International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

 

 

Link to English Section

 

      يبانيه ها  |   آرشيو  پاسارگاد  |  آرشيو خبرها  |  مقالات   |   آرشيو هنر و ادبيات   |   آرشيو تاريخ  زدايي   |   ديداري ـ  شنيداري  |   |  تماس  جستجو   پيوند به صفحه اصلی

 

 

 

 

از: محمد عارف

 

زير آسمان کلن،  به درگاه جهان

 

دلزبانی در روز بزرگداشت کورش بزرگ در کلن

   

 

 

 

من، آری همین منی که کوچکترین عضو جامعۀ بشری هستم، در بزرگداشت کورش بزرگ به تنهایی به خیابان رفتم. زیر آسمان ابری کلن که آبی اش را مستور می داشت، به درگاه جهان ایستادم. جریان تاریخ از دوران کورش بزرگ تا ژرمن های هم ریشه و هم زبان با ما ایرانیان که مادر و پدر و خواهر و برادر را با همین واژگان می نامیدند و با قدری تغییر آوایی هنوز نیز می نامند، تا سزار رومی و جنگ های هراس انگیزش، همهمۀ کارگران، سنگ و پیکرتراشان، نقاشان و رهگذران شش قرن در کار ساختن کلیسای اعظم کلن و انفجار بمب های جنگ جهانی دوم در جانم می گذشت. هلهۀ شادی ها، پایکوبی ها، فریاد ها و نعره ها از آنسوی زمان می وزید و در هیاهوی اسکیت بورد دخترها و پسرهای آزادی که شاید آزادی را طبیعی ترین میوۀ فصل می دانستند، گم می شدند. احساس می کردم بر سر چهار راه تاریخ ایستاده ام و شبح فردا در برابرم آرام آرام شکل و جسم می پذیرد، مرئی و دست یافتنی می شود، ملموس و زیباتر از مادینگی ببر.

از خودم می پرسم: یعنی کورش نخستین غربی جهان بود یا اینکه جهان  دو هزار و سيصد سال پس از او با انقلاب فرانسه شرقی تر شد؟ و نتیجه این است که: "خورشید از شرق برمی آید و به غرب فرو می رود" علمی نیست، بلکه: "خورشید از شرقی طلوع می کند تا غربی را شرق ِ غربی دیگر بخواهد". و چه بی سامان است خورشید بدون هر کدام از این دو نیمۀ زیبایش.

با رهگذران گپ می زنم. نام کورش بزرگ و پاسارگاد و پرسپلیس برای شان آشنا ست. اما تنها برخی از منشور حقوق بشر او خبر دارند. وقتی برای رهگذران توضیح می دهم که او نخستین منشور حقوق بشر را 2500 سال پیش نوشته است و آزادی اندیشه و بیان و جهان بینی را فضیلت برترین می دانسته است و انسان را آزاد می خواسته است از هر بند و بردگی، می ایستند و گوش می دهند و اطلاعیه ای می گیرند و فکور و با لبخندی به راهشان می روند. احساس می کنم چیزی در آنها، در نگاه شان، در حالت صورت شان، در شکل رفتن شان تغییر کرده است. مهربانترند با خود و با جهان. می بینم ما انسان ها بی تردید به گوهر یگانه ایم، بی تردید تنها همین قوانین مطلق حقوق بشر پاسخگوی این گوهر پاک است و بس. تنها همین قوانین مطلق حقوق بشر هستند که قادرند به جنگ هفتاد و دو ملت پایان دهند.

 

آقایی خوشپوش، با چشم هایی هوشیار و لحنی زیرک، و بسیار آگاه از جریانات اروپا و خاورمیانه شانه به شانه با جوانی خارجی زاده کنارم ایستاده اند و گوش می دهند. او سیگاری تعارف می کند. من نیز نخی توی صورتم فرو می کنم و پک می زنیم. می پرسد:

 

- یعنی با توجه به آنچه شما در بارۀ کورش گفتید، ممکن است روزی در ایران دمکراسی، در چهارچوب همین جمهوری اسلامی شکل بگیرد؟

 

پاسخ می دهم هرگز.

 

می پرسد: کورش اگر به آزادی اندیشه باور داشت، پس فکر می کنید، شریعت را می توان با حقوق بشر منطبق دانست.

 

پاسخ می دهم: هرگز، زیرا شریعت انسان ها را برابر نمی خواهد، به ویژه زن را نیمی از مرد به حساب می آورد. ادیان و جهان بینی ها و اندیشه های دیگر که جای خود را دارند. پس شریعت نباید مبنای دولت باشد.

 

می پرسد: به نظر شما تفاوتی بین اسلام خمینی و اسلام کنونی حاکم بر ایران هست.

