International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

Link to English Section

يبانيه ها  |  پاسارگاد  |   خبرها  |  مقالات   |   هنر و ادبيات |    تاريخ  زدايي  | ديداري ـ  شنيداري  | جشن های ايرانی | محيط زيست |  تماس |  جستجو

 دوم دی  1387    (2547 سال پاسارگارد)  22 دسامبر 2008        ============      کميته نجات پاسارگاد هيچ گونه وابستگی مذهبی و سياسي ندارد

پيوند به صفحه اصلی

 

 

 

 

يلدای عشق و نور شاد باد

 

فـــريـــدون فـــرخ فــــرشــــتــــه نــــبــــود

ز مــشــک و ز عــنــبــر ســرشــتــه نــبــود

بــه داد و دهـــش يـــافـــت آن نـــيـــكـــويـــي

تــو داد و دهـــش كـــن فـــريـــدون تـــويـــي

 

از: مهدی اسپهبد

 

لحظاتی گذشت تا چشمانش را برای همیشه ببندد،در همین لحظه بود که صدای گریه شدیدی فضا را در بر گرفت.نوزاد چشمانش را بر چهره مادرش گشود و با دیدن سیمای پر مهرمادر، در آغوش او آرام گرفت.

او دیگر گریه نمی کرد و با چشمان کنجکاوش مادر را می کاوید و شیره جانش را می مکید.او چشمی بود که بر روی دنیا باز شد.چشمی خورشید گونه.

این تضاد در عین تاسف و شادی توامانش برایم آنچنان تکان دهنده و چشمگیر بود که جلوه ای بزرگ و شگرف از زندگی ، از مرگ و از زادن را در برابرم گشود.زادنی که از مرگ می آغازد وبه زایشی دوباره می انجامد.

برای مطالعه در هر فرهنگ ، باید به کلید واژه هایش رجوع کرد تا نحوه نگرش آن فرهنگ به جهان پیرامونش آشکار گردد.یکی از مهمترین کلید واژه ها در فرهنگ ایران،واژگان زندگی و زیستن است.اهمیت این واژه تا آنجاست که جهان بینی و انسان شناسی فرهنگ ایران را نشان داده و نوع نگاه این تفکرِ طبعا غیر واحد و جمع اندیش را نسبت به مقوله های مهمی چون آزادی انسان و چگونگی حکومت و رفتار متقابل انسانها با خود و طبیعت و حتی علم و هنر و مسایلی از این قبیل آشکار می کند.شاید فهم این همه نکات مهم و اساسی ِزندگی انسان را، تنها از این واژگان دریافت کردن بعید به نظر برسد.این مهم هرچند که بحثی طولانی و مبسوط طلب میکند،اما به باور من میتوان درصد بالایی از این سوالات را با نگاه عمیق و خالی از تعصب به این کلید واژه ها دریافت و استخراج کرد که در این مقاله کوتاه در حد توان،بخشی از آن را به بهانه شادباش یلدا که رابطه مستقیمی هم با این واژگان دارد،بیان میکنم.

در فرهنگ ایران واژه "گی"[i] با هر حرکت زیر و زبر یا تلفظهای مختلف در حرف "گ" به معنای زنده و زنده ساز است و بعنوان صفت قبل از اسم قرار می گیرد.(در فارسی کهن بر خلاف امروز،همیشه صفت قبل اسم می آمد).بدین ترتیب کلماتی نظیرِ گی ، گَیَ ،  ِگی ،  ِکی ، جی ، زی ، ژی ، حَی [ii]، همه معنای زنده می دهد.زمانی که این صفات را در کلمات گیتی و گیهان(یا کیهان) می بینیم، در حقیقت نشان دهنده این است که جهان در فرهنگ ایران موجودی است زنده و زنده سازنده،چراکه اساسی ترین خصوصیت یک موجود زنده،همانا زادن وایجاد و تولید است. زنده از خود میزاید، زنده همواره در زایش و تکوین است.پس مرگ هنگامی است که زایشی ، ایجادی ، تولیدی و آفرینشی نیست.پس جهان زنده میزاید و مرگ صفت این جهان در فرهنگ ایران نمیتواند باشد.وقتی می گوییم مرگ ، منظورمان تمام آن چیزهایی است که مرگ آور است:زشتی و نازیباساختن جهان،بی هنری و نیاموختن و تجربه نکردن،ناشادی و ترس و خشم همه به مانندِ ستاندن جان از جهان زنده اند.مرگ "اژی" است.اژی متضاد واژه "ژی" است که از همان "گی" می آید.به باور من ترکیب "اژی دهاک = اژدها" نماد و سمبل تمام مرگ آوران در فرهنگ ایران است که "ضحاک" فرمانروای مرگ و ضد زندگی به آن نام شناخته می شود.همانطور که در تضاد با آن "سیمرغ = خرم = فرخ" در این فرهنگ مخالف اژی و زندگی ساز و نگهدار و مادر آن است و "جه = جی = ژی" یکی از نامهای اوست[iii]. در شاهنامه "فریدون فرخ" نماد این خدای ایرانی است که مظهر زندگی و نابود کننده ضحاک ِاژی است.

