International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

 

 

Link to English Section

 

يبانيه ها  |  پاسارگاد  |   خبرها  |  مقالات   |   هنر و ادبيات |    تاريخ  زدايي  | ديداري ـ  شنيداري  | جشن های ايرانی | محيط زيست |  تماس |  جستجو

18 ارديبهشت 1387    (2547 سال پاسارگارد)    7  مه  2008**************************    کميته نجات پاسارگاد هيچ گونه وابستگی مذهبی و سياسي ندارد

 

 

 

اارسباران در حسرت ديروز

 

از: دکتر اسماعيل کهرم

 

 ارسباران با مساحتي بالغ بر 80 هزار و 654 هكتار روزگاري نه‌چندان دور يكي از مناطق رويشي نادر براي                  گونه‌هاي كمياب جانوري محسوب مي‌شد.

 به همين دليل در سال 1352 در شمار مناطق حفاظت شده قرار گرفت. سه سال بعد نيز به خاطر زيست بوم‌هاي گوناگون، ارزش بيولوژيك بسيار بالا و گونه‌هاي گياهي و جانوري منحصر به‌فرد به‌عنوان ذخيره‌گاه زيست‌كره شناخته شد؛ اما اين منطقه زيبا طي سال‌هاي اخير به‌دليل معدن كاوي، چراي بي‌رويه دام و اجراي برخي طرح‌هاي عمراني و دخالت‌هاي غيرمسئولانه، دستخوش تخريب‌ها و تعرضات فراواني شده‌است تا آنجا كه ديگر از آن طبيعت بكر و زيبا كمتر نشاني باقي مانده‌است. آنچه در پي مي‌آيد گزارشي است از 2برهه مختلف زماني از اين منطقه كه دكتر اسماعيل كهرم استاد حيات وحش و محيط‌زيست آن‌را به رشته تحرير درآورده  است

 

هفت      ساعت بود كه روي قاطر نشسته بودم. يك توقف نيم ساعته در بين راه، نگاهي به اطراف و كمي دوربين كشي و مجدا راه افتاديم. راه مالرو   وكوهستاني در شيب تپه‌ها، پيچ‌وتاب مي‌خورد و سر هر پيچي يك دشت وسيع مقابل چشم نمايان مي‌شد. اين مناظر بي‌همتا بودند. مجموعه تپه‌ها و صخره‌ها و دشت‌هاي فراخ پوشيده از درختان و علوفه و گل‌ها، هوش‌ربا بودند. تعداد زيادي سار صورتي كه لابه‌لاي علوفه و درختان نشسته بودند، زيبايي خود را به رخ طبيعت مي‌كشيدند.

رنگ‌هاي سياه ( در طبيعت رنگ سياه وجود ندارد؛ اصطلاح پركلاغي مناسب‌تر است) و صورتي در كنار هم به راستي اين پرنده را مانند جواهري در دل طبيعت ارسباران نمايش مي‌داد. حركت خود را از كليبر آغاز كرده بوديم؛ عجب شهري، عجب‌نيك مردمي! از ارتفاع خارج از شهر كه شهر را نگاه مي‌كرديم سقف خانه‌ها قرمز رنگ بود. زغال اخته را روي بام ريخته بودند تا آفتاب بخورد.

محلي‌ها آشي از اين ميوه خوش رنگ مي‌پزند كه يك انگشت روي آن روغن است!
قلعه بابك در حوالي كليبر است و هزاران نفر هر ساله براي ديدن باقيمانده بابك خرم دين به ديدار آن مي‌روند. مردم از هر مسيري كه دلشان مي‌خواهد روي پوشش‌هاي گياهي تردد مي‌كنند. در اين منطقه آثار لگد مال شدن گياهان خود را به‌صورت فرسايش خاك نشان مي‌دهد. كافي است راهي را با بستن طناب مشخص كنيم و مردم را به عبور از روي آن تشويق كنيم. نياز به هيچ ساخت و ساز و به‌اصطلاح امروز سخت افزار خاصي هم نيست. فكر حفاظت از طبيعت بايد در ذهن ما پرورده شود؛ نرم افزار، همين! در بسياري از موارد تنها كافي است طبيعي فكر كنيم آن وقت طبيعت حفظ مي‌شود.

طبيعت بي‌همتا

به عاشق لر رسيدم، يك ده در يك پهنه بهشت‌آسا، سبز‌سبز كه به سياهي مي‌زند. رنگ سبز وقتي كه پر رنگ شود به سياهي مي‌ماند. سياه‌كوه، سياه‌بيشه و سوادكوه (سواد به معناي سياه) را مي‌شناسيم. يك پاسگاه شكارباني در كنار ده عاشق لر بود. به آن وارد شدم، قاطر و پسرك قاطرچي را روانه كليبر كردم. بلافاصله بازگشت. هشت ساعت بايد در راه بود تا به خانه برسد. اين پسر بچه فقط ده سال داشت. علي را دوباره خواهيم ديد!

