Save  Pasargad Committee

 

Link to English Section

 
يپوند به صفحه اصلی 

 

دین فردوسی

 

دین فردوسی

 

دین فردوسی

شاهنامه، حماسه ی ملی ایرانیان و اثری کاملا عرفی است

 

از: شاهین نژاد

پژوهشگر تاریخ ایران

آیا فردوسی یک مسلمان شیعه است؟ فردوسی بزرگتر از آن است که بشود به آسانی از او گذشت و شاهکار جاودانه او بسی سترگ تر از آن است که بتوان به آن بی اعتنا بود. بزرگانی در نوع خود بی مانند چون فردوسی، هدف هر گروه و هر طیف فکری برای مصادره به مطلوب می باشند. شیعیان بسیارکوشیده اند تا حکیم توس را از خود بدانند و در این راه، استناد به چند بیت در برگهای آغازین شاهنامه می نمایند که در آنها فردوسی ارادت خویش را به امام نخست شیعیان و فرزندان او آشکار کرده است. اگر به دلایلی چون داشتن کنیه “ابوالقاسم”، حتی در مسلمان زاده بودن (و نه مسلمان بودن) فردوسی گمانی نکنیم، اینکه آیا فردوسی یک مسلمان مومن بوده یا نه و بویژه اینکه یک شیعه سرسخت علی و آل علی بوده، قابل بحث است.

در مسلمان زاده بودن فردوسی، فرض بر این است که دستکم بخشی از چهار مقاله نظامی عروضی ( اگر نه همه مطالب پیرامون فردوسی) درست بوده باشد و اینگونه، بردن پیکر بی جان فردوسی به گورستان مسلمانان معنی می دهد. چه اگر ایشان اصولا مسلمان زاده نبود، خاکسپاری که در آن روزگار رسم زرتشتیان نبود برای وی کاربردی نداشت. اگر وی را غیر مسلمان زاده و غیر زرتشتی هم فرض نماییم، باید جایی در شاهنامه امضایی از ایشان در باره باورها و نمادهای مسیحی، بودایی و یا یهودی ببینیم که تا آنجا که من جسته ام، نیافته ام.

اگر همه داستان چهارمقاله در باره فردوسی را جعلی بدانیم (که احتمال آن نیز هست) آنگاه نمی توان توجیه کرد که چرا فردوسی حدود هزار بیت در پیوند با ظهور زرتشت و گسترش آیینش را کاملا از گشتاسب نامه همشهری خود (دقیقی توسی) در شاهنامه گنجانیده است هنگامی که می توانست مانند آن پنجاه هزار بیت دیگر، این هزار بیت را نیز به بهترین کیفیت بسراید. مگر آنکه اینگونه بیندیشیم که فردوسی در زمان خود معروف به زرتشتی گری و گبری شده بوده و برای جلوگیری از دامن زدن بیشتر به این شایعات برآن شده که خود در باره زرتشت شعری که احتمالا ستایش آمیز از آب در می آمده، نسراید. اگر وی مسلمان زاده نبوده نباید نگرانی از پیوند زدنش به کیش زرتشت می داشته است چه مرتد بودن جرم بزرگی است نه زرتشتی و یا مسیحی زاده شدن.

هدف از این مقاله، ایجاد گمان و تردید در شیعه بودن (و حتی مسلمان بودن) استاد توس است. نگارنده این سطور ادعا ندارد که با قاطعیت، تشیع فردوسی را رد کرده است ولی در پی آن است که چند پرسش در پیش روی کسانی که مسلمانی و تشیع آن بزرگوار را به عنوان یک اصل مسلم و غیر قابل تردید پذیرفته اند، قرار دهد.

ابیاتی از شاهنامه که در نشان دادن مسلمانی و تشیع فردوسی بازگو می شوند از بخشهایی است که بیشترین تفاوتها را درنسخ چهارده گانۀ شاهنامه داراست. در شمار ابیات و همچنین در واژه ها و جملات مندرج در این ابیات، ناهمگونی بسیاری به چشم می خورد. یادآور می شود که کهن ترین نسخۀ در دسترس در حدود دویست و پنجاه سال پس از فردوسی نگاشته شده است و این فاصله زمانی خود شکاف بزرگی است که هر کارشناسی را وامی دارد تا با عدم قطعیت به بخشهایی از نسخه های موجود بنگرد.

