|
|||||||
يبانيه ها | پاسارگاد | خبرها | مقالات | هنر و ادبيات | تاريخ زدايي | ديداري ـ شنيداري | جشن های ايرانی | محيط زيست | تماس | جستجو |
|||||||
30 مهر 1387 (2547 سال پاسارگارد) 20 اکتبر 2008 ============ کميته نجات پاسارگاد هيچ گونه وابستگی مذهبی و سياسي ندارد |
|||||||
|
|||||||
a |
پاسارگاد قلب ايران بخشی از يک سفرنامه نوروزی به پارس
تختجمشید و پاسارگاد اینک شناسنامهی ملت ایران است و میرود تا از پس قرنهای متمادیِ تجاوز، غارت، زور و به ویژه غفلت تاریخی، بار دیگر این ملت به شناسنامه و هویت اولیهی خود، برگشت نماید
از: حشمت الله طبرزدی از دشت پهناور و حاصلخیز شهرآباده که گذری میکنی و خودت را در استان پارس میبینی، احساس شگفتی به تو دست میدهد. انگار نام پارس با نام کوروش بزرگ و موجودیت ایران و بلکه هویت تاریخیاش گره خورده است. دم دمایِ غروبِ خورشید بود و حس میکردی شمارزیاد اتومبیلهایی که یک قطار به طول مسیر را تشکیل دادهاند دارای یک احساس مشترکاند. همگی میخواهند نشانههای پاسارگاد را زودتر ببینند. کمکم در کنار جاده، مشعلهای فروزان را میبینی و این مشعل افروزی را من فقط در استان پارس دیدم. شعلهور شدن این مشعلها، احساس نزدیکتری به تو میدهد. گویا این مشعلها ماندهاند تا راه وصلی باشند با فرهنگ و تمدن کهن این مرزوبوم اهورایی. آری مردم استان پارس، بیجهت چنین آیینی را زنده نگه نداشتهاندو حس ما اشتباه نکرده بود، در پس این نشانهها، تابلوهای کنار جاده، نزدیک شدن به پاسارگاد، آرامگاه ابدی کوروش بزرگ این بنیانگذار امپراتوری ایران و گسترشدهندهی اندیشهی آزادمنشی، يکتاپرستی، عدالتخواهی وآیین حقوق بشر است. بزرگ مردی که حتی در کتابهای آسمانی از اصلاحات و نیکاندیشی او ستایش شده و برخی او را پیامبر لقب دادهاند. کوروش بزرگی که ایران را به همهی پارسیان ارزانی داشت و در وصیت خود تاکید کرد: «فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند تا اجزای بدنم، ذرات خاک ایران را تشکیل دهد.» به راستی اگر قرار باشد جسدکسی ماندگار شود، چه کسی با صلاحیتتر از کوروش؟ اما با وجود اینکه آگاه است که جسد او برای تاریخ تمدن بشری تا چه اندازه مهم است، ولی عشق او به ایران موجب میشود تا اجازه ندهد، بدنش را مومیایی کنند. عشق او این است که اجزای بدنش، جزء ذرات خاک ایران شود. این عشق به میهن اگر در وجود دیگران میبود، امکان نداشت که قرنها بعد، پارههایی از این کشور کوروش بزرگ از تن وطن جدا شود. با دیدن تابلوی پاسارگاد، احساس کردم به قلب ایران نزدیک شدم و تپش قلبم با ضربان آن جان گرفته و میتپد. هوا تاریک شده بود و خستگی دو روز حرکت، موجب شد تا تصمیم بگیریم حدود 50 کیلومتر پیشتر یعنی در تختجمشید استراحت کنیم و صبح زود برای بازدید از پاسارگاد برگشت نماییم. همگی این پیشنهاد را پذیرفتیم و به طرف مرودشت حرکت کردیم. اما این خیالی باطل بود. برخلاف اینکه در بخشهای زیادی از مسیر، مشاهده میشد که وضعیت راهها نسبت به 15-10 سال گذشته بسیار تفاوت کرده و اتوبانها و آزادراههای زیادی ساخته شده است، اما مسیر