International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

 

 

Link to English Section

 

      يبانيه ها  |   آرشيو  پاسارگاد  |  آرشيو خبرها  |  مقالات   |   آرشيو هنر و ادبيات   |   آرشيو تاريخ  زدايي   |   ديداري ـ  شنيداري  |   |  تماس  جستجو   پيوند به صفحه اصلی

 

 

 

تاریخ و فرهنگ ‌مان متعلق به همه ایرانیان است، هیچ کس حق ندارد آن را تخریب کند

گفتگو با شکوه ميرزادگی

از:  ساسان قهرمان

خانم میرزادگی، اولین سوالی که مایلم از شما بپرسم، در ارتباط با برنامه بزرگداشت کورش کبیر است در 29 اکتبر. آیا می‌توانید زمینه و علت این را توضیح دهید؟ حتما به خاطر دارید که در مقطعی در اواخر دوران حکومت پهلوی و اوایل انقلاب 57، «کورش» به عنوان مظهر حکومت شاهنشاهی در ایران معرفی می‌شد، و «شاهنشاهی» هم به عنوان مظهر استبدادی. به قولی، همه‌ی فشارها و رنج‌هایی که مردم ایران در طول سده‌ها تجربه کرده‌بودند، مرتبط با حکومت پادشاهی وانمود می‌شد، و «کورش» هم، بانی این سیستم. چه نگاهی، و از چه منظری، اکنون «کورش کبیر» را نوع دیگری از زندگی معرفی می‌کند؟

در ابتدا باید توضیح دهم که در واقع این «اکنون» نیست که «کورش» را به عنوان نماد دیگری معرفی می‌کند، خود «منشور کورش» این را نشان می‌دهد و متاسفانه، چه در زمان سلطنت محمدرضا شاه پهلوی و چه در زمان حکومت جمهوری اسلامی، هرگز کورش را به عنوان مظهری از «حقوق بشر» معرفی نکردند. او همواره به عنوان یک «امپراتور» معرفی می‌شد. خب بله، البته او اولین امپراتوری است که در دنیا به وجود آمده. تاریخ را که دیگر نمی‌توان نفی کرد. و در آن زمان هم که «جمهوری» نبوده که بگویند چرا کورش جمهوری ایجاد نکرده و بنیانگذار پادشاهی شده‌است. مسلم آن است که کسانی که این منشور را نخستین بار خواندند (که هیچیک هم ایرانی نبوده‌اند) و دیگرانی که پس از رمزگشایی و ترجمه‌ی منشور با آن آشنا شدند، دیدند مطالبی که در «منشور کورش» نوشته شده، اغلب همان چیزهایی است که ما اکنون میبینیم در «بیانیه‌ی حقوق بشر» ثبت شده‌است؛ مثلا حق انتخاب محل سکونت، رد تبعیض نژادی، آزادی دین و مذهب، آزادی انتخاب حرفه، آزادی حفظ و اعتلای زبان و فرهنگ‌های قومی، یا تلاش برای صلح پایدار و امثال آن. این‌ها همه نشان از آن دارد که در آن دوران، مردمان ساکن در سرزمین پهناوری که «ایران» نام داشت، به چنین مفاهیمی رسیده‌بودند. درست است که مطالب این منشور به نام «کورش» شناخته می‌شود و توسط او مطرح شده، ولی جامعه‌ای هم که در آن یک رهبر سیاسی چنین حرفهایی می‌زند، باید درکی از این گونه مفاهیم باشد. نمیشود تصور کنیم که رهبری شب خوابیده و صبح برخاسته و به او الهام شده که چنین منشوری صادر کند. نه، این، تربیت فرهنگی آن زمان است، تربیت فرهنگی مردمی است که بیش از 2500 سال پیش، درکی از «آزادی» و «حقوق بشر» داشته‌اند و این درک، به رهبر سیاسی آنان هم منتقل شده‌است.