پس مرگ با این تعریف است که نکوهیده و زشت می شود، اما زمانی که مرگ به معنای پایان و به کمال رسیدن در یک دوره از زندگی و وارد شدن به دوره ای جدید است و به مثابه زایشی نو در این دوره تازه به شمار میرود،نه تنها زشت و اژی نیست بلکه تکه ای از معمای زیستن و کامل کننده زندگی است.

پس تا اینجا آشکار شد که نگاه ایرانی به جهان و زندگی چنین نگاهی بوده است: " تمام عناصر جهان زنده و زنده سازند"، چنانکه "گی"در تمام این کلمات اساسی و مهم فرهنگ و زبان ایرانی حضور دارد: "گیتی"،"گیهان"،"گیاه"،""گئوش = گوش = گی اوشه = طبیعت"[iv]،"کیومرث = گی مرت = انسان"[v] و جان ، که مقدس ترین واژه در فرهنگ و باور ایرانی بوده ، چراکه جان همان گیان است ، که از دو بخش ِ"گی + یان" ترکیب یافته است. "گی" از یکسو به معنای زنده و زندگی ساز است و از سوی دیگر بصورت "جی" و "جه" نا م خدای ایران است، ویان(یانه) همان خان و خانه است.واین ترکیب به یک معنی میشود : خانه زنده و به یک معنی می شود: خانه خدا. پس جان که خانه خدا و زندگی است و بر اساس بینش ایرانی در تمام عناصر هستی یافت میشود،قداست و احترام دارد و ستاندن آن ضد زندگی و اژی است.حال دیگر تفاوتی ندارد که این جان متعلق به یک موجود ناتوان در هستی است یا متعلق به یک گیاه است ، متعلق به یک حیوان است یا متعلق به یک انسان مؤمن است یا یک انسان کافر و دگراندیش.جان ستانی ضد زندگی و مبارزه با قداست و حرمت زندگان و پیرو آن مبارزه با آزادی آنهاست در زیستن ، در تفکر، درعمل و در بیان.

"کیان" هم از همان گیان ریشه دارد و معنای آن خانه ایست که در آن زندگیست و زایش و نوآوری و آفرینش.وقتی می گوییم کیان ایران، یعنی ایرانی که در آن جان و زندگی قداست دارد و زیستن در آن امری شادی آور و واجب است.فرمانروایان چنین مکانی هم "کِی" خوانده می شوند و حکومت کیانیان یعنی حکومت زندگان که تنها چیزی که برای آنها اهمیت دارد، زندگی و زندگی آفرینی برای مردمان است.میبینیم معنای کلید واژه " گی" ما را کم کم به نوعی از حکومت هم نزدیک میکند که در آن قداست جان انسان ،درجه اول اهمیت را داراست و ما را به مضامین حکومت در دوره ها و باورهای اولیه ایران می رساند، که در آن انسان با هر نوع اندیشه و مذهب ، فقط به حکم اینکه جان دارد ، باید زنده بماند و زندگی کند، بزاید و بیافریند و هیچکس به هیچ بهانه ای حق سرکوب و سلطه بر وی را ندارد، چراکه پیشتر گفتیم جلوگیری از آفرینش بوسیله آدمی، همان اژی و ضد زندگی و ضد کیان کشور است.کشوری که در آن جان مقدس نیست کیان ندارد.منشور کوروش در بابل دقیقا بیان چنین اندیشه وتفکری بوده است، که هنوز باعث شگفتی و حیرت ما دورماندگان از فرهنگ و باورهای اصیل ایرانی است.