پاسارگاد تا تختجمشید یک جادهی باریک و دوطرفه است. مضافاً که با مشاهدهی آرم سپاه پاسدار و جهاد نصر مشخص میشد که این منطقه توسط این نیروی نظامی کاملاً به هم ریخته شده و آدم را به یاد جبههی جنگ میانداخت. تنگهی بلاغی و سد سیوند نیز در همین فاصله از مسیر قرار گرفته و معلوم نیست ،کسانیکه اخیراً دم از ملیت و ایرانیت میزنند تا از حساسیت های ملی برای بهرهبرداری در مواجه با غرب در پروندهی هستهای استفاده کنند، چرا باید در تخریب پاسارگاد به جنگ با ارزشهای تاریخی و ملی ایرانیان برخیزند! به راستی این سیاست دوگانه و تناقضآمیز از کجا نشئت میگیرد؟ در هر حال مسیر دوطرفه، باریک و بسیار پرازدحام بین پاسارگاد و تختجمشید، عملاً این امکان را از ما سلب کرد تا روز پسین بتوانیم همین مسیر را برگشته و از آرامگاه کوروش بزرگ دیدن نماییم. ولی تردید ندارم که فشار افکار عمومی و نهادهای بینالمللی مدافع ابنیهی تاریخی ثبت شده در یونسکو که اینک به عنوان یک اثر جهانی که حفظ آن از ارزشهای جهانی به حساب میآید، نظامیان را وادار به عقبنشینی خواهد کرد تا دست از تخریب مستقیم یا غیرمستقیم این یادگار تاریخی برداشته و ملت ایران به راحتی بتوانند از این نشانههای تاریخی که سازندهی هویت آنان است دیدن کنند. آنها به بهانهی ساختن جاده و سد، همه جا را بهمریخته بودند و این مساله ترافیک بسیار سنگینی را به وجود آورده بود.
در تاریکی مطلق، به سمت پارسه پیش میرفتیم. در بین راه به دلیل خراب کردن جاده، دوطرفه بودن و باریکی، چند تصادف روی داده بود که خوشبختانه خسارت جانی دربرنداشت. در میان کوهها و درههای منطقهی بلاغی و سیوند، تنها شعلههای فروزان کنار جاده بود که هراز چندگاه مسیر را روشن میکرد. مرکب ما نیز به نفس نفس افتاده بود ، ریپ میزد و به ناگاه از نفس میافتاد. اما آتش عشقی در درونمان شعلهور شده بود و مانع از این میشد که هیچ کدام از این مشکلات را مشاهده کنیم. هر لحظه در انتظار دیدن ستونهای تختجمشید بودیم. دایم از حسین که پیشتر آنجا را دیده بود پرسش میکردیم، آن نور که در بلندای کوه به چشم میخورد چیست؟ آیا تختجمشید است یا خیر؟ آرام آرام انتظار به سرمیرسید. دو تابلو در پیش چشمان قرار گرفت. یکی به سمتِ نقشِ رستم و دیگری به طرف تختجمشید و مرودشت. بزرگی پارسه از ابتدای ورود آشکار بود. دو ردیف درخت کاج با یک خیابان بسیار پهن که در انتهای آن نور زیادی ستونهای تختجمشید را آشکار کرده بود. در آن ساعت، کارکنان تختجمشید با کمک نور و صدا،در حال اجرای حمله ی باز سازی شده ی اسکندر به تخت جمشید بودند و به همین دلیل، جلوهی ویژهای به منطقه داده بودند. ناخودآگاه اشک شوق و تأسف از گونههایمان جاری شد و در عین حال، سکوت معناداری بر ما مستولی شده بود. در سمت راست خیابان ، منتهی به تختجمشید، باغ بزرگ و باشکوهی بود که به محل اسکان میهمانان نوروزی اختصاص داده شده و در سمت چپ خیابان نیز، ورودی یک پارکینگ بزرگ بود. در این پارکینگ، مسافرین نوروزی اتومبیلهای خود را پارک کرده و در کنار آن چادر خود را برپاداشته و بساط شام را ردیف کرده بودند. از