پس منشور کورش در واقع یکی از نشانه‌های مهم فرهنگی ماست. به اعتقاد من، کورش، بیش از آن که یک شخصیت سیاسی باشد، یک شخصیت فرهنگی بوده‌است. کسی که به چنین مفاهیمی توجه کرده باشد، آن هم در آن دوران، نمی‌تواند فقط یک سردار یا رهبر سیاسی عادی باشد. او آدمی است که به مفاهیمی چون آزادی برای همگان و حقوق برابر انسان‌ها فکر کرده. آن هم در روزگاری که اغلب جوامع انسانی در جهان، هنوز راه درازی برای پشت سر گذاشتن بربریت پیش رو داشتند. دقت کنید که مفاهیمی که در آن دوران در منشور کورش مطرح شده، مفاهیمی هستند که بشریت امروز تازه به آنها رسیده و ما حسرتش را می‌خوریم که در سرزمین ما و برخی سرزمین‌های دیگر، هنوز باید برایش جنگید و کشته شد و به زندان رفت. در حدود 25 قرن پس از آن دوران، ما حسرت این را میخوریم که در همان سرزمین، آزادی مذهب داشته باشیم، تبعیض نژادی و قومی نداشته باشیم، حق حفظ زبان و فرهنگ‌مان را داشته باشیم، و موارد مشابه دیگر. پس کورش، به عنوان یک شخصیت فرهنگی و یک رهبر سیاسی اندیشمند و منصف، همراه با منشورش، بخشی گرامی از میراث فرهنگی ماست و باید شناخته و معرفی شود.

بر این مبنا، گروهی از ما سعی می‌کنیم که این مسایل را زنده نگهداریم. دلیل اصلی این تلاش هم این است که ما از نظر فرهنگی کمبودهایی داریم. مشکل ما این است که در سرزمین ما، به‌خصوص در ظرف این دو سه دهه‌ی اخیر، دارند به‌شدت روی گذشته‌ی فرهنگی ما خط می‌کشند. یعنی همه‌ی آن چیزهایی که مربوط به فرهنگ ایرانی ماست، می‌خواهند منکر شوند. در حالی که ما می‌بینیم که در منشور کورش، از همراهی و پذیرش فرهنگ‌های ملل و اقوام مختلف سخن می‌رود. ایران یک کشور چند فرهنگی است. گذشته‌ای دارد و تاریخی با فرازها و نشیب‌هایی. تردیدی نیست که اسلام هم بخشی از فرهنگ ماست، ولی اگر ما همه‌ چیز را رها کنیم و فقط بخشی از این فرهنگ را تا حد ممکن بزرگ کنیم و بخش‌های دیگر را سرکوب، طبیعی است که این نیاز در جامعه به وجود می‌آید که بگردیم و ببینیم که چه‌بوده‌ایم و فقط یک بخش از وجود خود را نبینیم. همان‌طور که در «دی.ان.ای.» ما کورش هست، تاتار و مغول هم هست، حمله‌ی اعراب هم هست، و چیزهای دیگر. اگر ما نتوانیم این مسیر تاریخی را پی بگیریم و هویت تاریخی خود را نشناسیم، دچار همین مصیبت‌هایی می‌شویم که امروز شاهد بخشی از آن هستیم. از جمله این که کودکان ما، جوانان ما، احساس کمبود می‌کنند و دل‌شان می‌خواهند جست‌وجو کنند و تاریخ و فرهنگ واقعی‌شان را بیشتر بشناسند.

