International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

 

 

Link to English Section

 

      يبانيه ها  |   آرشيو  پاسارگاد  |  آرشيو خبرها  |  مقالات   |   آرشيو هنر و ادبيات   |   آرشيو تاريخ  زدايي   |   ديداري ـ  شنيداري  |   |  تماس  جستجو   پيوند به صفحه اصلی

    25   بهمن 1386 (2546 سال پاسارگارد)  14 فوريه 2007      +++++          کميته نجات پاسارگاد هيچ گونه وابستگی سياسی و مذهبی ندارد

 

 

 

 

 

 

 

 

سه شعر از دکتر تورج پارسی

 

 

انسان با ترانه آغاز شد

بخوان، بنواز ، برقص

تا خدا را نيز به رقص و پايكوبي بياورى

خدا از تبار شادى و دف است

چه ساده است شادى

مثل نور ، مثل بلور آب

و چه آسان برمى انگيزاند ياخته تا ياخته.

بخوان تا خدا جارى شود

ياخته جاري شود

شادي جاري شود.

به هرزبان كه مي تواني بخوان

غمت را ، غمت را برقص .

عاشق شو، جاري شو

نشانه شو، ترانه شو

چرا كه انسان با ترانه آغاز شد تا بماند .

 

 جولاي ۲۰۰۵

 

ع ش ق

گاه عبور از جنگل

واژه اي را ديدم كه بر ساقه ي درختي تكيه داده بود

كنار واژه ايستاده به چشمان پر از ترانه اش خيره شدم

واژه سبز بود

واژه آبي بود

واژه دريايى بود

واژه به سخن آمدو گفت

نگذار بميرم !

بگرد و از تبار بي مرزان ره يافته به دل ، كسي را بياب

مرا به او بسپار.

واژه را برداشتم و به پس كوچه ها و كوچه هاي جهان

رفتم و رفتم تا ترا يافتم

اينك آنرا به تو مي سپارم تا زنده بماند

بگير با دل چو آينه

تا حكم انداز هجران ترا ايمن دارد

بگير سروش عالم غيب است (۱)

جاودانه بشو ، بگير ، بگير ، بگير

عشق را بگير ، بگير ، بگير

 

سيزده ژانويه ۹۸

 

 ***

شوكت عشق      

ازاينجا تا آنجا ؟

نه ،

نه ،

اين همه راه !

هيهات ، هيهات آدمي چه تنگ حوصله است ،

پريشان و بي پيوست ،

بي تبسم و سوگوارست آدمي ،  هيهات ،

اما به شوكت عشق قسم ،

اگر عاشق بودي آدمي ،

تا كهكشان هم راهي نبود .....

 

فوريه 2003 هلسينگبوري

 ۱- چه گويمت كه به ميخانه دوش مست و خراب

   سروش عالم غيبم چه مژده ها داد ست            

 حافظ به اهتمام انجوي شىرازي

 

 ***

 

 

زمزمه ى عشق در دستگاه همايون  

با چشم پر نگاهت

 

ديشب به خوابم  آمدي ، با چشم پر نگاهت

با چشم پر نگاهت

زنده شدم با ديدن آن چهره ي چو ماهـــــت

آن چهره ي چو ماهـــــت

چشمان پر افسون تو پر خنده بود چه نرگس

نرگس ز شيراز آمده تا بنگرد نگاهت  

تا بنگرد نگاهت

گفتم : گريزان گشته اي ،   

پيمان خود بشكسته اي ،

بازا كه تاجانم كنم ،

يكبارگي فدايت ،يكبارگي فدايت  ،

اين روزگار بي امان تازد چو باد وحشي

چون باد وحشي بگذرد

آيد به گوش صدايت  آيد به گوش صدايت

اي آرزو ،اي آرزو آينده را بيارا

تا خانه بستاني شود با سبزه ي وفايت .

با سبزه ي وفايت

     مه 97