International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

 

 

Link to English Section

 

   يبانيه ها  |   آرشيو  پاسارگاد  |  آرشيو خبرها  |  مقالات   |   آرشيو هنر و ادبيات   |   آرشيو تاريخ  زدايي   |   ديداري ـ  شنيداري  |   |  تماس |  جستجو   پيوند به صفحه اصلی

 

 

دلزبانی 11

 

از گیلگمش تا کورش بزرگ

کنکاشی در پی هویت من  تو  ما

 از: محمد عارف

به یاران کورش

 

چند روزی، نه، سال هاست و چندی ست به ویژه، که به انسان و رابطه اش با داستان، با حکایت فکر می کنم. تا توانسته ام در بارۀ این پدیده خوانده و نوشته ام. به شیفتگی، از خود بی خود شدن ها، غرق شدن ها، آرامش و هیجان، خلجان و بیداری اش، نیاز سیری ناپذیر، شاید بهتر است بگویم، نیاز حیاتی اش به داستان. نان و آب را، حتی هوا را از او بگیر، اما داستانی کم نظیر به رگ هایش تزریق کن، تا لحظۀ مرگ به خودش نخواهد آمد. انسان همیشه در راه داستان هایی که باور کرده است مرده است، خودش را فدا کرده است. چرا که داستان تبیین کلامی جهان است. داستان، خود ِ جهان است از جنسی نامیرا، پس نیرومندتر است از انسان میرا. پس انسان در داستان اکسیر جاودانگی را در می یابد و تن و جان و روح به آن می سپارد. و اگر داستان چنین تعالی یی یافته باشد، به اسطوره تبدیل می شود. اساطیر از جنس شعرند، نه از جنس روایت.

 

تاریخ بشریت سرشار است از داستان های بزرگ، داستان های آسمانی، کیهانی، خدایگانی، و چندان عظیم که تاریخ بشریت را نه تنها تحت تأثیر گذاشته اند، بلکه رقم زده اند. برای نمونه:

 

اسطورۀ گیلگمش1 و اوت ناپیشتم2 که قدمتی تا هزارۀ سوم پیش از میلاد دارد و در قرن هفتم پیش از میلاد در دوران حکومت آشوربانیپال برالواح سنگی به خط میخی نوشته شده بود و در کتابخانۀ نینوا نگهداری می شد3، گزارش ترس انسان از مرگ، از گذرا بودن است. گزارش مسخ انسان در برابر مرگ، و نجات او به نوش داروی جاودانگی ست. و داستان نجات انسان است از هول و هلاکت. اوت ناپیشتم2 همزاد  نوح است و هر دو از طوفانی بزرگ به سلامت می گذرند. اما یکی در الواح نینوا و دیگری در عهد عتیق به خانۀ خودند. و به تورات که می رسیم به یکی از سرچمشه های بزرگ داستان های آسمانی دست یافته ایم. این گونه داستان ها، یعنی اشعار آسمانی، از نوع جاودانه اند، بر زمان پیروز می شوند، به عبارت دیگر مدام در حال نو کردن خودند و عمل می کنند. برای نمونه: داستان ابراهیم و سارا و هاجر، به عبارت دیگر داستان اسماعیل پسر هاجر و اسحاق پسر سارا، نه تنها تاریخ دینی خاورمیانه، بلکه جهان اسلامی، یهودی و مسیحی را رقم زده است. ابراهیم پدر مقدس هر سه دین است، در حالی که اسحاق پدر یهودیان و مسیحیان، و اسماعیل پدر اعراب و در نتیجه محمد و اسلام است.

رقابت بین اسحاقیان و اسماعیلیان در حال حاضر زنده ترین، اکتیوترین و هیجان انگیزترین داستان جاودانۀ جهان است، آنهم پس از  گذشت بیش از سه هزاره از هبوطش. آنچه در خاورمیانه می گذرد برهانی بر این ادعاست.

 

و اما باز گردیم به داستان گیلگمش که از میاندوآب از سویی به سمت مدیترانه، یعنی به سوی اقوام سامی نفوذ می کند و با داستان کوچ حضرت ابراهیم از سرچشمۀ این روایت کیهانی به مصر و بعد هم به کنعان وسرگذشت او و مردمش می آمیزد، و در تورات بازمی نماید، و از سوی دیگر گذار و آمیزش داستان های ودایی و اوستایی با همین جهاننگاری میاندوآبی را داریم که اوجش را در ساختار آیین مهر در ایران تجربه می کند و به فتح جهان می شتابد. شرق را اما، برادر هندی زرتشت، یعنی بودا فتح می کند. از سویی دیگر جهاننگاری یونانی-رومی را داریم که بنا بر پیکره های یافت شده در آسیای صغیر هموندان خدایان طبیعی پیش از اهورامزدا و یهوه و الله هستند. عالم غرب باستان با غلبۀ مسیحت، قرن ها به دست فراموشی سپرده شد، با رنسانس نفسی دوباره کشید، مغلوب شد، اما در غالب هومانیسم و علم به حیاتش ادامه داد و آنچه امروز تحت عنوان لائیسیته، ماتریالیسم و آته ایسم می شناسیم، محصول همین تفکر انتقادی به جهان و تبیین های دینی آن است. و بی دلیل هم نیست که آغاز و اوجش را در غرب یافته است و پس از عصر روشنگری به عنوان تصویری تازه از جهان، به عبارت دیگر، جدیدترین داستان تاریخ، به فتح جهان می شتابد. پس جای تعجب نیست اگر می بینیم که تقابل این داستان ها، یا حقایق، یا بهتر است بگوییم، تقابل جهاننگاری ها، اینچنین برج بابلی از جهان ساخته است. چاره چیست؟ پذیرفتن نسبی بودن این حقایق. پذیرفتن خرد. پذیرفتن داستانی که دارد خودش را به کرسی می نشاند. یعنی داستان تفکر علمی.

