|
روز جهانی کورش، جشن عدالت و برابري
از: دکتر صدرالدين طاهري
آبان مطابق با بيست و نهم اكتبر روز جهاني كوروش نام گذاري شده است كه از دير باز پارسيان، يهوديان، دوستداران حقوق بشر و هواداران اداره جهان به صورت ملل مشترك المنافع آن را گرامي مي دارند و رعايت مي كنند. مطلب زير نگاهي به دوران حکومت کورش بزرگ دارد.
اگر سه هزار سال به عقب برگرديم و نگاهي به چهره آسياي غربي بيندازيم، شمار بسياري از دستههاي نژادي ناهمگون را ميبينيم که از کرانههاي آرال و دره سند تا مديترانه با کوچروي و سکونتهاي فصلي زيست ميکنند، و نيز گروههاي تازه مهاجران فراروداني را که در پي اجداد آزياتيک خود از گذرگاههاي خاوري و باختري درياي مازندران پاي به اين منطقه مينهند.
از شمالشرق سکانژادان به مردمان فلات ايران يورش مي آورند. اورارتوها از شمالغرب و نوهيتيان و بازماندگان اقوام ميتاني از آناتولي. سربازان جنگ ديده و افزارمند آشوري از غرب پي غارت سالانه اسب و برده مي آيند و بابليان از جنوبغرب به روستاها و شهرهاي زاگرس ميتازند.
اين ميان گروههايي از اقوام کمابيش مانده در تاريکي پيش از تاريخ چون کاسپيان، هيرکانيان، کادوسيان و آماردها در شمال و هوريان، کاسيان، لولوبيان، گوتيان و ماناها در غرب فلات ايران با پايه ريزي اتحاديههاي قومي به مقابله با اين لشکرکشيهاي دورهاي مي پردازند.
گرچه ايستادگي در برابر ارتشهاي نيرومند عملا براي بسياري از اقوام ناممکن است و درصورت رها نکردن شهرها به دست ايلغار و آتش، سرنوشت آنان مرگ، نفي بلد يا بردگي خواهد بود. وارثان حکومت ديرينه سال ايلام نيز که دژهايي استوارتر دارند گاه به انتظار حمله بابليها و آشوريان مينشينند و گاه خود به ميانرودان يورش ميبرند. اين تصوير برساخته از گل نوشتهها، تنها نمايي از غرب فلات ايران فرادست مي دهد و هنوز از رخدادها و تنازعات مرکز و شرق در اين دوران کمابيش بيخبريم.
تبعيض نژادي
نزديک به آغاز عصر مفرغ (حدود 3000 پ.م) با دستيابي به فن ساخت سلاحهاي مقاوم فلزي و تشکيل دولت ـ شهرهاي ابتدايي، دستههاي سوارکار و افزارمند براي تاختن به شهرهاي دارا و آباد يا کاروانهاي تجاري شکل مي گيرند و آموزش جنگ مي بينند.
اين دوران را مي توان زمان پاگرفتن آغازين حکومتها دانست که تا رسيدن به عصر آهن (1300پ. م) هرکدام قلمرو خويش را به فراخور توان نظاميشان گسترش مي دهند، در جنگهاي بزرگ با ديگر دسته ها آبديده ميشوند و براي پايدار ماندن و پيش راندن مرزهايشان رو به وضع قوانين و کشيدن حصارهاي طبقاتي ميان خود و شکست خوردگان مي آورند. نقش دين رايج در اين ميان توجيه اين مرزهاي طبقاتي و کشتارها و گردآوري سرباز براي نبردي تازه است.
بدين روال تبعيض رو مي گشايد و انسانها دسته بندي مي شوند. شکست ممکن است جايگاه اجتماعي پستي را تا چند سده براي يک قوم رقم بزند و اغلب برهم زدن دوباره اين ساختار جز با جنگ ناممکن است. پذيرش باجگذاري شاه پيروز و ستايش نژاد وي به تدريج بدل به نخستين قانون نانگاشته و ناگزير جوامع بشري مي گردد.