در عاشق لر از شكاربان مقيم در مورد سياه خروس پرسيدم، گفت: فردا به سروقت آنان خواهيم رفت. شب را در پاسگاه خوابيدم. نان، پنير، كره و عسل، همه محلي، خوشمزه و پربركت. شب خش‌خش از سقف ساخته شده از شاخ و برگ و كاه شنيده شد. به
حسين خان گفتم:   اين صداي چيست؟ گفت: چيزي نيست. مارها به‌دنبال موش مي‌گردند!

اين سخنان كه با لهجه غليظ و زيباي آذري ادا شدند هنوز در گوش من زنگ مي‌زنند. اين داستان 34 سال پيش اتفاق افتاد. فرداي آن روز به طرف محل اطراق سياه خروس راه افتاديم. صبح زود تمام دشت را مه گرفته بود. يك لايه نازك مه سطح زمين را پوشانده بود. در برخي از نقاط تا كمر داخل مه بوديم و از كمر به بالا خارج از مه. حدود ساعت ده صبح مه به كلي از بين رفت. بر خلاف زندگي در شهرها كه پيوسته همه چيز يكنواخت و يكسان مي‌نمايد؛ دشت، ده، جنگل و حتي مردم هر لحظه متفاوت از لحظه قبل بودند. هر لحظه به شكلي بت عيار در آمد!

گرچه در همين شهرهاي بزرگ هم هر كجا كه طبيعت را حفظ كرده‌ايم، همه چيز در حال تحول است و مي‌توان به آنها دل خوش كرد. حتي در تهران هم مي‌توان وزش باد را در ميان برگ درختان چنار ديد و شنيد. تغيير رنگ برگ‌ها را مي‌توان مشاهده كرد، گل دادن گياهان،  به خواب رفتن آنها و بيداري مجددشان را شاهد بود.

هر درخت گل كه زيب خانه‌اي است
خود معاد و هم جزاي دانه‌اي است

به كناره جنگل رسيديم، حسين خان دستور توقف داد. نشستيم، سراپا چشم. حدود نيم ساعت گذشت. مي‌گويند آن چيز كه در جستن آني، «آني». ما هم سراپا به سياه‌خروس تبديل شده بوديم. هر چيزي، ولو يك تكه سنگ، يك بوته، شاخه‌اي كه در باد تكان مي‌خورد به چشم ما يك سياه‌خروس مي‌آمد. پس از مدتي دو سياه خروس نر از داخل درختان بيرون آمدند.در زمينه سبز گياهان، رنگ سياه آنان به‌راستي چشم‌نواز و زيبا بود. ماده‌ها روي تخم بودند. در آن زمان تعداد آنها 40 بال تخمين زده مي‌شد. درميان آن همه زمين‌ها و جنگل‌هاي گسترده ديدار اين پرندگان زيبا نياز به بخت بلند و راهنماي مجرب داشت...بعد از دو روز با حسين‌خان خداحافظي كردم و به طرف پاسگاه مكيدي راه افتادم.

مكيدي را بچه‌ها « ككيدي» مي‌گفتند. در پاسگاه شكارباني همه جانوران موذي مانند ساس، كك، كنه به وفور وجود داشت. به خاطر دارم كه كيسه خوابم را در مراجعت جوشاندم. بين پاسگاه‌هاي عاشق لر و مكيدي هم هفت ساعت پياده‌روي و يا قاطر سواري بود باز هم مناظر بديع چشم‌نواز و نوظهور.طبيعت به راستي حكومت مي‌كرد و مردم دهات و آبادي‌ها بر سرسفره پربركت طبيعت نشسته بودند. آن روزها، تابستان سال 1354 بود و منطقه ارسباران و قسمت‌هايي از مراكان يعني در منطقه سر‌گربه نقشه زيباي ايران...

پس از 30 سال

پس از 30 سال مجددا گذارم به ارسباران زيبا افتاد. سرراه اهر به كليبر اهالي روستاها، خود را براي زمستان آماده مي‌كردند. علوفه دام‌ها را روي پشت بام‌ها انبار كرده بودند. خانه‌ها مثل كسي شده بودند كه كلاه پاخ پاخي سرش‌گذاشته باشد.

به‌راستي كه فرهنگ جريان سيالي است كه همه رفتار، كردار، سخن و افكار انسان را در بر مي‌گيرد و از لباس گرفته تا خوراك و سلوك انسان را دربر مي‌گيرد. همان سليقه‌اي كه كلاه پاخ پاخي را مي‌پسندد، خانه‌هاي شبيه به آن كلاه را نيز دلپذير مي‌بيند! به‌عنوان مسافر و بيننده اين همه تنوع و زيبايي در نقاط گوناگون ايران بزرگ، سر تعظيم در مقابل اين همه سليقه فرود مي‌آوريم و آن را تحسين مي‌كنيم.

در ميانه راه اهر به كليبر، كنار يك جاده فرعي خاكي كه در دوردست به دهي متصل مي‌شد، بانويي بلند قامت، يكه و تنها ايستاده بود و يك فرش را كه شايد خودش بافته بود لوله كرده و در كنار خودش ايستاده بود. منظره‌اي شگفت از صلابت يك بانوي ايراني در پهنه طبيعت، نمونه‌اي از امنيت پهنه‌هاي آذري ايران!

