International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

Link to English Section

 

 

 

 

1

 

پيوند به صفحه اصلی

 

 

بخشی از کتاب کورش بزرگ گزنفون

کورش: آنچه به راستی من را برجسته کرد، ذهنی روشن و حسابگر ـ ولی همیشه نیکوکار ـ بود

می‌پندارم که شما مرا به عنوان یک رهبر حماسه ای از گذشته‌های دور می‌شناسید، زیرا من کورش بزرگ شاهنشاه ایران هستم. در زمان باستان، من در سراسر جهان به نام مردی که فرمانروایی سرزمینی گسترده و شمار زیادی شهرهای بزرگ را به دست آورد، نامدار شده بودم. پیروزی‌های من آن چنان غیرقابل انتظار بود که بسیاری از مردم من را از خدایان انگاشتند. من اکنون می‌خواهم برای شما بگویم که چگونه امپراتوری خود را آفریدم، تا شما از اندیشه‌های من و از کردار من بیاموزید.

آنچه به راستی من را برجسته کرد، ذهنی روشن و حسابگر ـ ولی همیشه نیکوکار ـ بود. من فرآورده یک فرهنگ جنگجو پرور بودم، و خیلی زود آموختم که احساسات خود را پنهان کنم و با متانت با خطر روبرو شوم. من هرگز دستخوش ترس یا زیاده خواهی نشدم. هر چند که من از امتیاز شاهزادگی برخوردار بودم، فقط بوسیله تلاش خودم بود که جهان را آنگونه که می‌خواستم باشد سفارش دادم. من بیشتر با نیروی روانم سرزمین‌ها را گشودم تا با نیروی تار و پود تنم.

در کردار نیک نمونه باش

شما نمی‌توانید انتظار داشته باشید که ثروتتان برای تمام طول زندگیتان دوام بیاورد، مگر اینکه با اصول اخلاقی نگهداری شود. چه در صنعت و چه در سیاست، رهبران باید نظم نوین و انعطاف پذیری را برای نسل‌های تحت خطر آینده بسازند.

شناخت این شرایط به این معنا نیست که مسئولیت رهبری حسابگری ویژه خود را نداشته باشد: همیشه او که زیرک است، نه او که ساده لوح است، به موقعیت قدرت می‌رسد؛ و رهبران باید برای اینکه سازمانشان، هر نوع که سازمانی که باشد، خوب کار کند، باید از مهارتهای خود بهره بگیرند. اما، منفی گرایی و خودگرایی هرگز نباید راهنمایشان باشد. اگر آنها از وجود والاترخویشتن بهره نبرند، بیشتر و بیشتر به ژرفای خودبزرگ بینی و رفتار خودکامه سقوط خواهند کرد.

همانگونه که من روشهایی را که خود نوآوری کرده‌ام تا انسانها بتوانند وظیفه اَبَرانسانها را انجام دهند به شما می‌آموزانم، هرگز نباید فراموش کنید که سفر دراز من برای تغییر شکل جهان، به همان اندازه که برونگرا بود درونگرا هم بود. این داستان، بیش از اینکه شرح پیروزی‌های دنیایی من باشد، داستان ماجراهای روحانی من است.

من چگونه آموزش داده شده بودم که به این درجه کمال در هنر رهبری برسم؟ پدر من کمبوجیه، که همیشه در میان آموزگاران من بهترین بود، پیش از من پادشاه پارسیان بود. همانا الهام از او بود که من نوع بشر را، خِرَد را، و دلاوری را دوست داشته باشم. او به من آموخت که هر گونه رنج را تحمل کنم و با هر گونه خطر رویاروی شوم تا به پیروزی قهرمانانه دست یابم.  همچنان که بزرگ شدم، از رفتار شرم آور پرهیز کردم. حتا در نوجوانی، هرگز سبب اندوه کسی نشدم، زیرا همه تلاش من برای تامین رفاه کسانم و پیرامونیانم بود.

