International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

Link to English Section

يبانيه ها  |  پاسارگاد  |   خبرها  |  مقالات   |   هنر و ادبيات |    تاريخ  زدايي  | ديداري ـ  شنيداري  | جشن های ايرانی | محيط زيست |  تماس |  جستجو

 30  مهر  1387    (2547 سال پاسارگارد)  20 اکتبر 2008        ============      کميته نجات پاسارگاد هيچ گونه وابستگی مذهبی و سياسي ندارد

     
     a

 

پاسارگاد قلب ايران

بخشی از يک سفرنامه نوروزی به پارس

 

تخت­جمشید و پاسارگاد  اینک شناسنامه­ی ملت ایران است و می­رود تا از پس قرن­های متمادیِ تجاوز، غارت، زور و به ویژه غفلت تاریخی، بار دیگر این ملت به شناسنامه و هویت اولیه­ی خود، برگشت نماید

 

از: حشمت الله طبرزدی

     از دشت پهناور و حاصل­خیز شهرآباده که گذری می­کنی و خودت را در استان پارس می­بینی، احساس شگفتی به تو دست می­دهد. انگار نام پارس با نام کوروش بزرگ و موجودیت ایران و بلکه هویت تاریخی­اش گره خورده است. دم دمایِ غروبِ خورشید بود و حس می­کردی شمارزیاد اتومبیل­هایی که یک قطار به طول مسیر را تشکیل داده­اند دارای یک احساس مشترک­اند. همگی می­خواهند نشانه­های پاسارگاد را زودتر ببینند. کم­کم در کنار جاده، مشعل­های فروزان را می­بینی و این مشعل افروزی را من فقط در استان پارس دیدم. شعله­ور شدن این مشعل­ها، احساس نزدیک­تری به تو می­دهد. گویا این مشعل­ها مانده­اند تا راه وصلی باشند با فرهنگ و تمدن کهن این مرزوبوم اهورایی. آری مردم استان پارس، بی­جهت چنین آیینی را زنده نگه نداشته­اندو حس ما اشتباه نکرده بود، در پس این نشانه­ها، تابلوهای کنار جاده، نزدیک شدن به پاسارگاد، آرامگاه ابدی کوروش بزرگ این بنیان­گذار امپراتوری ایران و گسترش­دهنده­ی اندیشه­ی آزادمنشی، يکتاپرستی، عدالت­خواهی وآیین حقوق بشر است. بزرگ مردی که حتی در کتاب­های آسمانی از اصلاحات و نیک­اندیشی او ستایش شده و برخی او را پیامبر لقب داده­اند. کوروش بزرگی که ایران را به همه­ی  پارسیان ارزانی داشت و در وصیت خود تاکید کرد: «فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند تا اجزای بدنم، ذرات خاک ایران را تشکیل دهد.» به راستی اگر قرار باشد جسدکسی  ماندگار شود، چه کسی با صلاحیت­تر از کوروش؟ اما  با وجود اینکه آگاه است که جسد او برای تاریخ تمدن بشری تا چه اندازه مهم است، ولی عشق او به ایران موجب می­شود تا اجازه ندهد، بدنش را مومیایی کنند. عشق او این است که اجزای بدنش، جزء ذرات  خاک ایران شود. این عشق به میهن اگر در وجود دیگران می­بود، امکان نداشت که قرن­ها بعد، پاره­هایی از این کشور کوروش بزرگ از تن وطن جدا شود.