کاملا با شما موافقم. در عین حال، از ما و جوانان ما گذشته، دیگران هم شناخت روشنی از فرهنگ ما ندارند. یعنی اغلب می‌بینیم که تمام فرهنگ و تاریخ منطقه‌ای وسیع، به عنوان «فرهنگ اسلامی» و «تاریخ اسلام» و «عرب» معرفی می‌شود؛ حال آن‌که در آن منطقه‌ی جغرافیایی وسیع، جوامع متعددی زندگی می‌کنند که چه در «گذشته» و چه در «اکنون» دارای تفاوت‌های بنیادی هستند. «اسلام» تنها بخشی از این تاریخ و فرهنگ است، که در همه‌ی این جوامع هم حضوری یکسان نداشته‌است. اسلام در مقاطع مختلفی، به صورت‌های متفاوتی به این جوامع آمده و در ترکیب با فرهنگ‌های آنان، ثمرات متفاوتی به بار آورده‌است. 

درست است. چرا باید مثلا سخن از این باشد که ما «حقوق بشر» اصلا نمی‌دانیم که چیست و از کجا آمده؟ چرا وقتی که درباره‌ی «نسبیت فرهنگی» بحث می‌شود، برخی چنین عنوان می‌کنند که در «خاورمیانه»، اصلا درک مردم از آزادی و حقوق بشر «همین» است؟ یا این که گفته می‌شود که گویا درک ما از «زن»ها این است که باید خود را بپوشانند و در جامعه نقش برابر نداشته باشند؟ به این‌جا که می‌رسیم، ماجرا بسیار دردناک می‌شود. و ما می‌بینیم که باید برخیزیم و عنوان کنیم که این «نسبیت فرهنگی» چیزی است که «اکنون» به وجود آمده و به ما تحمیل شده‌است. وگرنه، ما هم از نظر فرهنگی و درک از هویت انسانی مانند دیگران هستیم. به من، به عنوان یک زن ایرانی، خیلی برخورنده‌است که گفته شود که گویا اصلا در فرهنگ من این است که با مرد تفاوت دارم. این‌جاست که من نوعی، واکنش نشان می‌دهم و می‌گردم و خودم را پیدا می‌کنم و دست آخر، با سربلندی می‌گویم که «من» ایرانی، من«خاورمیانه‌ای»، با انسان‌های دیگر این دنیا هیچ تفاوتی ندارم. هم از نظر فرهنگی، قادر به درک و پذیرش این مفاهیم هستم، هم لایق آن. تمام این‌ها سبب شده که ما فکر کنیم که نیاز داریم مروری به میراث فرهنگی خود داشته باشیم؛ و برای مرور این میراث فرهنگی، نیاز داریم که به تاریخ‌مان نگاه کنیم.

ولی می‌دانید که برخی این گونه نگاه و توجه به «تاریخ» را مبالغه‌آمیز می‌دانند. حتی به شما انتقاد می‌کنند و می‌گویند که "گذشته، گذشته‌است. مگر آمریکا با 400 سال تاریخ، از همه‌ی کشورهای دیگر قدرتمندتر نیست؟ تازه «تخت جمشید» و امثال آن را هم ندارد!"

