گفتگو با دکتر رضا مرادی غياث آبادی
مسئولين سايت کميته بين المللی نجات
*******************
اجازه بدهيد از يك پيشسخن كوتاه بياغازيم: خاستگاه جشنها و آيينهاي ايراني، پيوندي ژرف و شگرف با پديدههاي كيهاني و هستيشناسانه، و همچنين با ويژگيهاي اقليمي و زيستبومي دارد. اما روش برگزاري اين آيينها در فرهنگ ايراني، بيشتر از ديگران با واقعيتها نزديكي دارد و رمزينههاي موجود در آن به يكپارچگي با دنياي نيروهاي مينوي و ايزدان پيوند نميخورد. به ديگر سخن، در بارورهاي ايراني – برخلاف باورهاي يونان و مياندورورد - دسترسي به جهان ايزدان براي مردمان امكانناپذير است. آسمان و نيروهاي آن ممكن است تأثيري بر فرايندهاي زميني داشته باشند، اما زمين و باشندگان آن كمترين دخالتي در حوزه تواناييهاي ايزدان ندارند.
در باورهاي كهن سامي و مياندورودِ پيشآريايي و نيز يونان عصر كلاسيك، خدايان گاه مظهر خشم و خشونت و آدمربايي و تجاوز و خشكسالي و ترس هستند؛ اما در فرهنگ ايراني، پروردگار و ايزدگان، هميشه و همواره مظهر نيكي و خيرخواهي براي مردمان و باشندگان روي زمين هستند و «سراي سپند» كه جايگاه مينويان دانسته ميشود، سرايي است كه در آنجا تنها «نور و سرود» وجود دارد. از اين رو است كه مرگ در باورهاي ايرانيِ كهن، نه تنها پديدهاي غمناك دانسته نميشده، كه گاه موجب سرور و شادماني هم ميشده است.
جشن «بَـمو» يكي از بزرگترين جشنهاي دين مانوي، با شادي و ساز و سرود، در روز درگذشت ماني- پيامبر بزرگ ايراني- برگزار ميشده است. در نگاركندهاي دخمههاي هخامنشي، اثري از ناله و فاقه و مويكندن و روي چنگزدن و گريبان شكافتن و گريه و زاري ديده نميشود. در سراسر شاهنامه هيچ آيين سالگرد مرگي گزارش نشده است و امروزه هم گاه آيينهاي خاكسپاري مردگان در برخي نواحي ايران، همچون لرستان و بختياري، با ساز و سرود برگزار ميشود.
از سوي ديگر، در حاليكه در فرهنگ يوناني، گذر تاريخ شكلي خطي و ممتد دارد، در باورهاي ايراني گذر زمان و تاريخ، شكلي دايرهگون و تكرارشونده در پيش دارد. از همين رو، نوروز نيز نه تنها آغاز بهار، بلكه آغاز هستيِ زميني و آفرينش و زايش دوباره آن است؛ «زايشي» كه در آغاز اسفندماه و در جشن اسفندگان «باروري» آنرا گرامي داشته بودند.
اينرا نيز بايد بيافزايم كه نوروز لزوماً آغاز سال نو نيست. چرا كه در گذشته گاهشماريهاي گوناگون ديگري نيز در ايران روايي داشته و هنوز هم دارد كه مبدأ سالشماري آنها در پاره ديگري از سال ميبوده است. براي نمونه مبدأ سال از آغاز زمستان كه با تغييراتي در گاهشماري ميلادي پابرجا مانده است و بيروني آنرا «ميلاد خورشيد» ميداند و نه ميلاد مسيح.
اما در باره حاجي فيروز، نام «حاجي فيروز» و ويژگيهاي خاص امروزين او، همچون پوشاك سرخ و سياهي چهره و ترانههاي ويژهاش، سنتي كاملاً جديد و خاص تهران معاصر بوده است. اما شخصيت او به عنوان «پيامآور نوروزي» به گونههاي مختلف از ديرباز در سراسر ايرانزمين روايي داشته است و دارد. در نواحي گوناگون او را با نامهاي متفاوتي ميشناسند: در خراسان و بخشهايي از افغانستان «بيبي نوروزك»، در خمين و اراك «ننه نوروز»، در كرانههاي خليج فارس «ماما نوروز»، در گيلان «پير بابا» و «آروس/ عروس گلي»، در آذربايجان «ننه مريم»، در تاجيكستان و بخاراي شريف و ديگر واديهاي ورارود «ماما مروسه» و نامهاي ديگري همچون بابا نوروز و عمو نوروز.
