Save Pasargad Committee
|
نگاهی نو به سرنگونی ساسانیان ( نقد کتاب نشیبی دراز است پیش فراز )
از بهرام روشن ضمیر، پژوهشگر تاریخ
سرنگونی ساسانیان را باید یکی از چالشبرانگیزترین و مهمترین موضوعات در دانش تاریخ باستان و ایرانشناسی دانست
چندی پیش پژوهشگران تاریخ ایران، “دوران باستان” یا “باستان و میانه” را یا به صورت کلی در یک یا چند جلد، مینگریستند (پیرنیا، اقبال، زرینکوب، خدادادیان، رجبی، فرای، هرتسفلد، گیرشمن، دانشگاه کمبریج و...) یا یک دوره تاریخی را زیر عنوان دودمان حاکم برای پژوهش خود برمیگزیدند (جورج راولینسون، کریستنسن، دیاکونوف، داندامایف، اومستد، بریان، کوک و بسیاری ایرانیان). استثناهایی چون کتاب گرانسنگ “دو قرن سکوت” از شادروان عبدالحسین زرینکوب به سال ۱۳۳۰ هم بود. او در این کتاب به پژوهشی مستقل از دیدگاههای رایج تا آن زمان درباره تاریخ دهههای نخستین پس از اسلام بیتوجه به بخشبندیهای کلیشهای، دست یازید. زرینکوب اگرچه در چاپهای بعدی کتاب، بخش بزرگی از دیدگاههای خود را ویراست و بر تعامل اسلامیت و ایرانیت آن افزود، (تا جایی که به گفته خود، کتاب دیگر چندان هماهنگ با نام آن نبود) ولی شاید همین اثر دستکم باعث شد تا این بخش از تاریخ ایران فراتر از مرزبندی کلیشهای “ایران ساسانی” و “ایران اسلامی” یا “ایران باستان” و “ایران میانه” به گونهای دیگر در چارچوب نگاه به دوران “گذار از تمدن باستانی به تمدن پسااسلامی ایران” نگریسته شود. یکی از بهترین نمونههای خارجی این نوع نگاه را در کتاب “ستیز و سازش – زرتشتیان مغلوب و مسلمانان غالب” اثر جمشید کرشاسب چوکسی[۱] دیدیم.
محمد محمدیملایری در کتابهای “تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی” و “فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلام و ادبیات عربی” و تورج دریایی (دانشگاه کالیفرنیا) در سه اثر “شاهنشاهی ساسانی“، “تاریخ و فرهنگ ساسانی” و “سقوط ساسانیان، فاتحان خارجی، مقاومت داخلی و تصویر پایان جهان” جایگزینی ناسخ بر کتابهای پیشین غربیان درباره تاریخ واپسین سالهای دوران باستان ایران بودهاند. پس از بیرون آمدن اثر جنجالی دیگری به نام “افول و سقوط ساسانیان” نوشته پروانه پورشریعتی (دانشگاه اوهایو) اکنون باید گفت دست کم درباره این بخش از تاریخ ایران یعنی دوران ساسانی و عصر گذار به دوران اسلامی، ابتکار عمل، کاملا به دست ایرانیان افتاده است.
“نشیبی دراز است پیش فراز (فروپاشی ایران ساسانی)” اثر شاهین نژاد، واپسین کتابی است که به صورت کاملا ویژه (Case Study) و به گونهای علمی- پژوهشی، به چیستی و چرایی سرنگونی ساسانیان و پایان عصر باستانی ایران میپردازد.
۱. کتاب با آنکه ظاهرا در فضایی خارج از محیط آکادمیک آفریده شدهاست، از روش علمی- پژوهشی پیروی میکند. ارجاعها به منابع تقریبا کامل و دقیق است و این، کارِ خوانندهی جدی و حرفهای تاریخ را آسان میکند.