برخورد ما با «تاریخ»، برخوردی از سر شیفتگی نیست. تاریخ هم دیگر مثل قرن هیجدهم نیست که فقط بپردازد به قصه‌های پهلوانان و بزرگان. از این گذشته، این دوستان فراموش می‌کنند که «آمریکا»، بر شانه‌های تاریخ‌های متفاوت بشری است که «آمریکا» شده‌است. یعنی «فرهنگ اروپایی، فرهنگ یونانی، ایرانی، اسپانیایی، و جاهای دیگر در این جامعه ترکیب شده  و مجموعه‌ی این فرهنگ‌هاست که آن را ساخته‌است. حتی در اروپا هم وضع به همین منوال است. فرهنگ کشورهایی چون انگلیس و فرانسه هم  با فرهنگ‌های یکدیگر و یا جوامع خارج از اروپا- که زمانی مستعمره‌ی آن‌ها بودند- تداخل و ترکیب شده‌است. به همین دلیل، تاریخ  برای ما،«مسیر» گذر ما، مرور آموخته‌های ما و داشته‌ها و نداشته‌های ماست. مثلا ما خودمان را کشتیم برای حفظ «تنگه‌ی بلاغی.» چرا؟ فقط برای چهار تا ستون و گورستان و کارگاه‌ها یا مثلا کارخانه‌های شراب‌گیری و امثال آن که نبود؛ حفظ «تنگه‌ی بلاغی» از اینجا اهمیت پیدا می‌کرد که نشان‌دهنده‌ی چگونگی زندگی مردم ونحوه‌ی کار و زندگی کارگران در آن دوران بود. یا مثلا در «الواح» شیکاگو که این‌قدر دربارهشان بحث شده، نشانه‌هایی از زندگی اجتماعی مردم دورانی که این الواح ساخته شده‌اند وجود دارد. با شناخت این زندگی است که ما می‌توانیم ببینیم که ما چه مسیری را آمده‌ایم، کجا متوقف شده‌ایم، اشکال کارمان چه‌بوده. با مطالعه‌ی تخت جمشید است که ما می‌پرسیم چرا در آن دوران، دستمزد کارگران زن و مرد برابر بوده، اما امروزه حتی در بسیاری از کشورهای پیشرفته‌ی غربی هم چنین نیست. این‌ها مسایلی است که ما را برمی‌گرداند به تاریخ. پهلوی‌ها هم تحلیل علمی برای این مسئله نداشتند. آن‌ها هم تلاش علمی برای شناخت درست از گذشته و آموزه‌ی واقعی از آن به خرج نمی‌دادند. اما مثلا به این اهمیت بسیاری داده می‌شد که آثار باستانی و میراث تاریخی-فرهنگی ایرانی از بین برده نشود.

الآن ولی  عملا و رسما سعی می‌کنند آن آثار را از بین ببرند.

من معتقدم که ما اکنون در یک دوران بحران فرهنگی به سر می‌بریم؛ و بحث بر سر این است که از این بحران چگونه بیرون بیاییم. برای این کار، ما باید گذشته‌ی خود را بشناسیم. لازم نیست آن را «تکرار»کنیم، فقط بدانیم که از چه مسیری آمده‌ایم و چگونه آمده‌ایم.

حالا برگردیم به مراسم بزرگداشت کورش. این مراسم هم دقیقا با همین نگاه و نیاز مرتبط است. ما در این روز، بر فرض اگر بخواهیم به خیابان برویم و در مقابل دفتر سازمان ملل یا یونسکو بایستیم و به خودمان و به جهانیان یادآوری کنیم که کورش، به عنوان رهبر یک امپراتوری بزرگ در 2500 سال پیش، چنین تفکری داشته و چنین منشوری را صادر کرده‌است. تا شاید آن مردمی که من نوعی را اکنون با صفت‌های «شرم‌آور» دیگری می‌شناسند؛ نگاه دیگری پیدا کنند. ما می‌رویم تا به مردم جهان بگوییم که ما هم مانند دیگران هستیم؛ ما هم از حقوق بشر درک روشنی داریم. تا هم این نگاه از بیرون به ما عوض شود، هم جوانان ما بتوانند بر بحران هویت خود غلبه کنند. می‌رویم تا بگوییم که مشکلی که امروزه برای ما به وجود آمده، ناشی از بی‌فرهنگی ما نیست، بلکه از بازی‌های سیاسی در داخل یا در جاهای دیگر جهان، برای ما ایجاد شده‌است و ما را در این میان قربانی می‌کند. جوانان زیادی از داخل ایران می‌نویسند که با این شناخت از تاریخ و فرهنگ و گذشته‌ی خود، با اعتماد به‌نفس  بیشتری می‌توانند با جهان ارتباط برقرار کنند.

