|
يبانيه ها | آرشيو پاسارگاد | آرشيو خبرها | مقالات | آرشيو هنر و ادبيات | آرشيو تاريخ زدايي | ديداري ـ شنيداري | | تماس | جستجو پيوند به صفحه اصلی
آرش کمان دار
از: هما ارژنگی
از دامن کوهسار البرز، می ریخت به صخره های تبدار، سوزنده شرارهای خورشید ... وان قامت دلکش دماوند، با آنهمه فر و سرفرازی، لرزنده به خود ز بیم و امید ...
*** آنروز غریب محنت انگیز، پیمانه بخت شاد خوران، در چنبر چرخ – باژکونه، در شهر همه نشان غم بود. در ساغر قلب می گساران، جوشنده شرنگ نا مرادی، رخساره مردمان دژم بود ...
***
آن روز – حدود و مرز ایران، آزادگی و غرور انسان، در پرش تیر یک کمان بود. می رفت، یگانه سربداری، بر مسلخ عشق و پایداری، آورد گهش، نه آنچنان بود ...
***
چون شیر که رو کند به نخجیر، آن سخت کمان آتشین تیر، کز وحشت ننگ و بیم تحقیر، می جست به کار خویش تدبیر، می رفت که در پناه یزدان، خو نقش زنده نشان تقدیر ...!
***
بازو بگشاد – آن کماندار، رو جانب کوه و آسمان کرد. بدرید سپید جامه بر تن، سر به صخره ای همی سود، دادار یگانه را ندا داد. پژواک بلند خواهش او، پیچید به قلب کوه البرز ... جوشید گدازه های سوزان، در سینه سنگ ها شتابان، غرید پلنگ خفته در کوه. آهو بچگان ز جان هراسان ...! آنگاه ز اوج آسمان ها، ابری چو غبار سر برآورد توفنده نهاد – گردبادی، کوبید به چهر کوهساران ...
***
فرهیخته آرش کماندار، آن گرد نژاده سر افراز، دل بر کف و جان در آستین گفت: ای یاور و یار پاک بازان، ای بر دل خسته ام تو درمان، من قاصد افتخار و نورم، شیر اوژن و پر دل و جسورم، جانبازی من چو نیست بازی، بر من تو ببخش – سرفرازی ...
***
آنگاه به نام ایزد جان، با یاد وطن – خجسته ایران، آن تیر گُزیده در کمان کرد. قربان شرف – تن و توان کرد. آمیخت همه روان پاکش، با سختی تیر تیز پران، آن تیر همه روان و جان شد. گویی که روان آرش و تیر، پیچید به هم چو آذرخشی، توفنده وجان شکار وسوزان، بر جانب اهرمن روان شد آرش به فروغ و نورو ایمان آن روز بلند تیرگان را، بنوشت به قلب سرخ تاریخ، با خامه عشق و جوهر جان. بنهاد یکی نشان جاوید، بر سینه افتخار انسان ...
***
یعنی که ز جان گذر توان کرد. در آتش خشم و کین خطر کرد. وز بازی آسمان حذر کرد. لیکن دل خود ز مهر ایران، هرگز نتوان برید آسان ...!
|