پس جان ، در فرهنگ ایران اینچنین اولویت می یابد که حتی خدا یا خدایان نیزحق گرفتن جان را نه تنها از انسان ، که از هیچ زنده ای در گیتی ندارند.اصولا خدا نیز در این فرهنگ صرفا زندگی ساز است و جی = زی نام دارد و چاره ای جز زادن و آفرینش دایمی و همواره ندارد، چه رسد به آنکه بخواهد حکم قتل و اعدام صادر کند.

کلمه خدا در فرهنگ ایران به معنای "خو + دا" = "مادر تخم" است.او بذر را خلق نمی کند، بلکه او را پرستاری میکند، تا از خاک سرزند و آن بذر خود هزاران تخم دیگر را می آفریند.پس با این دید، هر تخمی که از دل تخم دیگر سر میزند و منشا زایشی جدید می شود، خدا(خو+دای) نام می گیرد.این همان است که در فرهنگ ایران "بهمن = هومن = هو" نامیده می شود. " ِبه دینی" به معنای همین "دین بهمنی" است. دین با معنای امروزی آن بکلی تفاوت دارد و در اصل  به معنای "زهدان و محل زایش" است و بهمن تخمی است که از آن زاده می شود. هرگاه انسان بهمن وجود خویش را شناخت وآنرا آشکار کرد، به مقام خدایی می رسد.

می بینیم که این خدا بکلی با الله و یهوه و پدر آسمانی و حتی اورمزد ساخته موبدان زرتشتی زمان ساسانیان متفاوت و در تضاد ماهوی است. موبدان زرتشتی در زمان ساسانیان که یک حکومت دینی (ضد زندگی و اژی = ضحاکی) پایه ریزی کردند با مذهب رسمی ای که هر کس بدان گردن نمی نهاد، کافر و بدکیش خوانده میشد، سرچشمه های جوشان اندیشه و خرد خداگونه ایرانی را خشکانده و کیان ایران و ایرانیان را با خطر تهدید خارجی مواجه کردند.نهایتا ایرانی که دیگر خانه زندگی نبود(جان و کیان در آن خوار تر از دین موبدان بود) بدست ضحاک وشان دیگری که کم از موبدانی چون "کرتیر" نداشتند، فتح شد و قداست جان انسان ایرانی باز هم قربانی گشت و بهمن وجود او به ایمان کور و متعصبانه بدل شد و خدا شدن و زایش و ایجاد و زندگی ، یکسر به مرگ و نیستی رفت.[vi]

خدای ایرانی همیشه خدایی بود که در همین نزدیکی ، لای این شب بوها خانه داشت، در جان انسان خانه داشت، موبدان ساسانی بر خلاف حکومتهای پیش از خود و اساس و فلسفه حکومت در فرهنگ ایران ، این خدا را به آسمان تبعید کردند و برایش شکنجه گاه و فاحشه خانه ساختند،چهره اش را به خشم و غم آلودند و مجری قتل عام و گرفتن جان انسانهایش کردند.پس به طبع دیگرچنین خدایی را نمی توان دستکش مالید و جایکش روبید و هی هی و هیهای و هوهو تقدیمش کرد.او دیگر مادر دانه نیست.او دیگر جان جانان نیست.

خدایی که بر جهان مرده و انسان عقیم حکم میراند و او را مطیع و منقاد همیشه خویش می خواهد، جز اژی و اژدها چیزی نیست.

در فرهنگ ایران هفت "امشا سپند" [vii]وجود دارند که بر خلاف تعالیم موبدان و ادیان ابراهیمی ، نه خدایند و نه فرشته و نه چیزی شبیه آنها،بلکه هفت مرحله توصیفی تکامل یا دوره های زایشی انسان هستند که یکی از دل دیگری زاده می شوند و هدفشان نیز رساندن انسان به خدا نیست بلکه می خواهند از او خدا بسازند.(این خدا شدن انسان همان آمادگی او برای ورود به مرحله ای جدید از ایجاد و زایش و آفرینش، بر اساس خرد و اندیشه اوست نه چیزی دیگر.همپرسه شدن با خدا و معراج انسان که بعدها توسط ادیان بکلی تحریف و مسخ شد، در فرهنگ ایران تنهاهمین معنی را داشت).عرفای بزرگ ما که با فرهنگ سرزمین مادری خویش آشنا بوده اند، این هفت امشا را ، زیباتر، به هفت شهرعشق تصویر کرده اند.هفت شهر عشقی که انسان را دم به دم عاشق انسان می کند و بزرگی و کرامت او را و قداست جان و جهانش را بر وی عیان و آشکار می کند.این هفت وادی اگرچه بسیار لطیف و و گاه شاعرانه بیان می شوند ، اما در حقیقت نمونه ای واقعی از سیر تکاملی انسان برای آفرینش اند :

در گام اول هیچ نیست جز مادری،خدایی، که عاشق است،او سیمرغ وار پر می گشاید ودرتنهایی بی وسعت خویش جویای جهانی است که خود بدان آبستن است.