در همین زمینه، مفید است که توضیحاتی هم در زمینه‌ی تخریب آثار فرهنگی و میراث تمدن گذشته بدهید که از همان سه دهه پیش شروع شد. به نظر می‌رسد که در بسیاری موارد، تخریب‌ها دیگر فقط جنبه‌ی ایدئولوژیک ندارد، بلکه سودجویی مادی هم به آن اضافه شده‌است. شما و کمیته‌ای که آن را هدایت می‌کنید، چه اقدامات قابل توجهی در این زمینه انجام داده‌است؟

در مدت نزدیک به سه سال، ما در دو جهت فعالیت کرده‌ایم. جنبه‌ی نخست، «آگاه‌سازی» است. ببینید، ما بیش از 1000 مورد حذف تاریخی داریم. مثلا در کتاب‌های درسی، تاریخ ایران پیش از اسلام را حذف کرده‌اند. در حالی که در کشورهای متمدن، اصلا چنین برخوردی ندارند. تاریخ کشورها و مردمان، همه‌ی اتفاقات، همه‌ی سیستم‌ها و زمامدارانی که آمده‌اند و رفته‌اند، بالاخره تاریخ است و نباید و نمی‌توان آن را حذف کرد. تاریخ را می‌نویسند و می‌خوانند، و مردم‌اند که می‌آموزند و قضاوت می‌کنند. حتی اگر توضیحی هم بدهند، ولی اصل را می‌نویسند و تحلیل و توضیح خودشان را هم کنارش می‌نویسند. ولی در کشور ما حذف کرده‌اند. درواقع، خواستند که به نوعی تاریخ ایران، از 1400 سال پیش شروع شود. در عصری که به دلیل وجود اینترنت هیچ چیز را نمی‌توان پنهان کرد، چنین اقدامی بیهوده‌است، اما ضررهای خود را نیز به روان جامعه وارد آورده‌است. ما کوشیدیم که از طریق رسانه‌ها، اینترنت، برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی، مقالات و سخنرانی‌ها و گردهم‌آیی‌ها، این تاریخ حذف شده را دوباره پیش چشم بیاوریم و نشان دهیم که چه چیزهای دیگری داشته‌ایم. علاوه بر آن، یکی از نکاتی ک حکومت اصلا به آن توجه نکرده، به‌خصوص پس از آن که آقای احمدی‌نژاد در راس دولت قرار گرفت، این است که تخریب آثار باستانی و یا کم‌توجهی به آن‌ها، اثرات تخریبی اقتصادی هم دارد. ببینید، مثلا یونان، چندین بیلیون دلار درآمد سالانه از توریسم دارد. درآمد آن‌ها از توریسم، از درآمد صدور نفت ما بیشتر است. ولی دولت ما اصلا به این مسئله اهمیتی نمی‌دهد. آقای اسفندیار رحیم‌مشاعی، رییس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، چندی پیش عنوان کرد که "ما هیچ نیازی به توریست‌های غربی نداریم؛ ما توریست‌های عرب را می‌خواهیم که هم مشکل مذهبی با آنها نداریم، هم به گسترش ارتباط سیاسی ما با کشورهاشان کمک کند." ولی وقتی که یونان، با آثار باستانی کمتر از ایران، سالیانه حدود 32 بیلیون یورو از توریسم درآمد دارد، آخر این دولت چگونه می‌خواهد این ضرر هنگفت اقتصادی را پاسخ دهد؟ همین امروز ما آخرین عکس‌های «پاسارگاد» را منتشر کردیم که نشان می‌دهدکه روی سنگ‌ها «گلسنگ» زده شده که مثل خوره سنگ را می‌خورد. و همه‌ی کشورهایی که آب و هوایی مشابه کشور ما دارند، با رسیدگی به‌موقع مانع از تخریب بناهای باستانی‌شان می‌شوند. پیشگیری از آن هم خرج زیادی ندارد، ولی حالا باید مواد لازم و متخصص از خارج بیاورند تا ترمیم شود. پس مسئله فقط سودجویی تنها نیست؛ عمد هم هست. شما به بنای آرام‌گاه «ابولؤلؤ» یا «فیروز» توجه کنید که الآن در آن را بسته‌اند. این مسئله را اول دانشکده‌ی مطالعات خاورمیانه در لندن اعلام کرد و بعد همه متوجه شدند که آقایی به نام «الاعوا» که گویا رییس «سازمان اسلامی اعراب» است، نامه‌ای نوشته به دولت ایران و گفته که اگر می‌خواهید ما روابط اسلامی با هم داشته باشیم، باید این مکان را ببندید و از بین ببرید؛ و آیت‌الله تسخیری هم جواب داده‌اندکه چشم، ماحتما این کار را می‌کنیم. در این بنا را که هزار سال قدمت دارد، بسته‌اند و دارد رو به نابودی می‌رود. چرا؟ چون گویا گفته شده که «فیروز» همان کسی است که «عمر» (خلیفه‌ی دوم مسلمانان) را کشته‌است. البته بر سر این ادعا بحث است و بسیاری معتقدند که چنین نیست و کسی که «عمر» را کشته‌است، در همان عراق آن زمان از بین رفته و آرامگاهی هم ندارد. ولی این مهم نیست. مهم این است که یک بنای هزار ساله، فقط به این دلیل که آقای «الاعوا» خوشش نمی‌آید، بسته شده و به‌زودی هم قرار است از بین برود. نام این رفتار را چه می‌شود گذاشت؟ عمد؟ ناآگاهی؟ یا چی؟ و این یکی دو تا نیست. به هر گوشه‌ی ایران که دست بگذارید، به مورد مشابهی بر‌می‌خوریم. اکثر «آتشکده»ها را از بین برده‌اند. یا شرابخانه‌های قدیمی را در تنگه‌ی بلاغی از بین برده‌اند. چنین مسایلی مردم را خشمگین می‌کند.

