International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

 

Link to English Section

يبانيه ها  |  پاسارگاد  |   خبرها  |  مقالات   |   هنر و ادبيات |    تاريخ  زدايي  | ديداري ـ  شنيداري  | جشن های ايرانی | محيط زيست |  تماس |  جستجو

 

پيوند به صفحه اصل

 

 

 

 

آتش و آزادی

از: شکوه ميرزادگی

چند سال است که به بهانه های مختلف تک تک سنت های نوروزی ما از سوی حکومت اسلامی و وابستگانشان مورد حمله قرار گرفته؛ يک سال می کوشند تا ماهی را به دليل «بيماری زا» بودن يا «حیوان دوستی!» از سفره ی هفت سين مان بردارند، يک سال سبزه را، به دليل مسخره ی «کم شدن گندم!». يک سال همزمانی عيد با مراسم عزاداری اهل تشيع سبب «حرام» شدن جشن و شادمانی نوروز است و يک سال به خاطر کند شدن ترافيک از انجام مراسم سيزده به در جلوگيری می کنند.

اما آنچه که از همان سال اول پس از انقلاب، حکومت اسلامی هر ساله با آن در افتاده چهارشنبه سوری بوده است و آئين های پريدن مردم از روی آتش. از همان زمان چند تنی از امام جمعه های متعصب و کم سواد حکومت می گفتند که اين کار «آتش پرستی» است. و آيت الله فرهنگ ستیزی هم آن را «احمقانه» خواند و از مردم خواست تا از آن دست بردارند. اما وقتی که ديدند به هيچ روی نمی توانند از چهارشنبه سوری جلوگيری کنند، و مردمان نه اهميتی به فتوای آيت الله می دهند و نه حتی از «آتش پرست» خوانده شدنشان خم به ابرو می آورند و سرخوش و پرشور کار خودشان را می کنند، آن را «خطرناک» اعلام کردند. البته در سال های اخیر آتش سوزی هايی هم اين طرف و آن طرف پيش آمده است و شايع هم شده که خود حکومتی ها اين آتش سوزی ها را راه می اندازند تا به بهانه ی آن از مراسم چهارشنبه سوری جلوگيری کنند. چه اين شايعات درست باشند و چه نه، مسئولين حکومت اسلامی هرگز نتوانسته اند به اين پرسش منطقی مردمان پاسخ دهند که چرا قرن های قرن چهارشنبه سوری مراسمی شاد و زيبا و بی خطر بوده است و اکنون در دوران حکومت شما خطرناک شده است؟ و چرا در سال های گذشته ـ  که در هر شهر و کشوری در اروپا و آمريکا ايرانی ها و مليت های ديگری چهارشنبه سوری می گيرند و هزاران هزار تن از آتش می پرند ـ يک مورد ثبت نشده که جايي يا کسی به آتش کشيده شود و فقط در ايران زير سلطه ی حکومت شما است که اين خطر وجود دارد؟ آيا اين آتش سوزی ها، اگر از سوی شما نباشد، به اين دليل ساده نيست که شما اجازه برگزاری با مقدمه چينی کافی اين روز را نمی دهيد؟ اگر مردم در همه ی اين سال ها مثل قبل از انقلاب راحت می توانستند بروند و بوته بخرند چه کسی به جای بوته از لاستيک استفاده می کرد؟ و اگر مردم اجازه داشتند آزادانه بوته ها را در جاهايي که خطری توليد نمی کند، بگذارند و بدون ترس از کتک و بازداشت از روی آن بپرند آيا آتش سوزی ايجاد می شد؟

با اين حال، و با همه ی ممنوعيت ها، می بينيم که اتفاقا پس از دوران حکومت اسلامی مردمان هر سال بيش از سال های قبل به سنت های ايرانی خودشان، به فرهنگ ايرانی خودشان، و به ميراث های تاريخی خويش علاقمند شده اند. کافی است نگاهی کنید به اين انبوه انبوه وسايل زينتی در فروشگاه های ايرانی در سراسر جهان و به خصوص در ايران. از گردن بند و گوشواره و گل سينه و مدال گرفته تا نقاشی بر ليوان و بشقاب، تا مجسمه های کوچک و بزرگ از نمادهای ملی که همه شان الگو برداری شده از آثار باستانی و فرهنگی خودمان هستند.

روشن است که اين علاقه و گرايش مردمان به فرهنگ ايرانی، که در گوهر و فلسفه اش شادمانی و شور و زندگی می جوشد و درست در تضاد با مراسمی است که اين حکومت به نام مذهب بر بخشی از مردم تحميل کرده و  در آن گريه کردن و زدن بر سر و سينه ثواب است و شادی گناه ـ امری کاملا طبیعی است.

