International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

Link to Persian Section

 

1

 

يوند به صفحه اصلی مارچ 2011
 
 

 

جشن فروردینگان؛ باور به مانایی راستی

 

اگر زرتشت، نماینده ی "اندیشه یِ نیکِ" فرهنگِ ایران است،

فردوسی، نماد گفتار نیک این فرهنگ؛

و کورش، نماد کردار نیک آن هستند.

از: هرمز مهررام

www.savepasargad.com

 

"فرَوَشی ِ اَشَوَن زنان و اَشَوَن مردانِ

سرزمین های ایران را می ستاییم."

(کرده ی سی و یک، فروردین یشت)

 

پیوند جشن ها و آیین های آغازین سال –خواه بهار بنامیمش و خواه دو ماه هامین تابستان پس از ده ماه زمهریر زمستان- با گفتنی های پیرامون آفرینش و جهان مینویی و باورهای کهن ایران زمین در زمینه ی زیست شناسی و مردم شناسی گریز ناپذیر است.

 

جشن فروردینگان (یا فردوگ)، که نخستین جشن ماهیانه ی سال در گاهنمای کهن به شمار می آید، همانند پنجه ی کوچک و بزرگ (ده روز پایانی سال) در پیش از نوروز، برای گرامیداشت فرَوَهر ِ درگذشتگان است و حتا گروهی آن را با آیین فروردگان پیش از نوروز (پنج روز پایانی سال و گاهنبار همت پت میدیاریم گاه) یکی می دانند.

 

واژه ی فروردین نیز با فروهر و فروشی، دارای یک ریشه است و نیز ایما به روان هایی دارد که دیگر در دنیای زندگان و جهان استومند نیستند.

 

جشن فروردینگان، نه نشانه ی مرده پرستی یا اندیشه ی فرازمینی است، بلکه نماد پیمان بندی با راستکاران و باور به جاودانگی راستی است و اینکه تنها راستی و روان راستگویان مردگی ندارد.

 

هستی شناسی در ایران باستان

 

سیزدهمین یشت از یشت های بیست و یک گانه ی اوستا، "فروردین یشت" است که با سی و یک کرده و یکسد و پنجاه و پنج بند، پیرامون فروشی ها و ستایش و بزرگداشت آنها از "گیومرث" (نخستین آدم) تا "سئوشیانث" (واپسین باشنده ی رها بخش) است:

 

"همه ی فرَوَشی های نیکِ توانایِ اَشَوَنان(راستان) را از گیومرث تا سئوشیانث پیروزمند می ستاییم"

 

در کرده ی سی و یکم این یشت، چنین آمده است:

 

"اینک ما «جان» و «دین» و «بوی» و «روان» و «فروهر» آن اشون مردان و اشون زنان را که انگیزه ی پیروزی اَشَهَ (راستی و گوهر هستی) دارند، می ستاییم..."

 

این بند، و نیز چند نوشته ی پهلوی دیگر همچون بن دهشن، چشمزد به دیدگاه هستی شناسانه دارد و از "پنج نیرو و بخش هستی" یاد می کند:

 

1) جان (اَهو در اوستا و اَخَو در پهلوی): سرمایه ی زندگی است که خویشکاری آن نگاهداری از تن و سامان بخشیدن به زیست آن است. این نیرو با تن، هستی می پذیرد و با مرگ از میان می رود.

 

2) دین (دَئِنا در اوستا و دِن در پهلوی): از ریشه ی "دی" برآمده است و همان است که امروز "دیدن" و نگرش درونی است که مردمان به بیرون از فراخنای جهان دارند و به سخنی دیگر پیوندی است که هر زنده و باشنده با آفرنش و جهان استوار می کند و این بجز از "کیش و آیین" است که فرمان آن از جهان بیرون به اندرون مغز و اندیشه و روان می آید و چنین نیرویی، پایدار و نامیرا است.

 

3) بوی (بئوذَ در اوستا و بُوذ در پهلوی): همان است که از بساوایی و شنوایی و چشایی و... برمی آید و کارهای تن را سامان می دهد و هوش و ویر (حافظه) و جز آن وابسته بدان اند. این نیرو، از تن پدید می آید و پس از مرگ بر جا می ماند و با روان می پیوندد.