برگردیم به پرسش شما. فعالیت ما در دو جهت است. نخست آگاه‌سازی، که به مردم بگوییم در گذشته چه داشته‌اند، و این ارثیه‌ی فرهنگی آنان چه ارزشی دارد. این تاریخ و فرهنگ را که ارثیه‌ی تمام مردمی است که در ایران زندگی می‌کنند، نمی‌توان و نباید از بین برد. مورد بعدی، مسئله‌ی ارتباط با موسساتی چون «یونسکو» است که بتوانیم این اطلاعات را به آن‌ها برسانیم. قاعده‌ی این نهادها دز نظر مقررات بین‌المللی تا کنون این بوده که معمولا دولت‌ها با آن‌ها در تماس هستند و باید به این موسسات اطلاع دهند که مثلا مشکلی پیش آمده، مثلا زلزله آمده و «ارک باستانی بم» را خراب کرده؛ و از آن‌ها کمک بخواهند برای ترمیم و بازسازی. اما اگر دولت ایران یا هر دولتی این اطلاعات را در اختیار «یونسکو» نگذارد، یونسکو هم مطلع نمی‌شود و یا اگر هم بشود، باز باید با همان دولت تماس بگیرد و پیگیری کند. پس یک کار اصلی ما این است که اطلاعات مربوط به میراث فرهنگی‌مان را جمع‌آوری می‌کنیم و هر اتفاقی می‌افتد، بلافاصله به این نهادها اطلاع می‌دهیم. بر اساس قوانین حفظ «میراث جهانی» بشریت، برخی آثار در جهان به همه‌ی بشریت تعلق دارند. در ایران، 8 نقطه به عنوان میراث جهانی شناخته شده که یکی از آن‌ها «پاسارگاد» است. این‌ها دیگر نه فقط به ایرانیان، که به همه‌ی بشریت تعلق دارد؛ و اگر شخصی یا دولتی آن‌ها را تخریب کند، به حریم بشریت تجاوز کرده‌است. یونسکو موظف است با دولت‌هایی که در این زمینه قصور کرده یا اقدام تخریبی انجام داده‌اند، برخورد کند. متاسفانه تماس آن‌ها عمدتا با دولت‌هاست و این دولت‌ها هم منکر می‌شوند. یونسکو هم ممکن است به دلایل متعدد سیاسی یا اقتصادی، نتواند برخورد به‌موقع و درست داشته باشد. به همین دلیل، ما نهادی به نام «بنیاد میراث پاسارگاد» درست کرده‌ایم که به عنوان یک نهاد بین‌المللی به ثبت رسیده و رسمیت یافته‌است. به همین دلیل، نامه‌هایی که به یونسکو می‌نویسیم، بیشتر جلب توجه می‌کند. اخیرا آقای کورش زعیم که بسیار به میراث فرهنگی علاقه‌مند است، همراه با یک گروه از مهندسان و محققان نامه‌ای به نهادهای میراث فرهنگی سراسر جهان نوشتند و درخواست کرده‌اند که به صدای مردم ایران هم  در کنار دولت‌ها توجه کنند. «کمیته‌ی نجات» هم نامه‌ای روی این نامه گذاشت و به یونسکو ارسال کرد. در این نامه، ما توجه آن‌ها را به شواهد موجود جلب کرده و خواسته‌ایم که پس از این، در کنار دولت‌ها، مردم و نهادهای غیردولتی مدافع میراث فرهنگی هم نمایندگانی در یونسکو داشته باشند. الآن فقط دولت‌ها در یونسکو نماینده دارند. آن وقت اگر برخی از دولت‌ها در این زمینه ناکارآمد یا ناآگاه باشند، مردم و بشریت لطمه خواهند خورد. درخواست ما اصلاح این سیستم است تا صدای مردم از طریق موسسات ملی‌شان به گوش نهادهای جهانی برسد.

