Save  Pasargad Committee

 

Link to English Section

پيوند به خانه

 

 

گفتگوی شمس رنجبر، عضو بنیاد میراث پاسارگاد

 با

بهرام روشن ضمیر، نویسنده، پژوهشگر و کوشنده میراث فرهنگی غیرملموس

و بهترین شخصیت سال میراث فرهنگی

وضعیت پرونده ی جشن های ایرانی یکی داستان است پر آب چشم

 در انقلاب فرانسه هم  گاهشمار مسیحی را کنار گذاشتند و یک گاهشمار انقلابی ساختند ولی دیدیم که ماندگار نشد.

 

آقای بهرام روشن ضمیر نویسنده و پژوهشگر تاریخ از کوشندگان میراث فرهنگی در میان نسل جوان است. ایشان مثل همه هم سن های خود از آموزش درباره فرهنگ و تاریخ ایران  در دبستان و دبیرستان محروم بوده است. اما به خاطر علاقه و تلاش های خود موفق شده که اکنون یکی از ان. جی. او های موفق در ارتباط با کارهای پژوهشی مربوط به میراث فرهنگی و به خصوص جشن های ایرانی باشد.

گفتگوی زیر به بهانه انتخاب ایشان به عنوان «شخصیت سال میراث فرهنگی»، از سوی بنیاد میراث پاسارگاد بوده است.

شمس رنجبر

www.savepasargad.com

 

شمس رنجیر: آقای روشن ضمیر ابتدا اجازه بدهید که انتخاب شما را به عنوان شخصیت میراث فرهنگی سال تبریک بگویم.

 

بهرام روشن ضمیر: با سپاس از شما و همکاران تان در بنیاد میراث پاسارگاد. جا دارد از شما برای فعالیت های فرهنگی تان برای میراث فرهنگی و طبیعی و میراث در خطر سپاسگزاری کنم. به ویژه تلاش شما برای برگزیدن "شخصیت سال" در زمینه ی های فرهنگی و طبیعی و هنری. این کاری است که باید خیلی زودتر انجام میشد و چه خوب که بنیاد شما چند سالی است آنرا به دوش گرفته. جا دارد من نیز به شما شادباش بگویم برای این کارتان.

 

شمس رنجیر: تلاش های شما در ارتباط با تاریخ و میراث فرهنگی ایران به نسبت سن تان واقعا قابل توجه و احترام است. شما از نسلی هستید که پس از انقلاب به دنیا آمدید. همه می دانیم که پس از انقلاب آموزش و توجه به میراث فرهنگی قبل از اسلام و به خصوص جشن ها و به طور کلی میراث غیر ملموس ایرانی هر روز کمرنگ تر شد. در واقع شما نمی توانسته اید که آموزش درباره این نوع موضوع ها را از کودکی و در دبستان و یا دبیرستان شروع کرده باشید.  چگونه به این نوع مطالعات علاقمند شدید و از چه زمانی آن را شروع کردید.

 

بهرام روشن ضمیر: همانگونه که گفتید، تاریخ و فرهنگ ایران در زمانی که ما کودک بودیم از دو جنبه مورد کم لطفی قرار میگرفت. یکی اینکه میگفتند این تاریخ و این فرهنگ، شاهانه و شاهنشاهی است و چون نظام شاهنشاهی کنار رفته، پس کشتیبان را سیاستی دگر آمده. این کار برای انقلاب طبیعی هم بود. چه، ویژگی بنیادین انقلاب ها همین است. در انقلاب فرانسه هم حتی گاهشمار مسیحی را کنار گذاشتند و یک گاهشمار (تقویم) انقلابی ساختند با ساختاری کاملا نو، ولی دیدیم که ماندگار نشد. در انقلاب روسیه و چین هم دیده بودیم که با انواع اتهام ها، بسیاری از عناصر فرهنگ ملی را کنار گذاشتند. این یک جنبه بود که مربوط به ذات هر انقلابی است. جنبه دوم این بود که اصلا میگفتند تاریخ پیش از اسلام و برخی از میراث های ملی ایران، غیراسلامی ست و باید کنار گذاشته شود و فراموش شود. نتیجه اش این شد که نسل من در مدرسه و در هیچ جای دیگری واقعا هیچ چیز از تاریخ و فرهنگ کهن ایران نیاموخت. تنها همان نوروز و چهارشنبه سوری و سیزده بدر و یلدا را از پدر و مادر آموخته بودیم. اینکه من تا 22 سالگی نامی از تیرگان، مهرگان و جشن سده نشنیده بودم، مایه آبروریزی برای من و نسل من نیست. چون من از کودکی کتاب خوان بودم و هم درس مدرسه و هم کتابهای غیردرسی فراوان میخواندم. پس این مایه آبروریزی برای سیستم آموزشی این کشور است. مایه آبروریزی برای دستگاه فرهنگی کشور است. یادم هست در دبیرستان معلم تاریخ ما چنان با هراس و وحشت از زرتشتیان حرف میزد که بچه ها میترسیدند. همین جناب معلم تاریخ، میگفت هخامنشیان وحشی ترین قومی بودند که روی زمین آمده اند. تنها توجه شان به تاریخ معاصر بود و خوشبختانه همین تاریخ معاصر روزنه ی ورود من به عرصه شد. تحقیقی روی "ملی شدن صنعت نفت" انجام دادم که معلم مان پس از دیدنش با شگفتی گفت: پسر تو چرا داری رشته ریاضی میخوانی؟ این هم خودش فلاکت دیگری برای وضع فرهنگی ایران است که عرف شده، علوم انسانی را برای بچه های تنبل و ضعیف میدانند و بچه های سخت کوش و باهوش خواه ناخواه به سوی مهندسی و پزشکی میروند. چنین اتفاقی برای من هم افتاد ولی حتی در دانشگاه و در رشته ی کامپیوتر برای درس "روش تحقیق" پژوهشی تاریخی برگزیدم. از آن زمان به کارهای فرهنگی و پژوهش پرداختم و سپس به رشته ی تاریخ رفتم. این درست در زمانی بود که حتی کتاب چاپ میشد که در آن مینوشتند، اصلا ایران باستان وجود خارجی ندارد! یعنی دیگر بحث عقب مانده بودن و وحشی بودن و جاهلیت ایران باستان نبود. اساس آن انکار شده بود.

