International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

 

Link to English Section

يبانيه ها  |  پاسارگاد  |   خبرها  |  مقالات   |   هنر و ادبيات |    تاريخ  زدايي  | ديداري ـ  شنيداري  | جشن های ايرانی | محيط زيست |  تماس |  جستجو

 

پيوند به صفحه اصل

 

 

دو غزل

 

پرزیدنت حسین شرنگ      

 برای زیبا کرباسی

 

هم من و هم ‌‌خویشی و هم اوستی

دوستی‌ و در همه نیکوستی

هر که تو را دید خود آراستی

آینه ی نرگس هر روستی

چرخ زمینی‌ و سفر جاستی

بستر رویای روان، جوستی

بی‌ خبر از شهرت عنقاستی

قبله ی زیبایی‌ خود، قوستی

فاخته از ناله ی خود کاستی

پاسخ آن غمزده کوکوستی

گر چه نهان از نظر ماستی

تاج سر خیره ی ما، موستی

حافظه‌ی بال و پر و پاستی

حافظ اندازه ی تن، پوستی‌

میل حیاتی‌، هوس و خواستی

شاخ تری پر تژ و گل خوستی

دشت سفر گستر شن هاستی

مژده ی سرعت تن آهوستی

روز نوی‌ خنده ی زیباستی

نام بهاری، تر و خوشبوستی

چشم شرنگ و تو تماشاستی

آب روان و تو روانشوستی

***

«من دختر آل ام

دختر آل‌ام فریاد می‌‌کند

کورم  کرم لال ام

لال‌ام  فریاد می‌‌کند»

            زيبا کرباسی 

 

بخت تو دمیده، دخت آلا!

فریاد تو را شنیده لالا!

پرورده تو را به شیر، سیمرغ

بالین تو خوانده است لالا

جوشیده ز کوه،  چشمه ی تو

تازه-کهنی و محض حالا

هم چهره ی گرد مهر داری

هم هست تو را بلند بالا

جوشیده زبان به سینه ی تو

کندو سخنی و نوش پالا

آنجا که تو مغز پاره گویی

ما را چه به جلد حق تعالی

با پارسی تو من به چله

سی‌ پاره مباد چله آلا

چون شطح فروزد ابروی تو

سوزم لمعات با قبالا

من خانه ی تو سپیدرودم

پر زمزمه ی توام زلالا !

در سایه ی تو شرنگ آسود

ای جنگل تکدرخت والا!

 

 

سين گمشده

 

-ای خوشخوان، بدان که چیز بسیاری برای دانستن نیست! دانسته‌های بسیاری هست که پشت گوش انداخته ایم:

-اگر نه هزاره ها، که سده هاست که روز ما نو می‌‌شود و روزگار ما نه. بهارها می‌‌آیند و می‌‌روند و گٔل‌ها و سبزه‌ها جای به یکدیگر می‌‌دهند و شکفتن ما همچنان نوید سر خرمن می‌‌ماند.

-اماخوب می‌‌بوسیم. ولی‌ به اندازه دوست نداریم. بهتر از همه کتاب‌ها را می‌‌بوسیم. فالی می‌‌گیریم و آن اسیران قفسه را می‌‌گذاریم سر جایشان. قرن هاست که این کار را با قرآن و شاهنامه و دواوین شمس و خواجه و غیره می‌‌کنیم و کمابیش همانیم که بوده ایم. اگر قرآن بر نمط دیگر خوانده بودیم از بی‌ رونقی مسلمانی خود شگفتی می‌‌کردیم.هزار و پانصد سال خود باختگی و از خود بیگانگی‌ را بر نمی‌‌تافتیم. بس می‌‌بوسیم و بر رف می‌‌گذاریم. یا سر گور‌ها می‌‌شنویم. چگونه است که کتابی که هستی‌ ما را زیر و زبر کرد، هنوز نمی‌‌شناسیم. نمی‌‌خواهند ما این کتاب را بفهمیم. فهمیدن همان و پرت کردن آن به همانجا که نازل شده همان. چرا پرت می‌‌کنی‌؟ بخوان و بگو : خیر قربان! این آش-نوشته مرا بیمار می‌‌کند. آن را می‌‌خوانم و سر تکان می‌‌دهم و تا بخواهید می‌‌بوسم. ولی‌ نمی‌‌گذارم هستی‌‌ام را تباه کند. شوهر قانون اساسی‌‌ام شود.من گات‌ها و عهد کهن-جدید و قرآن را دوست دارم. پوپول ووه و وداها، اوپانیشاد و ایلیاد و اودیسه و شاهنامه را هم.بسیاری از دواوین و دفاتر کهن و نو را هم. جنگ و صلح و مکبث و خاطرات رفسنجانی را هم. اما اینکه بیایند به من بگویند که : هذا کتاب لا ریب فیه و از این رطب و یابس ها، می‌‌گویم : اوکی! مرا کاری به این مبین نیست. آنهمه جنگل  سیاه کردند که ریب لای آن لاریب بگذارند.

