|
يبانيه ها | آرشيو پاسارگاد | آرشيو خبرها | مقالات | آرشيو هنر و ادبيات | آرشيو تاريخ زدايي | ديداري ـ شنيداري | | تماس | جستجو پيوند به صفحه اصلی
ششم خرداد 1387 (2547 سال پاسارگارد) 26 مه 2008************************** کميته نجات پاسارگاد هيچ گونه وابستگی مذهبی و سياسي ندارد
حاشيه ای بر همايش سدهای بزرگ
جنبش اعتراض به ساخت و آبگيري سد سيوند، نخستين حركت وسيع اجتماعي براي دفاع از ميراث فرهنگي
از: عليرضا افشاری
1- همايش، نشان از پختهتر شدن روند اعتراض به تخريب محيط زيست و ميراث فرهنگي
داشت، و اين - به گمان من - كاملاً طبيعي است. چرا كه جنبش اعتراض به ساخت و آبگيري
سد سيوند، نخستين حركت وسيع اجتماعي براي دفاع از ميراث فرهنگي - و در كنار آن،
محيط زيست - به شمار ميرفت و طبيعي بود كه در آغاز از چنين پختگي برخوردار نباشد.
براي نخستينبار ميهنپرستانِ بعضاً جواني - كه خوشبختانه شمارِ آنها رو به فزوني
است - از سراسر ايران، بدون آن كه بهطور دقيق از كوششهاي يكديگر باخبر بوده باشند
و يا هماهنگي و سازماندهياي ميان آنها باشد هر كدام بهگونهاي بناي اعتراض
گذاشتند و البته دقيقاً به همين دليل، طبيعي بود كه شماري از آنها اطلاعاتشان نسبت
به اين رويداد تلخ ناكافي بوده باشد و يا اظهاراتي غيرعلمي بكنند و اين، هيچ امتياز
منفياي به شمار نميرود، چرا كه - همانطور كه اشاره كردم - اين ضعف ناشي از
گستردگي اعتراض بود و اين گستردگي در نوع خود كاملاً تازه بود. از سويي ديگر، عدم
پخش اخبار صحيح از رسانههاي همگاني دروني را هم بايد در نظر داشت.
كوتاه سخن آن كه، در يك سو ما براي نخستينبار جنبشي – به معناي دقيق كلمه – داشتيم
كه تنها منافع فرهنگي ملي را مدّ نظر داشت و اين نقطهي قوّتش بود؛ چرا كه بهخاطر
بارِ سياسي كمتر، توانايي آن را داشت تا شمار بيشتري از همميهنان را همراه كند،
بدون آنكه شائبهي دفاع از جريان سياسي خاصي را در پي داشته باشد و ديگر اينكه
اين جنبش امكان آن را فراهم ميكرد تا در صورت برخورد درست، باعث بالا رفتن آگاهي
ما از تاريخ و فرهنگمان شود – كه به نظر من، نياز مهم جامعهي ايراني است. اما از
سوي ديگر دو آسيب جّدي اين جنبش را تهديد ميكرد:
الف) حضور سياسيِ رسانههاي برونمرزي كه بعضاً از مخالفان سياسي جمهوري اسلامي
هستند – هر چند بهشخصه و بر خلاف نظر برخي دوستان، بر اين باور هستم كه آنها با
حُسن نيت و عشق به ايران، و نه از روي فرصتطلبي، دست به اين كار ميزدند و
ميزنند. ولي به هر رو نفس حضور آنان، ميتوانست و ميتواند خطري براي جنبشهاي
خودجوشي از اين دست باشد (و باز حساب گروههاي فرهنگي مانند «كميتهي بينالمللي
براي نجات
آثار باستاني دشت پاسارگاد» را - كه بدون آن كه ارتباطي با آنها داشته باشم هميشه
در نوشتههايم احترام پيشكسوتيشان را نگه داشتهام - بايد از اين چهارچوب خارج
دانست).
ب) همانطور در سطح و نادقيق ماندن اعتراضها - كه پس از چندي ميتوانست عامل طرد
آن شود، چه از سوي رسانهها و چه از سوي نيروهاي فعال و خطدهندهي اجتماعي.