 

شمس رنجیر:  کانون پژوهش های ایرانشناسی، که شما موسس آن هستید، چه فعالیت هایی انجام داده است؟

 

بهرام روشن ضمیر: وقتی در سال 1384 به عضویت یک انجمن فرهنگی در تهران به نام افراز درآمدم. با شماری از دوستان تصمیم گرفتیم کارگاه هایی برای شناخت تاریخ ایران باستان برگزار کنیم. در آغاز قرار بود از استادان بهره بگیریم ولی تجربه های قبلی نشان داده بود که موفق نمیشویم. بدبختانه استادان خوب و باسواد در ایران زیاد نیستند و آنها یا در دانشگاه مشغول اند و یا خانه نشین اند و به تنهایی پژوهش میکنند. پس بهتر دیدیم خودمان دست به کار شویم. همه منابع و کتابهای سودمند را گردآوردیم و شروع کردیم به پژوهش. اتفاقی که در اینجا افتاد برایم جالب بود. از یک جمع 15-20 نفری هیچکس به جز من به پژوهش ادامه نداد و همه بار بر روی دوش من افتاد. این ویژگی نسل ماست. نسل ما ویژگی های مثبت هم زیاد دارد ولی تنبلی و بی حوصلگی و نداشتن آرام و قرار و از شاخه به شاخه پریدن از ویژگی های مهم این نسل است. من مجبور شدم کل تابستان، سه ماه از خانه خارج نشوم. میوه اش پژوهشی بر روی تاریخ ایران پیش از اسکندر بود. پس از آن تصمیم گرفتم کانون پژوهش های ایرانشناسی را بنیاد کنم. که 6 سال به برگزاری کارگاه ها و اتاق فکرها درباره ی تاریخ و فرهنگ ایران میپرداخت.

 

شمس رنجیر:  در کارگاه های آموزشی چه موضوع هایی را درس می دادید، و افرادی که به این کلاس ها می آمدند در چه رده سنی بودند؟

 

بهرام روشن ضمیر: ما تاریخ ایران باستان را از دوره های پیش از تاریخ تا ورود اسلام درس میدادیم و کلیاتی از زمینه های فرهنگی ایران هم میگفتیم. مخاطبان اکثرا دانشجوهای رشته های گوناگون بودند. چنانکه گفتم تاریخ ایران باستان در مدرسه عملا آموزش داده نمیشود و در دانشگاه نیز بسیار اندک. حتی در "رشته ی تاریخ" در دانشگاههای ایران، از 150 واحد درسی، 10 واحد به ایران باستان میپردازد (نسبت 1 به 15) و بقیه به تاریخ اسلام و پس از اسلام و تاریخ کشورهای دیگر و دروس عمومی. و هیچ واحدی به فرهنگ ایران باستان نمیپردازد.

 

شمس رنجیر:  آیا زنان بیشتر به مسایل فرهنگی مربوط به میراث فرهنگی و به خصوص جشن ها و سنت های ایرانی علاقمند هستند یا مردان؟

 

بهرام روشن ضمیر: زنان بیشترند. ولی نه به این معنی که مردان کم علاقه تر باشند. مردان اصولا اوفات فراغت یا وقت آزاد کمتری دارند. پسرانی که در همه ی این سالها در کارگاه های من شرکت کرده اند، تقریبا همه دانشجو بودند و بی درنگ پس از پایان دانشجویی به سربازی میرفتند و دو سال از محیط فرهنگی پرت میشدند و سپس هم محیط کار حرفه ای که هیچ فرصتی برایشان باقی نمیگذاشت. ولی دختران پیوستگی بیشتری دارند و از سن 15 سالگی به این زمینه ها علاقه مند میشوند و کمتر کنار میگذارند. خوشبختم که چنان در علاقه مند کردن و در مسیر درست قرار دادن این بچه ها موفق بودم که بسیاری از آنان تا امروز به کار در زمینه ی های فرهنگی و پژوهشی میپردازند. دو نفر از آنان به درجه ی دکتری در زمینه ی ایرانشناسی رسیدند و پنج نفر از آنان به درجه ی کارشناسی ارشد و چندین نفر هم دانشجو در مقاطع گوناگون. چون من تنها راه و مسیر درست را نشان میدادم و این کارگاهها، آغاز بود نه پایان.