ابتدای ورود،برخورد گرم و صمیمی مردم خونگرم آن سامان و کارکنان تختجمشید با میهمانان آشکار بود. کارکنانی که اظهار میداشتند، چهار ماه حقوق دریافت نکرده و به همین دلیل در اعتصاب بودهاند و چند نفرشان نیز اخراج شده بود. آن شب را در هتل پارکینگ به پگاه رساندیم و خستگی سفر را از تن درکردیم. پیش از بیان ادامهی گزارش از سفر، بد نیست شرح کلی از چگونگی بنای تختجمشید و تاریخ آن، بیان کنم: گفته میشود اقوام آریایی پیش از 3000 سال پیش از جنوب سیبری به طرف فلات ایران سرازیر شدند. این اقوام با استقرار در ایران سلسلههای پادشاهی ماد و هخامنشی را برپاداشته و نام خود «ایران ناتاشا» به معنی شهر ایران را بر منطقه نهادند. این اقوام منطقهی بسیار بزرگی که از خاور به رود سند، از جنوب به رود نیل در مصر و از باختر به رود دانوب کشانیده میشد را زیر اقتدار خود درآورده و بزرگترین کشور را بنانهادند. 6 قرن پیش از میلاد، کوروش بزرگ امپراتوری بزرگی را تشکیل داد و برملل زیادی حکم راند. درآیین او یکتاپرستی و پاسداشت اهورامزدا، احترام به قانون و حقوق ملل و عدالت گستری و نظم و سازماندهی، همراه با عمران و آبادانی و هنرپروری از جایگاه ویژهای برخوردار بود. نام کوروش بزرگ با آیین آشوزردشت همزاد است. هخامنشیان دارای سه پایتخت مهم در شهر بابل، شوش و هگمتانه بودند. شهر پارسه نیز پایتخت آیینی آنان بود که نوروز را در آن جشن میگرفتند. گفته شده است که در سال 518 پیش از میلاد، داریوش بزرگ تصمیم میگیرد در دامنهی کوه مهر در شهر پارسه کوشک شاهی را برپاسازد. این کوشک شاهی و شهر پارسه در ارگ بزرگی قرار داشت که هنوز آثاری از دیوار این شهر ثروتمند پابرجاست. مورخین یونانی نقل میکنند که شهر پارسه، بزرگترین و زیباترین شهردنیا در زیر آفتاب بود. کوشک شاهی که توسط داریوش بزرگ بنا گردید، توسط پسرش خشایارشاه و اردشیریکم کامل گردید. مجموعهی کوشک شاهی که از 1000 سال پیش و به دلیل ویران شدن شهر پارسه توسط اسکندر، تختجمشید نامیده شد، شامل: 1- ورودیهای بزرگ 2- کاخ آپادانا 3- کاخ صدستون 4- کاخ اختصاصی داریوش 5- کاخ خشایارشاه 6- کاخ اندرونی و7- کاخ خزانه است. اضافه بر این، یک سیستم انتقال آب است که از درون کوه مهر و صخرهها از طریق کانالکشی، آب را به درون کاخ انتقال داده و نیز دو سازه که در دل صخره کندوکاری شده و آرامگاه اردشیر دوم و سوم است. شرح وصف این کوشک بزرگ شاهی از عهدهی این قلم و این گزارش بیرون است. اما لازم است اشاره کنم، در سال 330 پیش از میلاد، اسکندر مقدونی به مدت 2 ماه در شهر پارسه اقامت گزید و پس از آن برای جبران حقارتهای تاریخی و کمبودهای خود، کوشک شاهی را به آتش کشید و شهر را غارت کرد. شهر پارسه و مجموعهی بزرگ تختجمشید تا اوایل صدهی اخیر در زیر خاک مدفون بود تا اینکه به مرور از طریق باستانشناسان غربی از غربت تنهایی و فراموشی به درآمد. گفتهاند، بخشهایی از آن نیز توسط خلفای اسلامی تخریب شد تا مبادا، بار دیگر مردم ایران به عظمت گذشتهی خود و فرهنگ و تمدن اصلی برگردند. آری کشور بزرگی که توسط مادها و هخامنشیان پایگذاری