International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

Link to Persian Section

 
يپوند به صفحه اصلی 

 

 

 

 

 

 

پیوند به: کلیه مطالب مربوط به 

در سایه سار سرو ایرانی

در سایه سار سرو ایرانی

 سرو در شعر  ایران

 

از: مهدی فتوحی

www.savepasargad.com

 

سرو درادب فارسی چه نثر و چه نظم هماره یكی از عناصر طبیعی است كه غالبا ً برای توصیف و در مقام كنایه در معنای معشوق  به كار می رود. در شعر و ادب فارسی صفات بسیاری از قبیل راستین، بلند، سرفراز، سركش، تازه، جوان، جوانه، نوخاسته، سایه دست، پابرجای، پادرگل، پایدار، چمن زاد،بستانی، بوستان آرای و .... برای آن ذكر شده است؛ و اگر كنایه از معشوق باشد با صفاتی از این قبیل می آید: موزون، سیمین، سیم اندام، گل اندام، بهاراندام،لاله رنگ، سمن بار، سهی بالا، صنوبر خرام، طوباخرام، خوشخرام، پریشان خرام، قیامت خرام، بی پروا خرام، قیامت قیام، خرامنده ، خرامان، چمنده، چمان، یازان، سبك جولان، هوادار، خوش رفتار، روان، دلجوی، قباپوش، سبزپوش، یكتاپوش، و....آمده( آنندراج ، لغت نامه)

به علاوه سروستان و سرو سهی و سروستا كه هریك نام آهنگی موسیقایی است، واژه هایی است كه از تركیب سرو با كلمه ای دیگر پدید آمده است.

 

رودکی

شعر فارسی از آغازسرایشش تا كنون همواره از این درخت سود برده. مثلا ً دردیوان رودكی سمرقندی با وجود بر این كه بخش معتنابهی از آن از كف رفته ، باز ما به نمونه هایی از كاربرد این واژه بر می خوریم؛ گاه در ستایش شاه  و معشوق ، گاه در مدح  و توصیف طبیعت:

میر سرو است و بخارا بوستان

سرو سوی بوستان آید همی

یا

آن كه نشك[1] آفرید و سرو سهی

آن كه بید آفرید و نار و بهی

یا

ایا سرو بن در تك و پوی آنم

كه فرغند[2] آسا بپیچم به تو بر

یا

صلصل[3] به سرو بن بر، با نغمه ی كهن

بلبل به شاخ گل بر ، با لحنك غریب

 

فردوسی

پس از رودكی فردوسی در استفاده از این واژه سنگ تمام گذاشته و در بیش از 400 مرتبه( بر اساس آنچه در نسخه ی شاهنامه ی مسكوآمده) از این واژه و اكثرا ً برای توصیف بلند بالایی زنان و مردان قهرمان و یلان و پهلوانان بی شمار خویش سود برده. البته چنان كه پیش از این ذكر آن آمد در داستان آمدن زرتشت كه روایت فردوسی ست از دیوان دقیقی طوسی،دقیقی مستقیما ً به بهشتی بودن این درخت اشاره می كند و فردوسی نیز بر آن صحّه می گذارد.

از بسیار ابیات شاهنامه جدای آن چه مربوط به ابیات دقیقی است به ذكر این مختصر بسنده می كنم كه مشتی است نمونه ی خروار:

 

( گفتار اندر آفرینش مردم)

سرش راست بر شد چو سرو بلند

به گفتار خوب و خرد كاربند

 

( گفتار اندر فراهم آوردن شاهنامه)

توانم مگر پایه ای ساختن

بر شاخ آن سرو سایه فكن

 

( داستان ابو منصور بن محمد)

چنان نامور گم شد از انجمن

چو در باغ سرو سهی از چمن

 

( پادشاهی گیومرث)

همی تافت زو فرّ شاهنشهی

چو ماه دو هفته ز سرو سهی

 

( خواب دیدن ضحاك فریدون را)

دو مهتر یكی كهتر اندر میان

به بالای سرو و به فرّ كیان

 

( اندر خواب دیدن ضحاك فریدون را)

شه پر منش را خوش آمد سخن

كه آن سرو سیمین بر افكند بن

 

یا

چو رستم بپیمود بالای هشت

به سان یكی سرو آزاد گشت

و....

