International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

Link to English Section

 

 

 

 

1

 

پيوند به صفحه اصلی

 

شخصيت های هنری، ادبی و اجتماعی

 به پرسش کميته ی بين االمللی  نجات پاسارگاد پاسخ می گويند:

چه پیوندی بین اندیشه کورش بزرگ، در منشور حقوق بشر او،

و اندیشه ایرانیان امروز می بینید؟

 

 

 

از: حشمت الله طبرزدی

نويسنده و فعال سياسی

جزميت و فرهنگ خشونت با انديشه کورش در تضاد است

 کمیته ی نجات پاسارگاد از من نیز دعوت کرده است تا در این زمینه برداشت های خودم را ارایه دهم.البته می دانم که موضوع بس گسترده و مشکل است. برای این که نوشتن در این زمینه بیش از هر چیز نیازمند یک کار پژوهشی و مقایسه ای است. اما با توجه به شرایط کنونی مبارزات حقوق بشری در درون مرز و اهمیت موضع ،برداشت های خودم را تقدیم خواهم کرد.

تا ان جا که می دانیم اندیشه ی حقوق بشری و مهم تر از ان،عمل کوروش بزرگ به عنوان زیربنای اندیشه ی حقوق بشری در دنیا قرار گرفته و لوح باقیمانده در همین زمینه شهرت و اهمیت جهانی پیدا کرده است.پس اگر کوروش بزرگ را پایه گذار اندیشه ی حقوق بشری در 25 سده ی پیش نامیده اند،به هیچ وجه گزافه گویی نکرده اند.کوروش رییس بزرگترین امپراتور جهان در 25 سده ی پیش نیز بوده است اما جهان به ایده و عمل بشر دوستانه ی او اهمیت بیشتری داده است.در مرتبه ی اول باید ببینیم ویژگی این اندیشه چیست و چگونه است که کوروش بزرگ در 25 سده ی پیش، اندیشه ای ارایه داده است که در دوران مدرنیته و بلکه پسا مدرنیته  زیربنای فرهنگ و تمدن جدید را شکل می دهد.

 

می دانیم که در گذشته های دور و پیش از میلاد مسیح،هر گاه کسی اندیشه ی نو و ماندگاری را ارایه می داد یا به عنوان یک نابغه شناخته می شد و یا نبی. برای نمونه اگر به تمدن خودمان مراجعه کنیم زردشت را می بینیم که بنا به برخی روایت های تاریخی،50 سده ی پیش می زیسته و روایت های دیگر او را وابسته  به  30 سده ی پیش می دانند.زردشت یک نابغه بود اما در تاریخ به عنوان نبی مشهور می شود. زیرا او اندیشه و عملی را ارایه می دهد که نه تنها با سنت حاکم بر ان روز در تضاد است بلکه امکان مانایی را در خود دارد.به یونان که نگاه می کنیم اندیشمندان و فیلسوفانی را می بینیم که نه نبی ،بلکه حکیم   معرفی می شوند.

به هند وچین که می رویم پس از زردشت به کسی چون بودا برمی خوریم که اگر چه ادعای نبوی ندارد اما برخی او را نبی و بلکه خدا می نامند. زیرا بودا نیز ارایه دهنده ی یک اندیشه ی نو و پسا دوره ای است و گوهر مانایی را در خود دارد.در خاورمیانه و مصر و فلسطین این امر در چهره ی کسانی که رسولان الهی نامیده شده اند تجلی کرده است. ویژگی اصلی ان ها ارایه ی اندیشه های متفاوت با نواوری و همراه با گوهر مانایی بوده است. در کتاب  تاریخ فلسفه اثر ماندگار ویل دورانت دیدم  از قول افلاطون گفته است:نبوغ یا نبوت شبیه جنون است-تاریخ فلسفه ی ویل دورانت، ترجمه ی زریاب ،صفحه 27-در واقع می گوید هر گاه قوای ذهنی از کار افتاده یا فرد دچار جنون شده است، در ان صورت است که قوه ی نبوغ او به کار می افتد و چیز های محیر العقول از ان تراوش می نماید. من به درستی یا نادرستی این اندیشه کاری ندارم فقط می خواهم تاکید کنم که نابغه ها وجود داشته اند و اندیشه یا عمل شگفت انگیزی ارایه داده اند که در دوران خود معمول نبوده و در عین حال و در موارد زیادی ، این اندیشه ی شگفت انگیز،ویژگی ماندگاری نیز داشته است. مگر افلاطون و ارسطو غیر از این هستند؟ ایا اگر سقراط حکیم  ادعای پیامبری می کرد کسی باور نمی کرد؟زایش اندیشه ی شگفت از سوی نوابغ تاریخی،امری عقلانی و قابل باور بوده است.علت یابی این امر شگفت  یعنی ظهور نابغه ها را باید به زمانی دیگر و بحثی متفاوت محول کرد.