 

شمس رنجیر:  در بیوگرافی شما آمده که یکی از افرادی هستید که در کامل کردن پرونده ی جشن های ایرانی نقش دارید. می توانید بگویید که چرا هیچ کدام از جشن های ما جز نوروز، که آن هم به همت کشورهای هم فرهنگ بود برای ثبت به یونسکو فرستاده نشد؟

 

بهرام روشن ضمیر: وضعیت پرونده ی جشن های ایرانی یکی داستان است پر آب چشم. از زمانی که ثبت میراث ناملموس در یونسکو آغاز شده، میراث فرهنگی ایران بسیار ضعیف ظاهر شده است. میتوانم بگویم اگر هم کاری کرده اند، در رودربایستی قرار گرفته اند. یعنی کشورهای دیگری که در حوزه ی فرهنگی ایران یا "قلمرو نوروز" قرار دارند پیش رفته اند و ایران دیرتر و کندتر به آنها پیوسته. این درشرایطی است که نوروز در بیشتر کشورها تا چند سال پیش ممنوع بود. در کشورهای کمونیستی در حال فراموش شدن بود. در افغانستان گناه و شرک دانسته میشد، در عراق و ترکیه به خاطر مشکلات سیاسی غدغن بود و در هند و پاکستان خیلی کمرنگ دیده میشد. فقط در ایران در همیشه ی تاریخ جایگاه بلند خود را داشته. ولی حتی در ایران هم به شکل رسمی ثبت نشده بود. تا اینکه انجمن های مردم نهاد (NGO) در ایران تلاش کردند این پرونده تکمیل شود و در واقع این نان را مردم در دامن دولت گذاشتند. انجمن ما در 11 سال فعالیتش چه پیش از من و چه زمانی که من بودم، دغدغه ی اصلی و اولویت شماره یک خود را بر جشن های ایرانی گذاشته. ببینید، ما میگوییم فرهنگ داریم، ولی از ما پرسش خواهند کرد که کجاست؟! یعنی در نگاه نخست اصلا به چشم نمی آید و این فاجعه است. ما باید فرهنگ کهن خود را به نمایش بگذاریم. اگر میگوییم فلان جشن، فلان آیین از آن ماست. باید برگزارش کنیم. نه اینکه دلخوش کنیم که ریشه هایش به تاریخ 1000 سال پیش برمیگردد! انجمن ما هرسال دستکم دو سه تا از جشن های باستانی ایران، چه نوروز و یلدا که همیشه میشناسند و چه جشن هایی چون تیرگان و مهرگان و سده و اسفندگان که تا 10 سال پیش نامشان به گوش تهرانی ها نخورده بود، را برگزار میکند. آنهم به شکل مداوم. این تلاشها درباره ی نوروز نتیجه داد. برای تیرگان و سده نصفه و نیمه نتیجه داده به این شکل که آقایان لطف کرده اند، جشن تیرگان را برای شهر فراهان و جشن سده را برای شهر کرمان به رسمیت شناخته اند! درحالیکه تیرگان جشن ملی است که تا دوره ی صفوی برگزار میشده. جشن سده، جشن همه ی مردم ایران است و نه فقط زرتشتیان کرمان! همچنین همایش هایی برای نکوداشت شخصیت های فرهنگی ایران چون فردوسی. یادمان باشد که هنوز هم گهگاهی میشنویم که به فردوسی توهین میشود و با درد و رنج باید بگوییم که آخرین کنگره ای که در شان مقام فردوسی بوده، 75 سال پیش برگزار شده است و ما همچنان میگوییم به فردوسی افتخار میکنیم. ولی حاضر نیستیم هیچ کاری برای او و شاهنامه اش بکنیم. خوشبختانه انجمن های مردم نهاد (NGO) در حد توان شان برای میراث ناملموس و جشن ها و آیین ها و مشاهیر ایران گام برداشته اند و انجمن ما تنها یکی از انجمن های خوب و کوشا در این حوزه بوده و من هم تنها یکی از این کوشندگان بودم که امروز به نمایندگی از همه ی این کوشندگان با شما صحبت میکنم. کسانی که در همه این سالها، نه تنها اندک کمکی از دولت و نهادهای رسمی ایران نگرفته اند، بلکه در بیشتر موارد به آنها اجازه فعالیت هم داده نشده. آرمانشهر ما در ایران این نیست که از ما پشتیبانی کنند. این است که بگذارند کار خودمان را بکنیم! چون ما نه سیاسی ایم و نه مذهبی و کاری به دولت قبلی و دولت فعلی و دولت بعدی نداریم. این دولتها می آیند و میروند و فرهنگ ایران باید بماند.

