|
5اکتبر 2010 |
مهرگان؛ جشن پیروزی و آفرینش
به مادرم در سالروز تولدش
از: هرمز مهررام
کمیته بین المللی نجات پاسارگاد
روز مهــر و
ماه مهـر و جشن فرخ مهرگان
مهـــــر بفزا اي نـــــگار مهــر چهرِ مهربان
جام را چون لاله گــردان از نبيد
بـاده رنگ
واندر آن منگر كه لاله نيست اندر بوستان
(مسعود سعد سلمان)
"مهرِ فراخ-چراگاه را می ستاییم که سرزمین های ایرانی
را خانمانِ خوش و سرشار از سازش و آرامش بخشد"
(مهریشت، کرده ی یکم، بند چهارم)
پاییز، آمیزه ای از رنگ و صدا، خواب و بیداری، شادابی و رنجوری و شوق و فشار روانی بر کودکانی است که آماده ی آغاز دوره ی تازه ی دانش آموزی می شوند؛ پس از آن بازی گوشی های تابستانی، اینک بچه ها هم شوق شتافتن به دبستان را دارند و هم غم پایان یافتن روزهای پرهیاهوی تابستان را.
آن سوتر، کشاورزان توش و توان خود را برای کشت و کار پاییزه بسیجیده می کنند و آنان که از گرما و تب تابستانی، به خنکای کوهستان ها کوچیده بودند، اینک به شهر و دیار خود بازمی گردند.
آسمان، آخرین چکه های نم و عرق گرمای تابستانی خود را از پیشانیِ ابرها فرو می ریزد.
زمین، بسترش را برای خانه تکانی و شستشوی پاییز می گشاید؛ نخستین باران پاییزی بر آغوشش بوی نم و غبار ویژه ای به هوا می پراکند.
زمان، نرم نرم از روزهای گرمِ بلندِ تابستانیِ خود کاسته و بر بلندیِ شب هایِ خنک و خیسِ خود می افزاید.
پاییز، با مهر می آغازد؛ مهر ماهِ تکاپو و جشن دانش آموزی است. تا همگان چونان کودکانِ انتظار، در آموزشگاهِ جان، مهربانیِ مهر را بیاموزند:
کمتر از ذره نه ای، پست مشو، مهر بورز
تا به خلوتگه خــورشید رسی، چرخ زنان
(حافظ)
جشن مهرگان(میتراکانا)
بربنیادِ گاهشمارِ ایرانیِ "ماه-روز"، روز مهر (شانزدهم مهر باستانی و دهم مهر کنونی) از ماه مهر جشن مهرگان نام دارد؛ بی گمان مهرگان پس از نوروز و در کنار آذرجشن سده ویژه ترین و شناخته شده ترین جشن های ایرانی بوده اند و هستند.
هم از نگرگاهِ گاهشماری و آب و هوایی، زیرا همانگونه که نوروز پیش درآمد بهار و همراه با سرسبزی طبیعت و رفتن سردی و زمهریرِ زمستان است، مهرگان نیز در نیمه ی دوم سال، آن هنگام که گرمای سوزانِ تابستان سپری و خنکای پاییز آغاز شده است.
نیز، برپایه ی مناسبت هایی که در ماه مهر و مهرگان است، این جشن بعد از نوروز مهم ترین جشن است:
تا دایـــم است جنبش گردون و آفتاب
تا واجب است گردش نوروز و مهرگان
(مسعود سعد)
این جشن بزرگ را، "میتراکانا" نیز می خواندند؛ زیرا واژه ی مهر در اوستایی، میثرَ و در پهلوی میترَ یا میترا است. در پارسی آن را مهرگان و در تازی مهرجان آورده اند. جشن بزرگ مهرگان از روز مهر (شانزدهم مهر باستانی و دهم مهر خورشیدی) تا روز رام (بیست و یکم مهر باستانی و پانزدهم مهر خورشیدی) شش روز به درازا می کشد؛ آغازین روز آن را مهرگان همگانی و روز پایانی را مهرگان ویژه می خوانند.
مهرگان، جشنِ پاسداشت، گرامیداشت و نیایشِ ایزدِ مهر است؛ این ایزد که همان میترای اوستایی است، نماد فروغ و فر و روشنایی و پیمان شناسی و یکی از بزرگ ترین ایزدان مینویی در استوره های کهن هند و ایرانی است. مهریشت، یکی از بلندترین و شیواترین یشت ها در نیایش و ستایش رزم آوری های ایزد مهر است.
