بازگشت به

صفحه اصلی

بازگشت به

فهرست

بشود که ويرانه اسب شود!

میرزاآقا عسگری (مانی)

پيشکش به دوستداران پاسارگاد و ايران

 

از افق که بگذری

قناریِ شکفته را ‌می‌بينی، خوانا بر خارا.

شايد بگوئی:

            «قناری سر ‌‌نمی‌زند از سنگ!

            افق به خارا تکيه نتواند داد.»

دشواری اين است:

             تو با ويرانه، ويران شده‌ای.

 

بشود که اين ويرانه

از بُرونبافتِ خود بیرون جَهَد،

از درونه‌ی خود هم.

به جلوه آيد

مردگانش

- که نام‌های ما را بر خود نهاده‌‌اند -

                        از پهنای افق بگذرند.

 

بشود شکل شکسته‌‌ی اين کاخ

تاج به تباهی کوبد،

لکه‌ها را از درفش خود بشويد،

برقصد در دايره‌‌ی بزرگِ دلدادگان،

در کوچه‌های باريک صوفيان

بر سنگستان باورمندان.

 

بشود که موميائی‌هايش

در چرخاچرخی شگفت، تاقه‌‌ی تاريک را

حلقه به حلقه از خود بگشايند

آناهيتا

ارکستر بزرگ باران را رهبری کند

و تو از ويرانی برآئی.

 

من از پهنای افق گذر کرده‌ام

روی اين خارا

‌می‌خوانمت که بيائی.

 

بشود که ويرانه

           از باروهای مرده

           برجهای تاشده

           ديوارهای پير

          و تاقنماهای باژگون برآيد.

خاک، دل شود

مرده‌ها به خنيا آيند

آزادی نخستين

در بالای بلندِ زنان بدرخشد

و دهان گچ‌ گرفته ‌‌ی اين شاعران نمک به حرام

به گفتن حقيقت بازشود.

خورشيد به مغزهای يخ بسته بتابد.

 

پرنده ‌می‌گويد:

گویائی به جمله‌های ناگویا برگردد،

نقطه از میانه‌‌ی ما برود

منشِ نیک در خوشه‌‌ی گندم گرم شود.

آنگاه

اين ويرانه اسب شود

شيهه برهاند بر گستراک گیتی.

تو برآن، از ويرانی برون جهی

از افق رد شوی

زيبا شوی چون زندگان.

 

اين ويرانه بايد پیراسته ‌می‌شد

                           از ويرانگی

 - باشد که بگذرد -

تا اسب شود، زنده و نيرومند و درخشان.

معماران شما

‌‌نمی‌توانند ويرانه را به شيهه وادارند

و با کلاف گيج و ويج

کهکشانی ببافند چون ژاکت نامرئی زنان.

 

بشود که سازندگان، از ويرانی ساختمان‌ها برخيزند،

طبيعی باشند

           انار و قناری و شقايق را

                              از خارا،  بيرون کشند.

و رؤيای ويران

ويرانه‌‌ی رؤيا را

به هيأت زنان شکل دهند.

 

من؟

از سنگی که هم ‌نُمای من بود بيرون خزيدم.

باور کن!

تنديس، شکلی از سنگوارگی است

بشود نامها از تنديس‌ها برون آيند،

زيبائی، در چرخشی شگفت

تاقه به تاقه تاريکی را از خود بگشايد،

بنّایان

 - اگر هنوز شماری از آنان برپای مانده باشند -

شکل‌های بدوی را چون جامه‌های کهن ‌شان تهی کنند،

از پهنای تاريخ بگذرند،

زير هوش پرنده دست ‌افشانی کنند.

 

بشود که‌...

خواهد شد آيا که اين ويرانه از پهنای افق بگذرد؟

 

----------------------

شعر منتشر نشده‌ی بالا از دیوان دوجلدی سروده های مانی برگرفته شده. این کتاب در دست انتشار است.