Save Pasargad Committee
|
گفتگویی با ویدا فرهودی
از: نوشین شاهرخی
شهرزدنیوز: ویدا فرهودی، شاعر ساکن پاریس، در سال 1335 از مادر و پدری پزشک زاده
شده است. دوران مدرسه را در مدارس فرانسه زبان گذرانده و در رشتهی علوم سیاسی به
تحصیل ادامه داده است. اما دلمشغولی او از همان آغاز سرودن و نقاشی بوده و هست.
ویدا در ایران سه دفتر شعر منتشر کرده است. "زلف اندیشه" و "بر گونههای سرخ شکفتن"
را انتشارات روشنگران و "پروازم بده" را نشر پیام. همچنین دو کتاب از "گفتگوهای
بورخس" که هر دو بدون تماس با وی تجدید چاپ شدهاند!
دو مجموعه شعر "بی مقدمه" و "سکوت اگر که بشکند" آثار منتشر شدهی ویدا در خارج از
کشورند. دفتر شعری نیز به زودی منتشر خواهد کرد.
شعر و بازتاب حس ها
ویدا نخستین انگیزههای نوشتن را در خود چنین بازتاب میدهد: "چون انسان بسیار
حساسی بودم و هستم، بهترین وسیلهی انتقال را جستجو کردم که برای من شعر بوده و
هست."
با این سخن نظر وی را در مورد تفاوت شعر و نثر جویا میشوم: "من رمان خوب را دوست
دارم، رمان هم میخوانم تا شعر بنویسم! در ضمن آدم عجولی هستم و وقتی شعر در من
قلیان می کند و فرصتی نیست، در هر کجا که باشم باید بنویسمش. این شعر است که تصمیم
میگیرد و من تابعام!"
هنر و تفنن
خانوادهی تحصیل کردهی ویدا به شعر و سایر هنرها از زاویهی تفنن مینگریستند،
بنابراین ویدا را برای هنرش چندان تشویق نکردهاند، حال آن که ویدا میگوید: "شعر
برای من همه چیز بوده و هست. تمام آن چه میبینم، میشنوم، میخوانم و حس میکنم،
در اشعارم نقش میبندند."
احساسات زنانه
ویدا معتقد است
که در برخی حوزهها متفاوت از مردان مینویسد: "درحوزههایی که اجحاف به زنان را
میبینم و دیگری در بیان احساساتی که مخصوص زن هستند."
سانسور در ایران
ویدا محیط را در سانسور نویسنده بسیار مؤثر میداند و در پاریس رها از سانسور دولتی
مینویسد: "تا ۱۳ سال پیش که در ایران زندگی می کردم، به ناچار هم احساسات زنانه و
هم فریادهایی که از سینهام بر میآمد را خود به خود سانسور می کردم و یا در
استعاره پنهانشان میکردم."
از ویدا میپرسم که تفاوت کارهای داخل و خارج را به جز سانسور در چه زمینههایی می
بیند: "اندوه غربت و تاثر از شرایط داخل در بیشتر نوشتهها هست. اما آنهایی که لاک
زبان را شکستهاند وبه زبانهای غیر فارسی کتاب و مجله میخوانند یا فیلم و تئاتر
میببینند تاثیر آن در آثارشان مشهود است."
هنر، شغلی بدون درآمد
ویدا نیز مانند دیگر شاعران ایرانی شغل دیگری در کنار نوشتن دارد: "اگر منظورتان از
حرفه کاری است که پول در بیاورد، خود میدانید که با نوشتن نمیتوان در آمدی داشت
(جز در ترجمهی فیلم که کمتر پیدا میشود.) حرفهی من تدریس فرانسه و کاربرد
ابتدایی کامپیوتر به مهاجران آفریقایی است که در خانههای دستهجمعی با شرایط دشوار
زندگی میکنند و برای گرفتن اقامت با دشواریهای کلان مواجهاند."
از ترجمهی فیلمهایش میپرسم: "تاکنون فیلمهای اندکی ترجمه کردهام چون بستگی
چندانی با شرکتهای تهیه کننده ندارم. فیلمهایی که ترجمه کردهام همه مستند
بودهاند درباره ایران و افغانستان که در تلویزیون فرانسه
پخش شدهاند. راستش به خاطر کار بیرون و دل مشغولی دائمی ام یعنی شعر، خیلی هم
دنبال فیلم نرفتهام."
نطفه ی شعر
از آنجا که ویدا چندان به کار خانه نمیپردازد، با وجود کار بیرون فرصت نوشتن برایش
همیشه هست: "هم بیرون کار میکنم، هم مینویسم و هم همسرم در کارهای خانه کمکم
میکند."
از ویدا می پرسم که بیشتر چه زمانهایی مینویسد و آیا از نظر وقت و فرصت هرگاه که
بخواهد می تواند قلم بر کاغذ و یا قلم مو را بر بوم بکشد: "من شاعرم و هر موضوعی که
متاثرم کند، نطفهی یک شعر است. و دوست دارم که در آینده نیز همواره بنویسم."
همیشه دفتر و خودکاری یا لااقل تکه کاغدی در کیفم هست تا چند بیت آغازین را بنویسم
بعد در فرصتی مناسب تکمیلش میکنم و در نهایت روی "وُرد" مینویسم، چاپش میکنم تا
دستکاریهای انتهایی را انجام دهم. البته بعضی وقتها آنقدر متاثر هستم که چندان
دستکاری نشده به یک سایت میفرستم که گر چه میدانم در هیچ نوع کار هنری درست
نیست."
