|
|
شب یلدا و یلدای سی سالۀ میهنمان
از: نعمت آزرم اشاره: گفتنی ها در بارۀ شب یلدا - تا آنجا و به گونه ای که در زبان شعر برتابیدنی ست را - در متن شعر می خوانید. افزون براین دوستان همکار دانشورم در کميته پاسارگاد در بارۀ این کهن ترین آیین زیبا و پرمعنای ملی مان و سرگذشتش در درازنای زمان و جهانشمولی اش در جهان باستان به تفسیر و تحقیق در همین تارنمای پاسارگاد سخن ها دارند. آنچه من می خواهم به عنوان یادداشتی بر این شعر بیافزایم، این است که شب یلدای امسال در تاریخ معاصر میهنمان معنایی ویژه یافته است؛ یعنی شب یلدای امسال با یلدای سی سالۀ حاکمیت اهریمنی در میهنمان همزمان است. همچنان که از فردای شب یلدا، خورشید هر روز زودتر و نیرومندتر برمی دمد و شب ها هر شب کوتاه تر می شوند، آغاز پایان حاکمیت دینی نیز در میهنمان شروع شده است. و با طلوع پیوستۀ خورشید چهره های دختران و پسرانمان در خیابان های اعتراض، به گستردگی دانشگاه ها و کارخانه ها و شهرهای کشور، عمر این حاکمیت فرهنگ گریز و ایران ستیز روی به پایان می رود؛ با این یادآوری که فرصت های تاریخی، فصل های سال نیستند که تکرار شوند. عمر پدیده های تاریخی – سیاسی همانند عمر آدمی اند که پس از پاییز و زمستان، بهاری در پی نخواهند داشت. هم میهنان ما در نسل ها و فصل های آینده تا زمان باقی باشد، یلداها را گرامی خواهند داشت. بویژه نخستین یلدای پس از پایان این یلدای سی ساله که شمارش معکوسش از هم اکنون آغاز شده است و پایانش دیر است و دور نیست
شب یلدا برای دختر فرزانهام میترا که به فرهنگ ایران عشق می ورزد یلدا بلندترین لحظه های قامت ِ تاریکی در آستان ِ سُجده به روشنسرای زایش خورشید: میترا! یلدا شمار ِ بازپسین نبض های طاقت تاریکی در زادروز ِ مهر جهان پیرا: مهر سوار به گردونۀ طلائی ِ گیتی سپار ِ نیرومند با نیمتاج ِ تافته از نیزه های نور ایزد بزرگ بانوی پیمان و مهر مهرنگاهبان ِ بوم و بر ِ ایران این چشمزخم دیده فراوان از دستبرد و ترکتاز انیران مهر نُماد پاک اهورا تازندۀ گشوده جهان با سپاه نور برآیان ز کوهسنگ خراسان و تاخته تا مغرب پاشندۀ درخشش ِ آئین ِ مهر در زمانۀ تاریک روی باختران بخشندۀ شناسنامه و آئین زادروز به عیسا!
*
یلدا شب دراز ِ نخفتن تا صبحگاه، پرپر ِ خاموشی ِ ستاره شمردن و شادمان میان ِعزیزان به بانگ نوشانوش از مهر و مهربانی و پیمان و عشق، سخن کردن ز آئینه های یک یک دل ها غبار زدودن یلدا شب ِ حکایت ِ خورشید های نو دمندۀ بسیار آرزوی نیک شنفتن با سفرۀ بزرگ شب چلـّه ایستاده کنارش سرو با سبز و سرخترین های هدیۀ این آب و خاک: سرو و انار و سیب و از این دست گونه گونه فراوان با بوسۀ پیاپی ِ لب ها و جام ها با نرمتاب ِ رقص ِ شعله در آتشدان
*
یلدا شب درود به خورشید و پشت به تاریکی با یار نارگونه انار رسیده دانه کردن و خوردن بر پرده بندهای درون انار تأمل کردن بر نام و یاد بند نشینان ِ ناگزیر درود فرستادن در آرزوی ِ لحظۀ آزادی بر بند و بند ساز و مدرسۀ بندگی برآشفتن
*
یلدا بلندترین شب یلدا شبی بلند نه آن سان ولی دراز که تاب آوَرَد، تا من حدیث ِ حسرت ِ دیرین ِ بازدیدن ِ خورشید بر فراز ِ دماوند را تمام بگویم! یارا حکایت من و ما قصه ای بلندتر از یلداست! عمری به راه چشمۀ خورشید و راه بی پایان راهی درشتناک که از راستای برزخ دیروزهای گمشده تا فرداست! باری مگر شراره ای از آفتاب ِ سینۀ البرز را - به فالی نیک-، در عمق چشم های ِ درخشان و مهربان تو در این شب سیاه بجویم! و بوی آشنای وحشی گل های سرخ درۀ دربند را، از لاله برگ های لبان تو بشنوم! آن عطر را دوباره ببویم! کميته بين المللی نجات پاسارگاد
|