به غیر از یک نسخه، همه نسخ کهن شاهنامه، پیش از ابیات ستایش آمیز در باره امام علی، شامل ابیاتی در تمجید از سه خلیفۀ نخست خلفای راشدین است. فردوسی شیعی مذهب که باید آن سه تن را غاصبان حق علی و جانشینان ناحق پیامبر بداند، چگونه در ستایش آنان می سراید؟! (فریدون جنیدی در نسخه ای که دستاورد پژوهشهای وی در تصحیح شاهنامه است همه ابیات موجود در ستایش پیامبر و چهار خلیفه بزرگ از جمله علی را افزوده به شاهنامه می داند. دلایل وی قابل تعمق و بررسی است) ولی مورد مهمتر از این مقوله، لحن بی پروا و ادبیات لجام گسیختۀ ابیاتی است که در هیچ جای دیگر شاهنامه دیده نمی شود:

منم بنده ی اهل بیت نبی

ستاینده خاک پای وصی

اگر چشم داری به دیگر سرای

به نزد نبی و وصی گیر جای

گرت زین بدآید گناه من است

چنین است و این دین و راه من است

بر این زادم و هم بر این بگذرم

چنان دان که خاک پی حیدرم

نباشد جز از بی پدر دشمنش

که یزدان به آتش بسوزد تنش

هر آنکس که در دلش بغض علی است

از او زارتر در جهان زار کیست

پرسشهایی که مطرح هستند و مسلمان بودن و بویژه شیعه بودن فردوسی را در هاله ای از ابهام می گذارند به شرح زیرهستند:

یکم – روح چیره بر شاهنامه:

در سراسر شاهنامه، از آغاز بخش استوره ای تا پایان بخش تاریخی آن، گرایشی به تبلیغ دینی (دین به معنی امروزۀ آن مترادف با کیش Religion نه به معنای کهن آن در زبان پهلوی که برابر با وجدان و اخلاق است) دیده نمی شود. در حقیقت، رویارویی جهان پهلوان شاهنامه که یک جریان عرفی را نمایندگی می کند با اسفندیاری که شمشیر کشیده تا دین بهی را در گیتی بگستراند، زیباترین و ژرف ترین داستان شاهنامه را رقم می زند. گشتاسب شاه که به عنوان نخستین شاه زرتشتی در اوستا ستوده شده است در شاهنامه ریاکار و نابکار تصویر می شود. شاهنامه با دین مانوی و با جریان مزدکی نیز سر دوستی ندارد. نگاه شاهنامه به اسلام گستران نیز که به ایران تاختند بسیار منفی و از سر بی مهری است. اصولا شاهنامه دغدغه دین و مذهب ندارد. از اینرو قهرمانانش از فریدون، رستم، سیاوش و کیخسرو تا بزرگمهر حکیم نه دین گسترند و نه دین مدار. آنچه در بطن این شاهکار فرهنگی جهان موج می زند آزادگی، خردگرایی، یزدان پناهی، میهن دوستی و داد و دهش است.

چگونه سرایندۀ اثری که درونمایه آن این اندازه رها از قید و بندهای کیش پرستی و کیش زدگی است، ناگهان در دیباچۀ اثرش ،مانیفست اعتقادی تندی در دین و دینداری صادر می کند و وجود آزاده اش را با “خاک پی حیدر” همسان می کند؟!

 

دوم - فضای ضد تازی در شاهنامه:

جو غالب بر شاهنامه درهر سه بخش استوره ای، پهلوانی و تاریخی در پیوند با تازیان، غیر دوستانه و منفی است. پیر توس از زبان رستم فرخزاد در بارۀ آیندۀ ایرانشهر پس از جنگ قادسیه اینچنین پیشبینی می کند:

چــو بـــــا تـخـت مـنـبـر بـرابـر کـنـنـد، هــــمـه نــام بـوبـــکـر و عـمـر کــنـنــد

تــبــه گــردد ایــــــن رنــج هــای دراز، نــــشیـبـی دراز است پــــیـش فــــراز

ز پـیـمـان بـگــــــــردنـد و از راسـتـی، گـــــرامـی شـود کــــــژی و کـاسـتـی

نـهــــــان بــــدتــر از آشـکــــارا شـود، دل مـردمــــــان سـنــگ خـــارا شـــود

شـود بـــنـده ی بـی هــنـر شـهـریـار، نــــژاد و بــــــزرگـی نـیـــــایـد بـه کـــار

بـه گـیـتـی کـسـی را نـمـانــــد وفــا، روان و زبـــانــهـــــا شـــود پـــر جــفـــا

