Save  Pasargad Committee

 

Link to English Section

يپوند به  صفحه اصلی 

 

از مقاومت تمدنی - فرهنگی تا نافرمانی فرهنگ بنياد

از: فریبا داودی مهاجر

مقاومت " تمدنی - فرهنگی " زيربنای نافرمانی مدنی در ايران پس از انقلاب اسلامی 57 را تشکيل ميدهد

سالهايی که مردم در سطوح مختلف اجتماعی و درطبقات مختلف اقتصادی ، تدريجی و هوشمندانه از هويت تمدنی و فرهنگی خود دفاع ميکردند . اين دفاع در سالهای مختلف با کميت و کيفيت متفاوت در مقابل يورشی که به فرهنگ عمومی و ملی شده بود شکل گرفت . هجومی که به نام برقراری حکومت اسلامی وبرای محو همه جانبه فرهنگ ايرانيان قد علم کرده و پس از کنترل و تسخير سپهر عمومی به سمت عرصه خصوصی حرکت کرد . اين يورش به مرور دامنه اش را تا شخصی ترين مسايل زندگی مردم گسترش داد ودر نهايت سبک زندگی مردم را امری مربوط به حکومت تعريف کرد . دانشگاه ، ادارات دولتی و خصوصی ، خيابانها و ورزشگاهها ، عزاها و عروسيها ، تفريحات و اعياد ملی و حتی دين سنتی مردم و نهادهای مربوط به آن بوسيله حکومت اسلامی مصادره شد . از مساجد تا مدارس ، حوزه های علميه و هيت های عزاداری تا مدل حجاب و پوشش زنان و مردان دولتی شد . سنتهای رايج در فرهنگ ايران که مانند يک چسب قوی پيوندهای اجتماعی و خانوادگی را شکل ميداد هر کدام به يک شکل تقبيح و رفتارهای که ريشه در اين سنتها نداشت تبليغ ميشد .

همزمان با اين هجوم که نابودی فرهنگ ايرانيان و اعتقادات سنتی و حتی مذهبی آنان را نشانه گرفته بود ، فرآيند مقاومت فرهنگی در لايه های مختلف اجتمای نسج گرفت و ارام ارام گسترده شد . در اين فرآيند تفاوتی ميان مذهبی يا غير مذهبی ، طبقات اقتصادی ، قوميت ها و اقشار و ساير تفاوت ها در لايه های مختلف اجتماعی ايران وجود نداشت چرا که مردم به تدريج در می يافتند که حکومت کليه مراسم بجا مانده از سنتهای ايرانی را ترد و مروجان آن را تحقير و نابود می کند و آنچه به جای آن می نشاند فرهنگی غريبه و نا آشناست که اهدافی خاص را پيگيری ميکند . حاکمان جديد ، فرهنگ ايرانی مردم را غربی و طاغوتی و ضد اسلام ميخواند و اسلامی که مردم سالها با آن زندگی کرده بودند و مجتهدينی که با اسلام حکومتی مخالفت ميکردند را حاميان اسلام آمريکايی قلمداد ميکرد . اما هر چه حکومت بيشتر تبليغ ميکرد و بيشتر مخالفان را از ميان بر ميداشت ، هر چه بيشتر بر ترس و ارعاب می افزود و به نام دين و استقلال ويا مقابله با دشمن فضاها ی حياتی را بيشتر کنترل ميکرد ، شکلی از مقاومت فرهنگی – تمدنی ، آرام و بی صدا حتی در همان دانشگاهها و مدارس و خانه ها و مساجد و خيابانها که تحت سيطره داشتند بيشتر شکل ميگرفت . مقاومتی بر اساس حفظ منزلت و شرافت وکرامت انسانی و هويتی که مورد تحقير قرار گرفته بود .