کوروش بزرگ  خود را پیامبر ننامید اما به طور قطع یکی از این نابغه های تاریخی است که در 25 سده ی پیش اندیشه ای را ارایه کرد و عملی را پیشه ی خود نمود که امروز پایه ی تمدن پسا مدرن بر ان قرار گرفته است. نه این که مدرن ها و پسا مدرن ها   تاریخ او را بازنگری کردند و به اهمیت حقوق بشر پی بردند. نه! اندیشه ی مدرن و الزام های اجتماعی-تاریخی مدرن ان ها را به راهی کشانید که کوروش در 25 سده ی پیش خالق و ابداع کننده ی ان راه بود.

چرا از این ابداع کننده به نابغه یاد می کنم؟پاسخ روشن است. برای این که تا ان دوران و حتا  سال ها پس از ان چنین اندیشه ای وجود نداشته است . به بیان دیگر الزام های اجتماعی- تاریخی ان دوران زاینده ی چنین اندیشه و منشی نبوده است .او بر خلاف مسیر جریان تاریخ حرکت کرده و  حتا زیست بوم ان دوران چنین اندیشه ای را ایجاب نمی کرد.بلکه خلاف مسیر را طلب می نمود. اندیشه ی انسانی او در تظاد با زیست بوم ان دوران بود. به تعبیر افلاطونی اش این اندیشه حاصل روش دیالکتیک و نوعی تضاد  با سنت حاکم به حساب می اید.

پرسش مقدر این است که گوهر اندیشه و منش کوروش بزرگ در این زمینه چیست که از یک سو با روح زمان حاکم در تضاد بود و از دیگر  سو ویژگی ماندگاری داشته است؟پاسخ این است که او اگر چه اعتقادات خاص فردی یا خانوادگی و قومی خود را داشت اما به اعتقادات دیگران احترام می گذاشت و این در حالی بود که بنا به توان و حاکمیتی که داشت می توانست به راحتی سنن و عقاید اقوام جدید را منسوخ اعلام کند از این مهم تر،او به ازادی  و رها سازی انسان های تحت ستم و برده به شدت باور داشت. پس او در برخورد با عقیده یا باور دیگری از قوت تسامح یا مدارا و به اصطلاح تلورانس بسیار بالایی برخوردار بود و به همین دلیل   باور خود را بر دیگری تحمیل نمی کرد. از دیگر سو برای رهایی انسان و ازاد زیستن او ارزشی بیش از ابزار قدرت کردن انسان  قایل بود.کوروش به گوهر انسانی مقدم بر هر ارزشی باور داشت و انسان را فراتر از برداشت معمول قبول داشت.این همان چیزی است که تمدن مدرن سعی کرده است پایه های خود را بر ان بنهد.  انسان فراتر از هر چیز.نه ایدئولوژی نه جنسیت و نه نژادو طبقه،هیچکدام فراتر از گوهر انسانی نیست و در عین حال باید به عقیده ی دیگران احترام گذاشت و در مقابل مخالف خود،از تسامح و تساهل یا رواداری بالایی بر خوردا بود. باید پذیرفت که این حق هر کسی است که اندیشه یا عقیده ای را بپذیرد یا نپذیرد. نباید عقیده ی خود  را به دیگران تحمیل کنی. به ویژه اگر قدرت و ابزار تحمیل را داشته باشی. کوروش بزرگ مناطق   بزرگی را تسخیر و به قلمرو امپراتوری خود افزود، اما از  مردم ان سامان  نخواست که به کیش او در ایند. بلکه ان ها را ازاد گذاشت تا هر دین و ایینی را که خود می خواهند، داشته باشند.به راستی که این ازادمنشی و رواداری در کدام مکتب یا تمدن وجود داشته است؟

اقوام و ملل پیش یا پس از او با تسخیر ملک و ملت های دیگر،به سرعت زنان ان ها را به کنیزی در اورده،مردانشان را کشته یا به بیگاری کشانده و دین و ایین ان ها را به عنوان ایین اسطوره ای یا جاهلانه و کافرانه،منسوخ کرده و از پایبندان به ایین خود،باج و خراج گرفته اند. یونانیان که ملتی متمدن نامیده می شدند به محض تصرف سرزمین های غیر یونانی با مقیمان در ان، به عنوان بربر برخورد می کردند. ان ها بربر ها یا اقوام غیر یونانی را از همه ی حقوق محروم کرده و در سطح بردگان می اوردند. این کوروش بزرگ بود که  یهودیان را ازاد کرد و خواهان این بود که هر قوم و ملتی با هر دین و ایینی ازاد زندگی کنند.

آیین حقوق بشری کوروش بزرگ بیش از آن چیزی است که اینک ما از مفهوم حقوق بشر می فهمیم. او یک پادشاه ازادی دهنده بود و نه فقط طرفدار ازادی انسان ها.حال اگر بخواهیم ان آیین و اندیشه را با آیین رایج و حاکم در کشور خود، درست 25 سده پس از ان،مقایسه کنیم فقط باید عرق شرم را از پیشانی خود پاک کنیم وبس!