استاد توس درباره ی سرو خمیده که نقش بته جقه نمودی از آن است در آغاز داستان دوازده رخِ شاهنامه ی سترگ خویش چند بیتی سروده که لازم است اینجا یادی از آنان نیز شود که به گمان من فلسفه ی این طرح را باز می نماید و ریشه ی تفکری این طرح زیبا را نشان می دهد. فلسفه ای که بعدها زمینه ساز و پی ریز اندیشه ی خیام و حافظ و دیگران نیز می شود. می فرماید:

.....چو سرو سهی گوژ گردد به باغ

بدو بر شود تیره روشن چراغ

کند برگ پژمرده و بیخ سست

سرش سوی پستی گراید نخست

بروید ز خاک و شود باز خاک

همه جای ترس است و تیمار و باک......

 

 

خیام

امّا در دیوان خیام بسته به كوتاهی حجم رباعی در قیاس با غالب مثنوی شاهنامه و همچنین حجم اندك اشعار حكیم عمر خیام در تقابل با حجم انبوه ابیات شاهنامه ما فقط به یك رباعی بر می خوریم كه از این واژه در آن قالب بهره برداری شده است:

هر چند كه رنگ و روی زیبا ست مرا

چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معلوم نشد كه در طربخانه ی خاك

نقّاش ازل بهر چه آراست مرا

 

البته شاعران همدوره و پیش و پس این شاعران بزرگ هم از استفاده از این واژه غافل نبوده اند. شاعران بزرگی نظیر منوچهری، قطران، ناصر خسرو، مسعود سعد، خاقانی، نظامی ، انوری  و  معزّی و... كه ما به ذكر اندكی از آن بسیار اكتفا می كنیم:

 

منوچهری:

گر سرو را ز گوهر بر سر شعار باشد

ور كوه را زعنبر در سر خمار باشد

یا

حمام و فاخته بر شاخ سرو و قمری اندر گل

همی خوانند اشعار و همی گویند یا لهفی

یا

بریزد از درخت ارس کافور

بخیزد از میان لاد لادن

یا

تا ز ِ بر سرو کند گفتگوی

بلبل خوشگوی به آواز زار

 

انوری:

دست سرو ار دعای تو نكند

قامتش چون بنفشه پر خم باد

یا

تا بندگیت عام شد ، آ زاد كس نماند

الّا كه سرو و سوسن از احرار روزگار

یا

تا جهان لاف بندگیش زدست

سرو مانده ست و سوسن از احرار

یا

چو نیشكر همه كمرم بندگیت را

آزاد چند باشم نه سرو و نه سوسنم

 

خاقانی:

دست قضا گر شكست شاخ نو از سرو

سرو سعادت به جویبار بماناد

یا

بی سرو قد تو جعد شمشاد

بر جبهت بوستان مبینام

یا

سرو آزاد را جهان دو رنگ

رنگ مدهامتان نخواهد داد

یا

یكی بخرام در بستان كه تا سرو روان بینی

دلت بگرفت در خانه برون آ تا جهان بینی

 

نظامی:

 

فرود آمد رقیبان را نشان داد

درون شد باغ را سرو روان داد

یا

در سهی سرو چون شكست آید

مومیایی كجا به دست آید

یا

غمش بر غم فزود آن سرو آزاد

دل خود را به دست سیل غم داد

یا

در ره دین چو نی كمر بر بند

تا سر آمد شوی چو سرو بلند

یا

سرو شو از بند خود آزاد باش

شمع شو از خوردن خود شاد باش

یا

گرت ز دست بر آید چو نخل باش كریم

ورت زدست نیاید چو سرو باش آزاد

 

قطران

 

ما را بدل خاربنی سروی داد

برداشت چراغكی و شمعی بنهاد

 

ناصر خسرو

 

بگویشان كه جهان سرو من چو چنبر كرد

به مكر خویش خود این  است كار كیهان را

 

مسعود سعد

 

گه مرا داد شكّرش بوسه

گاه سروش مرا گرفت كنار

 

 

 

اسدی

 

چو هولك[4] بر دو چشم دلبر افتاد

درون آمد ز پا آن سرو آزاد

 

 و از این دست اشعار تا می رسیم به سعدی شیرازی كه گویی سرو یكی از واژگان كلیدی او در توصیف معشوق است و همین تمركز او بر این واژه است كه بعد ها خود را در دیوان حافظ هم می نمایاند.

