|
شخصيت های هنری، ادبی و اجتماعی به پرسش کميته ی بين االمللی نجات پاسارگاد پاسخ می گويند: چه پیوندی بین اندیشه کورش بزرگ، در منشور حقوق بشر او، و اندیشه ایرانیان امروز می بینید؟ |
حسين شرنگ
شاعر، و نويسنده ـ اروپا
در باره ی کورش به راستی بزرگ، من آدم دانایی نیستم. ولی این را میدانم که با دروغ و کژی و کاستی نمیشد چنان امپراتوری جهان گستری را سازمان و سامان داد.این جمله ی فردریش اسب بوس همیشه دل مرا به درد میآورد:" ایرانیها تا زمانی که راستگو بودند، راست انداز هم بودند و تیرشان بر هدف مینشست."( نقل از حافظه) دروغ، دل و جان مردم ما را چشم اسفندیار کرد: تیره، کاسته، نا رویین؛ و آماج تیر غیب و غفلت.
هنوز آن پادشاه والا در تاریخ یکه و بی مانند است. گاندی میوه ی پرهیز کاری و بی آزاری بود.انسان آرامی که با نرمی بر ستم شورید. آبی که سنگ استعمار را متلاشی کرد. ماندلا ستم بسیار سهمگینی کشید و در روز پیروزی ستمکاری نکرد. حماسه ی این دو رهبر از جنس صبر و زنجیر بود. ولی داستان کورش داستان دیگریست: پلنگی تیز چنگال باشی و از کنار آهوی بی دفاع، با لبخند بگذری( یک ضرب المثل کردی است به گمانم.)
منشور کورش را اگر حکیمی ، پیمبری، فیلسوفی، عارفی یا شاعری نوشته بود، ارج و سنگی را که تا به امروز داراست، نداشت.او دارا بود. دارایی شگفت انگیز. قدرتی چنان جهان گستر، که او داشت، داشته باشی؛ و آن را نفله ی حرم و حرص و انتقام نکنی، هیچ، به کار آرایش جهان بگماری.این بیشتر به نوشخندی بر تعریف انسان از باستان تا کنون میماند. انسان دین و اخلاق و سیاست: انسان جایز الخطا! بی گمان کورش نیز ورزشهایی در خطا داشته، در این میدان همه کمابیش سنگین وزن اند، ولی وقتی کورش= ذو القرنین ( روح به تعریف عرفا) را در کنار "روح جهان بر پشت اسب سفید=ناپلئون"، به تعریف مخترع دیالکتیک حرامزاده، میگذاری؛ میبینی دومی، ژنرال-دلقکیست که میتوانست با اندکی انحراف در شوخی تقدیر، بزن بهادر میخانهای در اطراف پادگانی از آب در بیاید، گارسن قلچماقی، چیزی. در برخورد با گوته در وایمار، چنین رفتار گارسن- سربازانهای از خود بروز داد، همینطور در لخت کردن مصر. تردید دارم در " کتاب کتاب ها، میتوانست شایسته ی القابی بیش از این باشد. پیامبران و کاتبان یهودی، که برخی شان، روان شناسان و شأعرانی شگفت انگیزند، در ستایش اغیار، خدایان دیگران، یا شاهان دیگران، چندان گشاده دست نیستند، چون دینورزان دیگر؛ با اینهمه کورش را چنان بی دریغ میستایند که انگار خدا واری از ابر خویشان خودشان است. در کنار ستایش هایشان، در مثل، از سلیمان و داوود، گاه چنان غوری در رجاسات و دروغ و زنا و حرص و حیله ی آنها میکنند که آنهمه ستایش به هزل میماند. اما سخن آن شاهدان تکوین در باره ی کورش به مزامیر میماند. به ستایش مسیح آینده. به ستایش آمدهای بی شباهت با رفتگان. تنها یک پیامبر-کاتب یهودی، یک شاهد پیوسته ی ستم، ستمی مکتوب، موعود، مقرر، از جانب خدایشان و به دست هم نوعانشان، در آن روزگاران افسار گسیخته، با بخت النصرهایی از اجداد هیتلر و شاگردان امروزیناش در خاور میانه-اسرائیل و تگزاس اوانجلیست و ... میتوانست در برابر سخنان حک شده بر منشور کورش، چنان به شور و وجد آید. و زبان به حق شناسی و سپاس بگشاید...کسی با عارف بی تعارفی مهربانی میکرد، دومی به اولی گفت:" کاش خدا هم از تو یاد میگرفت." انسانی با انسانی مهربان تر از خدایان رفتار کند.