     با دیدن تابلوی پاسارگاد، احساس کردم به قلب ایران نزدیک شدم و تپش قلبم با ضربان آن جان ­گرفته و می­تپد. هوا تاریک شده بود و خستگی دو روز حرکت، موجب شد تا تصمیم بگیریم حدود 50 کیلومتر پیش­تر یعنی در تخت­جمشید استراحت کنیم و صبح زود برای بازدید از پاسارگاد برگشت نماییم. همگی این پیشنهاد را پذیرفتیم و به طرف مرودشت حرکت کردیم. اما این خیالی باطل بود. برخلاف اینکه در بخش­های زیادی از مسیر، مشاهده می­شد که وضعیت راهها نسبت به 15-10 سال گذشته بسیار تفاوت کرده و اتوبانها و آزادراههای زیادی ساخته شده است، اما مسیر پاسارگاد تا تخت­جمشید یک جاده­ی باریک و دوطرفه است. مضافاً که با مشاهده­ی آرم سپاه پاسدار و جهاد نصر مشخص می­شد که این منطقه توسط این نیروی نظامی کاملاً به هم ریخته شده و آدم را به یاد جبهه­ی جنگ می­انداخت. تنگه­ی بلاغی و سد سیوند نیز در همین فاصله از مسیر قرار گرفته و معلوم نیست ،کسانیکه اخیراً دم از ملیت و ایرانیت می­زنند تا از حساسیت ­های ملی برای بهره­برداری در مواجه با غرب در پرونده­ی هسته­ای استفاده کنند، چرا باید در تخریب پاسارگاد به جنگ با ارزش­های تاریخی و ملی ایرانیان برخیزند! به راستی این سیاست دوگانه و تناقض­آمیز از کجا نشئت می­گیرد؟ در هر حال مسیر دوطرفه، باریک و بسیار پرازدحام بین پاسارگاد و تخت­جمشید، عملاً این امکان را از ما سلب کرد تا روز پسین بتوانیم همین مسیر را برگشته و از آرامگاه کوروش بزرگ دیدن نماییم. ولی تردید ندارم که فشار افکار عمومی و نهادهای بین­المللی مدافع ابنیه­ی تاریخی ثبت شده در یونسکو که اینک به عنوان یک اثر جهانی که حفظ آن از ارزش­های جهانی به حساب می­آید، نظامیان را وادار به عقب­نشینی خواهد کرد تا دست از تخریب مستقیم یا غیرمستقیم این یادگار تاریخی برداشته و ملت ایران به راحتی بتوانند از این نشانه­های تاریخی که سازنده­ی هویت آنان است دیدن کنند. آنها به بهانه­ی ساختن جاده و سد، همه جا را بهم­ریخته بودند و این مساله ترافیک بسیار سنگینی را به وجود آورده بود.

 

     در تاریکی مطلق، به سمت پارسه پیش می­رفتیم. در بین راه به دلیل خراب کردن جاده، دوطرفه بودن و باریکی، چند تصادف روی داده بود که خوشبختانه خسارت جانی دربرنداشت. در میان کوه­ها و دره­های منطقه­ی بلاغی و سیوند، تنها شعله­های فروزان کنار جاده بود که هراز چندگاه مسیر را روشن میکرد. مرکب ما نیز به نفس نفس افتاده بود ، ریپ می­زد و به ناگاه از نفس می­افتاد. اما آتش عشقی در درونمان شعله­ور شده بود و مانع از این می­شد که هیچ کدام از این مشکلات را مشاهده کنیم. هر لحظه در انتظار دیدن ستونهای تخت­جمشید بودیم. دایم از حسین که پیش­­تر آنجا را دیده بود پرسش می­کردیم، آن نور که در بلندای کوه به چشم می­خورد چیست؟ آیا تخت­جمشید است یا خیر؟ آرام آرام انتظار به سرمی­رسید. دو تابلو در پیش چشمان قرار گرفت. یکی به سمتِ نقشِ رستم و دیگری به طرف تخت­جمشید و مرودشت. بزرگی پارسه از ابتدای ورود آشکار بود. دو ردیف درخت کاج با یک خیابان بسیار پهن که در انتهای آن نور زیادی ستون­های تخت­جمشید را آشکار کرده بود. در آن ساعت، کارکنان تخت­­جمشید با کمک نور و صدا،در حال اجرای حمله ی باز سازی شده ی اسکندر به تخت  جمشید  بودند  و به همین دلیل، جلوه­ی ویژه­ای به منطقه داده بودند. ناخودآگاه اشک شوق و تأسف از گونه­هایمان جاری شد و در عین حال، سکوت معناداری بر ما مستولی شده بود. در سمت راست خیابان ، منتهی به تخت­جمشید، باغ بزرگ و باشکوهی بود که به محل اسکان میهمانان نوروزی اختصاص داده شده و در سمت چپ خیابان نیز، ورودی یک پارکینگ بزرگ بود. در این پارکینگ، مسافرین نوروزی اتومبیل­های خود را پارک کرده و در کنار آن چادر خود را برپاداشته­ و بساط شام را ردیف کرده بودند.  