 

درخت قامت سیمین برت مگر طوباست

که هیچ سرو ندیدم که این بدان ماند

یا

نپندارم كه در بستان فردوس

بروید چون  تو سروی بر لب جوی

یا

وقت آن آمد كه خوش باشد كنار سبزه جوی

گر سر صحرات باشد سروبالایی بجوی

یا

سرو سیمینا به صحرا می روی

نیك بدعهدی كه بی ما می روی

یا

ای كه به حسن قامتت سرو ندیده ام سهی

گر همه دشمنی كنی از همه دوستان بهی

یا

نشنیده ام كه ماهی، بر سر نهد كلاهی

یا سرو با جوانان هرگز رود به راهی

سرو بلند بستان ، با این همه لطافت

هر روزش از گریبان، سر بر نكرد ماهی

یا

ای سرو بلند قامت دوست

وه وه كه شمایلت چه نیكوست

در پای لطافت تو میراد

هر سروسهی كه بر لب جوست

یا

ای سرو بالای سهی كز صورت حال آگهی

وز هر كه در عالم بهی ما نیز هم بد نیستیم

یا

محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود

که چقدر یاد آور داستان سرو کاشمر و بریده شدن و بر پشت شتر به سوی بغداد روانه شدنش است در زمان متوکل ملعون عباسی و من گمان می کنم حتا ترکیب سرو روان کنایه ای ست به همان داستان و از آن آبشخور سیراب می شود.

و

در این باغ سروی نیامد بلند

که باد اجل بیخش از بن نکند

یا

 

....

 

البته مولانا  جلال الدین هم از این واژه و صفات و توصیفات و كنایه هایش غافل نبوده است:

 

دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من

سرو خرامان منی ای رونق بستان من

یا

ای گروه مومنان شادی كنید

همچو سرو و سوسن آزادی كنید

یا

گر نبودی عكس آن سرو سرور

پس نخواندی ایزدش دارالغرور

یا

این سخا شاخی است از سرو بهشت

وای او كز كف چنین شاخی بهشت

یا

اندر آ اسرار ابراهیم بین

كاو در آتش یافت سرو و یاسمین

 

تا می رسیم به حافظ كه گویی یك باره چكیده ی تمام توصیف ها و كاربرد های این واژه را در غزل های خود جمع آورده. حافظ در دیوانی كه از او به دست ما رسیده بیش از 70 مرتبه از واژه ی سرو سود جسته كه برخی دیگر از حد شعر فراتر رفته و ضرب المثل هم شده اند. نظیر:

 

زیر بارند درختان كه تعلق دارند

ای خوشا سرو كه از بار غم آزاد آمد

یا

 

نه هر درخت تحمل كند جفای خزان

غلام همت سروم كه این قدم دارد

یا

سر به آزادگی از خلق بر آرم چون سرو

گر دهد دست كه دامن ز خسان برچینم

یا

طریق صدق بیاموز از آب صافی دل

به راستی طلب آزادگی زسرو چمن

یا

یارب به وقت گل گنه بنده عفو كن

وین ماجرا به سرو لب جویبار بخش

یا

همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف

همچو سرو چمن خلد سراپای توخوش.

یا

سرو چمان من چرا میل چمن نمی كند

همدم گل نمی شود یاد سمن نمی كند

یا

پیش رفتار تو پا بر نگرفت از خجلت

سرو سركش كه به ناز از قد و قامت برخاست

یا

بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی

می خواند دوش درس مقامات معنوی

که پهلوی خواندن بلبل از شاخ سرو قدری تامل برانگیز می نماید و می تواند در ارتباط با آیین های پیش از اسلام بوده باشد. خصوصا ً با اشاره به بیت بعد که می گوید: یعنی بیا که آتش موسا نمود گل

تا از درخت نکته ی توحید بشنوی

که ارتباط آتش راهم با درخت با اشاره به داستان موسا و بیابان طور و درخت شعله ور در قالب یک تلمیح زیبا نشان می دهد.

