International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

 

 

Link to English Section

 

        يبانيه ها  |   آرشيو  پاسارگاد  |  آرشيو خبرها  |  مقالات   |   آرشيو هنر و ادبيات   |   آرشيو تاريخ  زدايي   |   ديداري ـ  شنيداري  |   و آرشيو هاي ديگر  | پيوند به صفحه اصل

 

 

 

از:  توران شهریاری

 

کورش

در آفاق کورش ، چنان در گرفتی / که گیتی چو خورشید خاور گرفتی

تو را همرهی کرد فر خدایی / زفر خدا سایه بر سر گرفتی

تو را زاد « ماندان » بهین مام دوران / بزرگی و فر را ز مادر گرفتی

تویی پور کمبوجیه » پارسی پی / دل آگاهی از آن دلاور گرفتی

نسب بردی از مادی و پارسی هم / فر از هر دو ، آن آریا فر گرفتی

ز چوپانی و همسر او به خردی / زمیخانه ی  عشق ساغر گرفتی

فری بر چنان همسرانی کز آنان / ببالیدی و جان و پیکر گرفتی

به آیین مزدا دل و جان سپردی / وز انگیزه اش راه داور گرفتی

اگر چند بودی به کیش اهورا / ولی پاس ادیان دیگر گرفتی

به قوم یهود آنچنان مهر کردی / کز آن قوم نام پیمبر گرفتی

به تاریخ نامت چنان مانده نیکو / که نام خوش دادگستر گرفتی

پی افکنده ای معبد قوم موسی / توانایی از چرخ اخضر گرفتی

همه سرفرازی و آزادگی را / چو آزاد سرو تناور گرفتی

به نیروی نیکی وپاکی و دانش / جهان کهن را سراسر گرفتی

مسخر نمودی دل مردمان را /  به داد و دهش هفت کشور گرفتی

در آن دوره تار و آن شام ظلمت / ز دریای توفنده گوهر گرفتی

حقوق بشر را چنان پی نهادی / که نوع بشر را برابر گرفتی

همه بندگان را به یک چشم دیدی / خرد را به هر کار یاور گرفتی

نکردی به کس بار ، آیین خود را / جهان بینی از مهر و اختر گرفتی

زگنجور تاریخ تا واپسین دم / به از گوهر و برتر از زر گرفتی

به کلک توانای صد ها مورخ / ستایش شدی زیب و زیور گرفتی

به دل های تاریک و سرد و فسرده / چنان آذرایزدی در گرفتی

ز آژیدهاک و نبونید و قارون /  تو داد سیه روز مَُضطر گرفتی

پس از ماد و لیدی و آشور و بابل / فینقی و بخشی ز خاور گرفتی

ز یکسوی تا سِند گشتت مسلّم / وز آن سو ز بسفر فراتر گرفتی

ز یک سوی تا ساحل پارس راندی / ز یک سوی تا بحر احمر گرفتی

کهن خطه سارد را با سپاهی / نشسته بر اسب تکاور گرفتی

کرزوس را دست بگرفتی آنسان / که انگار دست برادر گرفتی

گشودی دژ محکم شهر بابل / ستم پیشگان را به تسخر گرفتی

نبونید را داده ای درس عبرت / چنان خودسری را به ششدر گرفتی

ستودی به بابل چو « مردوک  » را ، خود / به پاسش کله را ز سر برگرفتی

چنان عرصه بر خودسران تنگ کردی / که آرامِ فرعون و قیصر گرفتی

بشد خم بر آرامگاهت سکندر / بدان سان غرور سکندر گرفتی

خردمند شاها در آن روزگاران / جهان را چو مهر منور گرفتی

بود لوح تو آن چنان گیتی آرا / کز آن جاودان بر سر افسر گرفتی

پس از آن که بگذشت عمرت به نیکی / به سوی بهشت خدا پر گرفتی