در خاور میانهای که تیمارستان خدایان بوده و هست"... یکی از خشم در آسمانها زوزه میکشد. دیگری "پسر"ش را به مسلخ میفرستد. سومی فرمان قتل ائمه الکفر میدهد یا میخواهد داد. در خاور میانهای با پیغمبران زنجیری،اولیای خون و کف بر لب آورده ی سابق و لاحق، یگانهای بوده باشد که بیاید و بگوید" من و تو انسانیم، گو هر که خواهی باش، به هر چه خواهی بیندیش و بباور، مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن.( آیا حافظ خاطرهای باستانی از آزادی و بی آزاری منشورین داشته؟) ، ما را جان به هم پیوند میدهد، و این بن و ریشه ی ورجاوندی است.معبد و خانه ی ویران ات را آباد میکنم. گوهر جان و آزادی ات را پاس میدارم. اسیران را نمیکشم. مغلوبان را نمیبندم. زخمیان را زجر کش نمیکنم. جهان را میگشایم، اما آن را آینه ی چشم به فرمان خود نمیخواهم. میخواهم گسترده ، رنگارنگ، بسیار زبان و دین و فرهنگ و هنر باشد......... میبینی! دارم من در آوردی حرف میزنم. من کورش و منشور شناس نیستم. به حقوق و سرنوشت بشر هم علاقهای دیوانه وار ندارم. ولی نسبت به این حیوان هم نوع، نوعی کنجکاوی سیری نا پذیر دارم. عصر کورش از زیر بته در نیامده بود. داراییهایی در چنته ی تمدنی خود داشت ولی او چیزی چیزستان از گریبان خود در آورد و بر آن افزود. او با سخن-کار خود، انسان را به خدایی میخواند. زمین خانه ی توست، خانه- خدای خود باش! او در خود چیزی خدا بنیاد سراغ کرده بود. برای همین با خدایان دیگران چون خدایی میگشت و میآمیخت. و از آهوی بزرگ خدایان=رشک و تمام خواهی، بری بود. سپس تر دودمان او، یا برخی از جانشیناناش انتقام نام نیک و جاودانهاش را از او گرفتند. شاهزادگانی چند از هخامنشیان، در بی آزرمی و سفاکی، چیزهایی بر رقیبان خود و مردم خویش و بیگانه روا داشتند، به ناروایی سرداران پاسدار امروز و پدر خوانده شان. ایران آن روز نیز چون امروز، در آستانه ی انقراض بود. پایانههای سلسله ی هخامنشی بی شباهت به جمهوری اسلامی امروز نبود. شکنجه ی قایق یا شکنجه ی خاکستردان شاهی، چیزی کم از دژخویی اصحاب کهریزک نداشت.تجاوز به همسران شاهزادگان رقیب، ربودن و سوختن و به خاک و خون کشیدنهای آن بی شرمان اما، هرگز نتوانست نام آن والا شاه شاهان را بیالاید. نام کورش انسان را به انسانیت، انسانیت بسیار، فرا میخواند. انسان آینده، تا انسانیت خود را به یاد داشته باشد هرگز نام خیال انگیز او را فراموش نخواهد کرد. در سی سال گذشته، کسانی شبانه روز به سیاهنام کردن کورش مشغول بوده اند، و هنوز هم هستند. او را مغول لاکرداری چون خلخالی مأبون نامید. بی آزرمی دیگر او را ساخته ی خیال یهودیان و از اصلی روس به شمار آورد. و هر آخوند بد پک و پوزی بر منبر و محراب، کلفتی نثار او کرد.آنچه که به راستی در مورد این کیمیا کار قدرت و مروت، ارجمند و پایدار میماند، در نگاه نخست ملیت و اصل و نسب او در افسانهها و کتابها ی مقدس نیست، افزون بر آن ، سخنیست که بر منشوری باز یافته از او به یادگار مانده است" منشور حقوق بشر کورش". حتا اگر این استوانه را انگلیسیها ی تاریخ دزد، به دزدان اسلامی ایران نیز به امانت بدهند و آنها آن را هم مانند سنگ گور شاعران و کشتگان جور خود، خورد و خاکشیر کنند؛ باز آن نام و آن سخن میماند. ایران، به شکوه نام کورش، آن فرزند راستین انسان و ایران، سزاوار امروز و فردایی انسانی است. این انسان از گریبان ما سر بر آورده است. و هر چه ببرند و بکوبند این سر را، باز سر بر میآورد. و هیچ آخوند و مهندسی را یارای سر به نیست کردن این سر نیست،ای سر فراز!
کميته بين المللی نجات پاسارگاد
www.savepasargad.com