 

شمس رنجیر:  چه کسانی مانع به ثبت رسیدن جشن های ایرانی و یا فرستادن آن به یونسکو می شوند؟ و آیا دلایلی برای آن دارند؟

بهرام روشن ضمیر: کسی مانع ثبت شدن نمیشود. جدی نمیگیرند. اصلا نمی بینند. ببینید روی هوا که نمیشود ادعا کرد. اگر میگوییم یک جشن، آیین، فرهنگ، از ماست، باید باشکوه برگزارش کنیم. نخست برگزار میکنند، بعد ثبت ملی و رسمی میشود و سپس ثبت جهانی میشود. این فرایند برای نوروز رخ داد. تا 40 سال پیش چهارشنبه سوری در سراسر ایران با آیین هایی متنوع و زیبا برگزار میشد. وقتی ممنوع شد چه شد؟ سن بالاها آنرا کنار گذاشتند و جوانان رو آوردند به ترقه بازی. من یادم هست که وقتی ما بچه بودیم، پدر بزرگ ها و مادربزرگها روی چهارشنبه سوری تعصب داشتند و تشریفات آنرا با دقت انجام میدادند. پدر و مادرها از ما بیشتر علاقه مند بودند. ولی الان چه؟ پدر و مادرها خودشان کنار گذاشته اند و به بچه ها هم سفارش میکنند که بیرون نروند و بنشینند در خانه. چون خطرناک شده. تا 50 سال پیش شما اگر به روستاهای ایران در خراسان، در مازندران و گیلان، در کردستان و دیگر جاها میرفتید، جشن تیرگان و مهرگان و جشن های آتش را به شکل های گوناگون و متنوع میدیدید که با تعصب فراوان درست مثل یک برنامه ی مذهبی برگزار میشد. اکنون یا به کل نابود شده یا درحال نابودی ست. یعنی مشکل اصلی اکنون این نیست که چرا فلان جشن ثبت ملی و سپس ثبت یونسکو نمیشود؟ الان به مرحله ای رسیدیم که اگر نجنبیم نابودی کامل میراث ناملموس ایران را به چشم میبینیم.

نکته ی دیگر این است که جشنی که برگزار میشود و فراگیر و زنده است، را باید ثبت کنیم. باید برایش پرونده سازی کنیم. همان چیزی که به آن میگویند مستندسازی (Documentation).

 

شمس رنجیر: انگیزه شما از ساخت مستندهای جشن های ایرانی همین بوده است؟

 

بهرام روشن ضمیر: جشنی که برگزار میشود ولی ثبت نمیشود، از نگاه تاریخ، انگار اصلا برگزار نشده و در شرف فراموشی قرار میگیرد. شما فرض کنید که ابوریحان بیرونی نمی بود، فرض کنید که گردیزی نمی بود، فردوسی نمی بود، آنگاه ما سندی نداشتیم که بگوییم این جشنها و آیین ها برگزار میشده است. اکنون هم همین است. ما باید تاریخ اکنون را بنویسیم و برای آیندگان به یادگار بگذاریم. ما ایرانیان هنوز به سنت نوشتاری و ثبت کردن و مکتوب کردن خو نگرفته بودیم که جهان وارد عصر دیگری شده و انقلاب اطلاعاتی رخ داده است. ما هنوز به سنت قدیم، به شکل شفاهی و گوشی برای هم تعریف میکنیم. به اصطلاح مردمان پامنبری هستیم. هنوز به کسی بگویید از فلان جا چه خبر؟ از فلان برنامه چه خبر؟ چه یادگاری از فلان سفر داری؟ بالای منبر میرود و برای شما سخنرانی میکند. نه تنها گزارش و سفرنامه ننوشته، بلکه حتی نتوانسته چند تا عکس و فیلم خوب بگیرد.

من وقتی تصمیم گرفتم برای جشن های ایرانی مستندهای آموزشی بسازم (که در تکمیل پرونده ی جشنها، بسیار مهم و از واجبات است) به خیال خام خودم، به سراغ نوروز رفتم، چون گمان کردم طبعا نوروز که جشنی فراگیر، سراسری و زنده است، باید انبوهی از مواد لازم آرشیوی (فیلم و عکس) برای تهیه یک مستند داشته باشد. حال آنکه اصلا چنین نبود. مستندهایی که تا به حال ساخته شده همه در آرشیوهای شخصی یا دولتی خاک میخورند. و در هیچ کجا چیز دندانگیری یافت نمیشود. خب اگر یک مستندساز بخواهد یک اثر آموزشی و کامل بسازد، نه تنها باید صبر کند تا خود نوروز بیاید، بلکه باید چندین فیلمبردار و عکاس را استخدام کند که هنگام نوروز بروند از جاهای گوناگون فیلم و عکس بگیرند که چنین چیزی بودجه ای فراوان میخواهد که نه تنها ما نداریم، بلکه اگر هم کسی داشته باشد برای چنین چیزی خرج نمیکند.