 

- ذره ای تفاوت وجود ندارد. تنها نکتۀ جالب این است که اسلام خمینی به واپسین هستۀ جزمی خودش، یعنی اسلام حجتیه ای تحلیل رفته است. آنچه آقای خمینی فراسوی شریعت ابراز می کرد، گرته برداری از اندیشه های جنبش مشروطه و مصدق بود، بی آنکه به آنها وفادار بماند.

 

به نخستین اعدام ها در مدرسۀ رفاه فکر می کنم و تردیدی برایم نمی ماند که او انتقامجو بود.

 

می گوید تنها یک سئوال دیگر دارم. فکر می کنید یرواسلام (اروپااسلام) ممکن است.

 

- اگراسلامی ست که نسل های سوم و چهارم جوان مسلمانزاده در اروپا به آن باور دارند، باید بگویم اگر خودشان را با جوامع و قوانین اروپا وفق داده اند، آری، ممکن است.

 

می گوید: مفتی سارایوو هم همین را می گفت.

 

خداحافظی می کند  و به راهش می رود. هاج و واج مانده ام که این دیگر چه موجودی بود. جوانی دیگر با اسکیت بوردش به من نزدیک می شود و می گوید: "پس شما فردی سیاسی هستید و دارید برای آزادی کشورتان اقدام می کنید." می گویم: "حتمأ ایرانمان را آزاد خواهیم کرد." خوش و بش می کنیم و بعد از اینکه دو دختر خانم جوان یکی دو عکسی از من می گیرند، دوربین را به او می دهم تا او هم عکاس من باشد و این لحظۀ تاریخی شهود را برایم ثبت کند.

گفتمان من و آن مرد بارانی پوش جالب ذهنم را رها نمی کند. احساس می کنم بحث مان نیمه تمام مانده است. با خودم می گویم: اگر مقصود از یورواسلام، اسلام و زیستنی بر اساس قوانین شریعت در اروپا باشد، همانی ست که در ایران داریم. اما زیستن بر اساس ارزش های دینی، حقی ست شخصی و خصوصی. من تنها حقوق بشر را جهان شمول می دانم. و اما اگر مقصودش این است که یک مسلمان می تواند اروپایی باشد، پاسخم این است که مگر مسیحیان و یهودیان اروپایی نیستند؟ چه کسی اروپایی تر از مارکس یهودی؟ چه کسی اروپایی تر از گوتۀ بزرگ و مسیحی؟ یا میلیون ها مسیحی دیگر؟ اما تفاوت اینجاست که در جوامع سکولار دین از دولت جداست. یعنی آزادی انتخاب جهانبینی نیز جزئی از حقوق بشر است، بدون اینکه این حق تعیین کنندۀ ساختار دولت باشد. یعنی اگر کسی به حقوق برابر انسان ها، به ویژه به حرمت انسانی آنها تجاوز کند، با قانون طرف است. در حالی که در ایران تجاوز قانونی ست، به عبارت دیگر قانون، قانون تجاوز به حقوق دگراندیشان است. پس هیچ دولتی نمی تواند خودش را عضو سازمان ملل متحد بداند، یعنی زیر منشور سازمان ملل متحد را امضاء کرده باشد، اما به آن قوانین عمل نکند. به این ترتیب عضویتش دچار اشکال می شود، چرا که منشور سازمان ملل متحد را زیر پا گذاشته است. پس پرسش او مرا به بالکان و ترکیه می برد. و دلم آنها را اروپایی می خواهد. که اگر سارایوو اروپایی نیست، پس کجایی ست؟ ندایی دیگر به من پاسخ می دهد، اگر اروپا آنها را نخواهد، پس به کجا بروند؟ به کجا تعلق داشته باشند؟ به ناکجا؟ یعنی باز گردند به همان امپراطوری عثمانی؟ پس یعنی جنگ جهانی اول بیهوده بود؟ نه. اروپا بزرگمنش تر از این حرف هاست. نیست؟

 

حاکمیت حقوق بشر آیندۀ جهان است. و از آنجایی که ما ایرانیان نخستین منشور حقوق بشر را به بشریت هدیه کرده ایم، حقمان است که با تمام وجود خواهان به وقوع پیوستن حاکمیت قانون بر کشورمان باشیم. آنهم به دست ملت ایران و با همیاری جوامع متمدن جهان.  

 

این نتیجه باعث می شود که ترس جمهوری ضد حافظۀ تاریخی ایران را از کورش و پاسارگاد بهتر درک کنم. کورش و منشور او انکار تاریخی جمهوری اسلامی هستند.

 

بعد از موزه به مجلس با صفای سازمان جوانان جبهۀ ملی (بزرگداشت کورش بزرگ) رفتم و ادای احترام کردم به این عاشقان ایران و آزادی.

  

 30 اکتبر 2007، کلن