۲. نثر نویسنده، خوب، روان و نزدیک به پارسیِ سره است. با این همه کمتر پیش میآید که “رسایی معنا” را فدای “سرهنویسی” کند و این دقیقا همان چیزی است که زبان علمی فارسی، امروز نیازمند آن است. یعنی جایگزینی واژههای عربی با واژههای پارسی آشنا به گوش، تا جایی که به فهم معنا آسیب نزند و خواننده را دلزده نکند.
۳. از هر دو سطح منابع یعنی “اسناد کلاسیک” و “آثار پژوهشی مدرن” به شکلی بسیار خوب بهرهگیری شده است؛ بهویژه استناد به همه آثار تاریخ سنتی (تا آنجا که من میشناسم) باعث شدهاست هر صفحه از این کتاب به یک یا چند اثر کهن (عمدتا تاریخ عربی) رجوع کند.
۴. در این کتاب با یک تحلیل ساختاری و روشمند روبروییم. در همان آغاز کتاب سه دیدگاه موجود درباره بحث- یعنی فروپاشی ایران ساسانی- ذکر شدهاست.
بنا بر باور نویسنده این سه دیدگاه عبارتند از ۱- نگاه چپگرایانه که مبتنی بر وجود نظام کاست و اختلاف شدید طبقاتی در دوره ساسانی و ستم شاهان و روحانیان بر مردم است که به شکاف میان ملت و حاکمیت انجامید. از این نظر فروپاشی ایران نه به دلیل نیرومندی و ویژگی خاص یورشگران که تنها به دلیل ویژگیهای منفی ایران آن دوره است. ۲- نگاه اسلامگرایانه که بر مبنای آن، آنچه باعث سرنگونی سامان حکومتی ایران شد، بیشتر توانمندی معنوی اسلام و برتری روانی مسلمانان و نیروی ماورایی جهادگران راه خدا بوده است. او همان جمله معروف شریعتی، آلاحمد و مطهری را مصداق این دیدگاه میداند که “اسلام گمشدهی ایرانیان بود و از این رو آنان با آغوش باز سپاهیان عرب را پذیرفتند“. ۳- نگاه اسلامستیزانه که تاکیدش نه بر سستیهای ایران و نه بر توانمندیهای اسلام است؛ بلکه تنها به زور شمشیر اعراب و حجم گسترده خشونت انجامگرفته از سوی آنان اشاره دارد.
نویسنده در همین دیباچه به شکل مختصر هر سه نگاه را نقد میکند و دیدگاه خود را نگاهی فراتر از این سه نگاه میشناساند. او ایراد دو نگاه نخست و دوم را ایدئولوژیزدگی میداند.
شاهین نژاد از هواداران نگاه چپگرایانه میپرسد اگر دلیل اصلی شکست ایران، سستی و ویژگیهای منفی یاد شده است، پیروزیهای بزرگ سپاه اسلام در بیزانس که به زعم نویسنده ساختاری متفاوت با ایران ساسانی دارد از چه روی است؟ و شکست مسلمانان در برابر چین که به گفتهی او دارای یک نظام کاستی شدیدتر از ایران بود، چگونه توجیه میشود؟
نقد او بر دیدگاه اسلامگرایانه نیز خواندنی است؛ او میپرسد که اگر عنصر برتر همانا توانمندی معنوی اسلام و پشتیبانی آسمانی از مسلمانان است، با این حجم بزرگ تاریخهای سنتی که به شرح جنگهای خونین اعراب و ایرانیان میپردازد، چه کنیم؟ شاهین نژاد همچنین از دید روششناختی این نظر را چنین به چالش میکشد که اساسا کِی مجال آشنایی ایرانیان با اسلام پیش آمد؟ و آیا میتوان پذیرفت که در آن زمان و با توجه به امکانات آن دوران، ایرانیان با اسلام و اندیشههای رهاییبخش مسلمانان آشنا شده و برای نیل به آزادی دست از مقاومت و رویارویی کشیده و کشور را از ستمگران ایرانی ستانده و به اعراب بخشیدند؟ آیا سپاه اسلام پیش از تازش به هر شهر یا روستا با پخش پوستر و تراکت و شبنامه[۲] مردم آن سامان را توجیه میکردند؟ ضمن اینکه نویسنده از این هم فراتر رفتهاست و با پیشکشیدن ویژگیهای اخلاقی جهانگشایانِ نخستینِ عرب همچون خالد بن ولید، سعد بن ابی وقاص، مغیره بن شعبه و ولید بن عقبه چنین وانمود میکند که بیشتر جهادگران عرب، مسلمانانی راستین و سربازانی با ایمان نبودند و به چندین دلیل، کمترین علاقهای به رواج اسلام در میان دیگر ملتها نداشتند.