پس از ساختن نوروز به سراغ جشن هایی چون تیرگان و مهرگان و یلدا و سده رفتم و آنجا به عمق فاجعه پی بردم. ما در مرحله ی خطرناکی قرار گرفته ایم و آن یک آلزایمر و فراموشی کامل میراث ناملموس است. ببینید وضعیت میراث ناملموس بسیار حساس تر از میراث ملموس است. اینکه تازه به فکر ثبت میراث ناملموس افتاده اند دلیل نمیشود که بگوییم کم اهمیت تر است. بلکه به اشتباه گمان میکرده اند که میراث ناملموس جاودانه است و مردمی است و باید از میراث ملموس مثل بناها و اشیاء تاریخی نگهداری کرد که از گزند باد و باران و تاراج درامان نیستند. ولی بعدا فهمیدند که چنین نیست و میراث ناملموس در عصر جهانی شدن به آسانی فراموش میشوند. اصلا فرض بگیریم که خدای نکرده پاسارگاد آسیب ببیند(چیزی که برای بنیاد شما دغدغه ی اصلی است). خب حداقلش این است که انبوهی فیلم و عکس از پاسارگاد گرفته شده و دانشگاههای بزرگ جهان مجموعه ای از گزارشهای مفصل باستانشناختی از این میراث جهانی دارند. ولی آیا جشن تیرگان چنین است؟ جشن مهرگان و جشن سده اینگونه است؟ من اکنون که کار مستند های پنج گانه را به زبان فارسی به پایان بردم، در حال آماده سازی آن به زبان انگلیسی ام. اکنون میبینم که حتی برای یلدا یا شب چله، که خیلی سرشناس و نام آور است، پژوهش به زبان انگلیسی بسیار کم مایه و فقیر است.

از همین رو من واقعا امیدوارم که ما طرز فکر خودمان را عوض کنیم. همچناکه یونسکو هم طرز فکرش را عوض کرد و فهمید که میراث جهانی، تنها ابنیه و آجر و سنگ و نقاشی نیست. میراث جهانی، "فرهنگ" است، "آیین" است، "روش زندگی" و "جشن ها" است.

ما اکنون در شرایطی خطرناک قرار گرفته ایم. من هنگام نوشتن متن سناریو برای مستندها، مدام شک داشتم که از فعلهای "زمان حال" بهره ببرم یا "زمان گذشته"؟ بگویم "جشن مهرگان اینگونه است"؟ یا بگویم "جشن مهرگان اینگونه بوده"؟ چون نمیخواستم اندکی از راستی و درستی که خط قرمز یک مستند است، فاصله بگیرم. واقعا شک داشتم که این جشن هنوز هم در برخی نقاط پراکنده ی ایران وجود دارد؟ یا به کل نابود شده؟ اگر نجنبیم، این جشنها برای همیشه از قلمروی "مردمشناسی" خارج شده و به قلمرو "تاریخ" میپیوندد. و اگر چنین شود، بدا به حال ما. یکی از مخاطبان مستندها به من میگفت، درود بر شما که برای جشن ها کاری کردید. من پاسخ دادم که من برای جشن ها کاری نکردم. برای خودمان کار کردم. اگر این جشنها و آیین ها را کنار بگذاریم، ما زیان کرده ایم و آسیب دیده ایم. چون هدف و آرمان همه ی این جشنها و آیین ها، ایجاد حس همدلی و یکپارچگی و همبستگی میان مردمان است. اینها همه بهانه هاای اند برای شادی و در کنار هم بودن مردمان و ملتها. در درجه ی نخست، برای مردمان ایران و سپس برای همه ی جهانیان.

 

شمس رنجیر:  آیا مستندهایی که شما یا افرادی چون شما می سازید می توانند در مقابل مستندهایی که امثال پورپیرار و عباس سلیمی نمین، می سازند کارایی لازم را داشته باشند؟ تا آنجا که ما اطلاع داریم به این افراد کمک های زیادی می شود و سازمان هایی که زیر نظر آن ها اداره می شود از بنیه مالی و فنی بالایی برخوردار است.

 

بهرام روشن ضمیر: پول و امکانات همیشه کارساز نیست. به ویژه در روزگار کنونی. یکی بزرگترین بدبختی های ما این است که هنوز باور نکرده ایم، نه تنها عصر کشاورزی و دهقانی به پایان آمده، بلکه عصر صنعت نیز تمام شده است. ما اکنون وارد عصر اطلاعات شده ایم که قواعد و قوانین خود را دارد. اکنون در دوره ای زندگی میکنیم که به کمک یوتیوب، یک جوان که در گوشه ای از جهان در خانه نشسته، فیلمی از خود منتشر میکند که گاه چند میلیون نفر از مردمان سراسر جهان آنرا میبینند. یعنی بیشتر از بسیاری از فیلمهایی که بودجه ی میلیون دلاری دارند. در همین ایران ما، تقریبا هرساله آثاری به عنوان "هنر فاخر" در سینما و تلویزیون ساخته میشود. کاری به محتوایش ندارم. ولی خیلی از آنها هیچ بازخوردی نمی یابد، اصلا دیده نمیشود، ساخته میشود و سپس به آرشیو سپرده میشود. برخی از این سریالهایی که تلویزیون ایران میسازد 20 - 30 میلیون دلار هزینه برمیدارد و 7-8 سال طول میکشد تا ساخته شود. یعنی رقمی که خرج میشود با سریالهای آمریکایی برابری میکند. ولی تاثیرگذاری این کجا و آن کجا؟

