هلا، اي مهد نيكي سه گانه
از: دکتر
تورج پارسي
به
جوانان ايران زمين
اين زمان
آواي سرد وحشي يك حرف ،
مرا تا بي
نهايت در وراي خشم بي حاصل نگهدارد ،
اين زمان
از دل گريزانم ،
و از
چشمان خود عمري است پنهانم ،
جدا از
صحنه ي اندام ،
به زير
بوته ي نمناك تنهايي ،
سر پناهي
جسته وحيران و گريانم .
اين زمان
متني ز يك حرفم ،
اگر پاي
توانم بود ،
اگر چشم
نگاهم بود ،
دوباره
باز مي گشتم ،
به سوي
قلعه ي گل و چمن زاران آبادي ،
دوباره
كفتران چاهي چشمم ،
به روي
سينه ي همدم كه عمري سرپناهم بود،
چينه مي
كردند.
قلم خسته
، كمر تا كرده در زير نگاه درد هاي بي مداوايم ،
ولي شايد
دوباره نفس تازه نمايد ، همرهم گردد .
ترا يادست
آبادي ،
هميشه
بامدادي داشت ،
نيم روزي
، پسين هم لحظه هايي بود ،
و شب هم
چادري تا از وراي آن ،
توانيم
لختي اندام هر آساره را ،
❊
در بركه ي
مواج گوهر بيز به دام آريم ،
يا كه شب
هاي مهتابي ،
كه آبادي
به روي بستري از نقره مي خوابيد ،
گل شب بو
، فضا را عطر مي پاشاند،
و صادق
بود اين عطر گل شب بو،
ولي اينجا
خبر از بامدادان نيست ،
پسيني يا
كه نيم روزي ،
دلم اينجا
پريشانست
من اينجا
خون به دل دارم ،
كشم فرياد
تا آن جاودان معنا ،
عزيزم ،
ميهنم ،
اواي زارم
را بنيوشد ،
كه تا بار
دگر اين سخره ي غم را فرو ريزم :
هلا اي
مهد نيكي سه گانه ،
هلا اي
سرزمين بي كرانه ،
نگاه بي
شمارت را ،
به روي
چهره ي خاموش محزونم پذيرايم ،
اگر از
خدمتت دورم ،
ولي با
نام تو بنيان دهم هر لحظه از دنياي هستي را ،
تو خود
داني مرا آغوش تو وجدست و آزادي ،
مرا آغوش
تومهرست و آبادي ،
دماوند تو
مي داند ، گواه ديگرم كارون ،
كه روزم
چون شب تيره ست دور از تو ،
ترا غمگين
نخواهم ديد ،
كه غم از
اهرمن باشد ،
و شادي هم
اهورايي است ،
اگر بازهم
گجستك هاي ديروزين ،
رخ سبز
گياهان را تراشيدند ،
اگر از
كودكانت خنده دزديدند،
و يا هر
جا كه ديدند آتشي ره را كند روشن ،
كمر بر
كشتنش بستند،
مباش دل
تنگ ، مباش دل تنگ ،
تو معناي
خرد هستي ،
و خرد
آبشخورس نام تو ايران است ،
تو در
فرهنگ و در تاريخ ،
بنا كردي
صفا و آدميت را ،
و دنيا با
دو چشمان تو بينا شد
تو را
دلتنگ نخواهم ديد ،
دوباره
مهربان تشتر بشويد هر چه ناپاكي است ،
دوباره
كودكانت بابك و آرش ،
مازياري
يا كه سنبادي ،
پر پرواز
خواهند يافت ،
دماوند تو
مي داند ، گواه ديگرم كارون ،
دوباره
سبز خواهي شد .
دوباره
باز مي گردم ،
به سوي
قلعه ي گل و چمن زاران آبادي ،
دوباره
كفتران چاهي چشمم ،
به روي
دشت گل پرواز خواهند كرد ،
دوباره در
پناه ساقه هاي محرم گندم ،
دوباره تا
دوباره زنده خواهم گشت ،
دوباره
بامدادان ، نيم روزان و پسين گاهي ،
دوباره
زنده خواهم شد .
❊
ستاره
❊
ايزد باران
|