 

- در اینکه ما همانطور دیوان حافظ را می‌‌بوسیم که قرآن را، جای درنگ است. باید ریگی در عشق ما باشد. عروس و مادر عروس را همانند نمی‌‌بوسند. در نخستین می‌‌خوانیم : چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد. در دومی‌ از چشم‌های خود می‌‌ترسیم:... اطیعو، رجیم، ویل لکل، وضربوهن، مکرو،خوفو، موتو، فقاتلو، قم فا نذر و هزاران کلمه ی ترسناک دیگر...عروس و مادر عروس را همانند نمی‌‌بوسند.

 

- آن را می‌‌گذاری سر سفره ی هفت سین که چه بشود. مگر سین دارد ؟ طفلکی الکتاب هم سر سفره ی مجوسان راحت نیست.

 - ناگهان مردمی که پرستنده بود از هموندان‌اش پرستاری می‌‌کرد از خدایش می‌‌پرسید با خدایش همیاری می‌‌کرد با طبیعت خویشاوند بود خون همزیستان زمینی‌‌اش را نمی‌‌ریخت نام والایان‌اش به جانورانی چون شتر و اسب آراسته بود...، ناگهان تبدیل شد به عبود عابد عنق منکسره ی بدخواه حیوان-انسانکشی دشمن مادرزاد کیهان و کیهانیان نا‌ چون او

- آنکه بسیاری را بسیار می‌‌پرستید. تبدیل شد به عبد الله و عبد عبد الله‌هایی‌ سراپا معصوم و منزه. دوازده امام و چهارده معصوم. و هر که را بوسید، معصوم و منزه پنداشت. معرکه تر از همه معصوم گردانیدن شاعر میخواره ی منبرسوزی بود که می‌‌گفت : عاشق و رند و نظر بازم و می‌‌گویم فاش...مگو دیگر که حافظ نکته دان است...که ما دیدیم و محکم احمقی بود. کسی‌ که چنین به درشتی از خود سخن می‌‌سراید را لسان الغیب و معصوم پانزدهم پنداشتن، تنها از ایرانی مسلمان بر میاید. خود آن راهزن دین و دل‌ها هم به این بازی کم دامن نزد : قدسیان در عرش شعر حافظ از بر می‌‌کنند.

- من حاضرم حافظ را در کنار شاعران والای دیگر ( به جای الله ) بپرستم و بشکن بزنم. ولی‌ در کنار دیگران. و نه چون احد و واحد شاعران. لا حافظ الا حافظ خطرناک است.

- در اثر یکتا سازی حافظ و یکی‌ دو تن دیگر، ما نام‌های ناب دیگری را از چشم و قلم انداخته ایم. به نظامی و خاقانی و دیگران، به رغم بستن حکیم به نامشان، جوری نگاه می‌‌کنیم که شکارچی به صید لاغر.

  

- چرا من دارم "شب عیدی" اینطوری هذیان می‌‌بافم ؟ دست پری بوسیده‌ام ؟ به کمونیان زل زده‌ام ؟ چه حرف‌ها ! من دارم می‌‌گویم ما به دلیل عادت پیشا پسا اسلامی مان به توحید، به هر چه زیاد لب بزنیم از آن واحد لا شریک می‌‌سازیم. وحدهو لا شریک له.حالا از حافظ بگذریم. نمی‌‌خواهم مرحوم کریم کشاورز فکر کند که حرامزده ام. البته پیشنهاد من این است که ایرانیان به مدت سه سال فال حافظ نگیرند، بعد ببینند چه اتفاقی می‌‌افتد. کمی‌ در زمان پیشتر بیا. این عادت ناخوش همچنان دارد از ما قربانی می‌‌گیرد. دو نیکمرد را از قرن بیستم ایران نام ببر. در سیاست ؟ مصدق. در شعر و ادبیات ؟شاملو. چند نام دیگر را نیز می‌‌توان " زاپاس " این چند نامدار کرد. برای روز مبادا : پنچری.