خویشکاری اساسی این ایزد، دهش و برکت بخشی، همراهی در فرمانروایی جهانی، نگاهبانی پیمان و پشتیبانی گروه های همبودگاهِ انسانی، پاسداری از راست کاری و درست پیمانی و پاسبانی مرزهای ایران و کشورداری است؛ پاژنامِ(=صفت) مهر، "فراخ-چراگاه" است، به چم دارنده ی چراگاه های بزرگ که با خویشکاری اساسیش –پاسداری از راستکاری و پیمان شناسی و فروکوفتن دروغکاری و پیمان ناشناسی در سراسر گیتی- هماهنگ است.
به نوشته ی بندهشن(=از شرح های اوستایی) نماد ویژه ی مهر –که هفتمین ماه سال و شانزدهمین روز ماه به نام اوست- "گل بنفشه" است.
علاوه بر خویشکاریِ این-جهانیِ مهر، او همکار و یاور "شهریور" است که خویشکاریش در جهان مینوی، شمارگری و رهنمایی در روز پسین است. در این روز، مهر همراه با دو ایزد "سروش و رَشَن" بر سر چینوَدَپل(برابر پل صراط مسلمانان) روان راست گویان را از چنگال دیوان و دروغ و دوزخ می رهانند.
درباره ی ایزدِ مهر سخن بسیار است که در این نوشتار همه اش نمی گنجد. همین قدر باید دانست که مهر در آیین های هند و ایرانی جای والایی داشته و بعدها کیش دیگری به نامِ "مهرپرستی" یا "میترایسم" از آن پدیدار شد که در بخش بزرگی از میان رودان و فرارود(آسیا) و تا مرزهای اروپا گسترش یافته است. بسیاری از نهادهای دینی مسیحی و پاره ای از جنبه های گرایش های دیگر چون گنوسی (Gnostism)، اندیشه ها و فرقه های عرفانی (در مسیحیت و یهودیت) برگرفته از بنیادهای مهرآیینی است.
امروز، بازمانده ی مهراب(=مهرابه)های کهن در زیر بسیاری از کلیساها و زیرزمین مسجدها (چون مسجد جامع شهر نایین) و نیز پیکره ی بزرگِ ایزدِ مهر در موزه ی کلیسای سن پیتر واتیکان در رم و کانون های هنری دیگر، یادگار آیین مهر است.
به نوشته ی اوستا، دیوِ همیشه در ستیز با ایزد مهر، "مَهرکوشَ" است، دیوی مهیب که در پایان هزاره ی هوشیدرَ (یکی از موعودهای سه گانه ی زردشتی) زمستان هولناکی پدید می آورد و زمین را سه سال دچارِ سرمای سخت و تگرک می کند. این دیو، مهرفریب (به چمِ فریبنده ی مهر و پیمان شکن) و مهردروج (به چمِ دروغگویی به مهر و پیمان ناشناسی) است.
از این سخن درمی گذریم و به اهمیت جشن مهرگان در نگرش ایران شناسان، خاورشناسان و تاریخ نگاران ایرانی و غیر ایرانی می پردازیم؛
کتزیاس، تاریخ نویس یونانی می نویسد:
"شهریاران هخامنشی هیچگاه مستی و نوشیدن بیش از اندازه ی شراب را روا نمی داشتند، مگر در روز مهرگان؛ زمانی که جامه های گرانبهای ارغوانی-رنگ می پوشیدند و در باده پیمایی با دیگر می خوارگان همراه و انباز می شدند."
دوریس، تاریخ نگار دیگر یونانی می نویسد:
"در این جشن (مهرگان) پادشاه نیز به پایکوبی و دست افشانی می پرداخت."
استرابد می گوید:
"در جشن مهرگان، مرزبان (ساتراپ) ارمنستان، بیست هزار کره اسب نجیب به دربار شهریارِ شهریاران هخامنشی پیشکش می کرد."
در پژوهش های پژوهندگان و تاریخ نگاران ایرانی و حتی عرب (و در پاره ای موارد امامان و شخصیت های مذهبی اسلام چون امام صادق، امام ششم شیعیان) گزارش هایی درباره ی جشن مهرگان (معرب مهرجان) آمده است. یکی از آنها می نویسد:
"در هنگام مهرگان، موبدانِ موبد، خوانچه ای را که در آن لیمو و شکر و نیلوفر و بِه و سیب و خوشه ی انگور سپید و هفت دانه ی مورد (که به این سینی که با میوه و حبوب و خوراکی ها زینت داده شده بود، لُرک می گفتند) گذاشته شده بود، زمزمه کنان(باژگویان=نیایش کنان) نزد شاه شاهان می آورد."
ابوریحان بیرونی در رویه ی 224 آثارالباقیه می نویسد:
"گویند مهر که نام خورشید است، در چنین روزی پدیدار شد و بدین سبب، این روز را بدو نام گذاردند. پادشاهان در این جشن، تاجی خورشیدوش که دایره ای چرخ گون در آن نهاده شده بود، بر سر می نهادند..."