هـمـه گــنـــج ها زیــــر دامـن نـهـنـد، بـمـیـرنـد و کـوشش بـه دشمن نـهنـد

چـنـان فـاش گـردد غـم و رنـج وشـور، کـه شـادی بـه هـنـگـام بـهـرام گـــــور

زیــان کـسـان از پـی ســود خـویـش، بـجـویـنـــد و دیــــن انــــدر آرنـد پـیـش

چــو بـسـیـار از ایـن داستـان بـگـذرد، کـسـی ســــوی آزادگـــی نــنــگـــــرد

بــریــزنــد خــــــون از پـی خـواسـتـه، شــود روزگـــار بد آراسته

از زبان یزدگرد سوم در هنگام آوارگی او در ایران، در بارۀ اعراب مسلمانی که به ایران تاخته اند، اینچنین می گوید:

ازین مارخوار اهرمن چهرگان

ز دانایی و شرم بی بهرگان

ازین زاغ ساران بی‌آب و رنگ

نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ

یادآوری می شود که این صفات ناپسند به اعراب مسلمان صدر اسلام که بسیاری از آنان صحابۀ پیامبر در جنگهای بدر و احُد بوده اند، داده می شود، چه بسیاری از آنان در قادسیه و جلولا حضور داشتند. فراموش نکنیم که فرماندۀ اعراب مسلمانان در قادسیه (سعد ابن ابی وقاص)، از ده نفری ( عشره مبشره) بود که پیغمبر به او قول قطعی بهشت داده بود.

فردوسی در جایی که از پیام سعد ابن ابی وقاص به رستم فرخزاد سخن می گوید لحنش در بارۀ تبلیغات و شعایر دین نوین با ارج و احترام همراه نیست. شاید رگه هایی از کنایه زنی به سطحی نگری این گونه تبلیغات نیز در آنها دیده شود:

و ز جنی سخن گفت و از آدمی، ز گفتار پیغامبر هاشمی

ز توحید و قرآن و وعد و وعید، ز تایید و از رسمهای جدید

ز قطران و از آتش و زمهریر، ز فردوس و جوی می و جوی شیر

فردوسی در جایی که بتکدۀ بودایی نوبهار در بلخ را معرفی می کند، آن مکان را در ردیف چیزی چون کعبه برای تازیان می داند:

چوگشتاسپ را داد لهــــــراسپ تخـت، فــــرود آمد از تخت و بر بست رخت

بـه ـبــــلخ گــز يـن شـد بـر آن نـوبـهـا ر، که يــزدان پـرســــتـان بـدان روزگـار

مــر آن جــای را داشـتــنـــدی چـنـان، که مــر مـکه را تــازيان ايــن زمـان

نیاز به یادآوری نیست که استاد توس به روشنی خود و ایرانیان را از دوستداران و ستایشگران کعبه ندانسته و آن را تنها برای تازیان ارجمند و مقدس معرفی کرده است.

سوم - فردوسی و دیلمیان:

دودمان ایرانی و شیعه آل بویه در سالهایی که شاهنامه فردوسی رو به پایان بود در مناطق مهمی چون ری و شیراز بر سر قدرت بود. مجدالدوله دیلمی از 997 تا 1029در ری و فیروز فناخسرو از همان دودمان بویه در شیراز فرمانروایی می کردند. آل بویه شیعه زیدی بودند و در مقاطعی هم نشانه های آشکار ایران گرایی را در بزرگان این تبار (همچون علاالدوله) دیده ایم. همزمان با مجدالدوله در ری، محمود غزنوی از سال 999 بر اریکۀ قدرت در غزنین تکیه زده بود و سنی بسیار متعصبی بود که “انگشت در جهان فرو برده بود تا قرمطی بیابد” و بکشد. محمود پس از چند سال وانمود کردن به ایران خواهی و پارسی دوستی، برای گرفتن مشروعیت از خلیفه عباسی و توجیه نمودن حملاتش به هند، از قالب یک فرمانروای فرهنگ دوست و دادگستر درآمد و جهادگری متعصب و امیری کافرکوب و البته شیعه کش گردید و این تغییر روند را با زندانی نمودن وزیر ایران دوست و فرزانه اش، فضل ابن احمد اسفراینی آغاز کرد.