من واقعا نمیدانم آقای پورپیرار و یا آقای سلیمی نمین (که من یکبار با ایشان مناظره کردم) چه اهدافی دارند و چه میکنند. من اهل "توهم توطئه" نیستم. نه من به کسی میگویم که به جایی وصل است و پول از جایی میگیرد و نه حق میدهم کسی من را به جایی وصل بداند و تهمت بزند که در همه ی این سالهای فعالیت شبانه روزی ام، ریالی پول گرفته ام. من میدانم که آقای پورپیرار و آقای سلیمی، غیرعلمی مینویسند. آنان پژوهشهای آکادمیک و دانشگاهی را به کل رد میکنند و در محیط خلاء، به تاریخسازی میپردازند. درحالیکه علوم انسانی، جایی است برای اتفاق نظر. ده ها و صدها باستانشناس و کارشناس متخصص در 150 سال گذشته بر روی محوطه های باستانی ایران کار کرده اند. اختلاف نظر در علوم انسانی بدیهی است. ولی اتفاق نظر هم کم نیست. حالا اینکه یک نفر بیاید و بگوید تخت جمشید طور دیگری است و فلان سنگنوشته جعلی است و پاسارگاد هم که به کل ساختگی و تازه ساز است، در محیط آکادمیک هیچ اتفاقی نمی افتد. چون این یک فرضیه ی سست و بی مایه در میان انبوهی از پژوهش های معتبر هضم و حل میشود. از همین روست که به ندرت متخصصان و کارشناسان دانشگاهی ما به این آقایان پاسخ میدهند. چون احساس میکنند اصلا نیازی به پاسخ نیست. و حتی میگویند که پاسخ به اینها نوعی اعتباردهی است. چون این آقایان رفتار علمی و اخلاق آکادمیک را رعایت نمیکنند، هیچ آکادمیسینی هم آنها را جدی نمیگیرد. ولی از سوی دیگر، این کارهای غیرعلمی برای دشمنان یکپارچگی و همدلی ملت ایران کارساز است. از همین رو جریانات ضدایرانی و تجزیه طلب خودشان به شکل خودجوش کتابها و جزوه ها و فیلمهای مستندی که در این جریان ساخته شده را با تیراژی انبوه در استانهای ایران پخش میکنند و روی مردمانی که اندک آشنایی ندارند تاثیر میگذارند. چرا؟ چون مردمان ما واکسینه نشدند و واکسیناسیون فرهنگی چیزی نیست جز کتابخوانی. آمارهای سرانه ی کتابخوانی در ایران را حتما شنیده اید که خیلی هم متفاوت و آشفته است. من به تیراژ کتابها نگاه میکنم. اکنون شمارگان کتابهای چاپ شده در ایران که این همه به آن می نازند و هرسال نمایشگاه بزرگ کتاب هم برگزار میشود، چقدر است؟ 900 تا 1500 نسخه. تازه وقتی از انتشاراتی میپرسیم میگویند، عملا 500 تا بیشتر چاپ نکردند. آن 500 تا هم فروش نمیرود. یا سالها در کتابفروشی ها خاک میخورد و یا خود نویسنده به دوستانش هدیه میدهد. به این پز میدهند که سالی چند هزار عنوان کتاب چاپ یا تجدید چاپ میشود ولی نمیگویند با تیراژ 500 تا! چطور میشود که در کشور 75 میلیونی، شمارگان یک کتاب خوب و مفید و علمی 500 تا باشد؟ در مدرسه و دانشگاه هم که خبری از تاریخ نیست. در تلویزیون و سینما هم که یا سریال تاریخی نمیسازند یا اگر میسازند، همه میگوییم ایکاش نمیساختند! چون اینقدر بد و تحریف شده و ضعیف میسازند که اعصاب همه بهم میریزد. خود من چند بار یادداشت هایی در نقد سریالهای تلویزیونی نوشته ام و خواهش کرده ام که لطفا نسازید! خواهش میکنم درباره ی فردوسی و شاهنامه نسازید. ما را به خیر شما امید نیست، شر مرسانید. جالب است که برخلاف تصور، حتی از تاریخ پس از اسلام هم فیلم و سریال خوب نمیسازند. ایران باستان که هیچ! به جز دو سه تا کار خیلی قدیمی هیچ کار دیگری برای ایران پس از اسلام ساخته نشده. به جایش در روزنامه شرق که زمانی پرتیراژترین روزنامه ی کشور بود نوشتند که تاریخ و فرهنگ باستانی ایران، برای مردم کنونی ایران غریبه و بیگانه است و تخت جمشید ارزشی برای فرهنگ ایران ندارد. درحالیکه میدانیم پیوستگی فرهنگی که مردم ایران کنونی با مردم ایران 2500 سال پیش دارند، اگر نگویم هیچ ملت دیگری ندارد، باید بگویم کمتر ملتی دارد. مصر و سوریه و عراق را ببینید، یونان و ایتالیا را ببینید. هیچکدامشان پیوستگی فرهنگی ایران را ندارند و این موضوع خوار در چشم و استخوان در گلوی برخی است و مدام آزارشان میدهد. من همیشه پاسخشان را در همان نشریات نوشته و چاپ کرده ام. ولی در چنین حالتی از خلاء فرهنگی، اتفاقاتی هم می افتد که جبران شدنی نیست. وقتی جماعتی ناآگاه از سر جهالت محض، پرچم دشمنی با ایران بلند میکنند در دنیا صدا میکند. نمونه اش سال گذشته در تبریز بود که گروهی با پلاکاردی به ورزشگاه آمدند که در آن به انگلیسی نوشته بود "آذربایجان جنوبی، ایران نیست." نتیجه ی کتاب نخواندن همین میشود. ترکیه و جمهوری آذربایجان و دیگر کشورها سال به سال بیشتر تاریخ و فرهنگ میسازند و ما سال به سال دریغ از پارسال!