به كليبر رسيديم. كيومرث اسدي منتظرمان بود. سي سال بيشتر است كه همديگر را مي‌شناسيم. سي سال است كه كيومرث، نگهبان طبيعت ارسباران است و سي سال است كه از اين همه زيبايي به وجد مي‌آيد. سوار لندرور او شديم. صدا و بوي داخل لندرور براي من خاطره برانگيز است به‌خصوص لندرورهاي قديمي كه با آن بارها سراسر ايران را به‌دنبال پرندگان درنورديدم.

راهي را كه سي سال قبل از طريق قاطر و جاده مالرو طي كرده بودم امروز از طريق جاده و با لندرور طي مي‌كرديم. راه هشت ساعته را در كمي بيش از يك ساعت طي كرديم. بازهم كيومرث پشت فرمان به وجد آمد:« اين طرف را ببين، آنجا را نگاه كن، آن گرگ‌ها را مي‌بيني؟ مرا مي‌شناسند...» دو قلاده گرگ درشت و سالم سر زير انداخته بودند و به راه خود مي‌رفتند. ديدن گرگ در ارسباران سلامت جمعيت علفخواران را نشان مي‌دهد.

تاخت و تاز بولدوزرها در طبيعت

جاده بي‌رحمانه جنگل را بريده بود و به طرف غرب پيش مي‌رفت. برخي از نقاط مورد تاخت و تاز بولدوزرها قرار گرفته بود. شيب‌هايي تند را از درخت عاري كرده بودند. بولدوزر تا اواسط شيب به طرف قله پيش رفته و ديگر نتوانسته بود ادامه دهد. نشانه اين تعرض به‌صورت يك زخم عميق خودنمايي مي‌كرد. خاك سرخ كه روزي روي آن را درختان پوشانده و از آن حفاظت مي‌كردند، لخت و بي‌پناه مانده بود تا با اولين باران شسته و به قعر دره روانه شود!!

خاك با ارزش‌ترين سرمايه طبيعت است كه ما ايراني‌ها به سرعت آن را از دست مي‌دهيم. 48 تن در سال در هكتار! دليل اصلي؛ پاكتراشي جنگل‌ها و چراي بيش از حددام.پايه‌هاي فلزي انتقال نيرو، برق را به راس يك قله مي‌بردند، براي برق رساني به يك دهكده. كيومرث اسدي گفت: روستاهاي با 30 نفر سكنه را برق رساني كرده‌اند! آن همه هزينه و تخريب جنگل براي 30 نفر!!

كيومرث گفت: هر روستا كه در ارسباران وجود دارد. هر روزه قسمت بيشتري از جنگل را نابود مي‌كند. خاك‌هاي مناطق جنگلي از نظر باروري بسيار فقيرند. درخت را كه قطع كنند مدتي به‌عنوان مرتع استفاده مي‌شوند سپس به‌عنوان زمين كشاورزي با كود زياد مورد استفاده قرار مي‌گيرند. به‌علت فرسايش زياد پس از 4 يا 5 سال استفاده از كود، اقتصادي نيست زمين رها، خاك شسته و جنگل به شنزار تبديل مي‌شود. اين مرحله ادامه مي‌يابد و جنگل‌هاي ارسباران قرباني جوامع روستايي كم‌جمعيت مي‌شوند.

كيومرث مي‌گويد: بهتر نيست به آنها در مناطق ديگر زمين بدهند و ارسباران را حفظ كنند؟ او مي‌گفت: ما از طرفي مامور حفظ طبيعت هستيم و از طرفي وزارت نيرو دكل نصب مي‌كند و به مردم اجازه داده مي‌شود كه در جنگل دامداري كنند!!

در مكيدي دنبال سياه‌خروس‌ها را گرفتم. حدود  500 بال اكنون در ارسباران سياه خروس ديده مي‌شود. روزي اين پرنده، كمترين تعداد را درميان پرندگان ايران به‌خود اختصاص داده بود؛ اكنون وضع بسيار بهتري نسبت به ميش مرغ – ديگر پرنده ناياب ايران- دارد. كيومرث معتقد بود كه زيستگاه سياه خروس پرت ودور افتاده بود و از تعرض مصون، به همين دليل پرنده فرصت ازدياد جمعيت خود را داشته ولي اكنون با احداث جاده اين زيستگاه‌ها از انزوا خارج شده و آينده را خدا مي‌داند...در مكيدي سراغ علي آقا را گرفتم. علي در سفر اول مرا با قاطرش به ارسباران برد. او اكنون چهل سال عمر دارد و راننده وانت است.

بين كليبر و خدا آفرين كار مي‌كرد. دلم مي‌خواست او را مي‌ديدم تا نظر او را نسبت به اين همه تغيير در مسير قاطرهاي او بپرسم. اين فرصت را براي سفر بعدي مي‌گذارم ولي من اكنون بيش از هر زمان نگران ارسباران هستم؛ منطقه‌اي كه قسمتي از قفقاز است و امروزه اعتبار و ارزش جهاني دارد؛ جهان آن را قدر مي‌شناسد هر چند ما... !