براي پي بردن به اهميت اين آسيبها بايد در نظر داشته باشيم كه اگر اين جنبش به اين
دلايل از حركت بازميايستاد، آنگاه راه بر هر حركت مشابهاي در آينده بسته ميشد.
به عبارت ديگر نهتنها خود اين موضوع لوث ميشد و مليگرايي ميتوانست با هجمههاي
مانند دروغپراكني، باستانپرستي و مخالفت با توسعه، مورد تمسخر قرار بگيرد بلكه از
آن پس دَرِ نقد بر روي «توسعهي ناپايدار» بسته ميشد و روند تخريب ميراث فرهنگي،
شتابي تندتر از آنچه كه هست ميگرفت.
حال با اين مقدمهي كوچك ميتوانيم به اهميت كوشش كساني كه با همهي توان تلاش
كردند بار علمي جنبش را بالا ببرند و يا با نامهنويسيهاي خود به سازمانهاي دولتي
ذيربط و درگير كردن انجمنها و سازمانهايي بيشتر، خطر «اتهام وابستگي» را كاهش
دهند پي ببريم، همچنين به گمان من ميتوان به اوج خباثت گروهي ديگر از فعالان اين
عرصه هم پي برد كه احتمالاً براي گرفتن ژستي روشنفكرانه، تندترين حملهها را به
جنبش سيوند داشتند. البته در اينجا روي سخنم با نقدها نيست كه هميشه سازندهاند
بلكه تحقير چنين جنبشي است؛ اين كه اگر فلان جوان كمآگاه شهرستاني در تارنوشت
(وبلاگ) خود مطلبي گذاشت و احتمالاً اشارهاي به خطا در مورد به زير آب رفتن مثلاً
پاسارگاد داشت ما آن را پيراهن عثمان كنيم و به همهي فعالان اين عرصه تعميم بدهيم
كه بله، همهي آنها چنيناند و چناناند. البته اين كار را تا آنجايي كه
ميتوانستند دولتيها انجام دادند كه تعجبي نداشت ولي انجام آن از سوي برخي به ظاهر
روشنفكر جاي شگفتي بسيار داشت...
ما كه داعيهي «بيشآگاهي» داريم بايد نهالِ اين جنبش را از گزند چنين آسيبهايي
پاس ميداشتيم چرا كه با نابودي آن، نه از تاك نشاني ميماند نه از تاكنشان. يا
اگر هم نقدي داشتيم بايد چنان باظرافت عنوان ميكرديم كه باعث اعتلاي جنبش شود نه
يأسپراكني... كه اين يأس براي هيچكدام از ما بهرهاي ندارد.
اينجاست كه ما پي به اهميت كار مرد بزرگي همچون روانشاد دكتر پرويز ورجاوند
ميبريم كه با كولهباري افتخارآميز در دفاع از منافع ملي ايران، در هفتمين دهه از
زندگي پربارش و آبرويي كه در اين هنگامه جمع كردن و حفظ كردنش كاري سترگ است – آن
در ميان فعالان سياسي ايران - ، در حالي كه همهي كارشناسان برجستهي ما از ورود به
مبحث سيوند ابا داشتند يا دو دل بودند، يكتنه پاي در اين راه نهاد و سختيها و
زخمزبانها را به جان خريد و لحظهاي ترس ريخته شدن آبرويش را به دل راه نهاد و
هرگز جوانان دوستدار ميراث فرهنگي را تنها نگذاشت و بارها و بارها به ما و همهي
ايراندوستان يادآور شد كه اگر ميخواهيد وارد هر عرصهاي و بهويژه عرصهي سياست
شويد بايد كه با تاريخ و فرهنگ ايران به خوبي آشنا باشيد...
به هر رو برپايي همايش «سدهاي بزرگ» نشان از اين دارد كه ما از آن پيچ خطرناك به سلامت گذر كرديم، در اين سالها همديگر را شناختيم و داريم گام به گام بر توان خويش ميافزاييم تا بتوانيم سهمي داشته باشيم در حركت جامعهي ايران و سياستگذاريهايش، به سوي «توسعهي پايدار».
http://www.khordegiri.blogfa.com/post-15.aspx