International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

Link to Persian Section

 

1

 

پيوند به صفحه اصلی

آتش ِ جشن ِ سوری، سَنجه یِ مهر ِ ایران

 

از: هرمز مهررام

از آن بــه دیــر مغــانــم عــزیــز مـی دارنــد

که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

(حافظ)

 

نگاره: آیین آتش افروزی بر بام ها در شب پایانی سال، مزرعه ی کلانتر

 

فرهنگ ایرانی، آمیزه ای از خرد، مهر، شادی، گونه

 گونگی، زمینی بودن، گرد هم آمدن و پذیرش گروه های گوناگون است.

 

ویژگی برتر این فرهنگ، در پاسداشت همه ی "گوهران گیهانی" است. در نگرش این فرهنگ، هیچ آخشیج و گوهری شایسته ی نابودی نیست. آب، آتش، خاک و باد، سَر ِ مایه و شالوده ی "جهانِ پیرامونی" است. آدمی –این برترین و خردمندترین باشنده- خویشکار است که همه چیز و همه کس را گرامی دارد.

 

در این میان آتش از جایگاه والایی برخوردار است. بلند-پایگی آتش در میان گوهران گیهانی، به شوندِ کاربردی بودن آن برای آدمیان و جانداران است. بی گمان بی آن، جسم و جان می تکد و می فسرد و زندگی سخت می شود.

 

کاربرد فراوان آتش، آن را به پایه ی یک آخشیج ِ سپنتینه(مقدس) رسانده است و باورمند به فرهنگ ایرانی را بر آن داشته است که به پاسداشت آتش و پدید آورنده اش، خویشتن را "پرستنده" (در چم: پرستار و تیمارگر نه بنده و معبود) آن بنامد. هر چند با این ویژگی سپنت بودن آتش، هرگز نمی توان جشن های برآمده از آن را برآیند کیش و آیین ویژه ای دانست. پس جشن های براساس آتش، پیشینه ای به اندازه ی پیدایش آن دارد.

 

این جشن ها به آذر-جشن نامی هستند؛ شهریورگان، آذرگان، سده و آتش افروزی بر بلندای بام ها در سپیده دمان (که امروز در پی یورش تازیان، در چهارشنبه ی پایان سال برگزار می شود) در زمره ی آذرجشن های برجای مانده در گاه-نمای ِ"ماه-روز"ِ ایرانی است.

 

افزون بر ویژگی سودبخش بودن آتش در زندگی زمینی، در داستان های پیرامون پهلوانان و سربازان ایرانی گونه ای نگرش آسمانی نیز به آتش یافت می شود؛ اما می توان با دیدی خردورزانه شوند و چگونگی آنها را دریافت. از آنجا که گذر از آتش، یکی از "زینه"ها و پایه های ورزش و آماده سازی و تن آسانی برای جنگ بوده است (به ویژه در داستان فریدون و کاوه در شاهنامه و پیدایش کیش مهری: پرستیدن مهرگان دین اوست/تن آسانی و خوردن آیین اوست) و از آنجا که آتش گوهری پاک و پاک کننده است، اگر کالبد و روان "ورزشگار" و جنگ آور، همچون آتش پاک و آماده باشد، آتش به او آسیبی نمی رساند. براساس این بینش است که داستان سیاوش و گذر او از آتش برجای مانده است:


سيــــاوش بيــــامد بـــه پـــيش پـدر

يــكى خــود و زريــن نــهاده بــه سر


سيـــاوش بــدو گــفت انــــده مـــدار

كــزيــن ســان بــود گــردش روزگـــار


سيــاوش سپــه را بدان سان بـتاخت

تـو گفتى كه اسپش بر آتش بساخت


ز آتـــــش بـــــرون آمـــــد آزاد مــــــرد

لبـــان پـــر ز خنــده به رخ همچـو ورد


چــو بـــخشـايـــش پــاك يـــزدان بــود

دم آتــــــش و بــــــاد يــكســـان بــود

 
ســــواران، لــــشكـر بـــرانـــگيختنــد

همـــه دشت پــيشش درم ريــختنــد

 

يكى شـــادمـــانى شــد انـــدر جهان

ميـــــان كــــهـان و مـيـــــان مـهــــان

 

سيـــــاوش بـــه پــيش جهــاندار پاك

بــيــــامــد بــمــاليـــد رخ را بـــه خاك

 

كـــه از نـــفت آن كـوه آتـش پَِــرَست

همــه كامــه ی دشمنـان كرد پست

 

بـــدو گــفت شــاه، اى دليــر جهــان

كــه پـــاكيزه تــخمى و روشــن روان

 

چنــــانى كــــه از مـــــادر پـــارســـا

بـــزايــد شــود بــر جهـان پــــادشــا

 

سيــــاوخــش را تـــنگ در بـــرگرفت

ز كــــردار بــــد پـــوزش انـــدر گرفت

 

مـــى آورد و رامشگـــران را بــخوانـد

همــه كـــام هــا با سيــاوش بــرانـد

 

سـه روز انـدر آن سور مى در كشيد

نبُــــد بـــر در گنـــج بــــنـد و كـليـــد

 

جشن های در پیوند با آتش، همواره همراه با آیین سپاسداری از آتش بوده است. افروختن آتش، بر گرد آن گشتن، شادی و دست افشانی از بودن آن، رقص آتش به سر و خواندن نیایش بر گرد آن، از آیین هایی است که در جشن های آتش برگزار می شده است.