جسم خاک از عشق در افلاک شد                        کوه در رقص آمد و چالاک شد

او خود را آماده آفرینشی نو می کند ، "خرم" دل و بهروز.

در گام دوم خویش را در آیینه اندیشه و خرد باز می تاباند و در این آیینه بی زنگار عاشق غمزه غماز خویش میشود.چراکه در آن چیزی نمیبیند مگر "بهمن" وجود خویش.

آینه ات دانی چرا غماز نیست        زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست

پس در گام سوم او را ، بهمنش را ، در خاک و زهدان پر مهرش می پرورد و می پرستارد.پس به پرستش مشغول می شود . روزها و شبها را با جنین زیبایش که در شیره جانش غنوده است،عشق بازی میکند،چنین است که مادر میشود،مقدس میشود،پاک می شود،آفریدگار میشود،پروردگار میشود و بالاخره "اسپندارمذ" میشود و گام در وادی چهارم میگزارد.دانه در زمین و زهدان رشد میکند و خرد،بارور می شود،ماه از هلال به قرص می رسد[viii] و شوق زایش بالا می گیرد.اشای پاک به کار فروزان کردن آتش درونش بر میخیزد تا دانه عشق در تلاطم آتش و آب ریشه گیرد و با آتش جانسوزی که از عطش عشق وخرد و هنر لبریز شده است ، می سوزد و ققنوس وار از میانش پر میگشاید این چنین است که " اشا واهیشت" می شود،اردیبهشت میشود،بهشت راستین می شود و در خود نمی گنجد پس جاری میشود ، نه در زمین که در تمام گیتی ، همه می گویند ؛ وه که چه نوزاد زیبایی است که از لبان و چشم و کلام و مغز و اندیشه ات جاری است ، عالمگیرمیشود،زیبا و دلخواسته و دوست داشته شده. میداند که جهان او را می خواهد و باید نماند و باید که برود و چون آبی که او را به رستن واداشته ، جاری گردد و چون آتش عشقی که بر جانش افتاد،عاشق شود و جهان را در لذت عشق و رستن غرقه سازد واین گام پنجم است.جهانی که به غم و ناشادی خو کرده است را با لذت شادی و زیبایی آشنا کردن ، کم از سوختن و سوختن ندارد. جهانی که لذت بردن از وجود خویش را نمی شناسد و آنرا در زیر پای ایمانهای رنگارنگش قربانی میکند تا عده معدودی بتوانند تمام لذایذ دنیا را که پست هم می خوانندش تجربه کنند و کام برند.او می داند که"هئوروتات (خرداد)" لذتی است که همه جهانیان از زنده بودن خود در همین جهان باید ببرند . بدون خرداد جهان می میرد و به جاودانگی نمی رسد.بدون خرداد خشم و ترس و جنگ ، جای لذت شادی وخرد را میگیرند و انسان هیچگاه به تکامل نخواهد رسید پس باید خرداد شود و لذایذ وشادیهای جهان را برای همگان -برای خویش- برای همگان ،به ارمغان برد.او خرداد میشود تا با لذتِ لذت بردن از شادیهای آدمیان،با لذت سرکشی انسان بر ستمگران،با لذت نگرانی بر جان مردمان،با لذت فهم داغ ِبازوی اسیران و محرومان،با لذت یکی شدن با جان و جهان دیگران و با لذت دردی که از دوست به یادگار مانده(از دوست به یادگار دردی دارم/کان درد به صد هزار درمان ندهم)،مرگ و اژی و خشم و ترس و جهل را منکوب و فراموش سازد ، تا بدین گونه جاودان گردد،جاودانه شود،"امرتات(امرداد)" شود.