بیرونی می افزاید:
"از سلمان فارسی نقل شده است که گفت: ما در زمان ساسانیان، بر این باور بودیم که خداوند یاقوت را در نوروز برای زیور مردمان بیافرید و زبرجد (نوعی زمرد) را در مهرگان، و این دو روز را بر دیگر روزها برتری داد، چنانکه یاقوت و زبرجد را بر دیگر گوهرها نیز هم."
مهرگان؛ پیروزی پیشدادیان (افریدون و کاوه آهنگر) بر ضحاکیان
بربنیان دو سرچشمه ی راست و درست اوستا و شاهنامه -که خود از گفتارهای چند
هزارساله ی ایران باستان برآمده اند و اینک راستی آنها بر دست باستان شناسان فراروی همگان است- یورش بابلِیان به ایران و کشتار و نابودی شهرها و آغاز دوره ی ضحاک (در اوستا اژی دهاک و در پارسی اژدها و در نوشته های پهلوی و شاهنامه با پاژنامِ بیوراسپ به چمِ دارنده ی هزار اسپ و نیز ضحاک ماردوش) از هفت هزار سال پیش (پنج هزارسال پیش از میلاد) هزار و پانسد سال به درازا می کشد. پیش از بابلیان و ضحاک، دوره ی جمشید است؛ یعنی نه هزار سال پیش (هفت هزار سال پیش از میلاد).
از دوره ی جمشید بنام دوران طلایی ایران باستان یاد می شود. پسان گاه این دوره بردست بابلیان از به پایان می رسد و یک دوره ی دراز جفا و سیاهی بر ایرانشهر سایه می افگند، تا اینکه افریدون(=دارای فر و شکوه این چنینی) شاه پیشدادی با هم-یاری کاوه ی آهنگر، ضحاک و ضحاکیان را در البرز-کوه در بند می کنند.
- آنچه دراینجا شایان نگرش می باشد، این است که در شاهنامه و اوستا، نام ها و شخص ها نماینده ی یک نفر نیستند بلکه نشانگر یک دوره ی تاریخی می باشند.
پس جمشید یک شخص نبود، فریدون و ضحاک نیز همچنین.
به گزارش شاهنامه، از آنجا که پیروزی و رهایی ایران-زمین از دست ضحاکیان در مهر و مهرگان انجام گرفت، به شادی آن، این روز را جشن گرفتند:
فریدون چو شد بر جـهان کامگار
ندانست جــز خویشــتن شهریار
به روز خجســـته سر مـــهر ماه
به سر برنهـــاد آن کیـــانی کلاه
پرستیـــدن مهـرگان دین اوست
تن آسانی و خوردن آیین اوست
اگر یادگــــار است ازاو مـــاه مهر
بکــوش و به رنج ایچ منمای چهر
و بیرونی می نویسد:
"... گویند در این روز، فریدون به بیوراسب که ضحاک خوانندش، دست یافت. چون در چنین روزی فرشتگان از آسمان به یاری فریدون فرود آمدند، به یاد آن در جشن مهرگان در سرای پادشاهان، مردی دلیر می گماشتند که بامدادان به آواز بلند بانگ برزند:
ای فرشتگان به سوی جهان بشتابید و جهان را از گزند اهریمن برهانید!"
سروشی بـــدان آمـده از بهشت
که تـــا بازگوید بـدو خوب و زشت
فریدون بدانست که آن ایزدیست
نه اهـــریمنی و نه کـــار بدیست
بیرونی می افزاید:
"در روز رام (بیست و یکم مهرماه)، واپسین روز این جشن فریدون ضحاک را در دماوند-کوه به زندان انداخت و مردمان را از گزند او برهاند. پس این روز را جشن گرفتند و فریدون مردمان را بفرمود که کُشتی(=کُستی: کمربند سه تکه ی نوزودی و جشن های آیینی زردشتیان) بر میان بندند و باژ گیرند(=نیایش گویند) و هنگام خوردن و آشامیدن، لب از سخن فروبندند؛ چون زمان چیرگی ضحاک، هزار سال (!) به درازا کشید و ایرانیان دیدند که زندگانی آدمی می تواند این همه دراز شود، ازاین روز به بعد، آرزوی نیکشان درباره ی یکدیگر چنین بود: هزار سال بزی."
و این بیان شاید، شکل دیرین تر همان نیایشی باشد که امروز ایرانیان در جشن نوروز به یکدیگر می گویند: "سد سال به این سال ها".
