
"ارزش خرد در حاشيه ارزش
احساسات" انگيزهای شد برای نوشتن اين يادداشت کوتاه. اگرچه آقای کيانوش در
انتهای مطلبشان نوشتهاند که
"...در اين گفتارِ «توضيحی و تکميلی» به هيچوجه قصد نقد و بررسی کتاب «با چراغ و
آينه: در جستجوی ريشههای تحوّل شعر معاصر ايران» را نداشتهام..."
اما حقيقت اين است که مطلب ايشان هم نقد است و هم بررسی، اگرچه نظر به گوشهای از
کتاب "با چراغ و آينه" داشتهاند، و نقد و بررسیشان را بر آن متمرکز کردهاند. حتی
میتوان گفت، که مطلب ايشان میتواند نگاه مخاطب را نسبت به اين کتاب به شکلی منفی
تغيير دهد. همين امر باعث شد، اين مختصر را بنويسم هر چند در مقابل سردبير سابق
مجلهی "سخن" جسارت به شمار رود و پا را از گليم خود فراتر نهادن، ولی چون به هر
حال به قول ايشان "يک از هزار" خوانندهی کتاب روشنگر "با چراغ و آينه" هستم، بد
نديدم نه در پاسخ به ايشان -که در حدّ من نيست-، بلکه در معرفی قسمتی از اين اثر
ارجمند که حقيقتا مانند چراغ، روشنايیبخش و مانند آينه، منعکسکنندهی بخشی از
تاريخ فرهنگ ماست چند کلمهای بنويسم.
پيشتر نقدی بر
اين کتاب به قلم جناب آقای فرج سرکوهی در بیبیسی منتشر شده بود زير عنوان "«با
چراغ و آينه»، کدکنی، شاملو و غوغای بتپرستان"، که نقدیست محترمانه، ولی شتابزده
که به هر دليل، کلیّت کتاب را در نظر نگرفته و بيشتر به نقد مجزا، از بخشهای
جستهگريخته خوانده شده میماند. پايان اين نقد نيز آزردگی آقای سرکوهی را از استاد
شفيعی منعکس میکند و آنرا با عبارت "رنجش به جای بينش" نشان میدهد. علت اين
آزردگی هم اين است که جناب استاد شفيعی سيزده سال پيش در نامهای که در صفحهی ۵۲۶
کتاب آمده نوشتهاند:
"در تهران که بودم، يکی از دانشجويانِ علوم اجتماعی صد شماره مجلۀ آدينه را برای يک
مطالعۀ فرهنگی تحليل کامپيوتری کرده بود، میگفت: در اين صد شماره، در تمام
شمارهها -جز چند مورد استثنايی- نام شاملو آمده است و در تمام موارد با القابی از
نوعِ «شاعرِ بزرگ ميهن ما» «شاعرِ بیهمتای»... عناوينی که الان به يادم نمانده و
راست میگفت..."
که آقای سرکوهی آنرا چون خود دستاندرکار بودهاند نادرست میخوانند.
اما نکاتی که در نقدهای فوق ناگفته میماند، يکی تصوير کلیيیست که اين کتاب از موضوع فرهنگ و ادبيات، و به خصوص، شعر دوران معاصر ترسيم میکند و ديگری، بخشی از کتاب است که به شکلی درخشان، از مهيا شدن زمينههای شعر امروز در دوران مشروطيت سخن میگويد و بستری را که پدران ما با کوشش بسيار برای به هم پيوستن نهرهای کوچک فرهنگی و تبديل آنها به شطّ خروشان ادب معاصر فراهم آوردند نشان میدهد.
انتشار اين
مطالب در دوران ما، هم برای نويسنده و هم برای ناشر، میتواند دردسرساز باشد. مثلا
نشر اين جملات در شرايط فعلی ابدا کار آسانی نيست:
"...تعريف دقيق و علمی برای کلمۀ «زندقه» و نيز برای کلمۀ «الحاد» در اين کاربُردی
که ما اکنون داريم، کاری است دشوار و تقريباً ناممکن. در بافت متون تاريخی هم،
مصاديق کلمۀ «زنديق» و «ملحد» بسيار شناور است و در هر دورهای اين کلمات، چماق
تکفيری بوده است که بر سرِ گروهِ بدبختی از عقلای زمانه، بر دست جاهلان و متعصبان
کوردل، فرود میآمده است..." (ص ۶۶).
نياز به يادآوری نيست که ما خود در زمانهای زندگی میکنيم، که چماق الحاد بر سر "عقلای زمانه" فرود میآيد و "جاهلان و متعصبان کور دل" نه تنها از چماق، که از وسايل ديگر نيز برای ساکت کردن مخالفان فکریشان استفاده میکنند.