ميبينيم كه در بيشتر نواحي، شخصيت نوروزي ما، جنسيت زنانه دارد. اما با اين حال هنگام اجراي نمايشها، مردي در پوشاك زنانه ميرود و بجاي زنان اجراي نقش ميكند. البته به نظر ميآيد كه بركنار نهادنِ زنان از اين نمايش، مانند اجراي نقش زنان توسط مردان در تعزيهخواني، رسمي تازه و برگرفته از دستورهاي مذهبي جديد باشد.
شيوه اجراي نمايشها در نواحي گوناگون، زمان مراسم و حتي ترانههايي كه سروده ميشود، كاملاً با يكديگر متفاوت هستند. در آسياي ميانه و در آخرين شب سال، انتظار «ماماي مروسه» را ميكشند و بانوي خانه، خوراكيهايي همچو سمنك (سمنو) را در آوندهايي بسيار تميز و آراسته، بر دسترخواني (سفره) ميگذارد تا شب هنگام او آنها را بركت دهد و بچشد و ببوسد. پيش از آمدن ماماي مروسه، مراسم «گلگرداني» يا «گل نوروزي» برگزار ميشود و در اين مراسم گروهي از مردم، نخستين گلهاي روييده در صحرا را ميچينند و همراه با شادي و آواز در كوچهها ميگردانند. اين آيين با تفاوتهايي در گيلان و كوهپايههاي تالش نيز برگزار ميشود. در آنجا «آروس گلي» و «پير بابا» با يك خرس و با دستههاي گل و پوشيدن پوشاك سرخ و كلاه بوقي (يادمان ميترا) به ترانهسرايي و دايرهزني و كارهاي خندهآور ميپردازند. در هزارهجات افغانستان و در دامنههاي كوه بابا، نيز «بيبي نوروز» با پوشيدن پوشاك خندهدار و آوازخواني به شاد كردن مردم ميپردازد. (حاجي فيروز بيشتر از همه جا، شبيه اين دو نمونه اخير است).
براي تحليلي جالب و مفيد در باره پوشاك و كلاه بوقي باستاني، مقاله آقاي دكتر محمد حيدري ملايري اخترفيزيكدان رصدخانه پاريس را در اينجا ببينيد:
http://wwwusr2.obspm.fr/~heydari/divers/marianne-eng.html
- آيا حاجي فيروز را ميتوان به قبل از اسلام ربط داد؟
حاجي فيروز، شكل دگرگونشدة ننه نوروز يا بابا نوروز است. گونه اصلي آن كه در نواحي مختلف، روايي دارد، بيگمان آييني بسيار كهن براي آورنده پيام نوروزي و آورنده نويد سالي نيك است. اما شكل امروزين آن به سده معاصر مربوط ميشود.
- آيا مير نوروزي ربطي به حاجي فيروز دارد يا شخصيت جداگانهاي دارد؟
مير نوروزي هم از ديگر نسخههاي بابا نوروز است و كاركردهاي يكساني داشته است. اما تفاوتهايي اندك در گذر زمان بديهي است. براي نمونه، تاريخنامههاي سدههاي ميانه از پادشاهي يكروزه او به هنگام جشن نوروز ياد كردهاند كه بيترديد گونهاي نمايش مطايبهآميز بوده و آنچنان كه برخي تصور كردهاند، بهيچوجه قدرت اجرايي نداشته است.
- آيا لزوماً بايد براي حفظ سنت، صورت حاجي فيروز را سياه كرد و شعر «ارباب من» را خواند؟
با توجه به نمونههاي كمي كه در بالا گفته آمد، دانسته ميشود كه شخصيتي كه بيشتر با نام حاجي فيروز براي ما آشنا است، در نواحي گوناگون و با بهرهگيري از ويژگيهاي اقليمي آن ناحيه، نامها، پوشاك و نمايشهاي متفاوتي دارد و اتفاقاً در بيشتر نواحي، چهره او را سياه نميكنند. از اين رو سفارش به سياه نكردن چهره حاجي فيروز، مغايرتي با سنتهاي ملي ندارد و حتي ترانه «ارباب من» نيز جز در تهران، در جاي ديگري بگونه اصيل شنيده نشده و پيداست كه سنتي ديرپا نيست كه نخواندن آن بيتوجهي به باورها دانسته شود.