خانم میرزادگی، شما در طول سال‌های اخیر، بخش عمده‌ی انرژی خود را صرف فعالیت در این زمینه کرده‌اید. در کنار آن، با انتشار مقالاتی در پیوند با دیگر مسائل اجتماعی، مثلا حقوق زنان و حقوق بشر، حرکت‌هایی هم در این زمینه‌ها داشته‌اید. اما ما «شکوه میرزادگی» را به عنوان نویسنده و شاعر هم می‌شناسیم. رمان معروف شما، «بیگانه‌ای در من»، از آثار داستانی معتبر در مهاجرت به شمار می‌رود. از ادبیات چه خبر؟

اجازه بدهید نکته‌ی جالبی را به شما بگویم. فعالیت در زمینه‌ی میراث فرهنگی وقت و انرژی زیادی از من می‌گیرد. گاه تا 15 – 16 ساعت در روز مشغول هستم. گاهی که فشار کار بسیار خسته‌کننده می‌شود، به گوشه‌ای می‌روم و به ادبیات پناه می‌برم. ادبیات برای من به نوعی تبدیل شده به «نفس تازه کردن.» متاسفانه دیگر وقت زیادی نمی‌توانم صرف آن کنم، ولی کنارش هم نمی‌شود گذاشت.در وجود من است. این را هم باید گفت که نمی‌توان اهل ادبیات و فرهنگ بود و به میراث فرهنگی توجهی نداشت. شعرهای تازه‌ام گهگاه در سایت شخصی‌ام منتشر می‌شوند و الآن هم روی رمان دیگری کار می‌کنم که تقریبا تمام شده‌است. هیچ چیزی نتوانسته‌بود مرا این‌قدر از ادبیات دور کند؛ اما شکایتی ندارم و کاری که هم‌اکنون از من برمی‌آید و انجام می‌دهم، بسیار با اهمیت است و بسیار مرتبط با ذات ادبیات، که آفریدن است. 

از شما بسیار سپاسگزارم که در این گفت‌وگو شرکت کردید

---------

گذار، نامه ای برای دموکراسی و حقوق بشر در ايران

http://www.gozaar.org/template1.php?id=904