 

جشن آتش افروزی بر بام ها در سپیده دم پایانی سال نیز یکی دیگر از این جشن ها است که در آستانه ی نوروز برگزار می شود. این جشن، پیشواز و آغاز نوروز بزرگ است، جشن بِدُرود گفتن به زمستان و درود گفتن به بهار است. تا "حاجی فیروز و عمو نوروز" مهربانانه به نَنه سرما و زمستان بگویند که: هرچند سردمان شد و سختیمان دادی، اما دلمان برایت تنگ می شود و تا سال دیگر چشم به راهت هستیم! جشن آتش افروزی پایان سال (چهارشنبه سوری) همچون خوانی (سفره) است که بر گرد آن هر ایرانی با همه گونه اندیشه و باور و کیش می نشیند، بر گردِ آتش می چرخد، از تماشای اخگرانش چشمانش می درخشد، با رقص شعله اش می رقصد و آواز می خواند و زردی ها و بی رمقی ها را به آن می سپرد و از او اکسیر درمان بخش و سرخ-گون تندرستی و شادکامی را می گیرد.

 

اما، دریغ-مندانه در درازنای سده ها و در گذرگاه کینه ی بیگانگان به فرهنگ ایران، از آنجا که تازیان می پنداشتند پایبندی ایرانیان به جشن هایشان، از دینمداری به آیین زردشت سرچشمه می گیرد، برای کوچک شمردن آتش و باورهای ایرانیان:

 

نخست) چو انداختند که جشن افروختن آتش در پایان سال، روز چهارشنبه ای است که نزد تازیان ناخجسته و نحس است.

 

دویم) آیین سپاسداری از آتش و نیایش بر گرد آن را آتش پرستی و شیطان پرستی نام  دادند.

 

برای نشان دادن نادرستی دو گزینه ی بالا، باید به ویژگی فرهنگ و باورهای ایرانی برگردیم:

 

نخست) ایرانیان، زمان و زمین را گرامی می داشتند و هرگز بدان ناسزا نمی گفتند؛ ایرانیان هیچ روزی را نحس و ناخجسته نمی دانستند. پس نه چهارشنبه و نه سیزده نزده ایرانیان ناشایست نبوده است. بنابراین اگر جشن سوری یا آتش افروزی پایان سال و روز تیر از فروردین (که اینک به سیزده بدر نامی است) اینگونه جا افتاده، نتیجه ی یورش بیگانگان و دست-درازی آنان به جشن های ایران است و اگر امروز همچنان این جشن ها برگزار می شود، نشان از پایبندی گسست-ناپذیر ایرانیان با آنهاست.

 

حتا در درازنای سده ها پس از تازش تازیان نیز گروه های گوناگون کوشیدند تا بن مایه ی فرهنگ ایرانی را که پاسداشت همه ی روزها و شمارها بود، نگاه دارند (همچون گروه نامی به "حروفیه"). در آیین زردشت نیز هنوز این پشتوانه هست؛ به گونه ای که در هیچ جای نامه های کهن اوستایی و پهلوی نمی توان به روز یا شماری برخورد که ناخجسته باشد. در کیش زردشت نیز اساس باورها بر روی دو شماره ی سپنتِ "سه" و "هفت" است. (سه پند، هفت امشاسپند...)

 

دویم) در پیش ایرانیان، جایی را نمی توان یافت که به دهش ها و گوهرهای آفرینش ناسزا و توهینی گفته شده باشد؛ زیرا فرهنگ ایران، همه ی داده های سودمند اهورایی را می ستاید و اساس همه ی جشن ها را بر شادی از باشندگی آنها نهاده است.

 

پنجه یا بهیزک

 

زمینه ی جشن چهارشنبه سوری امروز، همان آیین آتش افروزی شب پایان سال و در پیوند با روزهای پنجه و واپسین گاهنبار (جشن آفرینش) است؛ از آنجا که در گاهشمار باستانی، هر ماه سی روز و هر سال دوازده ماه است و در پایان ماه اسفند پنج روز یا پنجه می آید که روی هم رفته 365 روز می شود. در گاه–نمای باستانی هر روز نام ویژه ای دارد. چون سال خورشیدی 365 شبانه روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 49 ثانیه است، از این روی پس از پایان یافتن 12 ماه و 5 روز پنجه، 5 ساعت و 48 دقیقه و 49 ثانیه زیادی می ماند که آن را در زبان پهلوی "بهیزک" می گویند. بهیزک همان است که امروزه در گاه شماری ها به نام "کبیسه" یاد می شود. در هر چهار سال با افزودن ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه های زیادی شش روز می شود و روز ششم را در زبان پهلوی "اَوَرداد" نام نهاده اند که به چم "روز زیادی" است. پنج روز پایانی سال (پنجه، بهیزک) به نام پنج بخش گات ها یا سرودهای اشو زردشت نام گزاری شده است. (اهونه وت گاه، اوشته وت گاه، سپنت مت گاه، وهو خشترگاه و وهشتویشت گاه)

 

گاهان بار همس پت میدیم گاه

 

گاهان بار به چم گاه و زمان به ثمر رسیدن و بار آوردن و برپایی بار ِ همگانی و میهمانی و از جشن های موسمی زردشتیان است. که همراه با داد و دهش و خواندن اوستا می باشد. در نگرش ایرانیان باستان، آفرینش در شش چهره یا مرحله روی داده است؛ هر یک از این شش چهره یک جشن نزد زردشتیان است.

 

گاهان بار هم رویم را

 

روشن کن میهنم را

 

نابود کن سرما و تیرگی را

 

===

 

سرچشمه:

 

اوستا

شاهنامه

باورهای زردشتیان

 

www.savepasargad.com

کمیته بین المللی نجات پاسارگاد