 

از همین رو بود که من واقعا به این نتیجه رسیدم که باید از وقت خود برای کارهای دیگر بزنم و به مستندسازی رو بیاورم. چون اگر مخاطب مقالات و یادداشت های من 5 درصد جامعه باشد، مخاطب مستندها دستکم 50 درصد جامعه است. و به ویژه تاکید داشتم که جمله به جمله ی آنچه گفته میشود، دقیق، علمی و مستند باشد. متن این مستندها در جراید چاپ شده و خوشبختانه استادان بزرگ تاریخ و فرهنگ ما هم پس از دیدن این مستندها، از نظر علمی آنرا تایید کرده اند.

 

شمس رنجیر:  در چند سال اخیر افرادی سعی می کنند با شایعه پراکنی های مغرضانه به کسانی که به فرهنگ  ایرانی، و به خصوص فرهنگ غیر مذهبی ایران علاقمند هستند نام «ناسیونالیست افراطی» یا گاهی هم «فاشیست» بدهند. آیا شما هیچ نزدیکی بین این نوع علاقمندی به فرهنگ و تاریخ یک کشور را به فاشیسم و یا ناسیونالیسم افراطی می بینید؟

 

بهرام روشن ضمیر: فاشیسم توآم با نژادپرستی و ارتجاع همراه با خشونت و نظامی گری است و این پدیده متعلق به تاریخ و فرهنگ ما نیست. بلکه پدیده ای است مربوط به اروپا. شما در آمریکا هم هرگز فاشیسم را ندیده اید. در هند هم ندیده اید. پلورالیسم فرمانروا بر فرهنگ آمریکا و هند مانع آن میشود. ولی در اروپای تکه تکه شده و تا اندازه ای ژاپن دیده شده. نتیجه ی تجزیه کردن کشورها بزرگ، به دولت های کوچک قومیتی همین میشود. هرچه کشور کوچکتر شود، فاشیسم و ناسیونالیسم افراطی و خشن بیشتر توان میگیرد. اکنون که اروپا از گذشته ی خونین اش درس گرفته و به سوی تشکیل "اروپای متحد" میرود، دیگر هرگز شاهد فاشیسم نخواهیم بود. ولی میراث خونین اروپا برای کل جهان باقی مانده و برخی هم آنرا برای جهان سوم تجویز میکنند. هر محیطی، بستر خودش را دارد. ایران به نوعی همچون آمریکای کنونی بوده است. کشوری مملو از مردمانی متفاوت از تبار و آیین و فرهنگ و مذهب گوناگون. همچنانکه امروز با پدیده ای به نام فرهنگ آمریکایی روبروییم، فرهنگ ایران هم در تاریخ شکل گرفته. همه ی گروههای گوناگون موجود در ایران پس از هزاران سال زیست مشترک در یک مکان، چون سرنوشت تاریخی مشترکی داشته اند و غم ها و شادی هایشان یکی بوده، به هم جوش خورده اند. ایران، کارخانه ای بوده که مواد اولیه ی خارجی از هر سو به آن روانه شده ولی محصول، همیشه ایرانی مانده است. بیگانه ستیزی در تاریخ ایران معنا نداشته. تخت جمشید یک پروژه ی جهانی بود. درست مانند امروز که کمپانی های چندملیتی با مهندسان و طراحان و کارگران چند ملیتی یک پروژه را پیش میبرند، 2500 سال پیش داریوش و خشایارشا چنین کاری کردند. ملیت و نژاد و مذهب اصلا مطرح نبود. در سندهای حسابداری تخت جمشید میخوانیم که انواع و اقسام آدمها با نژادها و زبانها و مذهب های گوناگون آنجا وجود داشته اند. آنزمان حاکمیت ایران سه – چهار زبانه بود. و این سنت تا زمان ساسانیان ادامه داشت. پدیده ای که اکنون اندک زمانی است در سازمان ملل و یونسکو جا افتاده. نژادپرستی و فاشیسم در چنین کشوری یعنی چه؟ از همین روست که اگر هم گروهی کوچک و اندک شمار گاهی سخنان نژادپرستانه و فاشیستی زده اند، اگر دقت کنید نماد و قهرمان خود را همان نمادها و قهرمان های اروپایی گرفته اند. چون ما هیچ نمونه ی ایرانی نداریم. شما به تصاویر گارد جاویدان هخامنشی که نماد ارتش پیروزمند هخامنشی است نگاه کنید. آنجا میبینید که گارد جاویدان هخامنشی عبارت است از نیروهای پارسی، مادی و ایلامی. یعنی حتی قلب قدرت ایران هخامنشی و حساس ترین بخش آن هم در انحصار قومیتی ویژه نبود و این مرکز نه تنها کاملا پارسی نبود، بلکه آریایی هم نبود. برخی سربازان آن سیه چرده بودند. خب، من ایرانی کنونی اگر بخواهم فاشیست و نژادپرست باشم روی چه حسابی خودم و اندیشه ام را مطرح کنم؟ شما میدانید که فاشیسم نیاز به ارتجاع تاریخی دارد. فاشیسم بدون تکیه بر تاریخ نمیشود. هنگامی که کوروش، داریوش و دیگر فرمانروایان تاریخ ایران فاشیست نیستند، هنگامی که شاعران و فیلسوفان و نویسندگان کل تاریخ ایران هرگز فاشیست نبودند و ما اثری در این باره به زبان فارسی نداریم، من چگونه میتوانم از فاشیسم در ایران سخن بگویم؟ در کشوری که اگر مردم دو بیت شعر بلد باشند یکی «بنی آدم اعضای یک پیکرند» است و دیگری «میازار موری که دانه کش است» چگونه میشود از فاشیسم حرف زد؟ این اتهام ها یا از سر بی سوادی محض است و یا ردگم کردن و زدن به کوچه ی علی چپ!