شاهین نژاد، ایراد بزرگ دیدگاه سوم یعنی نگاه اسلامستیزانه را سکوت آن درباره “چرایی” این رویداد میداند. به باور نویسنده بخش بزرگتر بحثهای هواداران این دیدگاه به “چیستی و چگونگی” برمیگردد و تلاش چندانی برای دلایل شکست ایران ارائه نمیدهد.
ضمن آنکه هواداران هر دو نگاه اسلامگرایانه و اسلامستیزانه یک پیشفرض مهم دارند و آن اینکه “ایرانیان بیدرنگ پس از سرنگونی ساسانیان، همه مسلمان شدند”. پیشفرضی که به باور نویسنده بهکل نادرست است. شاهین نژاد از این نظر دنبالهروِ پژوهش جمشید چوکسی در کتاب “ستیز و سازش” است که بنا بر آن ۱۰۰ سال پس از مرگ یزدگرد شهریار- یعنی در پایان دوران اموی- بیش از هشت درصد از ایرانیان شهرنشین، مسلمان نبودند و شمار روستاییان مسلمان از این رقم نیز کمتر بود.
۵. شاهین نژاد در این کتاب اشاراتی اندک به وضعیت دینی ایران ساسانی و همچنین اسلام میکند. او فرض “اسلامآوردن ایرانیان در سالهای جنگ” را کنار مینهد و تنها در پی تحلیل موضوع فروپاشی سیاسی ایران و اشغال کشور است و موضوع اسلامآوردن ایرانیان را که به باور او در سدههای پسین روی داده است، به جایی دیگر موکول میکند.
۶. تدوین بخشهای کتاب نسبتا مناسب است. شاهین نژاد نخست تاریخ سیاسی ساسانیان را آورده و سپس در بخشهای دیگر از زاویههای گوناگون به موضوع مورد علاقه خود یعنی چرایی و چگونگی سرنگونی ایران پرداخته است.
۷. لحن نویسنده در بیشتر جاها مناسب است. کمتر پیش میآید که بیمدرک داوری کند. حجم دادهها و تفسیرهایی که عمدتا از نویسندگان کهن و نو گرفته شده، به اندازهای است که حتی به آن کس که قانع نشده و همچنان مخالف موضع اوست نیز چندان برنمیخورد.
۸. در کل همچون فضای کارهای آکادمیک غربی، نویسنده حتی در بخش نتیجهگیری هم حکم صریحی که به اصطلاح که به مذاق مخالف خوش نیاید، نمیدهد و منتظر میماند تا خودِ مخاطب نتیجه لازم را به دست بیاورد. با این همه جای خالی یک بخش مجزا در پایان کار که به صورت کاملتر کلیت موضوع و نظر مطرحشده را یکجا پیش چشم بیاورد، خالی است.
۹. کتاب، نگاهی غیرکلیشهای و روشنبینانه به ماجرای نخنماشدهی انوشهروان و کفشگر دارد.
۱۰. نویسنده داوری بسیار معتدل و منصفانهای درباره مزدک و جنبش مزدکی ارائه داده است.
۱. کتاب، نمایه یا فهرست نامها و همچنین کتابنامه یا فهرست منابع ندارد که در این میان نبود فهرست منابع در پایان کتاب بسیار شگفت مینماید.