نافرمانی مدنی در ايران بر روی فوندانسيونی از مقاومت فرهنگی که سالهای سال در زير پوست و لايه های اجتماعی ايران شکل گرفته بود بنا شد . و به همين دليل قابل تحليل و قابل هضم برای مخالفان و موافقان جمهوری اسلامی نبود . معادلات شکل گرفته و حوادثی که اتفاق ميافتاد نه برای طراحان و نه برای مخالفان داخلی و نه برای تحليل گران خارجی غير قابل پيش بينی بود. معنا و روح آن را مردمی ميفهميدند که مردم کوچه خيابان بودند. همان مردمی که شايد برای رفتن به چهارشنبه سوری يا شنيدن موزيک در ماشينشان ، يا برای راه رفتن با يک دختر و يا بستن کراوات و پوشيدن جوراب نازک بازداشت شده بودند . همان مردمی که برای گرفتن يک مهمانی يا عروسی مختلط شلاق هم خورده بودند. مردمی که برای بد حجابی يا پيراهن آستين کوتاه از مدرسه و دانشگاه و اداره و ايران اخراج شده بودند . مردمی که برای رفتن به سر کارمجبور به دروغ گويی شده بودند ، برای فرستادن فرزندشان به مدرسه خوب تظاهر به دين داری کرده بودند . مردمی که برای طلاق و يا کورتاژهم بايد رشوه ميدادند . مردمی که مجبور به ريا شده بودند ريا کارانه مدل لباس پوشيدن و حرف زدن خود را تغيير داده بودند . مردمی که برای بقا مجبور بودند برای بقا هويت خود را پنهان کنند .

د ر ميان چنين مردمی حراست و مقاومتی نامتجانس ولی قدرتمند شکل گرفت که در سالهای بعد ماهيت و گوهر نافرمانی مدنی را شکل داد وزيربنای دموکراسی خواهی مردم ايران را بر مطالباتی اجتماعی و مبتنی بر احترام به حقوق شهروندی و انتخاب سبک زندگی و آزادی های اجتماعی شکل داد . اين حرکت لزوما بر اساس دعواهای جناحی و سياسی نبود بلکه غليان حرکتی قدرتمند از مردمی خسته از سبک زندگی تبليغ شده و روزمره بود . اين مقاومت به اشکال و صورت بندی های خاص شکل گرفت تا از فرهنگی که در چند نسل ريشه و معنا و عموميت داشت دفاع کند . مقاومتی که در روح و شکل گيری گروههای ميانجی نيز تاثير داشت و مطالبات انها را تحت الشعاع قرار ميداد و مرزهای جامعه مدنی را مشخص ميکرد و در نهايت مرز بندی با جامعه سياسی با هر شکل و عنوان را ترسيم ميکرد .

حتی به عبارتی ميتوان مدعی شد گذار مسالمت آميز به دموکراسی در شرايط بحرانی کنونی دارای وابستگی مستقيم به شناخت عناصر مقاومت تمدنی – فرهنگی در حوزه انديشه و عمل دارد و بدون اين شناخت ماتريکس گذاربه دموکراسی همچون ۳۳ سال گذشته با انسداد روبرو خواهد بود . در واقع همه علت و چرايی انسداد گذار به گردن جمهوری اسلامی نيست، اپوزسيون ايران با نحله های مختلف هنوز نتوانسته به عنوان حاملان دموکراسی به شناخت درستی از جنس مطالبات مردم ايران دست يابد ..و به همين دليل به لحاظ محتواو نوع ارتباطات و منش رفتاری اگر چه ايده های دموکراتيک دارد اما خود اسير و دربند روابطی است که روابط غير دموکراتيک را باز توليد ميکند .

سدی که مقابل دموکراسی سازی در ايران بنا شده فقط به وسيله جمهوری اسلامی حراست نميشود . مدعيان گفتمان دموکراتيک خود نگهبانان اين سد هستند . روشنفکران و فعالان سياسی قادر به مشاهده و درک حرکت ها و کنش ها و رخدادها ی نو و شيفت های هويتی مردم و بخصوص جوانان ايران نيستند و پا در زندگی و خواسته های روزمره نسل نو نگذاشته اند . انها مايلند حرکتی را رهبری کنند که درک درستی از تحولات درون ان ندارند.