کوروش بزرگ پایه گذار امپراتوری بزرگی  است که اینک بخشی از ان را به عنوان  کشور ایران می شناسیم. باید این پرسش منطقی این بار متفاوت از پرسش مقدر پیشین مطرح شود که کدام الزام تاریخی-اجتماعی یا زیست بوم تاریخی موجب این شد که ملتی که پدر و پایه گذار کشورش در 25 سده ی پیش ،به وجود اورنده ی اندیشه ی رهایی انسان و زیست مسالمت امیز با دیگر ملت ها با عقاید و نژاد های متفاوت بوده است،گرفتار اندیشه ی مطلق گرایانه ،جزمی و بدون گوهر رواداری دچار بشود؟ایا در این زمینه   ملت ها گنه کار بوده اند؟ ایا دولت ها و ایدئولوژی ها نقش اصلی را بر عهده  داشته اند؟به بیان دیگر ریشه ی عدم رواداری و جزم اندیشی که در فرهنگ ما رشد کرده و حاکم و محکوم را قربانی خود کرده است، در کجا است؟

به نظر من برای رسیدن به یک پاسخ درست، باید دست به یک پژوهش تاریخی-اجتماعی زد اما برخی عوامل ان اشکار تر از این است که نیازمند پژوهش دامنه داری باشد. ملت ما قربانی تبعیض و مطلق گرایی و جزمیت های گوناگون است.این جزم ها به مرور در فرهنگ و تمدن ما رشد کرده و با تمدن کوروش بزرگ بیگانه است .اما باید اعتراف کرد حکومت های پس از ان دوران و ادیان و عقاید گوناگون و نیز تحولات تاریخی و به ویژه جنگ ها و هجوم هایی که بر این ملت رفته ،از عوامل موثر در این جزم گرایی و رسوب های فرهنگی است.برای درمان ان نه تنها باید دولتی مدرن با باور حقوق بشری داشت،بلکه می بایست ارزش های انسان مدارانه ی موجود در اندیشه ی زردشت و کوروش بزرگ و فردوسی و سعدی و حافظ را دوباره زنده کرد.در واقع می بایست به هویت  عقلانی و انسانی و خردورزانه ی خویش بازگشتی اگاهانه و خردمندانه داشت.

تا زمانی که ارزش های انسان مدارانه ی کوروش بزرگ در متن فرهنگ ملی ما نهادینه نشود و از فرهنگ جزمیت،خشونت و تبعیض گرا فاصله نگیریم و به ارزش های دموکراتیک پی نبریم نخواهیم توانست ،پرچم حقوق بشری کوروش بزرگ را بالا ببریم. بلکه باید در انتظار بمانیم تا ملت های پیشرفته تر همین ارزش ها یی  را که ما خود ، یا به تعبیر درست تر خود تاریخی ما ،ابداع کننده ی ان بوده  از سر ترحم برایمان ارزو کنند.

به نظر من اندیشه ی کنونی حقوق بشری ما و عمل ما و فرهنگ حاکم بر کشور ما نه تنها نسبتی با اندیشه و ایین کوروش بزرگ در زمینه ی حقوق بشر ندارد، بلکه در نقطه ی مقابل ان قرار دارد. برای تغییر این شرایط می بایست به ریشه ها و علل اصلی جزمیت گرایی و جاهلیت و خشونتی که در پس سده ها در فرهنگ و تمدن ما رسوب کرده است ،پی برد و با ان مبارزه ی خردمندانه و نه شعاری و تبلیغی کرد. اخیرا در ایین بسیاری از کسانی که به نام کوروش بزرگ پرچم مبارزه بالا برده اند چیزی جز تبلیغ سیاسی و شعار بدون محتوا و رواج فرهنگ خشونت و جزمیت گرایی نمی بینم. این ها به نام  تمدن کوروشی دکان سیاسی زده و بویی از انسان دوستی و رواداری در برخورد با عقاید دیگران نبرده و بیش از هر چیز در پی تحقیر عقاید دیگران هستند. برای این که با کوروش بزرگ همراه شویم می بایست به ارزش های فرهنگی و ایینی او پی برده و عملا باورمند شویم. پرچم و شعار و دکان سیاسی زدن ،افت اندیشه های عمیق و انسان مدارانه است.تا این نشود ان نیز نشود.

باید با پرهیز  از شعار گرایی و سیاست زدگی در متن فرهنگ و تمدن کوروش بزرگ و فرهنگ و تمدن امروزی حاکم بر ایران کاوید و ریشه های فرهنگی   تمدن انسان مدار و متکی بر تساهل عقیدتی و احترام به عقاید و ازادی دیگری از یک سو و فرهنگ متکی بر جزم اندیشی و خشونت و ارتدادگرایی و انگ زنی  از دیگر سو را در اورد و با نشان دادن زیبایی ان یکی ،پلشتی های این یکی را افشا کرد و مردم را  در مسیر انتخاب دست قرار داد. این نشانی است که نام و روز کوروش بزرگ به ما گوشزد می کند و همان چیزی است که ملیون ها جوان ایرانی را در سده ی بیست و یکم میلادی مجذوب خود ساخته است.

 

کميته بين المللی نجات پاسارگاد

www.savepasargad.com