- اینها مردان کمی‌ نبوده اند. ولی‌ همه ی مردان نبوده اند. در مورد زنان بگذار زنان سخن بگویند. زن نو ایرانی خودش را زاییده. و زاییده‌اش زبان ترکانده و نیاز به سخنگوی نر ندارد. او دارد تکلیف‌اش را با نره خدا و نره عبد‌هایش روشن می‌‌کند.او را غم قحط الرجال نیست.

 -در اوج-روزهای جنبش، دوستان جوان سبز، آنقدر شاملو و نامه ی سرگشاده ی زن جلائی پور خواندند آنقدر مشیری و بیانیه ی سیزدهم موسوی خواندند آنقدر یار دبستانی و نقل قول‌های فلان شخصیت سبز از خمینی خواندند آنقدر خواندند آنقدر خواندند که گوش‌های ما زرد و سرد شدند. طفلکی کمونیست ها! حیوونکی سلطنت طلب ها!

 -من حاضرم روزی هشت ساعت به رایگان شاملو بخوانم. ولی‌ شعر شاملو را کنار هذیانات و هیجانات اصلاحی‌ و اسلامی نمی‌‌گذارم. این موجب رودل کردن معنوی-ذوقی است. باور بفرما! این معجون سازی از نا‌ همساز هاست.

آنچه را بسیار تکرار کنی‌ تبدیل به ورد و ذکر می‌‌شود. ورد و ذکر آدم را به خلسه می‌‌برد. از خود بی‌ خود می‌‌کند. ولی‌ به کار اندیشه و فرهنگ نمی‌‌آید. اندیشه و فرهنگ بر خلاف یا رحمان، یا غفور، به خواند-نبشت بسیاران و برخورد هنر و دانش بسیاران سر و کار دارد. اینجا میدان توحید و لا شریک لهٔ نیست. اینجا باغ بسیار درخت است. صداها در هم می‌‌پیچند و هیچ صدائی در صدای دیگر گم نمی‌‌شود و از آمیزش انهاست که گوش‌ها به رقص در می‌‌آیند.

آنکه با جمبوجت ۷۴۷ به مکه می‌‌رود چرا هنوز در حسرت زنگ شتر است؟

- یادی هم از خودم بکنم. از یکی‌ از خود‌هایم که دیگران هم اندکی‌ می‌‌شناسند : خود شاعر! حیوان شیک سخن!... در اوج-روزهای جنبش من ناگهان با چشم‌های خودم دیدم که من هم دیده شدم : اه! پس شما شاعر اید ؟ من خیلی‌ شاملو را دوست دارم : آنان به آفتاب شیفته بودند...بی‌ تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم.از شوخی‌ گذشته من پس از قرن‌ها شاعری و معلق زنی‌، در همین ایام مبارک کشف شدم. و جمعیت‌ام صد برابر شد. دوستان آنقدر شاملو و مشیری و شجریان خواندند که کم آوردند. الان در کوچه و خیابان برای من جیغ می‌‌کشند.( هر چند من به جیغ و غش  "فنّ"‌ها حساسیت دارم.) رشک چشم شهرام شب پره و شهرام ناظری شده ام. در حالیکه هشت ماه پیش باید با کوکتل مولوتف چند تایی‌ را به شعر خوانی‌ها می‌‌کشاندم. زمانی‌ من احساس کردم برخی‌ از شاعران جوان مدرن دارند از تنهایی‌ هار می‌‌شوند. به ویژه آن موجی که طاقت خلوت گزینی و سالن خالی‌ را ندارد. آن تازه خود تبعید کردگان. اینها سر رهبری چیزی بی‌ رهرو عربده می‌‌کشیدند. چرا ؟ برای اینکه کسی‌ برای شعر خارج از کشور تره هم خورد نمی‌‌کرد. پنج تا شاعر کلاسیک و پنج تا شعر معاصر هست، تو دیگر چرا ارج خود می‌‌بری ؟ آدم سنتی با نام آشنا به سراغ اثر می‌‌رود. مهم نیست دارای این نام آشنا کیست. می‌‌تواند کاندیدای نخستبانویی، میشل اوبامای وطنی، باشد :...تفنگ پدری هست هنوز..." تمام شد رفت. در سراسر گیتی‌ فیسبوک را در می‌‌.نوردد .