مهرگان؛ گاهِ آفرینشِ انسان (گیومرت)
هر فرهنگ، آیین، کیش و دینی استوره و داستانی درباره ی آفرینش آدمی دارد؛ دین های سه گانه ی سامی-حامی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) براساس آموزه ی گناه نخستینِ (Original Sin) آدم و حوا است که اندیشه ی هبوت یا نزول انسان (دید بدبینانه به آفرینش)، گناهکاری یا بی گناهی انسان به دست می آید.
اما براساس آموزه ی ایران باستان و آیین زردشتی (دید خوش بینانه به آفرینش)، نخستین بشر آفریده ی اهورامزدا "گیومرت"(در اوستا گیه مَرِتن، در پهلوی گیومرد و در پارسی امروز به شکل نادرستِ کیومرث به چمِ "زنده ی میرا" یا "جانِ نیستی پذیر" می باشد). او ششمین آفریده ی استومندِ آفریدگار است که آفرینشش هفتاد روز به درازا می کشد. او نخستین کسی است که به اندیشه و آموزش و منش نیک دست یازید و به همین روی به او پاژنامِ "نخست-اندیش" داده اند.
اهورامزدا مردمان جهان را از تبار و چهر(=نژاد) او بیافرید. مَشیَ(=مشیه: نخستین مرد) و مَشیانَه (نخستین زن جهان) از تخمه ی بازمانده و روبرو شده با نور خورشیدِ گیومرت به شکل دو شاخه ی گیاه ریواس از زمین سربرآوردند و "در هم پیچیده و در مهرماه و مهرروز (جشن مهرگان) کالبد آدمی یافتند".(بندهشن، بخش سه، بند نوزده)
پس از پشت گیومرت و جفت مشی و مشیانه، فرزندانی زاده شدند و نیای ایرانیان از پشت آن فرزندان می باشد.
در اوستا، هنگام درود فرستادن بر فروشی ها(=روان های برگزیده) همواره گفته می شود: "از گیومرت تا سوشیانت(=واپسین موعود مزدیسنان و آفریده ی مزدا اهورا)".
بیرونی باز دراین باره می گوید:
"... گویند در این روز، خداوند زمین را بگسترانید و در کالبدها روان بدمید و هم در این روز کره ی ماه که تا بدان هنگام گوی تاریکی بود، از خورشید روشنایی بگرفت".
حکیم توس نیز داستان گیومرث و آفرینش آدمی را به چنین شگفتی گزارش می کند:
سرش راست بر شد چون سرو بلند
به گفتـــــار خـــوب و خـــرد کـــار بند
پـــــذیرنده ی هــــــوش و رای و خرد
مـــــــر او را دَد و دام فرمـــــــــان برد
چنین گــــفت که آیین تـــخت و کلاه
کیومــــــــــرث آورد و او بـــــــود شاه
کیومــــــــــرث بود بر جهـان کدخدای
نخستین به کـوه اندرون ساخت جای
مهرگانی-سرودِ آزادی
با خود گفتم، برای سخن پایانی چند بیتی از دیوان غزلیات شمس –شمس تبریز پیر ناشناخته ای که سر و دل مولانا را از آن خود کرد و بیش تر به "ایزدِ مهر ایرانی" می ماند- از دانای راز، مولانا، که این روزها بزرگداشت این شاعر-عارف بزرگ ایرانی نیز هست، بیاورم:
امـــروز ســرمست آمــــدم تا دیـــــر را ویـران کنم
گــــــرز فریدونـــی کشم ضحــــاک را سر بشکنم
این بار ســــرمست آمدم تا جــام و ساغر بشکنم
ساقی و مطــرب هر دو را من کاسه ســر بشکنم
گـــر کــــژ به سویم بنگرد گــــــوش فلک را بر کنم
گر طعنــــــــه بر جانم زنــــــد دندان اخــتر بشکنم
چون رو به مــــــعراج آورم از هـــــفت کشور بگذرم
چون پای بر گــــــردون نهم نه چرخ و چنبر بشکنم
گر محتـــــسب جــــوید مــــرا تا در رهی کوبد مرا
من دست و پایش در زمان با فرق و دندان بشکنم
من نـشکنم ٬ جــــز جــــور را٬ یـا ظـالم بد غــور را
گـر ذره ای دارد نــــمـک گـبــــــرم اگـر آن بشـکنم
گر شــمس تبــریزی مرا گوید که هی آهسته شو
گویم کــــه من دیــــوانه ام این بشکنم آن بشکنم
آن روز نزدیک است...
فرجام یافت به درود و شادی و رامش
================
منابع:
شاهنامه؛ ویرایش دکتر فریدون جنیدی
اوستا، برگردان جلیل دوستخواه
کمیته بین المللی نجات پاسارگاد