۲. از یک قلم (فونت) نامتعارف فارسی بهرهگیری شدهاست که چشم را خسته میکند. (این دو ایراد بالا احتمالا به دلیل چاپ کتاب در چاپخانههای خارج از کشور است که برای فارسینویسی برنامهریزی نشدهاند)
۳. کتاب با همه ریزبینی گاه اشتباههای بزرگی دارد. از جمله بهرهگیری از “خشایارشاه” به جای “خشایارشا” یا بهکاربردن غلط رایج “اشکانیان” که جمع اندر جمع است. در جایی نیز به جای یزدگرد یکم، یزدگرد سوم را سازنده کلیسای نستوری ایران میشناساند.
۴. با اینکه کتاب بسیاری از سخنان بیپایه و کلیشهای درباره پایان دوره ساسانی را رد میکند، با این همه یکی دیگر از پیشفرضهای کلیشهای و سست در این زمینه یعنی زدودن خاطره دوران اشکانی از سوی ساسانیان را بیهیچ بررسی مناسبی بیان میکند.
۵. در این کتاب در چند جا، سخن از نبردهای چندصدسالهی ایران ساسانی و امپراتوری بیزانس شده است و هیچ توجهی به این نکته مهم که امپراتوری بیزانس به عنوان یک تمدن مستقل از ۳۹۵ میلادی به بعد در تاریخ شناسایی میشود، نمیکند. در فاصله ۳۲۴ تا ۳۹۵، بیزانس یا رم شرقی یکی از دو استان یا بخش امپراتوری یکپارچه رم است و در فاصله ۲۲۴ تا ۳۲۴ یعنی درست یک سدهی نخست دوره ساسانی، پدیدهای به نام بیزانس یا رم شرقی وجود خارجی ندارد. بنابراین این یک ایراد برای کتاب است که دشمن غربی ایران ساسانی را تنها به بیزانس محدود کردهاست، حال آنکه ساسانیان تا یکی دو سدهی نخست با امپراتوری یکپارچهی رم میجنگیدند و اتفاقا مهمترین نبردها از جمله نبردهای تاریخی شاپور یکم با سه امپراتور رمی، مربوط به پیش از تجزیه رم به دو بخش شرقی و غربی است.
۶. در بخش ویژگیهای مثبت کتاب به لحن مناسب شاهین نژاد، کنارگذاشتن پیشفرضهای ایدئولوژیک و نوآوریهایش اشاره شد. یکی از مهمترین استثناها در این زمینه نگاه به خسرو پرویز است؛ بدبختانه چه در بخش نگاهی به تاریخ سیاسی ساسانی و چه در جایجای کتاب آنجا که سخن به خسرو پرویز میرسد، نویسنده گویی عنان قلم از کفش خارج و نوشتارش کمی احساسی میشود. به گونهای که هم لحن نوشتار کمی از میانهروی خارج و هم منطق و روشمندی چیره بر کل کتاب کمی مخدوش میشود. تا آنجا که به نظر میرسد، نویسنده که بهخوبی دلایل فروپاشی ایران را یک به یک شرح داده و یک نظام پیچیده را درباره این دگرگونی بزرگ در ایران و جهان ترسیم میکند، ناگهان در هنگام اشاره به خسرو پرویز، او را یکتنه، عنصر اصلی سرنگونی ایران ساسانی میشناسد. در اینجا جای آن نیست که من به بیان دیدگاههای خود یا دیگران درباره خسرو پرویز بپردازم. آنچه گفتم در چارچوب خود کتاب شاهین نژاد و متناسب با ساختار و متدولوژی بهرهگیریشده از سوی خود اوست و گمان میکنم سوژهای به نام “خسرو پرویزِ کتاب شاهین نژاد” مرزهای سامانمند کتاب خوبش را درنوردیده و به کلیت آن آسیب زده است. نویسنده در بیانصافی نسبت به این چهره از هیچ چیز فروگذار نکرده است. تا آنجا که نامهای که منسوب به شیرویه فرزند نابکار پرویز است و به عنوان کیفرخواست علیه اتهامات او بیان شدهاست را در کتاب خود میگنجاند و از آن بهره میگیرد. حال آنکه دفاعیه شهریار سرنگونشده ساسانی نیز در همان منبع هست که تقریبا عمده اتهامات شیرویه را بیاثر میکند. ولی نویسنده از آن چشمپوشی میکند.