شهرت زياد حاجي فيروز با ويژگيهاي خاص و معروف آن در تهران و شهرهاي بزرگ نتيجه كاربرد زياد آن در تلويزيون و رسانهها بوده و پژوهشهاي مردمي، نمونههاي سنتيِ فراگير آنرا تأييد نكرده است. درست است كه تك تك اجزاي آن از نمونههاي كهن برگرفته شده، اما تركيب نهايي و فعلي آن جديد است و حتي نام او نيز مانند ديگر نامهاي ياد شده بالا نشانهاي از ديرينگي در بر ندارد.
- آيا اين دو خصوصيت حاجي فيروز اشارهاي بر وجود بردهداري در گذشته ايران نيست؟
سياهي رخساره، نمونهاي است كه در ديگر آيينهاي نمايشي ايران در فصل زمستان ديده ميشود. در جشن «برفي» (كه در محلات و ورارود به مناسبت بارش نخستين برف سال برگزار ميشود)، در بازيها و آيينهايي همگاني، چهره كساني را سياه ميكنند و بگونه خندهآوري او را در كوچهها ميگردانند و سنگباران ميكنند.
در اينجا سياهي نماد سرما و شبهاي بلند و سرد زمستان است و ميدانيم كه در داستانهاي مردمي و حتي در شاهنامه فردوسي، بين سرما و زمستان، با سياهي و گرگ سياه ارتباط هايي وجود دارد و نمايشهاي پيوسته با سياهبازي، در گذشته شيوهاي نمادين در مبارزه با سرما ميبوده است و ارتباطي با نژاد سياه ندارد.
از سوي ديگر ترانه «ارباب من» نيز علاوه بر اينكه ترانهاي كاملاً جديد است و به باورهاي كهن مربوط نميشود، اما منظور از آن روابط برده و ارباب نيست؛ بلكه حداكثر رابطه نوكر با ارباب را در نظر دارد.
پس اين دو ويژگي حاجي فيروز، ارتباطي با بردهداري ندارد و شواهدي از نظام بردهداري در ايران تاكنون به دست نيامده است. درست است كه منابعي از وجود برده در ايران دوره اسلامي و نيز در عصر ساساني خبر ميدهند و حتي در منابع فقهي اسلامي، شرايط و احكامي براي آنان آورده شده و در منابع زرتشتي ـ همچون دينكرد ـ از خريد و فروش و شرايط آزادي آنان سخن رفته است؛ اما همه اينها تنها رويدادهايي استثنايي بوده كه توسط برخي مالكان انجام ميشده است و كاركردي فراگير در ايران و در ميان ديگر هيچيك از اديان ايراني نداشته است.
به عبارت ديگر، برده و بردهداري به مفهوم واقعي غربي آن (Slavery) هيچگاه در ايران پا نگرفته و ميبينيم كه در ادبيات و روايتهاي مردمي و كتيبهها و نگاركندهاي ايران اثري از آن ديده نميشود و نهادها و مناسبات بردهداري و شغلهاي وابسته به آن مانند بردهفروشي، تجارت برده و غيره در فرهنگ ايراني كاملاً ناشناخته است. اين در حالي است كه ميدانيم بردگان يونان بخش بسيار بزرگي از جمعيت را تشكيل ميدادند و دموكراسي آتن يا نظام مردمسالاري يوناني تنها شامل حال مردان آزاد (و فقط مردان) كه اقليت ناچيزي را تشكيل ميدادند، ميشد. البته بحث در باره بردهداري در دوران بسيار كهن (حدود پنج تا شش هزار سال پيش) و پيدايي زمينداران و ارباب سرمايه و متعاقب آن پيدايي حكومتها و كاهنان ديني به عنوان حافظان منافع سرمايهداري و فئوداليسم، موضوعي گسترده و بيرون از بحث فعلي است.