من می‌‌توانم روزی هژده کیلو غزل و قصیده صادر کنم. که بسیار هم "بدیع" باشد. می‌‌توانم برای زن نداشته‌ام به- مدت چهل سال " فرست لیدی در آینه " بنویسم. ولی‌ در حالت دلخواه، دوست دارم چیزی بنویسم که روزگار مرا  نو کند. و از کهنگی و تکرار نجات‌ام بدهد. و با چشمی تازه دیگران را بخوانم. و دیگران بخوانندم. از فضای ورد و ذکر و واحد بی‌ شریک بیرون بیایم و دیگران را هم به گوناگونی و چندین خدایی فرا بخوانم.

- من بسی‌ زود دست بوسندگان جنبشی شعر را خواندم : همراه شو عزیز! آنها تنها می‌‌خواهند که تو همراهشان باشی‌. برای شهیدان و مقدسین‌شان نوحه سرایی کنی‌. به ایدئولوژی‌های غش کرده‌شان باد بزنی‌. خطوط سرخشان را رعایت کنی‌. آنها همیشه شعر را در باره ی چیزی می‌‌خواهند. می‌‌پرسم مگر طبیعت زرافه را در باره ی چیزی پدیدار کرده است ؟ زرافه در باره ی زرافه است. می‌‌ترسم از زمانه‌ای که یک شاعر-منتقد برجسته ی پیشین برای سایت و سیاست سایتی اش، هر چند هم از نظر تاریخی بی‌ نظیر و بایسته، خط سرخ بکشد. و همان کند که احزاب سرخ و سیاه می‌‌کردند. حزب الله می‌‌کند.این است سفارش حزب الله، هیچ فرقی‌ با این است سفارش سکولاریسم یا کمونیسم، یا ناسیونالیسم ندارد. سفارش سفارش است. زرافه نیست.

-دقت کرده‌ام که تک کتاب خوانان و تک کاتب پرستان بیشتر از طایفه ی ایمان و ایدئولوژی اند. اینها از جوانی و تازگی و آزمونگری می‌‌ترسند. فرقی‌ میان بیست و هفتاد ساله‌هایشان نیست. یک چیزی را می‌‌دانند ولی‌ دقیقا نمی‌‌دانند آن چیز چیست ؟ از این رو در دایره ی انس‌ها و آمختگی (اعتیاد)‌های خود می‌‌مانند. و در اعتیاد تازگی نیست. تکرار حسرت تازگیست. و این حسرت می‌‌تواند نام عرفان یا آرمان به خود بگیرد. او پشت سر خدای یکتا و نجاتبخش یکتا سنگر می‌‌گیرد. و نقاب خداست.

-روزهای نو به جبر زمان می‌‌آیند و می‌‌روند. ولی‌ روزگار نو را باید ساخت. با دست‌های بسیار. با صدای دست‌های بسیار است که موسیقی‌، خانه ی رود می‌‌شود.از این رود خانه یکبار بیشتر نمی‌‌گذرند.

«-شاعران وارث »... توگوشی و پس گردانی اند. رژیم اسلامی با شعر و شاعر زنده‌ای که خود را عبد و عبید نمی‌‌داند، همان رفتاری را می‌‌کند که با آثار باستانی دارد: اگر نتوانست آن را خرید و فروش کند. قاچاق کند. ویران و خوراک بولدوزرش می‌‌کند. - شعر و شاعر زنده نیز نوعئ اثر باستانی است: در جان و آشیانه‌اش : زبان.

-این روز به زودی آینده، نوروز یگانه را با نام دختر آل، زیبا کرباسی، شاعری خود بنیاد، سرکش، سرتق و پیوسته کار، که نه باج به گذشته می‌‌دهد و نه خراج به عصر حاضر می‌‌پردازد، آغاز می‌‌کنم.

-من این ژنده‌ها را به خواست شکوه میرزادگی برای ویژه نامه ی نوروز "سیو پاسارگاد" نوشتم. سیو پویتری تو!

- البته آن نازنین از من خواسته بود که در باره ی نوروز بنویسم. نوروز در چشم من زرافه ی روز هاست.

- روزگارتان نو و خجسته باد.

جمهوری وحشی شرنگستان.

 

کميته بين المللی نجات پاسارگاد

www.savepasargad.com