اوج نگاه ناروشمند به خسرو پرویز را در جایی میبینیم که درباره جنگهای درازمدت ایران و بیزانس مینویسد: “این ویژگی پایان جنگ است که جنگسالاران برگشته از جنگ سهم خویشتن از قدرت را میخواهند” و سپس نتیجه میگیرد که فروپاشی ایران، نتیجه جنگهای درازمدت خسرو پرویز بوده است. حال آنکه نویسنده خود نیک میداند که پیش از آن، شاهانی چون انوشهروان، شاپور دوم و شاپور یکم اگر بیش از پرویز با بیزانس و رم نجنگیده بودند، جنگهایشان از نظر کمی و کیفی کمتر از آن نیز نبود. ولی هرگز جنگسالاران بازگشته از جنگ در دورههای یادشدهی پیشین، چنین گستاخانه در برابر دولت مرکزی نایستادند. پس روشن است که ایراد کار را باید در پدیدهای دیگر شمرد و نه خود عنصر جنگ.
۷. همچنانکه پیشتر گفته شد، نویسنده بهنیکی موضوع دگرگونی دینی و نبرد دو دین اسلام و مزدیسنا را از بحث کتاب که فروپاشی ایران ساسانی و اشغال کشور به دست عربهاست، جدا میکند. با این همه گاه که اشاراتی به بحث دینی دارد، بیننده یک داوری سستبنیاد هستیم. برای نمونه در جایی- به نقل از هانری ماسه[۳]- به “سادگی و آسانی احکام اسلام در مقایسه با آداب و تشریفات خستهکننده زرتشتی و نقش آن در اسلامآوردن ایرانیان” اشاره دارد که بر فرض درستی، نیاز به تحلیل و بحث بیشتر و آوردن چند نمونه و مصداق داشت. برای من روشن نیست که بنا بر کدام برهان پنج نوبت نماز روزانهی اسلامی به زبان عربی ساده و پنج نوبت نماز زرتشتی به زبان اوستایی-پهلوی خستهکننده بودهاست؟[۴] و اساسا از کِی تا به حال مردمان به دینها، نه از روی باور قلبی و احساس که بر اساس یک دید مادی (همچون بهرهبرداری از یک کالای صنعتی یا پرداختن به یک بازی و تفریح!) نگاه میکنند و دین بهتر و آسانتر را برمیگزینند؟
ضمن آنکه سخن از دگرگونی دین نیز تنها به گزینش اسلام به جای دین زرتشتی منحصر نمیشود. بنا بر پژوهشهایی که در منابع کتاب یادشده هم هست، در پایان دوران ساسانی دستکم یکسوم مردمان ایرانشهر، زرتشتی (با همهی شاخههایش) نبودند بلکه به یکی از شاخههای دینهای مسیحی، بودایی، مانوی و یهودی بستگی داشتند و مهمتر آنکه در قلمرو بیزانس بیشینه با مسیحیان بود. دستکم درباره مسیحیت و دین بودایی مطمئنیم که آیینهاشان سختتر و پیچیدهتر از اسلام نیست. با این حال سرزمینهای مسیحینشین و بودایینشین نیز به مرور به سرزمینهای مسلماننشین دگرگون شد.