شد و به ویژه کوروش بزرگ آن را به امپراتوری تبدیل کرد، روزگاری زیر سم ستوران رومیان، اعراب و مغولان قرار گرفت و اگر تلاش بزرگمرد دیگری چون فردوسی حکیم نبود معلوم نبود اینک هویتی از آن برجامانده باشد یا نه. اما این درخت تنومند، اگرچه از بیگانگان و حسودان زخمهای عمیقی برتن دارد اما هنوز پابرجاست و از فرهنگ، تمدن و هویت جغرافیایی و سیاسی خود دفاع میکند. تختجمشید و پاسارگاد اینک شناسنامهی ملت ایران است و میرود تا از پس قرنهای متمادیِ تجاوز، غارت، زور و به ویژه غفلت تاریخی، بار دیگر این ملت به شناسنامه و هویت اولیهی خود، برگشت نماید. اسمگذاری سال 1386 خورشیدی به نام کوروش بزرگ، بیانگر این برگشت به خویشتن ملتی است که از بیگانهپرستان به تنگ آمده و تصمیم دارد خودش باشد و به این خود بودن، افتخار کند. تخت جمشید: بامداد روز سوم چادرها را جمع کرده و به سمت تختجمشید حرکت کردیم. شمار زیادی به راه افتاده بود. از درودیوار آدم میجوشید و چون سیلی روانه میشد. به جز یک چادر مربوط به نیروی پلیس یا دادگستری که در ابتدای ورود به محوطه کوشک شاهی بود، هیچ اثر دیگری از عوامل حکومتی یا تبلیغات ایدئولوژیک او دیده نمیشد. گویا بزرگی تختجمشید و کوشک شاهی مانع از این شده بود که پای نامحرمان در آن نهاده شود. مردم بودند و مردم. از هر قوم و زبان و جنسیت. توریستهای خارجی هم بودند، اما در میان سیل بزرگ جمعیت، چون قطرهای در اقیانوس گم شده بودند. گویا ایرانیان در این حریم امن به دور از چشم و سلطهی حکومتگران، احساس آزادی ویژهای داشتند. پا را که روی اولین پلهی کوشگ گذاشتیم، توانستیم بزرگی کوشک را حس نماییم. دو سری راهپله با عرض چندین متر و ارتفاع 10 سانتیمتر. گویا زمان 2500 سا ل به پس برگشته و با چشم دل میبینی که نمایندگان ملل گوناگون امپراتوری بزرگ ایران، به رسم احترام با هدایا و درودها پا در کوشک شاهی گذاشتهاند. پس از طی پلهها و به محض اینکه در مقابل دروازهی ملل قرارگرفتیم، بیاختیار خط نگاهمان از پای ستونهای بلند تا رأس آنها کشیده شد و بزرگی کوشک را بیش از میزان فهم و احساس خود یافتیم. نگاهم را از کاخهای ویران و ستونهای پابرجا برداشتم و از بلندای محوطهی کاخ به سمت دشت زیبای مرودشت و اطراف کوشک کشاندم و از آن همه شکوه و بزرگی احساس غرور کردم. کاخ آپادانا، دروازهی ملل، کاخ داریوش، کاخ خشایارشاه، کاخ اندرونی، کاخ خزانه و دهها سازهی به یاد ماندنی. مردم با شوق زایدالوصفی به دور راهنمایان و شارحان تاریخ کوشک حلقه میزدند. انگار تشنگانی بودند که به آب رسیدهاند. هر کدام دوربینی در دست از ارگ فیلمبرداری میکردند. گروه زیادی نیز موبایلهای خود را روشن کرده بودند و از این طریق شکوه کوشک را ثبت میکردند. در آنجا هیچ مانعی برای آنها وجود نداشت. کسی نمیگفت فیلمبرداری نکنید. از آنها نمیخواستند روسریشان را جلو بکشند، کسی نمیگفت خانم حجابت را رعایت کن! انگار مردم با اینجا احساس یگانگی داشتند. گویا سیل بزرگ ایرانیان آگاه و فرهنگدوست، از جورِ نامردمان به کوروش و داریوش پناه آورده بودند. مردم از چیزهایی میپرسیدند