- آيا حاجي فيروز ربطي به فروهرها يا دنياي مردگان دارد و آيا صورت سياه او نشاني از اين دارد كه از مردگاني بوده كه به زندگي بازگشته است؟ چون خانم دكتر مزداپور به نقل از دكتر مهرداد بهار نكاتي را نوشته اند كه در سايت بيبيسي منتشر شده است. ايشان ميگويند كه بموجب يك لوح اكدي پيدا شده در بينالنهرين، سياهي صورت حاجي فيروز نماد بازگشت از سرزمين مردگان است و اصولاً نوروز جشني غير آريايي است که به دوران پيش از آمدن آرياييان به ايران مربوط است و حاجي فيروز هم از يك سنت بينالنهريني گرفته شده است كه در آنجا «دوموزي» با لباس قرمز و دايره به زير زمين فرستاده ميشود. در اين باره چه ميتوان گفت؟
در باره اين پرسش بايد به نكات گوناگوني پرداخت. نخست اينكه در باورهاي ايراني، «رفتوآمد» به سراي مردگان جايي ندارد و فروهرها نيز نه تنها سيهرو نيستند، بلكه از آنجا كه سرشتي اهورايي و سپند دارند، دربردارنده ويژگيهاي «سراي سپند»، سراي نور و سرود، هستند. فروهرها در زير زمين نخفتهاند، بلكه در آسمانها در پروازند. (اينكه نقش گوي بالدار را نشان فروهر ميدانند، اشتباهي بسيار فراگير است كه هيچ دليلي آنرا پشتيباني نميكند). دوم اينكه، درست است كه بخشهايي از مراسم نمادين ازدواج «تموز» و «دوموزي» و پوستههايي از آن شباهتهايي با جشن اسفندگان و جشن نوروز دارد، اما تنها يكي از نسخههاي گوناگون شخصيتهاي «پيامآور نوروزي» است كه پيش از اين به برخي ديگر از آنها اشاره شد و نميتوان آنرا خاستگاه آيينهاي نوروزي ايرانيان دانست. در واقع چنين آيينهاي كهني در سرزمينهاي گوناگون با هنجارهاي پيوسته به خود منطبق ميشدهاند.
دوم اينكه، آغاز بهار و رفتن سرما و كمبود مواد غذايي و آمدن دوباره گرما و آرامش و فراواني جشني برگرفته از پديدهاي طبيعي است كه بيترديد توسط همه مردمان جهان بدون اينكه از يكديگر الهام گرفته باشند، گرامي و فرخنده دانسته ميشده است و نميتوان هيچ قومي را ايجادگر آن دانست.
سوم اينكه، سرزمين بينالنهرين يا مياندورود (و همچنين نيل عليا) تا پيش از حدود شش هزار سال پيش، منطقهاي مرطوب و باتلاقي بوده و اثري از استقرارها انساني در آنجا يافت نشده است. در حاليكه هزاران سال پيش از آن در سرزمين ايران دورههاي يكجانشيني و استقرار در روستاها آغاز شده بوده است. به نظر نميآيد كه مردمان ايراني در طول چند هزار سال، گذر زمستان و آمدن بهار را درك نكرده باشند تا در هزارههاي سپسين آنرا از ديگران بياموزند. از سوي ديگر اينرا نيز ميدانيم كه يكي از اقوامي كه پس از خشكشدن مياندورود به آنجا كوچيدند، ايرانيان بودند.
چهارم اينكه، پس از گذشت دهها سال از پيدايش فرضيه نااستوار مهاجرت آرياييان به ايران، هنوز دلايل پذيرفتني در تأييد آن به دست نيامده است. در حاليكه دلايل بيشماري در رد چنين انگاشتي فراهم شده است. در اينجا توجه خوانندگان علاقهمند به مسئله مهاجرت وهمي آرياييان به ايران را به كتاب پر ارزش آقاي دكتر جهانشاه درخشاني به نام «آرياييان، مردم كاشي و ديگر ايرانيان» (تهران، 1382)، پيشگفتار آكادميسين خانم يانا مدودسكايا بر ترجمه فارسي كتاب خود «ايران در عصر آهن» (ترجمه علياكبر وحدتي، تهران، 1383) و كتاب اين نگارنده به نام «مهاجرتهاي آرياييان و چگونگي آبوهوا و درياهاي باستاني ايران» (چاپ دوم، تهران، 1383) جلب ميكنم.
چكيدهاي از اين كتاب اخير را به فارسي و انگليسي در اين دو نشاني ببينيد:
http://www.ghiasabadi.blogfa.com/post-2.aspx
http://ghiasabadi.blogspot.com/2005/11/aryans-immigration.html