گروه نژادي مسلط در هر جامعهاي با اين استدلال که اعضاي گروه اقليت از نظر هوشي پستترند و لياقت و قابليت کافي براي خدمت به خود و جامعه را ندارند، نژاد پرستي را توجيه مي کند. گرچه اين قاعده اساس علمي ندارد و هرگز در شرايطي برابر به آزمون نهاده نشده اما در طي چند هزاره اخير جوامع بشري آن را به کمال پذيرفته اند و نخستين سنگ بناي پاگرفتن هر حکومت مبتني بر آريستوکراسي يا اليگارشي بوده است. گرچه اغلب برتري يا فرودستي يک قوم را در ابتدا آوردگاههاي نظامي رقم زده اند اما در گذر زمان اين روابط چنان ريشه گرفته اند که گاه خود افراد نيز جايگاه جبري خويش را به عنوان بخشي از هويت نژاديشان پذيرفته و باور کردهاند.
درستي اين سيستم تا پايان سده هاي ميانه در غرب هرگز به ديد شک نگريسته نشد. پس از كنفرانس وستفاليا در 1648 م. و پيدايش دولت مدرن بود که گوناگوني قومي به يكي از موضوعات جدّي مناقشات سياسي تبديل گرديد. بايد به ياد داشت که ديدگاه امروزي ما در باب دوري از نژادپرستي و باور به ارزشهاي برابر انساني پاگرفته در سده هاي اخير است و دنياي باستان را نبايد به چشم امروز نگريست. گرچه رخ دادن مکرر ژنوسايدها و اتنوسايدها (نسل کشي و قوم کشي) در دوران نو نشان از راه درازي دارد که هنوز تا رسيدن به جهاني بدون تبعيض پيش روي انسانهاست.
کورش و رويکرد نو
کينه هاي نژادي رخ نموده در دوران آشوري، آسياي غربي را در سده هاي هفتم و ششم پ.م به ميدان نبردهايي بزرگ و سرنوشت ساز بدل ساخت که همه مدعيان سنتي قدرت را فرسود و پس از اورارتوها و نوهيتيان، آشوريان را نيز از صحنه کنار نهاد.
مادها و بابليان، پيروزمندان اين نبرد هيچيک توان شکل دادن به حکومتي فراگير را نيافتند. پس کورش فرزند کمبوجيه پارسي بر آستياگ ماد قيام کرد و به هگمتانه دست يافت. با کشف رويدادنامه پادشاهي نبونيد دانسته هاي ارزشمندي از اين دوران فرادست آمده است که نشان از نگاهي تازه به روابط اجتماعي دارد:
آنگاه به سال 539 پ.م کورش با گشودن بابل نخستين امپراتوري بزرگ تاريخ را پايه نهاد. در تواريخ هرودوت (کتاب يکم) از ورود بدون جنگ کوروش به بابل و سرپيچي سربازان بابلي از فرمان شاه نبونيد سخن مي رود، سالنامه بابلي اين رخداد را چنين شرح مي دهد: «در ماه تيسري کوروش در اپيس بر ساحل نيالا، در برابر سپاه بابل ايستاد. سپاهيان بابلي شورش کردند و بسياري از سربازان کشته شدند. به روز چهاردهم تموز (12 اکتبر 539 پ.م) شهر سيپار بدون جنگ تسخير شد و نبونيد گريخت.» (Hinnz, 1976: 106)
در ادامه رويدادنامه بابلي مي خوانيم: سال هفدهم (538/539 پ.م): گَئوبَروَه فرماندار گوتيوم، همراه با سپاه کوروش بدون جنگ و پيکار به بابل اندر آمد و نگاهباني از نيايشگاه اِسَگيلَه به سپرهاي گوتيان سپرده شد تا مبادا هيچيک از سپاهيان به درون اسگيله و ديگر بناهاي مقدس آن پا بگذارند. از آن پس، آيينها و مراسم به مانند گذشته برگزار شدند. کوروش به بابل اندر آمد. به پيش گامهاي او، شاخههاي سبز افشانده ميشد. او با مردمان شهر، پيمان صلح و آشتي گذارد. کوروش به همه مردمان بابل، پيام درود و شادباش فرستاد. گئوبَروَه به فرمانداري بابل برگماشته شد و همه خدايان اَکَد که نَبونيد آنها را در بابل بيقدر کرده بود، به شهرهاي مقدس خودشان بازگردانده شدند... (Pritchard, 1969: 306)
متن ارزشمند ديگري که مي تواند بر اين رخداد نور بيفکند، کتيبه ايست که کورش خود دستور نگارشش را داده و نشاني از گفتارهاي خشن و کينه توزانه رايج در دنياي کهن در آن نمي توان يافت. در بخشي از اين نوشته چنين آمده است:
خط 24. ارتش بزرگ من به صلح و آرامي وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاري به مردم اين سرزمين وارد آيد.