و دوست داشتند تا بدانند که در تبلیغات رسمی حکومت، هیچ جایگاهی ندارد. من در آنجا یعنی در میان مردم ایران، نه از تبلیغات حکومتی اثری یافتم و نه از حکومتگران کسی را دیدم. فقط دو روحانی دیدم. یکی از آنها افغانی بود که با خانواده آمده بود. دیگری هم یک روحانی از ایران بود. با هردوی آنها خوشوبش کردم و احساس خوب آنها را لمس نمودم. هرگاه راهنماها از نحوهی آتش زدن ارگ توسط اسکندر سخن به میان میآوردند، دو احساس متضاد به من دست میداد. از یک سو حس تنفر و حسرت و از دیگر سو ترحم. ترحم به این دلیل که اسکندر چقدر ابله بوده و ای کاش کسی به او چیزی آموخته بود تا اینقدر بربر نباشد! انبوه مردم مشتاق که به یقین میدانم هرکدام سفیری برای تبلیغ تمدن بزرگ ایران، این کشور کوروش بزرگ خواهند بود، مانع از این میشد تا به راحتی بتوانی از بخشهای گوناگون این کوشک شاهی دیدن نمایی. به همین دلیل به سمت آرامگاه اردشیر اول و دوم در دل صخره، از سینهی کوه بالا کشیدیم. بسیار دوست میداشتم تا موزهی تختجمشید را ببینم، اما بیش از حدِ تصور شلوغ بود. به طرف آرامگاه اردشیر اول که حرکت کردیم، باردیگر با ازدحام مردم روبرو شدیم. زن و مرد و کوچک و بزرگ مسیر سخت و مرتفع را طی کرده و با علاقه به سمت آرامگاه میرفتند. در آنجا با چشم خود دیدم که چگونه در 2500 سال پیش و با استفاده از ابزار اولیه، دل کوه را بریده و بنای بزرگی را در درون صخرهها و به صورت یکپارچه تراشیده بودند. یک محوطهی بزرگ در پیش آرامگاه که از طریق چندین پله به ایوان روبروی آرامگاه میرسید و پس از آن تونل بزرگی در درون کوه که محل آرامگاه بود. در پیشانی آرامگاه، شاه را میدیدی که در یک دست گل نیلوفر آبی نشانهی هخامنشیان ،دردست دیگر سیب یا تخممرغ رنگی. در بالای سر او فرشتهی فروهر به نشانهی اهورامزدا و در پیش روی او آتش مقدس و در بالای آن مهتاب. شاه در حال دعا و نیایش بود. این نشان در بالای همهی آرامگاههای مربوط به هخامنشیان دیده میشد. این جا نقطهای بود که احساس غرور و بزرگی ایرانیان بازدیدکننده به نقطهی جوش خود میرسید و این امکان وجود داشت تا گروهی از مردم که بیشتر به عوام نزدیکترند از خود رفتار غیرفرهنگی و خردستیزانه بروز بدهند. زیرا با هجوم به سوی آرامگاه و بوسه زدن بر نرده ها و اصرار بر لمس سنگ و آهنها، خاطرهی خوبی را در ذهن نمینشاندند. این کار البته با فرهنگِ یگانهپرستی کوروش بزرگ سازگاری ندارد و شاید بوسیدن سنگ و آهن و چوب، فرهنگی وارداتی است که از بیگانگان به این ملت رسیده باشد. گروهی از هممیهنان اما در آن نقطه بلند تاریخی احساس غرور و سرافرازی خود را با خواندن سرود ای ایران به نمایش گذاشتند و من نیز افتخار شرکت در خواندن این سرود زیبا، جاودان و ملی را پیدا کردم. در کنار آرامگاه شاهان بزرگ هخامنشی، و در دل صخرهها، آنچه نظر بازدیدکنندگان را به خود جلب میکرد، وجود چاههایی با اشکال هندسی منظم بود که به صورت یکپارچه و قالبی در درون سنگ تعبیه شده بود. این چاهها از طریق کانال به طرف ارگ کشانیده شده و خوشبختانه هنوز پابرجا مانده است. این ابنیهها