یا

به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید

که می رویم به داغ بلند بالایی

که در این بیت حافظ مستقیما ً به ارتباط شیوه ی ساخت تابوت با شکل و جنس سرو اشاره می کند که ما بعد ها در سنگ قبرها نمونه ی سنگی آن را می بینیم و حتا در دوره های قبل نیز نظیر سنگ قبر موجود در موزه ی ایران باستان که مربوط به دوره ی اشکانیان و به شکل سرو است، با نمونه های آن مواجه می شویم. حتا در این بیت حافظ علاوه بر اشاره به بلند بالایی سرو در قیاس با بلند بالایی محبوب، اشاره ای هم به جاودانگی گره خورده به مفهوم سرو دارد.

پس از حافظ شاعران سبك هندی و پس از آن دوره ی بازگشت و مشروطیت هم بارهای بار در ابیات خود از سرو سود جسته اند و زیبایی آفریده اند كه ما از ذكر نام آن ها و نمونه های شعرشان خودداری می كنیم و خواننده را به خواندن اشعار این شاعران ارجاع می دهیم.

سرو چنانكه از این مختصر پیداست یكی از عناصر هماره زنده در ادب فارسی است. این زندگی و پویندگی را حتا در شعر شاعران معاصر هم می توانیم ببینیم. این حضور پویا خود را از قید قالب رهانیده و در هر شیوه ای چنانكه در نقاشی نیز، خود را از بند چارچوب ها رها كرده . گاه در نثر حاضر شده، گاه درنظم. گاه در قالب مثنوی، گاه در لباس غزل؛ گاه در لابه لای واژگان حكیم طوس با ریشه های گسترده در خاك سرود حماسه سر داده، گاه در رباعی خیام مفهوم فلسفی یافته و گاه در زبان سعدی جلایی عاشقانه یافته و گاه حتا در زبان نیمایی ( فی المثل در شعر زیبای هزاره ی دوم آهوی كوهی شفیعی كدكنی: سبزی سرو قد افراشته ی کاشمر است/کز نهان سوی قرون/می شود در نظر این لحظه پدیدار مرا/ ) در پی تطبیق خویش با زمان بر آمده. شگفت این که رد پای این درخت را ما حتا در رمان نویسی معاصر فارسی نیز می توانیم بیابیم. نمونه ی معروف بخشی است از رمان برّه ی گمشده ی راعی نوشته ی هوشنگ گلشیری که در فصل سوم آن بخش مهمی به توصیف و شرح علت آن اختصاص داده شده است که به پیوست این مقاله عینا ً نقل می گردد . این المان تصویری به علت سابقه ی دیرپای خود در شعر منظوم ایران و جهان حتا توانسته در هنرهای نمایشی و سینما و تئاتر نیز جایی برای خود باز کند. مثال مشهور این نمونه چنان که قبلا ً ذکر آن رفت تزیینات سوگ در منزل مادربزرگ در فیلم مسافران بهرام بیضایی است که این هنرمند بنام از آن به عمد جهت آرایش تصویری صحنه ی فیلم خود بهره برده . در تئاتر نیز تک پرده ای لوییجی پیراندلو به نام دم در خروجی توصیف دیدار چند شبح است در کنار در خروجی یک گورستان که از هر سو با سرو های بلندی احاطه شده در آفتابپران غروب یک روز معمولی که توصیف صحنه ی این نمایش نیز به پیوست مقاله به دو زبان فارسی و ایتالیایی ذکر می گردد .

حضور سرو در ادب معاصر در زیر سیطره ی بزرگانی چون بهار، پروین، شهریار،از میان كهن سرایان، و نیما و شاعران نو سرایی چون سایه، حسین منزوی( من از تو سرو عزیزم ثمر نمی خواهم)، اخوان ، شفیعی كدكنی ( هزاره ی دوم آهوی کوهی، از مرثیه های سرو کاشمر) و ...، از میان نوسرایان، قوام دیگری یافته و از قید توصیفات كهن خود را رها كرده و معانی نوینی یافته و حتا توانسته در تصانیف مشهور ایرانی جایی برای خود باز کند.