آنچه در اسطورۀ گیلگمش نشان بزرگی و آسمانی شمردن زندگی بود و حتی در بابل دوران هخامنشی در مدارس تدریس می شد، از درون تهی شده بود، به همین دلیل حکمرانان بابل پیش از کورش خونخوار بودند. تنها شخصیت تاریخی یی که نه تنها فرۀ ایزدی گیلگمش در او تبلور یافته بود بلکه نقطۀ طلاقی همۀ انشعابات دیگر تاریخ و فرهنگ ایران و هند و خاورمیانه محسوب می شود، کورش بود. همو ست که هم شکل و شمایل گیلگمش را دارد و هم منش او را. هموست که هم به معبد بابلیان می رود و هم به معبد یهودیان و هم خود زرتشتی ست.

 

و امروز شاید جهان به چنین شخصیت هایی نیاز دارد. بزرگانی که به رمز عشق درهای جهان را و مرزهای کشورها را بگشایند. و من عشق را حی و حاضر دیده ام در بزرگان جهان، و در انسان امروز. تردید ندارم که صلح دارد قدم به قدم پا می گذارد به خاورمیانه، به سرچشمۀ اسطورۀ گیلگمش و تورات و انجیل و قران و منشور کورش بزرگ4. تنها شهامت پذیرفتن نسبیت حقیقت، یعنی حقانیت این یا آن، کافی ست تا مرگ متوقف شود. و اگر این ایده آلیسم است یا حتی نویسندۀ این سطرها را فانتاست باید نامید، هیچ اهمیتی ندارد. مهم بنیادین شدن صلح در خاورمیانه است. و این امکان پذیر نیست، تا وقتی که گروهی با تعصب بر حقانیت برداشتی ویژه از دین پا می فشارد و حقوق بشر را نیز بر اساس این برداشت ویژۀ خود در می نویسد. این عملکردی ست بر خلاف جان تاریخی خاورمیانه.

در اروپا اما به این نتیجه رسیده اند. برای نخستین بار در تاریخ جهان، امپراطوری کم نظیری بوجود آمده است و شصت و دو سال است که اروپا، البته بدون در نظر گرفتن بالکان، در صلح به سر می برد و هر سال عضوی نو در خود می پذیرد. این الگوی فرداست. همانطور که همراهی اروپا و ایالات متحدۀ آمریکا برای به کرسی نشاندن صلح در جهان و ریشه کن کردن فقر، الگوی جهان فرداست. تنها این داستان است که می تواند به عنوان اسطوره ای آسمانی و خدایگانی به رگ تاریخ بشر بدود. اسطوره ای که بی تردید نامیرا خواهد بود. داستانی از جنس حماسۀ گیلگمش. و هرکو قادر باشد این ریشه را دریابد، پا به راه صلح جهانی و پیوند می گذارد و اختلافات را نادیده می گیرد. و هر کو قادر نیست، سرچشمه را باور کند، بر حقیقت پراکنده و به کرسی نشانده اش پا می فشارد.

 

و این نتجه گیری نهایی ست که اهمیت حفظ آثار باستانی را نشان می دهد. اهمیت تفاوت قائل نشدن بین آثار باستانی خودی و غیر خودی، تخریب یا به دست خورۀ زمان سپردن غیر خودی ها و حفظ و مرممت خودی ها به هر قیمتی. هر جا چنین فاکتی یافتید، تبعیض تاریخی- فرهنگی- سیاسی را سندیت بخشیده اید. و آنچه بر سر آثار باستانی ایران، به ویژه پاسارگاد آمده است، برهانی ست دقیق. پس آنجا که آثار باستانی غیر خودی را نابود می کنند، انسان های غیر خودی را نیز نابود می کنند. می بینیم که این آثار قدرتی سندیت بخش، مرئی کننده، فرابشری، فراتاریخی و فراملیتی دارند. این آثار نه تنها هویت ملی و فردی را رقم می زنند، بلکه چراغ راه آینده اند. و طبیعی ست که مثل همیشه در راه کشف و حفظ هویت فردی و ملی و انسانی تلاش کرده ام، قلم زده ام و به خیابان رفته ام. این قدم کوچکی ست که می توانم بردارم.