 

4) روان (اُروَنَ در اوستا و رووان در پهلوی): گزینش نیکی ها از بدی ها و پالایش اندیشه از پلیدی ها با اوست. و همان است که در جهان مِینویی (اندیشه، معنوی) بهره ی درستکاری ها یا زشتکاری های خویش را می بیند. در گزیده ی "زادسپرم" روان سه بخش دارد: روان اندر تن یا روان نگاهبان، روان برون از تن یا روان اندر راه و روان جهان مینویی.

 

5) فرَوَهر (فَرَوشی در اوستا و فرَوَرد در پارسی): که نام فروردینگان و فروردین هم از آن برآمده است و با آنکه نام پارسی آن در نوشته های نخستین چنین است امروز نزد همگان، به شوند کاربرد نویسندگان و گزارندگان نامه های کهن، به پهلوی آن را می نوشتند و می خواندند. این نیرو، پنجمین نیروی پدید آورنده ی مردمان است. که پیش از آفرینش گیتیایی (این جهانی) و هستی تن و پس از مرگ (در جهان مینویی)، هستی و پایداری دارد.

 

چنانکه دیده می شود، برخی از پدیده های هستی دارای برخی از این پنج نیرو نیستند و از آن میان مردمان همگی این پنج نیرو را دارند.

 

همین بینش کهن، نشاندهنده ی آگاهی به دانش زیست شناسی، روان شناسی و کالبد شناسی در ایران باستان است که سده ها پیش از آنکه انسان شناسی به گونه ی امروز در آید، ایرانیان بدان آگاهی داشتند.

 

در فروردین یشت، همچنین از ستایش زمین و آسمان به نام پدیده هایی دارای زندگی و جان، یاد شده است، که باز چشمزد به جایگاه طبیعت در ایران باستان و شناخت آن دارد:

 

"این زمین را می ستاییم

آن آسمان را می ستاییم

همه ی چیزهای خوب میان زمین و آسمان را می ستاییم"

(کرده ی سی و یکم، بند یکسد و پنجاه و سه)

 

همچنین ایرانیان باستان، جانداران را به پنج گروه بخش می کردند: "آبزیان، خزندگان، پرندگان، جانوران سودمند و چرندگان". در نامه ی کهن اوستا، زبان به ستایش نیروی چهارم (روان) این باشندگان نیز گشوده می شود:

 

"روانِ آبزیان را می ستاییم

روان خزندگان را می ستاییم

روان پرندگان را می ستاییم

روان چرندگان را می ستاییم

روان ستوران پرورده را می ستاییم

روان جانوران زمینی را می ستاییم"

(کرده ی بیست و یک، بند هفتاد و چهار)

 

جستاری درباره ی نام و نشان "فرَوَهر"

 

نام فروهر: درباره ی اینکه فروهر چیست و چه را می رساند، سخن بسیار گفته اند. چون: نیروی پیش برنده، نیروی پروراننده، نیروی رویاننده یا بالنده، نیروی گرونده و بار آور، نیروی پناه برنده و نیروی نگاهبان مردمان.

 

بدین گفتارها، می توان این را افزود که: بخش دوم این واژه در پهلوی "وَهر" (هم سنگ اَبر) همان است که در پارسی امروز بهر و بهره و بخش را می رساند. زیرا ایرانیان از بخش و بخت چیز دیگری را نیز می خواستند گفت، و آن بخشی است که از دهش یزدانی و جهانی بهره ی مردمان می شود و این هنوز در واژه های خوشبخت و بدبخت آشکار است.

 

بخش نخست "فرَ" نیز، جنبش به سوی پیش را می رساند و هنوز در واژه های فردا، فرجام، فرا و... زنده است (برای نمونه بخش دوم واژه ی فردا –دا- همان است که در انگلیسی day خوانده می شود. این واژه در پهلوی "فرَتاک" بوده است که اینگونه –تاگ- نیز در آلمانی بجای روز است. و فردا بر روی هم، پیش به سوی روز و روشنایی پس از سیاهی شب را می رساند). بنابراین می توان گمان برد که فروهر، بهری از آفرینش ایزدی است که از جهان فروهران به مردمان می رسد و با همان بهر است که همه ی جنبه های زندگی آنان از هوش و بشن و بالا و نیرو و توان پدید می آید و پرورش می یابد و پس از مرگ نیز پاک و بی آلایش به سوی خردِ هستی بخش –اهورامزدا- باز می گردد.

