International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

 

 

Link to English Section

 

      يبانيه ها  |   آرشيو  پاسارگاد  |  آرشيو خبرها  |  مقالات   |   آرشيو هنر و ادبيات   |   آرشيو تاريخ  زدايي   |   ديداري ـ  شنيداري  |   |  تماس  جستجو   پيوند به صفحه اصلی

 

 

انتقاد دکتر پرويز رجبی به اشتباه سازمان ميراث فرهنگی فارس و کسانی که روز بزرگداشت کورش را تولد او می دانند

 

 

از:  کانون پژوهش های ايرانشناختی

دیگر کار از بچه بازی هم گذشته است!
عِرق ِ ملّی یا عَرَق ِ ٥٥!

کورش، بزرگ بود؛ امّا ما تاریخ ِ تولّد او را نمی دانیم. عیبی هم ندارد. هنگامی نگران‌شویم که از خوی ِ او پیروی‌نمی‌کنیم ...

 

چند روز است که از چپ و راست (با تکیه بر میراث فرهنگی فارس) روز تولد کورش بزرگ را در هفتم آبان تبریک می گویند. چندبار خواستم در این بار چیزی بنویسم؛ ولي از بیم رنجیدن برخی از جوانان ناآگاه، امّا شیفتۀ ایران، دم فروبستم.
امّا امروز می بینم که دیگر کار از بچه بازی هم گذشته است... البته نوشتۀ دوست نازنینم غیاث آبادی در همین باره و نقد او از گزینش روز تولد کورش بزرگ، سکوتم را شکست و دستم را به سوی قلم کشاند.
واقعیّت این است که ما دربارۀ کودکی کورش بزرگ جز روایت های آمیخته به افسانه چیزی نداریم. شگفت‌انگیز است که داستان کشته‌شدن کورش هم در هاله‌ای از ابهام غوته می خورد. و همۀ این‌ها تقریبا فقط از هرودت است که بسیاری دروغگویش می پندارند!
ما تا قرن نوزدهم، ٢٤ قرن صبر کردیم تا کر پورتر مغربی بیاید و آرامگاه کورش بزرگ را برایمان بیابد و سوگند یاد کند که این آرامگاه ربطی به مادر سلیمان ندارد...
کمی دست و پایمان را جمع کنیم!...
نام پدر بزرگ هیچ کدام از ما هم کورش نیست و کورش تا یک سده پیش گوهری بود بیرون از صدف ِ کون و مکان...
امروز در حالی که ذهنم مانند همیشه با تاریخ ایران مشغول بود، از خودم پرسیدم که چند ایرانی تاریخ تولد پدربزرگ و نیایش را می داند؟...
و از خودم پرسیدم، چه نیازی است به داشتن روز تولدی جعلی برای کورش بزرگ؟ آیا بهتر نیست که ما عطش «عِرْق ِ ملّی» را با افزودن به دانشمان در بارۀ گذشتۀ خویش فروبنشانیم؟...
تیراژ کتاب های تاریخی، در مقایسۀ با دیگر زمینه‌ها، امیدبخش است؛ امّا این امید، هنوز با مرز ِ پایین ترین حدّ ِ جهانی فاصله ای بسیار دارد...
واقعیّت این است که بیشتر جوانان ما فقط می خواهند با دست‌ْیازی به غُلو، خود را بازی دهند و گاهی در این بازی چنان ازخود بی خود می شوند که اندوختۀ ناچیز خود را نیز می بازند و آسیب‌پذیرمی‌شوند و بعد، از شدّت «تعصّب ِ بادْآورده» چاره ای جز دست بردن به دشنام نمی یابند...
و واقعیّت این است که بیشتر وقت ما با بالیدن و ستیزه به هدر می رود. در نتیجه دست‌های‌مان خالی می‌مانند و آماده می‌شوند برای گره‌خوردن و فرودآمدن به پوزۀ خودی و بیگانه!...
ما به فارابی می بالیم، اما با مدینۀ او بیگانه ایم و غافل از ویراستاری این مدینه...
ما از آرامگاه ابن سینا بیشتر دیدن می کنیم تا از کتاب های او...
ما فردوسی را رهایي‌بخش ِ «زبان» و «سرگذشت» ایران می دانیم؛ امّا با شاهنامه بیگانه تر از هری پاتر هستیم...
ما معماری ایران را از افتخارات خود می‌دانیم و آن را با میخ‌های سیم کشی برای چراغ‌های فلورسنت و پنکۀ هوایی زخمی و پُرریش می کنیم...
ما از شکوه کاشی‌کاری‌های ایران سخن به میان می‌آوریم؛ امّا بر روی آن‌ها آگهی‌های تجارتی و انتخاباتی می چسبانیم...
ما کورش را پدر ملّت می خوانیم؛ امّا پیش از انقلاب سال ها جادۀ قدیم شمیران «کورش بزرک» خوانده می شد و ما هرگز از این نام استفاده نمی کنیم ... و بسا که خیلی ها اصلا نمی دانند که جادۀ قدیم سال ها «کورش بزرگ» نامیده می شد...
گویا ما آدمیانی شرطی هستیم و شرطمان به دم ظنّمان بسته است و از ظنّ ِ خود یار ِ مفاخرمان می شویم.
و فراموش می کنیم که ظنّمان بسیار مظنون است...
قُرنمی زنم؛ با ظنّ ِ خود دست به نقد می‌زنم و لابُد که دشنام هم خواهم شنيد!...
کورش، بزرگ بود؛ امّا ما تاریخ ِ تولّد او را نمی دانیم. عیبی هم ندارد. هنگامی نگران‌شویم که از خوی ِ او پیروی‌نمی‌کنیم ...

با فروتنی