|
فوریه 2011 |
شمشیر، سنگ ِ ، و فرهنگ
از: یاغش کاظمی
"جنگجو" ، "شمشیر"ِ خود با غضب بر "سنگ" کوبید!
"شمشیر" که "سنگ" را شکافته بود مفتخرانه از سلحشوریِ خود لاف می زد:
من در جنگ هایِ بسیاری بوده ام و از همه ی آنها پیروز بیرون آمده ام! تو ای "سنگ"ِ نادان که به سکوت روزگار می گذرانی و هر دم از خزه هایِ هرزه بر سطح ِ خود می انبانی، تو را بی جهت مقاوم و خارا نامیده اند! این نام ها برازنده ی دلاوریِ من است! تو هیچی! بی خاصیتی که انگل می پرورانَد! نه جلایِ مرا داری و نه صدایِ تیز و بُرّانِ مرا! نه رنگِ مرا! آن هنگام که تیغ ِ خورشید بر تیغه ام خورَد، گویی طلا و فولاد به هم آمیزند! تو امّا چه "سنگ"ِ فرومایه؟
"سنگ" خاموش بود و هیچ نمی گفت!
"شمشیر" این بار بلندتر گفت: چه ساکتی و سخن نمی گویی "سنگ"ِ ضعیف؟ ندیدی که چگونه با تیغه ام دریدَمَت؟ حرفی بزن! گله ای! استغاثه ای! گریستنی! مرا گریه ی تو خوش آیَد! مرا دیدنِ ضعف و زبونی ِ تو بی مایه خوش آیَد! قدرت و استقامت و شجاعت و دلیری و رشادت و دانایی و همه القابِ خوش در جهان از آن ِ من است! تو را هرزگی و زبونی و حقارت و بی مایگی و نادانی القابِ صحیح باشد!
"سنگ" خاموش بود و هیچ نمی گفت!
...
...
کودکِ اوّلی به دوّمی گفت: اینجا را ببین! یک "شمشیر" در "سنگ"! یک "شمشیر" ِ قدیمی است! حتماً یک "جنگجو"ی قوی آن را به "سنگ" کوبیده! ولی چه شده که نتوانسته دوباره آن را از "سنگ" بیرون بکشد؟
کودکِ دوّمی پاسخ داد: "سنگ" قوی تر بوده و "شمشیر" را از آن "جنگجو" گرفته! این "شمشیر" حتماً آنزمان خیلی برّان بوده ولی الآن فقط این دسته های ِ فولادی ِ زنگ زده و خورده شده از آن باقی مانده!
"سنگ" خاموش بود و هیچ نمی گفت!
http://www.asha.blogsky.com/1389/12/01/post-158/