 

 نشان فروهر: در دفترهای کهن ایرانی، هیچگاه دیده نشده است که برای فروهر، نشانی کشیده یا از چگونگی آن یاد شده باشد و از دوران های پیش از هخامنشیان نیز نشانه ای از آن در بازمانده های باستانی پیدا نشده است، و نخستین نشانه های آن از هنگام هخامنشیان پدیدار می شود. پس بایستی باور کردکه این "نشان" از آن دوران، در فرهنگ ایران پذیرفته شده است.

 

چرا گفته شده است که آن را پذیرفته ایم؟ زیرا که پیدایی آن از ایران زمین نبوده است و کشورهای زمان باستان، با برداشت از فرهنگ های یکدیگر، آرام آرام آن را پدید آوردند، و هخامنشیان که در ساختن تخت جمشید از هنرها و آیین های دیگران یاری جسته اند آن را از آشوریان گرفتند و چنانکه می دانیم، هخامنشیان آیین های مردمان کشورهای پیرامون را گرامی می داشتند و حتا به بت ها و خدایان و نیایشگاه های دیگران کرنش می کردند، تا آنجا که در مصر به دیدار و ستایش گاو آپیس نیز رفتند و از سر ارج گزاری به فرهنگ های دیگران آمدند و این، از آن روی بود که مردمان سرزمین های شکست خورده که فرمانروایان (بیشتر ستمگر) خود را از دست می دادند، دلخوش بدان باشند که با پیروزی ایرانیان، کیش و آیین شان گرامی و پا برجای هست. و از همین روی است که در نگاره های تخت جمشید، گاو بالدار آشوری و دیگر جانوران افسانه ای کشورهای دیگر نیز دیده می شود.

 

در دو نگاره ی زیر (که از "الواح بابل" نوشته ی "ادوارد شی یرا" برگردان "علی اصغر حکم" برداشته شده است) خدای آشور دیده می شود که در یکی تیر و کمانی به نشانه ی جنگجویی و پیروزی آشوریان در دست دارد و در دیگری چهره ی مهر و نیرو و توانایی و پادشاهی در دست اوست که آن را از آیین مهری ایرانیان گرفته اند و خدای آشور در میان گِرده ی خورشید پیداست و چنانکه می دانیم آشوریان "شِمِش" یا خورشید را خدای خود می دانستند:

 

 

 

از خورشید در یشت ها، با نام "اروند اسب" یا دارنده ی اسب تیزرو یاد شده است و آن نشانه ی تیز روی خورشید است و آشوریان آن را "تیز پرواز" می دانستند و بدان روی برای وی، پر و بال کشیدند تا پرواز آن را در آسمان نشان دهند.

 

هخامنشیان که در ساختن تخت جمشید شکوه بیشتری می خواستند، بال های این نشان را کشیده تر کردند و پیکره ی انسان نمای آن را از میان خورشید بیرون کشیدند و آن را بدین گونه در بسیاری جای ها به کار بردند:

 

 

در این نگاره، چنانکه دیده می شود، افزون بر بال و پر، دو اندام دیگر آمده است، پیرامون آنها نیز باید به نگاره هایی همچون: شاهین دو سر با دو خرگوش در چنگال بدست آمده از سومر باستان و پیکره ی شاهین شیر سر با دو گوزن در چنگال بدست آمده از آشور نگریست که همانند آنها را باید در یکی از نگاره های تخت جمشید که شاهینی با دو خرگوش به چنگ را نمایش می دهد (که در آن بخشی از پاهای شاهین ها و بخشی از پشت خرگوش ها دیده می شود) نگریست و همه ی این نگاره ها، بازگوینده ی گونه ی "چنبره" ایست که کم کم به نگاره ی فروهر نیز راه می یابد:

 

و همچنین در زمینه ی سر آدمواره ی نگاره ی فروهر باید به این نگاره ها نگریست: نگاره ی رهایی خدای خورشید از آکاد در نیمه ی دوم هزاره ی سوم پیش از زایش که در موزه ی بریتانیا است، نگاره ی کژدم مردان در برابر خدای آشور که اکنون در موزه ی لوور است ، پیکره ی یکی از خدایان سومری به گونه مرد بالدار از سومر باستان و همچنین نگاره ی خدای سومری بر فراز سر پادشاه پیروز:

 

 

جای هیچ گمانی باز نمی ماند که این نگاره، زاده ی اندیشه ی مردمان جهان باستان است و پس از دگرگونی فراوان از راه آشور به ایران آمده است و تنها از دوران هخامنشیان است که با گستره ی بیشتر و پیکره ای زیباتر بکار گرفته شده است.