فردوسی زاده سال 940 است و بنابر متن شاهنامه، سرودن شاهکار خویش را باید از 997 آغاز نموده باشد. شاهنامه در 1010 پایان گرفت و میان سالهای 1010 تا 1012 به غزنین فرستاده شده تا به حضور محمود معرفی شود. اگر فردوسی شیعه بود چرا باید بجای فرستادن کتابش به حضور فرمانروای دیلمی شیعه در ری، آن را به حضور سلطان بسیار متعصب و حتی خطرناک سنی مذهب بفرستد؟! استاد توس که خود آموزگار و ستاینده خرد و خردورزی است، آن اندازه نابخرد است که خود و شاهنامه بزرگش را در معرض نابودی قرار دهد؟! و تازه در برگهای آغازین کتاب، هرکه را ارادتمند و ستاینده علی نیست (که شامل محمود نیز می شود)، حرامزاده بخواند؟!! یعنی حکیمی چون او، در آغاز کتابش عملا محمود و محمودها را اینچنین دشنام می دهد و از وی توقع دارد که کتابش را پشتیبانی کند و فرمان به تکثیر و پخش آن دهد؟!

یک جای کار ایراد دارد. بدینگونه اینکه فردوسی شیعه زیدی بوده است، به چالش کشیده می شود.

چهارم - ناصر خسرو و فردوسی:

ناصرخسرو قبادیانی شاعر و داعی شیعه اسماعیلی تنها چند دهه پس از درگذشت فردوسی از توس دیدن کرده است. وی در سفرنامه اش، از کاروانسرا و حصار شهر توس سخن رانده و فردوسی را نیز مانند بیشتر مردم زمان خود می شناخته است ولی جالب است که در باره کیش فردوسی هیچ نمی گوید. چگونه انسانی چون ناصرخسرو که بشدت زیر تاثیر باورهای شیعی خویش است و بخش بزرگی از زندگی اش را در این راه گذاشته است، از شیعه بودن سخن سرایی برجسته چون فردوسی که هم مرام اوست می گذرد و به آن اشاره نمی کند؟! ناصرخسرو که از هر نکته کوچکی برای تبلیغ آیین خود بهره برداری می کرد، چرا باید ازهمچنین موهبتی، فرقه شیعه اسماعیلی را محروم نماید؟! مگر اینکه اصلا استاد توس به تشیع نامی نبوده است.

اینگونه، احتمال اینکه حکیم توس از شیعیان اسماعیلی بوده باشد، ناچیز جلوه می کند.

 

پنجم: – فردوسی و امام رضا:

امام هشتم شیعیان در سال 818 یعنی حدود دویست سال پیش از فردوسی در مرو درگذشت و در دوسه فرسنگی زیستگاه فردوسی به خاک سپرده شد. بر پایۀ کتاب “حدودالعالم” که در سالهای میانسالی فردوسی نوشته شده، نه تنها مدفن امام هشتم ناشناس نبوده بلکه گروهی از مردم برای زیارت به آنجا می رفتند. در همه شاهنامه و در درازای همه آن سی و چند سالی که فردوسی بر روی آن کار می کرد، هیچ اشاره ای به این تنها امام شیعیان که در ایران به خاک سپرده شده است، نمی شود. مگر می شود فردوسی که از شدت علاقه به علی، بدخواهان او را حرامزاده می داند و خویشتن را با خاک پای علی یکی می کند، از تنها فرزند علی و وصی که در نزدیکی باغش مدفون شده، غفلت کند؟! و یا شاید فردوسی ارادت ویژه ای به امام رضا نداشته و سناریوی شیعه دوازده امامی بودن حکیم، نیزنادرست است.

 

ششم – توهین به مخالفان علی:

استاد توس که حتی در نکوهش دشمنان ایران، سیاهکاران و بیدادگران زبانش به درشت گویی در کام نمی چرخد و در جای جای اثر جاویدانش، شرم و آزرم و رعایت اصول عرفی و اخلاقی موج می زند، به ناگاه دشمنان علی را بی پدر (حرامزاده) می نامد و از خدا می خواهد که آنان را در آتش بسوزاند!! فردوسی در سرزنش نمودن سودابه، گرسیوز، شغاد و ماهوی سوری که بانیان کشته شدن چهره های مورد مهرش در شاهنامه بوده اند اینگونه به تهدید و دشنام گویی نپرداخته است. چگونه می توان پذیرفت که در دیباچۀ شاهنامه، اینگونه به تحریک اکتریت سنی مذهب هممیهنانش پرداخته باشد؟!