خط 25. وضع داخلي بابل و جايگاههاي مقدسش قلب مرا تکان داد... من براي صلح کوشيدم. نـَبونيد، مردم درمانده بابل را به بردگي کشيده بود، کاري که در خور شأن آنان نبود.
خط 26. من برده داري را برانداختم. به بدبختيهاي آنان پايان بخشيدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند. فرمان دادم که هيچ کس اهالي شهر را از هستي ساقط نکند.
خط 32. فرمان دادم تمام نيايشگاههايي که بسته شده بود را بگشايند. همه خدايان اين نيايشگاهها را به جاهاي خود بازگرداندم. همه مردماني که پراکنده و آواره شده بودند را به جايگاههاي خود برگرداندم. خانههاي ويران آنان را آباد کردم.
خط 34. بشود که دلها شاد گردد... (Kuhrt, 1983: 83-97)
پس از گشودن بابل کورش يهودياني که از دوران نبوکدنصر (بخت النصر) در اسارت به سر مي بردند آزاد و روانه اورشليم ساخت، داراييهاي غارت شده هيکل سليمان را به آنها برگرداند و براي دوباره ساختنش ياريشان کرد. نرمش کورش با قوم اسير براي جوامع آن روزگار رويکردي ناآشنا و تازه است. يهوديان کورش را موعود يهوه مي خوانند که اشعياي نبي (وفات 681 پ.م) آمدنش را بشارت داده بود.
در کتاب اشعيا درباره وي چنين آمده است: عقاب شرق و مرد همسخن خويش را از جاي دور فرا مي خوانم. (اشعياي نبي،46:11) خداوند درباره كورش ميگويد که او شبان من است و شادماني مرا به کمال خواهد رساند. (اشعياي نبي، 44:28) من او را به عدالت برانگيختم و تمامي راههايش را راست خواهم ساخت. شهر مرا بنا کرده و اسيران مرا آزاد خواهد کرد. (اشعياي نبي، 45:13)
عزرا پيامبر همزمان با کورش درباره رفتار او مي نويسد: و نيز ظروف طلا و نقره خانه خدا كه نبوکدنصرآنها را از هيكل اورشليم گرفته و به بابل آورده بود، كورش پادشاه آنها را بيرون آورد و به يهوديان تسليم نمود. (كتاب عزرا، 5:14) کتاب تواريخ نيز به او اشاره دارد: «كورش، پادشاه فارس چنين ميفرمايد: يهوه خداي آسمانها، تمامي ممالك زمين را به من داده است و او مرا امر فرمود كه خانهاي براي وي در اورشليم كه در يهودا است، بنا نمايم. پس كيست از شما از تمامي قوم او؟ يهوه خدايش همراهش باشد و برود.» (كتاب تواريخ، 36:23)
بدين سان مي توان دريافت که کورش با رفتار نيک در بابل و فرماني که براي آزادي مردمان شکست خورده روا داشت نخستين گام ـ و گامي بس بلند ـ را در راه پايه نهادن يک ملت همگرا با آشتي ميان اقوام و نژادهايي که دشمني ديرينه داشتند برداشته است.