مثال مشهور از این دست مثنوی كوتاه اما پرمغز هوشنگ ابتهاج است با این مضمون:

دلا دیدی كه خورشید از شب سرد

چو آتش سر ز خاكستر برآورد

 

زمین و آسمان گلرنگ و گلگون

جهان دشت شقایق گشت از این خون

 

نگر تا این شب خونین سحر كرد

چه خنجر ها كه از دل ها گذر كرد

 

ز هر خون دلی سروی قدافراشت

ز هر سروی تذروی نغمه برداشت

 

صدای خون در آواز تذرو است

دلا این یادگار خون سرو است

 

 

عارف قزوینی

بخشی از تصنیف معروف " از خون جوانان وطن"

 

.......

از خون جوانان وطن لاله دمیده

از ماتم سرو قدشان سرو خمیده

در سایه ی گل بلبل از این غصّه خزیده

گل نیز چو من در غمشان جامه دریده

 چه کج رفتاری ای چرخ!

چه بد کرداری ای چرخ!

سر کین داری ای چرخ!

نه دین داری

نه آیین داری ای چرخ!

نه دین داری نه آیین داری ای چرخ!

 

 

از مرثیه های سرو کاشمر

دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی

(آواز باد و باران- برگزیده ی شعر ها- نشر چشمه – 1383- ص 181)

 

 

ای روشنی باغ و بهاران که تو بودی

وی خرمی خاطر یاران که تو بودی

 

ای سرو! که در پیرهن صبح نگنجید

جان تو و ای جان بهاران که تو بودی

 

با پیرهن سبز، برین آبی بی ابر

آیینه ی صد نقش  و نگاران که تو بودی

 

در تابش خورشید تموز و تپش خاک

آرامگه و منزل یاران که تو بودی

 

بی پشت و پناه اند تذروان و هزاران

ای باغ تذروان و هزاران که تو بودی

 

خنیاگه مرغان و تماشاگه خلقان

وارامگه خیل سواران که تو بودی

 

در همهمه با غرّش طوفان و شب و ابر

در زمزمه با ریزش باران که تو بودی

 

یاد پدر اند پدر اندر پدر ما

وایینه ی صد نسل و تباران که تو بودی

 

سال دگر این دشت، بهار از که بجوید؟

ای رایت رویان بهاران که تو بودی

 

ای در غم و اندوه که ماییم پس از تو!

وی شادی اندوه گزاران که تو بودی!

مباد رخت خزانت به بر

 

 

حسین منزوی

 (از مجموعه ی با عشق در حوالی فاجعه- نشر پاژنگ-1384- ص 109 تا 110)

 

 

من از تو، سرو عزیزم، ثمر نمی خواهم

که غیر سایه ای از تو، به سر نمی خواهم

 

بخیل نیستم اما برای هیچ درخت

اگر تو سبز نباشی ثمر نمی خواهم

 

به جز تو، جای دگر، آشیان گزیند اگر

برای مرغ دلم، بال و پر نمی خواهم

 

مرا به بوی خوشت جان ببخش و زنده بدار

که از تو چیزی از این  بیشتر نمی خواهم

 

اگرچه وسوسه ی دیدنت همیشگی است

- که هیچ وسوسه را، اینقدر نمی خواهم-

 

دلم به دلهره می لرزد از تماشایت

که بر تن و سر و دستت، تبر نمی خواهم

 

اگرچه" سرو شکسته" شعار خوش نقشی است

ترا شکسته ی هر رهگذر نمی خواهم

 

به پای باش که پایان سرنوشت تو را

شبیه سرو کش کاشمر نمی خواهم

 

نه این، نه آن. نه سوی آسمان، نه رو به افق

نه! من برای تو اصلا ً سفر نمی خواهم

 

مباد رخت خزانت به بر، همیشه بهار!

که غیر جامه ی سبزت، به بر نمی خواهم

 

مرا، غزل همه تعویذ چشم زخم تو باد

جز این اثر، من از این شعر تر نمی خواهم

 

..........

www.savepasargad.com

کمیته بین المللی نجات پاسارگاد