 

 ________________________________________________________________

 

1- داستان گیلگمش را نخستین بار اوایل دهۀ پنجاه در کتابی که از کتابخانۀ کانون پرورش فکری زاهدان گرفته بودم خواندم. روزی تابستانی بود و پر آفتاب. قدم به کتابخانه که گذاشتم خنک شدم. چه هوای مطبوعی. مدیر کتابخانه خانم قاسمی بسیار نازنین بود که داشت کتاب های تازه را ثبت می کرد. یکی از این کتابها گیلگمش بود، با تصویر مردی با موهایی افشان و ریشی اساطیری که به تصاویر سنگ نگاره های تخت جمشید شباهت داشت. همان کتاب را به خانه آوردم و دیگر نتوانستم زمین بگذارم.

این اسطوره برای نخستین بار در تکه هایی از لوحی سنگی توسط سوریولوگ جرج اسمیت در جامعۀ باستانشناسی مکتوب لندن معرفی شد. این الواح در قصر آشوربانیپال پیدا شده بودند که در تخریب نینوا در سال 612 پیش از میلاد در اتش سوخته بود. بسیاری از الواح تکه تکه شده بودند و در پروسه ای طولانی به هم متصل شدند. تا به حال 12 لوح بازیافته و ترجمه شده اند با همۀ این احوال یک سوم اسطورۀ گیلگمش هنوز در دست نیست. اسطورۀ گیلگمش بر اساس الواحی که از هزارۀ سوم پیش از میلاد به دست آمده است، بسیار قدیمی تر است از الواح نینوا، پس اسطورۀ گیلگمش در دوران آشوربانیپال، یعنی در قرن هفتم پیش از میلاد بازسرایی شده است. مقایسۀ اساطیر ایران فراباستانی و آنچه فردوسی در شاهنامه سروده است، به ویژه داستان رستم، با سرنوشت گیلگمش هزارۀ سوم پیش از میلاد و آنچه بر الواح نینوا می خوانیم، شاید درست باشد. این اسطوره حتی پس از نابودی نینوا شهرتی جهانی داشته است. در قرن سوم میلادی نویسندۀ رومی آلیان از شاه گیلگموس نام می برد. گذشته از این در بابل دوران اسکندر نیز اسطورۀ گیلگمش جزو دروس اصلی دانش آموزان بوده است. در این مورد نگ. به کتاب:

Das Gilgamesch-Epos, neu übersetzt und kommentiert von Stefan M. Maul, C.H. Beck, München 2006, S. 14-15.

2- در متن آلمانی اوتا ناپیشتی آمده است.

3- نگ. به داستان نوح در تورات، کتاب موسی 1، بخش 6 به بعد. بخش 10، شجره نامۀ پسران نوح را برمی شمرد و همانجا از نمرود پسر کوش سخن به میان می آید که به عنوان نخستین قدرتمدار زمین نام برده می شود. در بخش 11 داستان برج بابل را و شجرۀ ابراهیم را، و از بخش 12 به بعد داستان او و سارا و هاجر را می خوانیم. پس داستان های تورات در هر صورت بعد از تمدن بابل و نینوا و داستان گیلگمش و نمرود رخ داده اند. اینهمه درهم آمیزی و اشتراک، اینهمه احترام به آنچه پیش از ایشان بود در نماد برج بابل به توضیح جهان می انجامد. یگانگی و همزبانی انسان ها به جرم رقابت با خدا، به تفرق و ستیز و جدایی محکوم می شود. پس از انهدام برج بابل گمزبانی سرنوشت بشر می شود. هویت ها و تاریخ ها، فرهنگ ها و نام و نشان ها از دست می روند. انسان ها دچار تشتت و گمراهی می شوند و بر سر هویت و اصل خویش، بر سر زبان و اصالت خویش می جنگند. برج بابل اما امروزه نوعی راه نجات است انگار. در هنر، در فرهنگ و ادبیات چندزبانه و چند فرهنگی، به ویژه در تلاش های نسل جوان به اصطلاح جهانی یا کسموپولیتانیست این ویژگی را به خوبی می توان دید. بسیاری از متروپل های جهان نیز جای برج بابل را گرفته اند. رسانه های گروهی نیز چنین اند. نگاهی به ام.تی.وی یا ویوا نشان می دهد که نسل جوان فراسوی مرزهای زبانی-فرهنگی با یکدیگر سخن می گویند. از زبان های دیگری چون اینفورماتیک، نقاشی، و ادبیات جهانی و سیاست های اقتصادی-سیاسی جهانی گری بگذریم.

4- البته که بودیسم و آیین ها و فرهنگ های آفریقا و امریکای لاتین نیز دارای اهمیت چشمگیری هستند. منتها بحث ما در اینجا مربوط می شود به خاورمیانه، سرچشمۀ سه دین بزرگ جهان، یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام.

www.savepasargad.com