از ابتدای ورود،برخورد گرم و  صمیمی مردم خون­گرم آن سامان و کارکنان تخت­جمشید با میهمانان آشکار بود. کارکنانی که اظهار می­داشتند، چهار ماه حقوق دریافت نکرده و به همین دلیل در اعتصاب بوده­اند و چند نفرشان نیز اخراج شده­ بود. آن شب را در هتل پارکینگ به پگاه رساندیم و خستگی سفر را از تن درکردیم. پیش از بیان ادامه­ی گزارش از سفر، بد نیست شرح کلی از چگونگی بنای تخت­جمشید و تاریخ آن، بیان کنم:

     گفته می­شود اقوام آریایی پیش از 3000 سال پیش از جنوب سیبری به طرف فلات ایران سرازیر شدند. این اقوام با استقرار در ایران سلسله­های پادشاهی ماد و هخامنشی را برپاداشته و نام خود «ایران ناتاشا» به معنی شهر ایران را بر منطقه نهادند. این اقوام منطقه­ی بسیار بزرگی که از خاور به رود سند، از جنوب به رود نیل در مصر و از باختر به رود دانوب کشانیده می­شد را زیر اقتدار خود درآورده و بزرگ­ترین کشور را بنانهادند. 6 قرن پیش از میلاد، کوروش بزرگ امپراتوری بزرگی را تشکیل داد و برملل زیادی حکم راند. درآیین او یکتاپرستی و پاسداشت اهورامزدا، احترام به قانون و حقوق ملل و عدالت گستری و نظم و سازماندهی، همراه با عمران و آبادانی و هنرپروری از جایگاه ویژه­ای برخوردار بود. نام کوروش بزرگ با آیین آشوزردشت همزاد است. هخامنشیان دارای سه پایتخت مهم در شهر بابل، شوش و هگمتانه بودند. شهر پارسه نیز پایتخت آیینی آنان بود که نوروز را در آن جشن می­گرفتند. گفته شده است که در سال 518 پیش از میلاد، داریوش بزرگ تصمیم می­گیرد در دامنه­ی کوه مهر در شهر پارسه کوشک شاهی را برپاسازد. این کوشک شاهی و شهر پارسه در ارگ بزرگی قرار داشت که هنوز آثاری از دیوار این شهر ثروتمند پابرجاست. مورخین یونانی نقل می­کنند که شهر پارسه، بزرگترین و زیباترین شهردنیا در زیر آفتاب بود. کوشک شاهی که توسط داریوش بزرگ بنا گردید، توسط پسرش خشایارشاه و اردشیریکم کامل گردید. مجموعه­ی کوشک شاهی که از 1000 سال پیش و به دلیل ویران شدن

شهر پارسه توسط اسکندر، تخت­جمشید نامیده شد، شامل: 1- ورودی­های بزرگ 2- کاخ آپادانا 3- کاخ صدستون 4- کاخ اختصاصی داریوش 5- کاخ خشایارشاه 6- کاخ اندرونی و7- کاخ خزانه است. اضافه بر این، یک سیستم انتقال آب است که از درون کوه مهر و صخره­ها از طریق کانال­کشی، آب را به درون کاخ انتقال داده و نیز دو سازه که در دل صخره کندوکاری شده و آرامگاه اردشیر دوم و سوم است. شرح وصف این کوشک بزرگ شاهی از عهده­ی این قلم و این گزارش بیرون است. اما لازم است اشاره کنم، در سال 330 پیش از میلاد، اسکندر مقدونی به مدت 2 ماه در شهر پارسه اقامت گزید و پس از آن برای جبران حقارت­های تاریخی و کمبودهای خود، کوشک شاهی را به آتش کشید و شهر را غارت کرد. شهر پارسه و مجموعه­ی بزرگ تخت­جمشید تا اوایل صده­ی اخیر در زیر خاک مدفون بود تا اینکه به مرور از طریق باستان­شناسان غربی از غربت تنهایی و فراموشی به درآمد. گفته­اند، بخش­هایی از آن نیز توسط خلفای اسلامی تخریب شد تا مبادا، بار دیگر مردم ایران به عظمت گذشته­ی خود و فرهنگ و تمدن اصلی برگردند. آری کشور بزرگی که توسط مادها و هخامنشیان پایگذاری شد و به ویژه کوروش بزرگ آن را به امپراتوری تبدیل کرد، روزگاری زیر سم ستوران رومیان، اعراب و مغولان قرار گرفت و اگر تلاش بزرگ­مرد دیگری چون فردوسی حکیم نبود معلوم نبود اینک هویتی از آن برجامانده باشد یا نه. اما این درخت تنومند، اگرچه از بیگانگان و حسودان زخم­های عمیقی برتن دارد اما هنوز پابرجاست و از فرهنگ، تمدن و هویت جغرافیایی و سیاسی خود دفاع می­کند. تخت­جمشید و پاسارگاد  اینک شناسنامه­ی ملت ایران است و می­رود تا از پس قرن­های متمادیِ تجاوز، غارت، زور و به ویژه غفلت تاریخی، بار دیگر این ملت به شناسنامه و هویت اولیه­ی خود، برگشت نماید. اسم­گذاری سال 1386 خورشیدی به نام کوروش بزرگ، بیانگر این برگشت به خویشتن ملتی است که از بیگانه­پرستان به تنگ آمده و تصمیم دارد خودش باشد و به این خود بودن، افتخار کند.