جالب اينجاست
که در دوران مشروطيت، دستهبندیِ روشنفکران چيزی بوده است شبيه به دستهبندیهای
امروزی. گروهی بودهاند که طرفدار دين بودهاند ولی تمايل به "نقد دين يا تجدّد
دينی" داشتهاند (همانجا). گروه ديگر اما، به طور کلی به "مبادی اعتقادی دين" شک
داشتهاند (ص ۶۷). همهی اينها با ذکر نام و نمونهی اشعار، در اين کتاب آمده است:
"وقتی [ملکالشعراء] بهار در مثنویِ بیخبری میگويد:
گر بدانم که جهان دگریست
وز پس مرگ همانا خبریست
ندهم دل به هوا و هوسی
واندر اين نشأه نمانم نفَسی
کاش بودی پسِ مردن چيزی
حشری و نشری و رستاخيزی
انبيا حرف حکيمانه زدند
از پیِ نظم جهان چانه زدند
عملاً در صف امثال عارف و عشقی و لاهوتی قرار میگيرد که در مبادی اعتقادی دين شک
داشتند چنانکه عشقی میگويد:
منکرم من که جهان دگری باز آيد / چهکنم درک نمودهست چنين ادراکم
حتی در شعر دهخدا نيز رايحهای از اينگونه شکها میتوان ديد:
يقين کردمی مرگ اگر نيستیست / ازين وَرطه خود را جهانيدمی
يا وقتی ايرج ميرزا از زبان آن مردِ چاهکن در تهِ چاه آن مناجات کذايی را میسرايد
که:
يا تو آن نيستی ای خالقِ کُل / که به ما وصف نمودند رسل
يا گران ذاتِ قديم فردی / ذات بیعاطفۀ نامردی
درست است که در جامۀ نقل کفر است و بر طبقِ اصولِ شريعت «نقل کفر، کفر نيست» ولی
نگاهی است بيرون از نظام سنّتی انديشههايی که بر قلمرو تاريخِ شعر فارسی حکومت
میکرده است..." (همانجا).
اما کار استاد
شفيعی کدکنی به نقل قول از چند شاعر مردد و بهشکافتاده خلاصه نمیشود. آنجا که
سخن از پلوراليسم دينی در دوران مشروطيت به ميان میآيد جناب استاد مینويسند:
"...پاسخ به اين پرسشِ ساده که آيا «جز شيعه، هر که هست به عالم خداپرست / در دوزخ
است روزِ قيامت مکانِ او؟» يا نه، کارِ آسانی نيست. در همين لحظۀ تاريخی که ما در
آن به سر میبريم و جهان در آستانۀ سال دو هزار ميلادی است، اگر از اعم اغلبِ ارباب
شريعت پرسيده شود که «جز شيعه هر که هست...» بقیۀ بندگان خدا چه سرنوشتی در آخرت
دارند؟ تصوّر میکنيد پاسخ آقايان چه خواهد بود؟ ممکن است بعضی از آنها که نسيم
سياست بر ايشان وزيده و جهان را سياسی مینگرند، در مسأله قدری تأمل و ترديد از خود
نشان دهند و مرتکبِ «تقیّه مدرن» شوند و حکم قاطعی بر گمراهی و عذابِ مؤبّدِ پيروان
ديگر اديان و مذاهب صادر نکنند، امّا حق اين است که درعمق انديشه و در کمون ذاتِ
اکثریّتِ ايشان، اين پاسخ برهنه نهفته است که آری! «در دوزخ است روزِ قيامت مکانِ»
همۀ پيروان اديان و شرايعِ ديگر..." (ص ۶۹).
سپس به معرفی قصيدهی بهار با عنوان "جهنّمیّه" میپردازند که با ديدگاهی طنزآميز
خواسته است "برخوردِ منفیِ ارباب شريعت را با مفهومِ پلوراليسم دينی مورد نقد قرار
دهد" و کلّ شعر او را که شعری حتی در زمانهی ما کفرآميز است نقل میکنند:
"ترسم من از جهنّم و آتشفشان او / وان مالکِ عذاب و عمودِ گرانِ او
آن اژدهای او که دُمش هست صد ذراع / وان آدمی که رفته ميانِ دهانِ او
جز چند تن ز ما «علما» جمله کاينات / هستند غرق لجّۀ آتشفشانِ او
جز شيعه هر که هست به عالم خداپرست / در دوزخ است روزِ قيامت مکانِ او
وز شيعه نيز هر که فُکل بست و شيک شد / سوزد به نار هيکل چون پرنيانِ او
وان کس که کرد کارِ اداراتِ دولتی / سوزد به پشتِ ميزِ جهنّم روانِ او
وان کس که شد وکيل و ز مشروطه حرف زد / دوزخ بُوَد به روز جزا پارلمان او
تنها برای «ما» و «تو» يزدان درست کرد / خُلدِ برين و آن چمنِ بيکرانِ او
موقوفۀ بهشتِ برين را به نامِ ما / بنموده وقف، واقفِ جنّتمکان او
آن باغهای پُر گل و انهارِ پُر شراب / وان قصرهای عالی و آبِ روانِ او
آن خانههای خلوت و غلمان و حور عين / وان قابهای پُر ز پُلو زعفرانِ او
فردا من و جناب تو و جویِ انگبين / وان کوثری که جُفت زنم در ميان او
باشد يقينِ ما که به دوزخ رَوَد بهار / زيرا به حقّ ما و تو بد شد گمان او..." (ص
۷۱).