زندگي ايرانيان در سرزمين کورش
نگاهي به گلنوشتههاي يافته شده در بايگاني تخت جمشيد آگاهي خوبي از زندگي در دوران هخامنشي به دست ميدهد. همه کارگران، پارسي يا تراکيه اي، ليديايي يا بابلي، کاپادوکيه اي يا سغدي، و از هر گوشه کشور که باشند، براي کار يکسان دستمزد برابر گرفته اند. به کارگران جيره افزون به مناسبت سختي کار و اضافه پرداختها و پاداشهاي گوناگون داده شده و کسي به بيگاري و بردگي گرفته نشده است. به اين پاداشها بايد جيره ويژهاي که ديوان اداري به نام «کمک شاهانه» به کارگران ميداد، افزود. همه اعضاي خانواده کارکنان دربار از نظر مالي زير پوشش نظام اداري قرار داشتند. و کارگران حق عيال و اولاد مي گرفته اند. (کخ، 1387: 41 ـ 44)
رفتار با زنان در دوران هخامنشي نيز مي تواند، آموزنده باشد. زنان در جوامع غربي هميشه يک گروه به نسبت کم قدرت و زيردست، يا يک نوع «اقليت» بوده اند. اعتراض فمينيستي به اين منزلت اقليتي نيز هميشه اکثريت قدرتمندتر ـ يعني مردان ـ را تهديد مي کرده و درنتيجه پيوسته مورد مخالفت آنها بوده است. (ريتزر، 1374: 464) اين زيردستي زنان را مي توان در غرب تا ميانه سده بيستم و در برخي کشورها تا امروز نيز پي گرفت.
اسناد بايگاني هخامنشي نشان مي دهند که زنان سهم مهمي در کارگاهها داشته و براي کار يکسان دستمزد برابر با مردان مي گرفتهاند. مثلا در خزانه شيراز در سال 494 پ.م دو مرد و 51 زن و در خزانه رخا 75 زن و تعدادي مرد هرکدام در برابر انجام کار هنري ظريف دستمزدي يکسان گرفته اند. زنان باردار هديه شاهي و کمکهاي پس از زايمان و پنج ماه تمام جيره ويژه دريافت کردهاند.
و پس از تولد نيز نوزادان در زمان کار مادر به وسيله مهدکودک نگهداري شدهاند. در کارگاهها اغلب با بانوان مدير روبرو مي شويم که بالاترين دستمزد را دريافت مي کنند. در کنار دستمزد برابر، زنان مي توانستند ساعات کار کمتر يا نيمه وقت بردارند. محيط کاري زن و مرد يکي بود و امکانات کارآموزي و ارتقاي شغلي براي هردو يکسان. در ميان اسناد موجود شمار مديران و سرپرستان زن کم نيست. درميان ماليات دهندگان نيز به نام بانواني برمي خوريم که صاحب گله يا ملک شخصي بوده اند. (کخ، 1387: 41 و 42)
دستاورد سياست هخامنشي
اگرچه دستاوردهاي سياست دوري از قومپرستي و يکسان شمردن اقوام را مي توان در رشد و شکوفايي سريع هنري، فني و تجاري آسياي غربي در نيمه دوم هزاره نخست پ.م پي گرفت، اما برماند ارزشمندتر اين تدبير از سوي نخستين شاهان هخامنشي پايان بخشيدن به کينههاي کهن نژادي در فلات ايران بوده است. بدين سان سلسلههاي آينده در همين قلمرو فرهنگي پا گرفتند، و ميان اقوام آن به جاي رقابت ديرين، انس و همدلي حاکم گشت. و راهي دراز طي شد تا ايران براي ساکنانش حکم ميهن يافت و امروز گونه هاي نژاديش در هويتي چنان يکپارچه و همگون شراکت دارند که گسستن پيوندشان ناممکن به نظر مي رسد.
http://www.chn.ir/news/?section=2&id=53145