 

البته ناسیونالیسم خود معناهای متفاوتی دارد و گاه دو نفر که هر دویشان خود را ملی و ایراندوست می نامند، کارشان به جدل میکشد. افراط همیشه و همه جا هست ولی آنچه در ایران در میان ملی گرایان دیده میشود، ناسیونالیسم یا ملی گرایی رمانتیک بوده که این مسئله هم وارداتی از غرب است و محصول اروپای عصر رمانتیک. شگفت زدگی و تعجب برخی اندیشمندان ما ناشی از تک بعدی بودن ماست. چون برخی از دانشمندان ما اصلا خبر ندارند آنسوی مرزها چه گذشته و ایران را یک سیاره ی جدا فرض میکنند. ادبیات رمانتیک قرن 19 اروپا در ایران عصر مشروطه تاثیر گذاشت و بدین ترتیب ناسیونالیسم یا ملی گرایی رمانتیک ایران شکل گرفت که برخی ویژگی های بد آن از جمله "توهم توطئه" و "اجنبی ستیزی" و "انداختن مشکلات به گردن خارجی" کاملا مشابه با گرایشهای دیگر کشور ما یعنی گرایش مذهبی و گرایش چپ است. این بیماری در کل جریانات و گرایش های ایرانی هست و منحصر به ملیگرایان نیست که آنها را متهم کنیم. نکته ی دیگر بی سوادی است که من در یادداشتی آنرا بلای جان ملی گرایی دانستم. برخی ملیگرایی را مترادف با رگ باد کرده میدانند. به قول جورج اورول، همیشه خونشان به جوش می آید و خدا نکند که چنین شود! خوشحالم که هرگز به این سو نغلطیدم و همیشه تلاش کردم خونمان به جوش نیاید! من تقریبا یکی در میان یادداشت هایی در نقد این دو جریان افراطی و تفریطی نوشته ام. اگر مثلا این هفته یادداشتی در نقد ویژه نامه ی روزنامه همشهری بر ضد کوروش یا یادداشتی در نقد سریالی ضدفردوسی یا فیلم 300 (که اکنون بخش دوم آن اکران شده) نوشته ام، هفته ی بعد مجبور شدم در یادداشتی به جعلیات و دروغها و ستایش های اغراق آمیز و افراطی از ایران و فرهنگ و تاریخ باستانی آن بپردازم. و واقعا اگر کارهای من را بشمارید، نیمی از آن در نقد این طرف و نیمی در نقد آن طرف بوده. به ویژه که در این وضعیت بد اقتصادی حاکم بر ایران، کسانی از این آب گل آلود ماهی گیری میکنند و دکان فرهنگی به راه انداخته اند و در آنجا تاریخ و فرهنگ ایران را به شکل یک "کالای مشتری پسند" به مردم می فروشند! که به جرات میگویم، آسیب این کارها بیش از کارهای پورپیرار و 300 است. چراکه پورپیرار و 300 مردم را به خود می آورد تا بجنبند ولی "فرهنگ فروشی" و "تاریخ فروشی" به شکل رمانتیک و افراطی و پژوهشهای جعلی و شبه علمی، همچون ویروس بدن فرهنگی ما را بیمار میکند.

همه اینها معلول ناآگاهی ست. ستیز ما تنها با یک چیز باید باشد و آن چیزی نیست جز "جهل".

 

شمس رنجیر: با سپاس فراوان به شما و آرزوی توفیق های بیشتر

 

 

کمیته بین المللی نجات پاسارگاد

www.savepasargad.com