      تخت جمشید:

     بامداد روز سوم چادرها را جمع کرده و به سمت تخت­جمشید حرکت کردیم. شمار زیادی به راه افتاده بود. از درودیوار آدم می­جوشید و چون سیلی روانه می­شد. به جز یک چادر مربوط به نیروی پلیس یا دادگستری که در ابتدای ورود به محوطه کوشک شاهی بود، هیچ اثر دیگری از عوامل حکومتی یا تبلیغات ایدئولوژیک او دیده نمی­شد. گویا بزرگی تخت­جمشید و کوشک شاهی مانع از این شده بود که پای نامحرمان در آن نهاده شود. مردم بودند و مردم. از هر قوم و زبان و جنسیت. توریست­های خارجی هم بودند، اما در میان سیل بزرگ جمعیت، چون قطره­ای در اقیانوس گم شده بودند. گویا ایرانیان در این حریم امن به دور از چشم و سلطه­ی حکومت­گران، احساس آزادی ویژه­ای داشتند. پا را که روی اولین پله­ی کوشگ گذاشتیم، توانستیم بزرگی کوشک را حس نماییم. دو سری راه­پله با عرض چندین متر و ارتفاع 10 سانتی­متر. گویا زمان 2500 سا ل به پس برگشته و با چشم دل می­بینی که نمایندگان ملل گوناگون امپراتوری بزرگ ایران، به رسم احترام با هدایا و درودها پا در کوشک شاهی گذاشته­اند. پس از طی پله­­ها و به محض اینکه در مقابل دروازه­ی ملل قرارگرفتیم، بی­اختیار خط نگاهمان از پای ستونهای بلند تا رأس آنها کشیده شد و بزرگی کوشک را بیش از میزان فهم و احساس خود یافتیم. نگاهم را از کاخ­های ویران و ستونهای پابرجا برداشتم و از بلندای محوطه­ی کاخ به سمت دشت زیبای مرودشت و اطراف کوشک کشاندم و از آن همه شکوه و بزرگی احساس غرور کردم. کاخ آپادانا، دروازه­ی ملل، کاخ داریوش، کاخ خشایارشاه، کاخ اندرونی، کاخ خزانه و دهها سازه­ی به یاد ماندنی. مردم با شوق زایدالوصفی به دور راهنمایان و شارحان تاریخ کوشک حلقه می­زدند. انگار تشنگانی بودند که به آب رسیده­اند. هر کدام دوربینی در دست از ارگ فیلم­برداری می­کردند. گروه زیادی نیز موبایل­های خود را روشن کرده بودند و از این طریق شکوه کوشک را ثبت می­کردند. در آنجا