شعر و نقاشی
برای شاعری که نقاش نیز هست، امکان بوم و قلم مو به راحتی کاغذ و قلم نیست: "به
نظرم همهی هنرها بازتاب احساس دروناند، اما واژهها امکان بیشتری یرای بیان احساس
به من میدهند. در ضمن کمبود جا برای گذاشتن سه پایه و رنگ و غیره هم باعث شده کمتر
نقاشی کنم. اما اضافه کنم که برخی نقاشیهایم بازتاب شعرهایی است که گفتهام."
ادبیات و دمکراسی
ویدا به هیچ کاری مانند نویسندگی علاقمند نیست. او دوست دارد تمام وقتش را صرف
شعر و ترجمهی مقالههایی کند که میتوانند برای پیشبرد دموکراسی در جامعهی ایران
موثر باشند. بنابراین نظرش را در مورد تأثیر ادبیات در فرهنگ و سیاست و به ویژه
دمکراسی میپرسم: "برای من ادبیات در کشورهای دیکتاتوری با سیاست آغشتهاند، چرا که
با اتفاقهای ناگواری که در ایران به طور مثال روی می دهد، رنجی در نویسنده ایجاد
می شود که ناگزیر است آن را بیان کند. درضمن این نوع نوشتار چنان که برخی میگویند
تاریخ مصرف ندارد، چون متاسفانه خودکامگی و خشونت همواره بوده و هست."
کتاب و موسیقی
خواندن رمان و مجلههای ادبی، دیدن فیلم و گاه تئاتر، دیدار دوستان، قدم زدن و گاه
حل جدول از تفریحات ویدا است. در مورد موسیقی میگوید: "گاه به موسیقی سنتی ایرانی
مانند شجریان، گاه داریوش، فرهاد، فریدون فروغی و یا خوانندگان قدیم و جدید فرانسوی
گوش میدهم."
از آخرین کتاب هایی که خوانده میپرسم: "زندگی جای دیگر است" از میلان کوندرا و
"کافکا بر ساحل رودخانه" از "هاروکی میزاکامی"، که هر دو را به زبان فرانسه
خواندهام."
از آنجا که ویدا به زبان فرانسه تسلط داشت، پدر و مادرش میخواستند او را به فرانسه
یا آمریکا بفرستند، اما او در ابتدا نمی خواهد وطنش را ترک کند: "من عاشق ایران
بودم و نمی خواستم کشور محل اقامتم را عوض کنم. میخواستم در میان مردم انقلابی
میهن باشم."
ویدا تلاش خود را کرده تا در وطنش بماند، اما ناگزیر میکوچد: "تا این که شرایط
کشور و اختناق به حد بالاتری رسید و کار به قتلهای زنجیرهای کشید. دیگر ناچار
باید هرچه مینویسی خودت به شدت سانسورش کنی. شرایط زندگیام هم ناگهان دگرگون شد،
به طوری که در ابتدای تابستان ١٩٩٩ به فرانسه آمدم و با همسر فعلیام ازدواج کردم.
باید اضافه کنم که آشنایی با فرهنگ و زبان در انتخاب کشور فرانسه برای اقامت بیاثر
نبود. خلاصه همه چیزدست به دست هم داد و من اکنون به دلیل اندکی شناخته شدن در
سایتها، دیگر دور رفتن به ایران را خط کشیدهام."
ویدا عصاره غم دوری اش را در آثارش میچکاند: "خود به خود دوری از وطنی که آنقدر
دوستش داشتی که به رغم امکانات (مثلا بورس تحصیلی و امکان مالی) آنقدر آنجا ماندی
تا احساس کردی ناگزیری ترکش کنی، بسیار دلخراش و تاثیرگذار بر نوشتهها است. به
ویژه که من رویدادهای داخل را تا آن جا که می شود دنبال میکنم."
شب شعر در ایران و پاریس
ویدا در ایران در شبشعرهای گوناگونی شرکت میکرد که برخی از شرکتکنندگان با
یکدیگر رابطهی دوستی برقرار میکردند و خارج از برنامه نیز اشعارشان را برای
یکدیگر میخواندند. اما در فرانسه تجربهی دیگری را از سر میگذراند: "پس از چندی
سکونت در پاریس و سپس حومهی آن بخت آشنایی با بسیاری از اهل قلم را یافتم، اما در
نشستهایی اغلب دو نفره! وقتی چند سال پیش شماره تلفنهایشان را ردیف کردم و به
نویسندگان پیشنهاد شب شعر ماهانه دادم، پوزخندی تحویلم دادند: "اگر توانستی، من هم
میآیم اما به شرط این که فلانی و بهمانی نباشند! و یا برو سعیات را بکن، اما فکر
نکنم به جایی برسی!"
"دریغ، در پاریس مهد فرهنگ، ایرانیهای اهل فرهنگ ما متاسفانه تحمل یکدیگر را
ندارند و در لاک تنهایی خود فرو رفتهاند. افسوس!"
چهار شنبه ۸ تير 1390
- ۲۹ ژوين ۲۰۱۱
برای دیدن مطالب مربوط به خانم ویدا فرهودی>>>
کمیته بین المللی نجات پاسارگاد