ستون فقرات جنبش سياسی در ايران فهم ايجاد ارتباط با ريشه های مقاومت مدنی در ايران است .


به همين دليل است که در هنگامه جنبش سبز ، اين مردم خود انگيخته و بدون رهبر مطالبات خود را به رهبران اصلاح طلب داخلی و خارجی تحميل کردند و انها را که هنوز متاثر از انقلاب57 بودند به دنبال خود کشاندند. مردمی که دلايل مختلفی و متعددی برای اعتراض اتشفشانی خود داشتند . ازجوانان تا زنان و بهاييان و مسلمانان و مذهبی ها و کردها و ترکها و کارگران و دانشجويان و کارمندان و خلاصه کليه اقشار اجتماعی که مزه لگد کوب شدن فرهنگ ملی و حتی مذهبی خود را چشيده بودند.

آنچه مسلم است جمهوری اسلامی به دليل روش های که در ۳۳ سال گذشته بکار گرفته است ،اخلاقا نافرمانی در مقابل خشونت های قانونی را برای مردم موجه و مشروع کرده است تا به شکلی علنی در مقابل اين تهاجم ايستادگی کنند. به شکلی که ايستادگی در مقابل حکومت برای حاملان آن يک حق تلقی ميشود . نافرمانی هايی که از اعتقاد به اصول و حفظ فرهنگ بر امده است تا در مقابل فرهنگ و اصول تحميلی بايستد و آن را به چالش بکشد .

در اين ميان توجه به يک نکته کليدی است .

نافرمانی مدنی در ايران فرهنگ بنياد است و بکلی با نافرمانی سياست بنياد به لحاظ روش و هدف متفاوت است و چالش بزرگ ميان مردم کف خيابان در اعتراضات عمومی با اپوزسيون داخل و خارج با هر ايده و نظری در اين پای بست تفاوت دارد و بن بست گذار به دموکراسی که نميتواند بسيج عمومی ايجاد کند در همين نکته نهفته است .هر چند که نافرمانی فرهنگ بنياد به تحولات سياسی ختم ميشود ولی شناختن درست نقطه عزيمت يک حرکت ضروری است . البته به نظر ميرسد که فشار اقتصادی و فقر عمومی ميتواند منشا تحرکات عدالت بنياد باشد و يا در ايران اين سه نافرمانی يعنی نافرمانی های فرهنگ بنياد و سياست بنياد با عدالت بنياد تلاقی پيدا کرده و اتشفشانی از بسيج عمومی مردم ايجاد کند .

بدون هيچ شک و شبهه ای ما نيازمند استراتژی ترغيبی هستيم که منتهی به برتری قدرت مردم به حاکميت و در نتيجه تغيير وضعيت مردم شود و به همين دليل ميبايست ميان حرکتهای قرهنگ بنياد با ديگر حرکتها تفکيک ايجاد کرد و ان را بخوبی شناخت تا بتوان به تدوين و اجرايی کردن استراتژيهای های ترغيبی و موثر چون استراتژی انتخابات آزاد مبادرت کرد . در اينجا بايد گفت علت بسياری از مخالفت های که با استراتژی انتخابات آزاد می شد در اين نکته اساسی نهفته بود که مخالفان با نگاهی سياست بنياد به نقد اين استراتژی می پرداختند .

به زبانی ساده بايد گفت ، فوندانسيون حرکت دموکراسی خواهانه مردم ايران بر اساس خواست وهويت مردم عادی برای داشتن يک زندگی عادی شکل گرفت و دامنه خود را به سياست باز کرد و روز به روز از غنای بيشتری برخوردار شد . مردم به خوبی دريافتند که شيوه ای که انها برای زندگی می پسندند ، تنها در ظرف دموکراسی محقق ميشود .