 

اما درباره ی فروهر، این اندیشه روا بوده و هست که پس از مرگ، به سوی اهورا مزدا باز می گردد، و از آنجا که واژه ی اهورا مزدا –که خرد هستی بخش یا خرد جهان را می رساند و باز گوی اندیشه ی ایرانی درباره ی جهان آفرینش است- آرام آرام این نیز در اندیشه ی مردمان آمد که جایگاه او، آسمان است.

 

پس بایسته می نمود که فروهر برای بازگشت به سوی او پرواز کند و این نشانه ی پرواز، نشانه ی فروهر است و در تخت جمشید در دو نگاره دیده شده است که نشانه ای از پیکر و سر و چهره (همچون نگاره ی نامور به فروهر کنونی) در آن نیست؛ نگاره ی نخست، پادشاهی در جنگ با شیران است که فروهر اهورا مزدا با فره ی ایزدی خود، او را یاری می دهد:

 

 

و دیگری نگاره ای است که همین نشانه ی پرواز را در انجام یک آیین دینی باز می نماید که در آن موبد، هاون، هوم و آتش دان نیز دیده می شود:

 

 

پس اگر در نگاره های پادشاهان نشانه ی فروهر با سر و ریش و کلاه و جامه آمده است، در این آیین دینی، فروهر ساده است و از آن تنها اندیشه ی پرواز در گمان می آید.

 

اکنون اگر بپذیریم که نشانه ی پرواز در آیین دینی، برتر از نشانه ی پرواز در نگاره های دیگر است می بایستی این نشان را بپذیریم (و ما نیز آن را پدید نیاورده ایم!) که از زمان پیدایی همان نشان، این نیز در ایران دیده شده است و به اندیشه ی ایرانی نزدیک تر است.

 

در پایان این گفتار، جای دو پرسش نیز می ماند:

 

- بر بنیاد نوشته های دینی همه ی مردمان از زن و دختر و کودک و مرد دارای فروهراند، پس آیا شایسته است که فروهر زنان را نیز به گونه ی فروهر مردان، نشان دهیم و آیا این برابر اندیشه ی ایرانی هست که هیچ جدایی و برتری میان زن و مرد ننهاده است و در فروردین یشت نیز به فروهر همه ی زنان در کنار مردان درود فرستاده شده است؟!

 

- فروهر، پاک و بی آلایش است و هیچگونه پلیدی و آلودگی یا آرایش و پوشش در آن نیست؛ آیا این درست است که در نشان آن کلاه و جامه و چین و ریش بیاید؟!

 

***

 

بر بنیان آموختارهای فرهنگی ایران، وابسته نمودن اندیشه های برآمده از این فرهنگ، به چهره یا آیین ویژه، همچون زرتشت و کیش او، جفا به فرهنگ کهن ایران زمین و چهره ی سرشناس این سرزمین است. بی گمان، زرتشت، کورش، فردوسی، بزرگمهر، روزبه پارسی و... به همان فرهنگی وابسته اند که فریدون و کاوه و رستم و سیاوش نیز بدان پایبند بودند.

 

ازین روی، به فرهنگ ایران باید به چشم فرا دینی و فرا شخصی نگریسته شود.

 

اگر زرتشت، نماینده ی "اندیشه یِ نیکِ" فرهنگِ ایران است، فردوسی، نماد گفتار نیک این فرهنگ و کورش، نماد کردار نیک آن هستند.

 

به پشتوانه، از سرچشمه و در آبشخور همین فرهنگ است که جویبار گوارای مهر و خرد، آرامش و آزادی، راستی و درستی و پیمان شناسی و دادگری جاری و ساری می شود و جان ایران را بیدار و زنده نگاه می دارد.

 

شایسته است که ایرانیان با هر باور و زبان و نژاد، با نوشیدن آب از این چشمه ی پاک، خویشتن را به فرهنگ ایران بیارایند؛ این چنین باد.

 

===

سرچشمه:

 

اوستا؛ برگردان و گزارش جلیل دوستخواه

نشان فروهر؛ فریدون جنیدی

 

 

www.savepasargad.com

کمیته بین المللی نجات پاسارگاد