هیچ مانعی برای آنها وجود نداشت. کسی نمی­گفت فیلم­برداری نکنید. از آنها نمی­خواستند روسریشان را جلو بکشند، کسی نمی­گفت خانم حجابت را رعایت کن! انگار مردم با اینجا احساس یگانگی داشتند. گویا سیل بزرگ ایرانیان آگاه و فرهنگ­دوست، از جورِ نامردمان به کوروش و داریوش پناه آورده بودند. مردم از چیزهایی می­پرسیدند و دوست داشتند تا بدانند که در تبلیغات رسمی حکومت، هیچ جایگاهی ندارد. من در آنجا یعنی در میان مردم ایران، نه از تبلیغات حکومتی اثری یافتم و نه از حکومت­گران کسی را دیدم. فقط دو روحانی دیدم. یکی از آنها افغانی بود که با خانواده آمده بود. دیگری هم یک روحانی از ایران بود. با هردوی آنها خوش­وبش کردم و احساس خوب آنها را لمس نمودم. هرگاه راهنماها از نحوه­ی آتش زدن ارگ توسط اسکندر سخن به میان می­آوردند، دو احساس متضاد به من دست می­داد. از یک سو حس تنفر و حسرت و از دیگر سو ترحم. ترحم به این دلیل که اسکندر چقدر ابله بوده و ای کاش کسی به او چیزی آموخته بود تا این­قدر بربر نباشد!

     انبوه مردم مشتاق که به یقین می­دانم هرکدام سفیری برای تبلیغ تمدن بزرگ ایران، این کشور کوروش بزرگ خواهند بود، مانع از این می­شد تا به راحتی بتوانی از بخش­های گوناگون این کوشک شاهی دیدن نمایی. به همین دلیل به سمت آرامگاه اردشیر اول و دوم در دل صخره، از سینه­ی کوه بالا کشیدیم. بسیار دوست می­داشتم تا موزه­ی تخت­جمشید را ببینم، اما بیش از حدِ تصور شلوغ بود. به طرف آرامگاه اردشیر اول که حرکت کردیم، باردیگر با ازدحام مردم روبرو شدیم. زن و مرد و کوچک و بزرگ مسیر سخت و مرتفع را طی کرده و با علاقه به سمت آرامگاه می­رفتند. در آنجا با چشم خود دیدم که چگونه در 2500 سال پیش و با استفاده از ابزار اولیه، دل کوه را بریده و بنای بزرگی را در درون صخره­ها و به صورت یک­پارچه تراشیده بودند. یک محوطه­ی بزرگ در پیش آرامگاه که از طریق چندین پله به ایوان روبروی آرامگاه می­رسید و پس از آن

تونل بزرگی در درون کوه که محل آرامگاه بود. در پیشانی آرامگاه، شاه را می­دیدی که در یک دست گل نیلوفر آبی نشانه­ی هخامنشیان ،دردست دیگر سیب یا تخم­مرغ رنگی. در بالای سر او فرشته­ی فروهر به نشانه­ی اهورامزدا و در پیش روی او آتش مقدس و در بالای آن مهتاب. شاه در حال دعا و نیایش بود. این نشان در بالای همه­ی آرامگاه­های مربوط به هخامنشیان دیده می­شد. این جا نقطه­ای بود که احساس غرور و بزرگی ایرانیان بازدیدکننده به نقطه­ی جوش خود می­رسید و این امکان وجود داشت تا گروهی از مردم که بیشتر به عوام نزدیک­ترند از خود رفتار غیرفرهنگی و خردستیزانه بروز بدهند. زیرا با هجوم به سوی آرامگاه و بوسه زدن بر نرده ها و اصرار بر لمس سنگ و آهن­ها، خاطره­ی خوبی را در ذهن نمی­نشاندند. این کار البته با فرهنگِ یگانه­پرستی کوروش بزرگ سازگاری ندارد و شاید بوسیدن سنگ و آهن و چوب، فرهنگی وارداتی است که از بیگانگان به این ملت رسیده باشد. گروهی از هم­میهنان اما در آن نقطه بلند تاریخی احساس غرور و سرافرازی خود را با خواندن سرود ای ایران به نمایش گذاشتند و من نیز افتخار شرکت در خواندن این سرود زیبا، جاودان و ملی را پیدا کردم.

     در کنار آرامگاه شاهان بزرگ هخامنشی، و در دل صخره­ها، آنچه نظر بازدیدکنندگان را به خود جلب می­کرد، وجود چاه­هایی با اشکال هندسی منظم بود که به صورت یک­پارچه و قالبی در درون سنگ تعبیه شده بود. این چاه­ها از طریق کانال به طرف ارگ کشانیده شده و خوشبختانه هنوز پابرجا مانده است. این ابنیه­ها به خوبی نشانگر پیشرفت ایرانیان در حفر کانال­­، زه­کشی و ایجاد سد و بند آبی است.