به عبارتی نقطه عطف مبارزه مردم ايران همان روزی شکل گرفت که هجوم به هويت و آداب و رسوم مردم کوچه و بازار آغاز شد . حاصل اين مبارزه پيگير و آرام ، تولد ايرانيان معاصری بود که در يک شيفت فرهنگی ، خودشان را با نگاهی تازه به جهان و مذهب و روابط انسانی و چگونگی روابط ميان مردم و دولت تعريف می کنند . حتی جنبش سبز ، فرياد ايرانيانی بود که ميخواستند شيوه زندگی اشان را خودشان انتخاب کنند . ديده و شنيده شوند و مهمتر آنکه محترم باشند .

جنبش سبز آوردگاه منزلت و تحقير بود . اسم رمز اين آوردگاه جانم فدای ايران بود . ايرانيانی که به بهانه دزديده شدن رايشان امده بودند تا به غارت رفتن هويت و دزديده شدن فرهنگشان اعتراض کنند .
به عبارتی جنبش سبز يک رسالت داشت و از پس آن رسالت سربلند خارج شد . جنبش سبز گفتمان دموکراسی خواهی را بجای گفتمان رايج جمهوری اسلامی مطرح کرد . لرزه ای شديد بر ديوارهای بلند ايديولوژی فقاهتی که دور تا دور ايران کشيده شده بود و مقدس نمايش داده ميشد وارد کرد وشکافی عميق بر زير بنای ان وارد ساخت .

فهم اين نکته بنيادی ، همان حلقه گمشده و کليد انسدادی است که مسير گذار به دموکراسی در ايران را مسدود کرده است . در واقع فهم واقعی ريشه حرکت مردم ايران ، درک درست از ماهيت مقاومت فرهنگی است که ميتواند ديوار شيشه ای و قطور ميان مردم و گروهها و رهبران سياسی و حتی روشنفکران را از ميان بر ميدارد و به مردم اطمينان ميدهد که اگر به ميدان بيايند و هزينه کنند رهبران در جهت مطالبات آنها حرکت خواهند کرد . شايد حتی بتوان مدعی شد آنچه مردم را از خيابان به خانه ها کشاند نه فقط بازداشت ها و تهديدها ، که شعارها و مطالبات رهبرانی بود که خواستشان با مردم دارای شکافی عميق بود . مردم حاضر نبودند که برای اجرای بی تنازل قانون اساسی و يا بازگشت به دوران طلايی امام يا حتی بازتوليد رفتارهای سلسه مراتبی و حذفی به نام دموکراسی يا هر ادعاهای بزک شده ای به خيابان بيايند . مردم نيازمند بازتوليد اعتماد بودند ، نياز همه همچنان به قوت خود باقيست .

اندکی تامل بر روی آنچه در اين 33 سال به وسيله جمهوری اسلامی هدايت شد و درصدد سلطه فکری و تغيير باورهای مردم به ارزش ها و باورهای مهاجمان حرکت کرد ، می تواند جنس خواستهای مردم ايران را روشن تر کند . الگوهايی که اگر درست شناخته نشود هر لباسی به تن ايران دوخته شود يا برای قالب فرهنگی ايرانيان تنگ خواهد بود و يا بر تن آنان مثل لباس عاريه زار خواهد زد .

اپوزيسيون جمهوری اسلامی تنها در صورت شناخت صحيح از اندازه های اين مطالبات ، شيفت ها و تحولات هويتی ميتواند در مسير اعتماد و تاثير گام بردارد . دوختن هر لباسی بر تن اين حرکت بر اساس سليقه های شخصی يا ايدولوژيک آنهم بدون الگو مانند برشی بر بيراهه است که هر چه تلاش صورت گيرد دست آخر لباس کج و بيقواره به نظر ميرسد .

از: گویا نیوز

www.savepasargad.com

کميته بين المللی نجات پاسارگاد