International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

 

 

Link to English Section

 

   يبانيه ها  |   آرشيو  پاسارگاد  |  آرشيو خبرها  |  مقالات   |   آرشيو هنر و ادبيات   |   آرشيو تاريخ  زدايي   |   ديداري ـ  شنيداري  |   |  تماس |  جستجو   پيوند به صفحه اصلی

31 خرداد  1387    (2547 سال پاسارگارد)   20 جون 2008                         ----                                   کميته نجات پاسارگاد هيچ گونه وابستگی مذهبی و سياسي ندارد

 

 

 

هلا، اي مهد نيكي سه گانه

 

از: دکتر تورج پارسي

به جوانان ايران زمين

 

 

 

اين زمان آواي سرد وحشي يك حرف ،

مرا تا بي نهايت در وراي خشم بي حاصل نگهدارد ،

اين زمان از دل گريزانم ،

و از چشمان خود عمري است پنهانم ،

جدا از صحنه ي اندام ،

به زير بوته ي نمناك تنهايي ،

سر پناهي جسته وحيران و گريانم .

اين زمان متني ز يك حرفم ،

اگر پاي توانم بود ،

اگر چشم نگاهم بود ،

دوباره باز مي گشتم ،

به سوي قلعه ي گل و چمن زاران آبادي ،

دوباره كفتران چاهي چشمم ،

به روي سينه ي همدم كه عمري سرپناهم بود،

چينه مي كردند.

قلم خسته ، كمر تا كرده در زير نگاه درد هاي بي مداوايم ،

ولي شايد دوباره نفس تازه نمايد ، همرهم گردد .

ترا يادست آبادي ،

هميشه بامدادي داشت ،

نيم روزي ، پسين هم لحظه هايي بود ،

و شب هم چادري تا از وراي آن ،

توانيم لختي اندام هر آساره را ،

در بركه ي مواج گوهر بيز به دام آريم ،

يا كه شب هاي مهتابي ،

كه آبادي به روي بستري از نقره مي خوابيد ،

گل شب بو ، فضا را عطر مي پاشاند،

و صادق بود  اين عطر گل شب بو،

ولي اينجا خبر از بامدادان نيست ،

پسيني يا كه نيم روزي ،

دلم اينجا پريشانست

من اينجا خون به دل دارم ،

كشم فرياد تا آن جاودان معنا ،

عزيزم ، ميهنم ،

اواي زارم را بنيوشد ،

كه تا بار دگر اين سخره ي غم را فرو ريزم :

هلا اي مهد نيكي سه گانه ،

هلا اي سرزمين بي كرانه ،

نگاه بي شمارت را ،

به روي چهره ي خاموش محزونم پذيرايم ،

اگر از خدمتت دورم ،

ولي با نام تو بنيان دهم هر لحظه از دنياي هستي را ،

تو خود داني مرا آغوش تو وجدست و آزادي ،

مرا آغوش تومهرست و آبادي ،

دماوند تو مي داند ، گواه ديگرم كارون ،

كه روزم چون شب تيره ست دور از تو ،

ترا غمگين نخواهم ديد ،

كه غم از اهرمن باشد ،

و شادي هم اهورايي است ،

اگر بازهم گجستك هاي ديروزين ،

رخ سبز گياهان را تراشيدند ،

اگر از كودكانت خنده دزديدند،

و يا هر جا كه ديدند آتشي ره را كند روشن ،

كمر بر كشتنش بستند،

مباش دل تنگ ، مباش دل تنگ ،

تو معناي خرد هستي ،

و خرد آبشخورس نام تو  ايران  است ،

تو در فرهنگ و در تاريخ ،

بنا كردي صفا و آدميت را ،

و دنيا با دو چشمان تو بينا شد

تو را دلتنگ نخواهم ديد ،

دوباره مهربان تشتر بشويد هر چه ناپاكي است ،

دوباره كودكانت بابك و آرش ،

مازياري يا كه سنبادي ،

پر پرواز خواهند يافت ،

دماوند تو مي داند ، گواه ديگرم كارون ،

دوباره سبز خواهي شد .

 

دوباره باز مي گردم ،

به سوي قلعه ي گل و چمن زاران آبادي ،

دوباره كفتران چاهي چشمم ،

به روي دشت گل پرواز خواهند كرد ،

دوباره در پناه ساقه هاي محرم گندم ،

دوباره تا دوباره زنده خواهم گشت ،

دوباره بامدادان ، نيم روزان و پسين گاهي ،

دوباره زنده خواهم شد .

 

 

ستاره

ايزد باران