 تصور من این است که علی­رغم دوری راه و موانع دیگر اما به دتیت رواوری مردم ایران به تاریخ و تمدن خود سال به سال بر خیل عظیم بازدیدکنندگان از پاسارگاد و تخت­جمشید اضافه خواهد شد. برای اینکه مردم ایران خسته از همه­ی فرهنگ­های اجباری و بیگانه، اینک به هویت اصلی خود بازگشته­اند. همچنین تبلیغات اخیر حکومت که تلاش کرده است به صورت  ابزاری از احساس  ناسیونالیستی  ملت  ایران  برای  جنگ  هسته­ای ­اش  با غرب، سوء استفاده کند، این زمینه را فراهم ساخته تا مردم بیش از پیش به این هویت اهمیت بدهند. با این تفاوت که ملت علی­رغم، میل حکومت­گران، از آنان عبور کرده به بدلی­ها توجهی نمی­کنند و مستقیماً به سراغ اصل و سرچشمه­ی ایرانیت یعنی کوروش بزرگ خواهند رفت. تا وقتی مردم ایران به حکومت ملی و ایرانی دست نیابند و همواره دوگانگی بین مردمی با فرهنگ ایرانی و حکومتی با فرهنگ بیگانه وجود داشته باشد، این احساس ناسیونالیستی نیز تقویت خواهد شد.   

برداشت من این است که سال­های در پیش رو، به ویژه امسال  که سال کوروش بزرگ نامیده شده، احساس ناسیونالیستی در بین ملت ایران به اوج خود خواهد رسید. آن روز را در تخت­جمشید گذراندیم. از اینکه در آن فضا تنفس می­کردیم، لذت می­بردیم و دوست نداشتیم این لذت معنوی را از دست بدهیم. همگی شاد بودیم. دختران و پسران با لباس­های رنگی و زیبا همراه با سایر اعضای خانواده، شادمانی واقعی ولو برای یک روز را تجربه می­کردند. همه چیز زیبا بود. هوا بسیار دلپذیر بود. به راستی که هخامنشیان یکی از معتدل­ترین و سرسبزترین مناطق ایران را برای گذراندن جشن­های نوروزی گزینش کرده بودند. و حتم دارم که روزگاری خواهد رسید که ایرانیان جشن­های رسمی نوروزی را از همین نقطه شروع کنند. پیش از این دستگاه شاهی صفویان در اصفهان را بارها دیده و در میدان نقش­جهان، عالی­قاپو و چهل­ستون از احساس خوشی بهره­مند شده بودم، ولی تخت­جمشید کجا و عالی­قاپو کجا . شب را در هتل پارکینگ در کنار هم­میهنان گرم و دوست­داشتنی سپری کردیم و همه ی خوشی های عالم را در زیر جادرها ی ساده با یک گاز پیک نیک و خوردنی­های کم­هزینه، به یکدیگر هدید دادیم. اگرچه جمعیت بسیار زیاد بود و امکانات درحد صفر و بلکه زیر صفر، اما هیچکس از دیگری گلایه نداشت و همه­ی برخوردها مهرآمیز و دوستانه بود. انگار این مردم بار اول است که همدیگر را پیدا کرده­اند. در آنجا نه از کلاه­برداری، رشوه­گیری، دروغگویی، ریا، تظاهر و تجاوز به حقوق دیگری خبری بود و نه از رفتار خشم­آلود و غیرفرهنگی. مسافران تلاش می­کردند به یکدیگر کمک کنند و دیگری را بر خود مقدم

بدارند. نمونه­ی این رفتار دوستانه و خردگرایانه را در هیچ­جا ندیده بودم، یادش گرامی.

فروردین /1386/خورشیدی

 

 

 

 

 

 

 

a

    

 

يبانيه ها  |  پاسارگاد  |   خبرها  |  مقالات   |   هنر و ادبيات |    تاريخ  زدايي  | ديداري ـ  شنيداري  | جشن های ايرانی | محيط زيست |  تماس |  جستجو

تمام حقوق مربوط به اين وب سايت بر اساس قانون کپی رايت برای کميته بين المللی نجات پاسارگاد محفوظ است

تماس با ما: info@savepasargad.com