در صفحهی ۷۳
کتاب نيز جناب استاد، شعری طنزآميز از "شاعرِ معتقد و پاکنهادِ" عصر مشروطه، سيد
اشرفالدين گيلانی نقل میکنند که برای به در آوردن خواننده از "تعصّبات
انحصارطلبانه" سروده شده است:
"ای فرنگی! ما مسلمانيم جنّت مالِ ماست / در قيامت حور و غلمان ناز و نعمت مال ماست
ای فرنگی! اتفاق و علم و صنعت مالِ تو! / عدل و قانون و مساوات و عدالت مالِ تو!
نقلِ عالمگيری و جنگ و جلادت مالِ تو! / بخل و حرص و کينه و بغض و عداوت مالِ ماست
□
گر زنی بی سيم از ساحل به دريا تلگراف / گر کنی خلقِ غرامافون و سيماتوگراف
ور نمايی بهرِ خود از اطلس و مخمل لحاف / سُنْدُس و استبرق اندر باغ جنّت مال ماست
خوابِ راحت عيش و عشرت ناز و نعمت مالِ ماست
□
شيخی از ما، بابی از ما - پطر و ناپليون ز تو! / دهری از ما، صوفی از ما - مکتب و
قانون ز تو
خرقه و عمّامه از ما - کشتی و بالون ز تو / گُم شو ای احمق! مجاز از تو حقيقت مال
ماست
حور و غلمان، باغ رضوان، عيش و عشرت مال ماست..." (ص ۷۳).
کتاب استاد شفيعی کدکنی، جعبهایست پر از جواهر، که اگر دست بيندازی و در آن جستوجو کنی، با انواع نظرهای بديع و روشنگر روبهرو خواهی شد، گيرم اين نظرها در طول پنجاه سال گرد آمده باشد و "عنوان فرعی" روی جلد بهطور کامل بيانگر محتوای کتاب نباشد.
چه فرق میکند
که عنوان فرعی کتاب چه باشد، يا ميان فلان نظر با بهمان نظر تفاوتی وجود داشته باشد
وقتی در کتاب چنين جملاتی را میخوانيم:
"افسانهپردازی پيرامون معنويت امامان شيعه يکی ديگر از وجوه خصايص مذهبی اين عصر
است که به دو صورت متضاد در ادب اين عصر انعکاس دارد. تخيلات شگفتانگيز و دروغهای
شاخدار علمايی از قبيل ملا آقای دربندی، مؤلف اسرار الشهاده (متوفی ۱۲۸۶) و
معجزههای عجيبی که برای ائمۀ شيعه عليهمالسلام در تعليمات اين دسته ارائه شده،
همه و همه نشانههای حکمروائی تخیّل بيمار و عليل جمعی بیخبر و سادهلوح بر ذهن
عامۀ مردم است... اين جماعت رهبران روحانی چنان در خيالات خويش فرو رفته بودند و
اوهام خويش را مسلم و واقعی میشمردند که هيچکسی امروز در باب ماديات و مسائل
ملموس تا آن حدّ قاطع نمیتواند سخن بگويد..." (ص ۸۰).
توجه داريد که اين مطالب در دورانی منتشر میشود که هنوز هم که هنوز است "تخيل بيمار و عليل جمعی بیخبر و سادهلوح" بر ذهن عامهی مردم حکمروايی میکند و اگر کسی پايش را از گليماش بيرون بگذارد، حتی اگر فرهنگی و شاعر باشد، به مانند دوران گذشته به جاسوسی بيگانه متهم میشود (صص ۸۸ و ۸۹).
گفتنی در بارهی اين کتاب بسيار است. حقيقتا موقع نقل قول از اين کتاب، حيفام میآمد آنرا در جايی قطع کنم و دنبالهاش را ننويسم چرا که گمان میکنم خوانندگان اين يادداشت نيز به اندازهی من از خواندن اين مطالب لذت میبرند و مايل به مطالعهی ادامهی آن هستند. اين يادداشت، تنها بخش کوچکی از کتاب را مورد بررسی قرار داده است. با مطالعهی کل کتاب، تصويری با شکوه اما به شدت آسيبديده از فرهنگ معاصر به دست میآيد و راه پر پيچ و خمی که طی دههها بزرگان ادب ما پيمودهاند در مقابل نگاه ما آشکار میگردد
-----
برگرفته از گویا نیوز
کميته بين المللی نجات پاسارگاد