حال در اوج بی مرگی در فراز پایگاه ششم ،مغرور و سرفراز ایستاده است و"یک دست جام باده و یک دست زلف یار"، شهریاری عشق را آرزومند و طالب است:

"آیا کسی هست که با شهریاری چون من بیامیزد؟آیا خدایی هست که با انسانی چون من نرد عشق ببازد؟" او آبستن زایشی دیگر در بلندای قله "شهرئور(شهریور)" است تا دست بر دست خدایی همچون خود دهد و پیاله نوشان و رقص کنان و سرود خوان، جهانی نو بیافریند که "رقصی چنین میا نه میدانم آرزوست"

"آیا پروردگاری هست؟آیا آفریدگاری هست؟از نی به نینوا رسیده ام آیا نی نوازی هست؟"[ix]

" آیا معشوقه ای هست تا با عشق به او ، با او، "فلک را توانم سقف بشکافم وطرحی نو دراندازم"، تا دست حمالان تعصب و خونریزان قدرت را از جان و کیان مردمان کوتاه کنم و زندگی را از نو برای زندگان بسازم،اما این بار نه در شعر و خیال ، که در گیتی زیبا و دلخواسته مان " واین گام هفتم اوست.

یلدا زایش من بود از میان این همه غبار کینه و تفرق و تعصب و جهل و خشم و ترس.یلدا زایش مردمانی است که نه به امید صبح بلکه دست اندر کار رویش اند ، تا از خیرگیهای تاریکی ِطولانی ترین شب سال به روشنایی خود و به خود برسند و بدینسان برویند وبالابلند و تناور به معراج خدایی خویش روند.

آری یلدا ، تنها به معنای زایش است،زایش خدای من از بهمن وجود من، جشن زایش من از من.

باشد که این جشن بر شما شاد باشد[x]

پا نوشتها


[i] واژه "گی" گستره وسیعی از کلمات را در زبانو فرهنگ و گویشهای ایرانی در بر گرفته است که می توان گفت تمام آنها یا معنای زنده می دهند یا با این مفهوم سروکار دارند.حتی این واژه در زبانهای دیگر نیز وارد شده وهمان معنی خودش را حفظ کرده است.قوم"گی ت"در اساطیر اسکاندیناوی به مفهوم  مردم سرزنده وشاد است.کلمه  نیز در زبان انگلیسی، جدا از اینکه به گروه همجنسخواهان اطلاق می شود ، معنای خوش ،خوشحال ،شوخ ،سردماغ ،سر کيف را میدهد که حاکی از معنای به جا مانده از اصل کلمه است و نمونه هایی از این دست بسیارند.

[ii] زبان عربی که ریشه در زبانهای آرامی و ایرانی دارد نیز کلمه "گی" را به همان صورت و با همان معنی حفظ کرده و با آرش "حی" میآوردکه به معنای زنده است.

[iii] در فرهنگ ایران نامهای خدا همه با زندگی و زنده سازی در ارتباط است.در این فرهنگ صفات خشم و انتقام و مجازات گری و مانند آن برای پروردگار مطرح نیست.چون تعریف ماهیت خدا در این فرهنگ با ادیان ابراهیمی به کلی متفاوت است.بد نیست بدانیم واژه "خواجه" نیز به معنای دانه زندگی است و نشان از ترکیب دو بخش دانه(نرینگی زندگی) و "جه"=جی (مادینگی زندگی ) است.این کلمه به صورت لقب برای افرادی استفاده می شده که خداوندان بی مانند درآفرینندگی و خلاقیت در هنر خویش بوده اند.خواجه حافظ شیرازی و خواجه نصیرالدین طوسی، یکی در شعر و دیگری در علم ، موجد و زایشگر بوده اند.این لقب بعدها تحریف و اکنون نیز از بین رفته است.در حالی که در اکثر کشورهای متمدن القابی نظیر سر و امثال آن به چنین انسانهایی داده میشود.  

[iv] گوش = گئوش = گی اوشه در حقیقت همان عالم زنده و عامل زنده ساز(حَیَوان) است که عرفای ما بدان اشاره میکنند.

[v] از آنجا که کیومرث = گی مرتن در بندهش(=اساطیر) ایرانی بعنوان اولین انسان یا اولین زندگی ساز،مطرح شده،در متن برابر با انسان گرفته شده است.

[vi] تعالیم موبدان در اواخر دوره ساسانی با سرودها و تعالیم زرتشت ،حکیم ایران باستان، در بسیاری موارد ، در تضاد ماهوی قرار می گرفت.از پیامی که حاوی یکسری مضامین اندیشگانی در مورد جهانبینی زرتشت نسبت به جهان بود ، دین رسمی با قوانین متصلب و سخت ساختند و مخالفت با دم ودستگاه خویش را مخالفت با اورمزد دانستند و مقام انسانی انسان ایرانی و جان و کیان او را در برابراین خدای خود ساخته ، تحقیر و بی ارزش نمودند و این بزرگترین جنایت در حق پیام زرتشت و کیان ایران بود. 