هفتم – گفته های پیشینیان در باره فردوسی:

عطار، در الاهی نامه خود از زبان شیخ ابوالقاسم گرگانی که مانع خاکسپاری فردوسی در گورستان مسلمانان شد، فردوسی را گبر و نامسلمان می نامد:

چنین گفت او که فردوسی بسی گفت همه در مدح گبران چون کسی گفت

به مدح گبرکان عمری به سر بُرد چو وقت مردن آمد بی خبر مُرد

مرا در کار این برگ ریا نیست نمازم بر چنین شاعر روا نیست

 

به این ترتیب آوازۀ فردوسی تا زمان عطار با گبری و زرتشتیگری پیوند خورده بود. اگر در زمان مرگ فردوسی، آوازۀ وی با تشیع آمیخته بود چرا باید از خاکسپاری او در گورستان مسلمانان جلوگیری شود؟! این همه شیعیان آمدند و زیستند و رفتند. اگر حتی مانند حسنک وزیر نیشابوری بر دار هم کشیده شده باشند، برای دفن آنها مانع شرعی وجود نداشته است.

نویسنده ای نیز مانند عبدالجلیل رازی قزوینی که شیعه بوده‌است (سده هشتم هجری) شاهنامه را “ستایش گبرکان” و خواندن آن را “بدعت و ضلالت” می دانست.

 

هشتم - برونمایه شاهنامه:

گرچه نسخه های خطی و کهن شاهنامه با هم تطابق کامل ندارند ولی آماری که در اینجا می آید کمابیش وضعیت عمده این نسخ را بازتاب می دهند. بر پایه پژوهشی که دکتر شروین وکیلی انجام داده است، فردوسی واژه ايزد را بیش از چهل بار، واژه خدا را بیش از صد و هفتاد بار، خداوند را نزديک به پانصد بار و واژه دادار را نزديک به هفتاد بار به کار گرفته است. واژۀ يزدان به تنهایی بيش از هزار بار در شاهنامه آمده است. جالب آن که نام الله که حضورش مي تواند نمادی از حضور اسلام در باورهای شاعر باشد، در شاهنامه ديده نمی شود. فردوسی از مفاهیم بنیادی در دین چون مومن و کافر حتی يکبار هم بهره نگرفته است. بگذریم از پنهان نکردن گرایش فردوسی و قهرمانان او در انجام فعل حرامی در شریعت چون شادخواری و میگساری که در شاهنامه کم دیده نمی شود.

واژگان و ادبیات بکار گرفته شده در هر اثری به اندازۀ بسیاری بازتاب دهندۀ اندیشه و باورهای سازنده اثراست. همچنانکه اگر در نوشتۀ شخصی، عباراتی چون “امپریالیسم جهانخوار” ، “رنجبران جهان” و “خلقهای ستمدیده” ببینیم، پیش از خواندن همه مطلب درمی یابیم که خاستگاه نویسنده، طیف چپ سنتی است. با همین نگاه، چون فرهنگ واژگان شاهنامه خالی از عناصر اسلامی و نمادهای مسلمانی است، به دشواری می توان پذیرفت که آفریننده اثر یک مومن مسلمان شیعه بوده است.

در پایان نیاز به یادآوری است که از آنجایی که شاهنامه، حماسۀ ملی ایرانیان و اثری کاملا عرفی است و فردوسی به روشنی وظیفه خویش را از سرودن آن، برپا داشتن کاخ بلند هویت ایرانی و زنده نگهداشتن اندیشه های ژرف و والای این کهن دیار می دانسته است، اینکه فردوسی شیعه مذهب بوده یا نبوده هیچ تاثیری بر دستاورد بزرگ او برای هممیهنانش در همه این اعصار گذشته، ندارد و او و شاهکار او برای ایرانیان گرانقدر و ارجمندند. پرداختن به دین رادمردی که به گفتۀ شاهرخ مسکوب، شاهکارش “نه تنها خاطرات تاریخی را در ما نگهداشت بلکه مهمتر از آن، ما را در خاطرات تاریخی مان حفظ نمود”، نه برای جدا کردن او از مذهب و نه برای پیوند زدن او با مذهب اهمیت دارد چه او با یا بدون مذهب، خویشکاری خود را به بهترین کیفیت انجام داده است. این نوشتار تنها کوششی در راستای ایجاد “اگر و اما” در مسایلی است که ما آنها را داشته و دانسته مطلق می پنداریم و به عنوان یک حقیقت تاریخی در درستی آنها جای بحث و گمانه زنی باقی نمی گذاریم.

 

www.savepasagad.com

کمیته بین المللی نجات پاسارگاد