به خوبی نشانگر پیشرفت ایرانیان در حفر کانال، زهکشی و ایجاد سد و بند آبی است. تصور من این است که علیرغم دوری راه و موانع دیگر اما به دتیت رواوری مردم ایران به تاریخ و تمدن خود سال به سال بر خیل عظیم بازدیدکنندگان از پاسارگاد و تختجمشید اضافه خواهد شد. برای اینکه مردم ایران خسته از همهی فرهنگهای اجباری و بیگانه، اینک به هویت اصلی خود بازگشتهاند. همچنین تبلیغات اخیر حکومت که تلاش کرده است به صورت ابزاری از احساس ناسیونالیستی ملت ایران برای جنگ هستهای اش با غرب، سوء استفاده کند، این زمینه را فراهم ساخته تا مردم بیش از پیش به این هویت اهمیت بدهند. با این تفاوت که ملت علیرغم، میل حکومتگران، از آنان عبور کرده به بدلیها توجهی نمیکنند و مستقیماً به سراغ اصل و سرچشمهی ایرانیت یعنی کوروش بزرگ خواهند رفت. تا وقتی مردم ایران به حکومت ملی و ایرانی دست نیابند و همواره دوگانگی بین مردمی با فرهنگ ایرانی و حکومتی با فرهنگ بیگانه وجود داشته باشد، این احساس ناسیونالیستی نیز تقویت خواهد شد. برداشت من این است که سالهای در پیش رو، به ویژه امسال که سال کوروش بزرگ نامیده شده، احساس ناسیونالیستی در بین ملت ایران به اوج خود خواهد رسید. آن روز را در تختجمشید گذراندیم. از اینکه در آن فضا تنفس میکردیم، لذت میبردیم و دوست نداشتیم این لذت معنوی را از دست بدهیم. همگی شاد بودیم. دختران و پسران با لباسهای رنگی و زیبا همراه با سایر اعضای خانواده، شادمانی واقعی ولو برای یک روز را تجربه میکردند. همه چیز زیبا بود. هوا بسیار دلپذیر بود. به راستی که هخامنشیان یکی از معتدلترین و سرسبزترین مناطق ایران را برای گذراندن جشنهای نوروزی گزینش کرده بودند. و حتم دارم که روزگاری خواهد رسید که ایرانیان جشنهای رسمی نوروزی را از همین نقطه شروع کنند. پیش از این دستگاه شاهی صفویان در اصفهان را بارها دیده و در میدان نقشجهان، عالیقاپو و چهلستون از احساس خوشی بهرهمند شده بودم، ولی تختجمشید کجا و عالیقاپو کجا . شب را در هتل پارکینگ در کنار هممیهنان گرم و دوستداشتنی سپری کردیم و همه ی خوشی های عالم را در زیر جادرها ی ساده با یک گاز پیک نیک و خوردنیهای کمهزینه، به یکدیگر هدید دادیم. اگرچه جمعیت بسیار زیاد بود و امکانات درحد صفر و بلکه زیر صفر، اما هیچکس از دیگری گلایه نداشت و همهی برخوردها مهرآمیز و دوستانه بود. انگار این مردم بار اول است که همدیگر را پیدا کردهاند. در آنجا نه از کلاهبرداری، رشوهگیری، دروغگویی، ریا، تظاهر و تجاوز به حقوق دیگری خبری بود و نه از رفتار خشمآلود و غیرفرهنگی. مسافران تلاش میکردند به یکدیگر کمک کنند و دیگری را بر خود مقدم بدارند. نمونهی این رفتار دوستانه و خردگرایانه را در هیچجا ندیده بودم، یادش گرامی. فروردین /1386/خورشیدی
|
a |
|
||||
|
پاسارگاد
|
خبرها
|
مقالات
|
هنر و ادبيات
|
تاريخ زدايي
|
ديداري ـ شنيداري
|
جشن های
ايرانی |
محيط زيست
|
تماس |
جستجو
تمام حقوق مربوط به اين وب سايت بر اساس قانون کپی رايت برای کميته بين المللی نجات پاسارگاد محفوظ است تماس با ما: info@savepasargad.com |