[vii] این امشاسپندان را یه بی مرگان مقدس ترجمه کرده اند.شاید این ترجمه ادا کننده کامل معنی امشاسپندان نباشد اما به نوعی درست هم هست.معانی دیگری هم از این واژه شده است که رابطه با وجود خود انسانست.این امشاسپندان در دوره موبدان ساسانی به فرشتگانی زیردست دربارگاه اورمزد و مطیع فرامین او شدند.نام این امشاسپندان که وهومنه(بهمن)- اسپندارمذ(اسفند)- ارتاواهیشت(اردیبهشت) – هئوروتات(خرداد) – امرتات(امرداد)- شهروئیریه(شهریور) بود و اورمزد نیز بعنوان خدا در راس آنها قرار داده شده بود،همواره باعث دوری انسان از خدا و خودش شد. در ادیان ابراهیمی نیز با تغییر نام همان فرشتگان وجود دارند (عزراییل – جبرییل – اسرافیل و ...).

[viii] در فرهنگ ایران خرد با عقل بکلی متفاوت است.عقل ظرفی است که تجربیات حسی و فلسفی انسان را در دوره های متفاوت زندگی در خود جای داده است و بدون تغییر.مثلا دست نزدن به آتش برای پرهیز از سوختگی و قوانین سه گانه نیوتن همه اموری عقلانی اند.اما خرد خود عقل ساز است و حاوی اندیشه ایست که خود ش را ساخته و اشکال زدایی کرده و رفته رفته رشد میکند تا به کمالی در همان دوره رشد برسد .پس از آن شروع به گزینش وسپس ایجاد آنچه نبوده میکند و در دوره جدید (کمال دوره قبلی)، دوباره و رفته رفته کامل می شود و از سر ایجاد میکند.آنچه که نیوتن را به مقام ساخت و کشف می رساند ، عقل او نیست ،چون قبل از او این تجربیات نبوده است یا ناچیز بوده، بلکه خرد اوست.خرد از هیچ ، همه چیز می آفریند.به همین خاطر خرد در فرهنگ ایران از نام هلال ماه گرفته شده است(خرد = خره تاو=هلال ماه)،همانطور که ماه از هلال به قرص افزایش و سپس کاهش می یابد ، خرد نیز همانگونه ،ازهیچ به کمال رسیده و در دوره جدید شروع به نقصهای گذشته میکند و بدین ترتیب همواره زنده و پویاست و آفرینشگر،در حالیکه عقل(عقال = مهار شتر در عربی) و راسیون(در لاتین) حاوی این مضامین نیست.

خرد ، دانشی میزاید که از اندیشیدن در تاریکی ها و حیرتها آغاز می شود و انسان را به خطر محک و حیرت و سرگشتگی(دیوانگی) می اندازد و بر خلاف عقل که خطر کردن را عقلانی نمی داند، تنها دلیل نوآفرینی می شود. لازم به ذکر است که عرفای ایرانی همچون مولوی نه خرد و نه اندیشیدن و نه دانش را نکوهش میکنند، بلکه آنچه مورد انتقاد آنهاست ،دریافت و کشف جهان توسط فقط عقل است.آنها عقل ابزار موثری برای ایجاد و زایش و نوآوری نمی دانند.

[ix] نی به معنای انسان است، نی به معنی نیستی و عدم و پوچی وجود انسان و تحقیر ذات بالفعل و بالقوه او نیست،بلکه انسان همچون نی که بند بند است و هر بندی از بند پیش از خود می روید و رشد می یابد دارای قدرت بالندگی( بالیدن = بالا رفتن ورشد کردن)است و همچون نی دارای وجودی آفریننده است که هرگاه در جانش باد (عشق) در افتد با نوا و موسیقی شده و می آفریند. نیستان نیز جمع جان یعنی جانان است.

[x] این دستار بر مبنای تحقیقات ارزشمند داشمند بزرگوار پروفسور منوچهر جمالی است که آنرا با بضاعت اندک خود در راه شناخت فرهنگ ایران آمیخته و متواضعانه چون شاگردی، خدمت ایشان و تمام یارانی که جان و دل در گرو رشد و بلندگی این فرهنگ ورجاوند دارند، پیشکش می کنم.

26 آذر 1387  تهران – ایران

شاهد

Sphah_mehdi@yahoo.com

 

کميته بين المللی نجات پاسارگاد

www.savepasargad.com