چندین سال از نوجوانی من در ماد، سرزمین مادرم ماندانا[1]، سپری شد. هنگامی که به پارس بازگشتم، یک سال دیگر را مانند پسران در میان پسران گذراندم. در آغاز، پسران آزادمرد دیگر سر به سر من می‌گذاشتند. آنها می‌پنداشتند که من بایستی که به زندگی تنبل و شکوه آمیز ماد ثروتمند عادت کرده بوده باشم. پس از مدتی متوجه شدند که من با زندگی ساده پارسیان همانند خودشان خرسند بودم. خویشتن داری من سبب شد که موج به سود من برگردد و جوانان پارسی به ستایش من بپردازند. وقتی زمان آن رسید که که به جرگه مردان جوان بپیوندم، من در تحمل سختی‌ها، گرامیداشت قانون و بزرگداشت پیران از همه دوستانم پیشی گرفته بودم. اینها چیزهایی بود که پدر پادشاه من از من انتظار داشت.

بر خلاف انتظارم، سالهای جوانی من با سرعت و بدون هیچ ماجرایی گذشت. من همیشه با دوستانم تمرین می‌کردم و به شکار می‌رفتم، ولی همه فعالیت نظامی من منحصر به زدوخوردهایی در مرزها با جنگجویان قبیله‌های بی‌نام و نشان بود. از آنجا که من برای مطالعه وقت زیادی داشتم، همیشه از هر فرصت برای گفتگو با بازرگانان سرزمین‌های دور دست استفاده می‌کردم و از آنان درباره تمدن‌هایی که در فراسوی افق ایران قرار داشتند می‌پرسیدم.

تا می‌توانی بر دانش خود بیافزا

همه دانشمندان دربار پدرم به مراجعات من به آنها برای کسب دانش عادت کرده بودند. آنان بهترین کتابهای خود را به من وام می‌دادند و مرا "چاه دانش" می‌خواندند، زیرا من تلاش می‌کردم همه تاریخ را بدانم و درک کنم و هر چیزی را درباره جهان بدانم. بر پایه آموخته‌های خود، من به رویا پردازی برای ایجاد یک شاهنشاهی جهانی پرداختم، زیرا چیزی در درون من آرام نمی گرفت تا من چنین سرنوشت با عظمتی را به واقعییت برسانم. پس، من در اندیشه‌های خود، پیش از اینکه آغاز به کار ایجاد یک شاهنشاهی راستین را بکنم، امپراتوری خود را آفریده بودم.

وقتی به سی و چهارمین زادروز خود نزدیک می‌شدم، اژدهاگ شاه در ماد درگذشت و پسرش آستیاگ که دایی من بود وارث تاج و تخت شد. در این زمان، پادشاه آشور که بزرگترین دشمن آستیاگ بود، همه قبیله‌های سوریه، بابل، عربستان و هیرکانیا را شکست داده و وادار به تسلیم کرده بود. پادشاه آشور که از پیروزیهایش خودستا شده بود، حساب کرد که اگر بتواند ماد را ناتوان کند، به آسانی خواهد توانست امپراتوری خود را به همه کشورهای پیرامون ـ حتا پارس ـ بگستراند.

بر پایه این انگاره، دربار آشور پیک‌هایی به همه بخش‌های قلمرو خود فرستاد. او به پیک‌ها دستور داد که در همه جا شایعه‌هایی تهمت آمیز علیه ما پارسیان و همبستگانمان مادها بپراکنند. ماموریت آنها این بود که به جهان یادآوری کنند که دو پادشاهی بزرگ ما به وسیله زناشویی همبستگی خود را تضمین کرده‌اند و در نتیجه یک مدعی تازه ای را به تاج و تخت شاهنشاهی در شخص من (کورش) ایجاد کرده‌اند.

پیک‌های آشوری هشدار پشت هشدار دادند که اگر کسی جلوی برخاستن این قدرت را نگیرد، ما پارسیان و مادها به ترتیب بر روی همه همسایگانمان فرود خواهیم آمد و تک تک آنان را به بردگی خواهیم گرفت و آزادی آنان را نابود خواهیم نمود. ملت‌ها این تبلیغات مستمر را باور کردند و سرنوشت خود را به دست پادشاه آشور سپردند. آنها که بحث‌های پادشاه آشور را باور نمی کردند با هدیه‌های زر از گنجینه‌های ثروت بی‌کران آشوریان تطمیع و ترغیب شدند.

هنگامی که من این چیزها را شنیدم در اندیشه شدم. چرا آشوریان من را هدف گرفته‌اند و نه پدرم را که پادشاه است؟ آیا امکان دارد که آنها می‌توانند اندیشه های مرا بخوانند؟ شاید حمله آنها به شخصیت من به این معناست که زمان مناسب برای آغاز کار من فرارسیده است.

 

کميته بين المللی نجات پاسارگاد

www.savepasargad.com