۸. در بخشی از کتاب، تناقضی بزرگ وجود دارد. با آنکه در آغاز کتاب، شاهین نژاد به خوبی، ایرادهای دیدگاههای افراطی چپگرایانه، اسلامگرایانه و اسلامستیزانه را بیان میکند، ولی پس از اشاره به یکایک سستیهای ایران در پایان دوره ساسانی، مینویسد: “هر مهاجم گستاخ و بیباک دیگری نیز میتوانست ایران را سرنگون و اشغال کند“.[۵] این سخن اگرچه نسبت به نگاه اسلامگرایان، درست است ولی ناخواسته نویسنده را در دام همان نگاه نخست یعنی چپگرایان انداخته است و این آشکارا با آنچه در آغاز کتاب در نقد نگاه ایدئولوژیزدهی اردوگاه کمونیسم به ایران باستان، گفته بود، تناقض دارد. خود او پیشتر از هوادارانِ آن نگاه پرسیده بود که اگر تنها سخن از سستی ایران است و بس، پس پیروزیهای سپاه اسلام در بیزانس و اشغال سه سرزمین مهم “سوریه به پایتختی دمشق”، “لبنان و یهودیه به پایتختی اورشلیم” و “مصر به پایتختی اسکندریه” یعنی سه حوزهی مرکزی کلیسای مسیحی ارتدوکس از چهار حوزه موجود و سپس چیرگی بر سرزمینهای زیر چتر کلیسای کاتولیک یعنی لیبی، تونس، مراکش، اسپانیا و جنوب فرانسه چگونه توجیه میشود؟ بنابراین به نظر میرسد نویسنده هر چه به پایان کتاب نزدیکتر میشود، آن نگاه سامانمند پیچیده خود در آغاز را کنار میگذارد و به سمت سادهسازی موضوع با هدف حلکردن مسئله پیش میرود که نتیجهاش دوری بیش از اندازه از دیدگاه اسلامگرایانه (توانمندی مسلمانان و نیروی معنوی اسلام) و نزدیکی سهوی به دیدگاه چپگرایانه (سنتی ایران) است.
***
با همهی ایرادهای یادشده باید گفت کتاب بهخوبی پایان مییابد. بهویژه شاهبیت آن که نویسنده میگوید: “ساسانیان رفتند چون بنا نبوده که هر نظام و سامانی برای همیشه بماند!“[۶] و چه زیبا مینویسد: “اگرچه ساسانیان رفتند ولی بخش بزرگی از آنچه از ایران و فرهنگ ایرانشهری تا امروز باقی مانده و معجزاتی از نوع احیا نام ایران در دوره صفوی و رستاخیز مشروطه و پس از آن، یادگاری از ساسانیان است.“
[۱] Conflict and cooperation, Jamshid K. Choksy, Columbia University Press, 1977، ۱۳۸۱
ستیز و سازش، جمشید کرشاسپ چوکسی، ترجمه نادر میرسعیدی، ققنوس.
[۲] اصطلاحات از آن نویسنده است.
[۳] هانری ماسه، تمدن ایرانی، ص ۲۴۷.
[۴] همچنین است روزهداری یک ماه در سال اسلام به نسبت نخوردن گوشت در چهار روز در ماه در دین زرتشتی یا رفتن به مسجد در قیاس با رفتن به آتشکده و رفتن به مکه برای حج در برابر رفتن به آذربرزین مهر خراسان برای زیارت. همچنین نماز و روزه نداشتن زن و حضور نیافتنش در جایهای مقدس در هر دو دین اسلام و زرتشتی در زمان عادت ماهیانه. یافتن قبله برای مسلمان، در برابر ایستادن رو به خورشید برای زرتشتی و وضوگرفتن برای مسلمان در برابر نوکردن سدره و کُشتی برای زرتشتی. در همه موارد یادشده داوری درباره سادگی و سختی یکی در برابر دیگری بسیار دشوار است. آنچه به عنوان تشریفات و پیچیدگیهای دین زرتشتی در کتابها آمدهاست بیشتر به کیشبانان و موبدان و خدمتگزاران آتشکده برمیگردد که نتیجه طبیعی چند هزار سال تداوم آیینهای خداپرستانه ایرانی در برابر آیین نوپای اسلام است. ولی این موارد در زندگی مردم عادی و شهروندان تاثیری نداشت.
[۵] صفحه ۲۹۶
[۶] صفحه ۳۰۱
برگرفته از ایرانشهر
برای دیدن مطالب مربوط به آقای شاهین نژاد >>>
کمیته بین المللی نجات پاسارگاد