اما اين روزها، در پی سالی اعتراض مدنی مردمان نسبت به تبعيض و بی عدالتی حکومتی آزادی کُش، به نکته ی جالبی برخورده ام که دوست دارم آن را با شما در ميان بگذارم و آن نکته رابطه ای است که بين آزادی و سنت های شاد و طبيعی مردم وجود دارد. اين نکته را از ديدن شادی و سروری که در مراسم ملی و مذهبی مردمان در اروپا و آمريکا وجود دارد، و به خصوص در مراسم سال نوی آن ها دريافته ام. و اين که چگونه در «دوران سياه» که مذهب مسيحيت در اروپا به اوج بيدادگری های خود رسيده بود و هر نوع شادمانی و آزادی را زير نام مذهب از مردم گرفته بود، و اتفاقاً دوران اوج فساد و پنهان کاری های مردمان هم بود، از درخت کريسمس در خانه ها و کليسا خبری نبود. اين درخت که از «مهریان» ايرانی به اروپای دوران امپراتوری روم رفته بود و هر ساله در جشن های بزرگ تولد مهر (همان يلدای خودمان) با شمع و گل و اشيای مختلف زينت می شد، در دوران سياه حکومت کليسا به همراه هر خوشی و جشنی ناپديد شده بود. و تنها در قرن شانزدهم بود که دوباره پيدايش شد؛ يعنی قرن رنسانس، قرنی که تفکر انسان مدارانه بوجود آمد، قرنی که حتی  نهضت های اصلاح طلب مسيحی (مثل پروتستانيسم) سعی کردند تفسیری انسانگرايانه و مادی از انجيل داشته باشند و مذهب را از حکومت کردن کنار بگذارند؛ قرنی که مردم جان تازه گرفته و دوباره به سنت های شادمانه ی خودشان بازگشتند.

پيدايش ديگرباره ی درخت کريسمس (همان درخت سرو مهری که در اروپا درخت کريسمس نام گرفت) در قرن شانزدهم و به دنبال تضعيف کليسا به صورت خودجوش پيش آمد و رسمی شدن آن مربوط به هنگامی بود که ملکه ويکتوريا در سال 1848 آن را در شب تولد مسيح در کاخ سلطنتی خود آذين بست و برای ميهمانانش به نمايش گذاشت.

اين ماجرا و بسياری از ماجراهای ديگر در مغرب زمين نشان می دهد که چگونه وقتی مردمان از تسلط حکومت های مذهبی (که با بکن و نکن های غير منطقی زندگی را بر آن ها سياه کرده بودند) به در آمدند، همزمان با به دست آوردن آزادی های مدنی و اجتماعی و داشتن قوانينی زمينی خود، بيشتر به شادمانی، آرامش، و رفاه رسيدند و دين باورانشان حتی، در پی کنار رفتن مذهب از صندلی سياست، احساس خوشبختی و آسودگی بيشتری کردند و با راحتی خيال به دين و ايمان شان پرداختند.

با نگاهی به تاريخ چند هزار ساله ی سرزمين خودمان هم می بينيم که به نسبت بالا رفتن درجه استبداد و ديکتاتوری در هر دوره ای از دوره های تاريخ، ممنوعيت شادمانی مردمان نيز بيشتر شده است. و آنگاه که اين استبداد و ديکتاتوری با استبداد مذهبی در هم آميخته و زمانه به اوج خفقان و آزادی کُشی رسيده شادمانی ها و شور زندگی نيز بيشتر از مردمان گرفته شده است.

ما نيز اکنون در يکی از دوره های سیاه تاريخ ایران قرار داريم. استبداد مذهبی سايه ای تلخ و اندوهبار بر سراسر سرزمين مان انداخته و از طريق فشار های شديد اقتصادی، و همراه با زندان و شکنجه و کشتن آزادی خواهان، و با ممنوع ساختن سنت های شاد فرهنگی، شادمانی و سرور و جشن و خوشی را از همگان گرفته است.

در اين شرايط، همانگونه که بارها نظرم را گفته ام پاشنه ی آشيل و پاد زهر چنين حکومت بيدادگری، رو کردن هر چه بيشتر به فرهنگ زنده، خردمدار و شادمان خودمان  و آموختن و گرفتن انرژی مبارزه از آن هاست. در عين حال برگزار کردن جشن ها و شادمانی های ملی اخطاری هوشيارانه است به فرهنگ ستيزانی که دمی از فشارهای فرهنگی بر ما غافل نبوده اند. اخطاری که حضور ما و فرهنگ نابود نشدنی ما را به طور مرتب به چشم آن ها می کشاند.  

يکی از اين جشن ها و سنت ها پريدن از آتش است. آتش در فرهنگ ما مظهر شادی، گرما، و روشنايي و انرژی است. اين آن چه هایی است که اين حکومت سی سال است از ما دريغ کرده است و ما برای برکنار کردن چنين حکومتی به آن ها نياز داريم.

اکنون، به باور من، در پی يک سال مبارزه ی مدنی ِ مردم به جان آمده و حق طلب سرزمين مان برای به دست آوردن حقوق انسانی خويش، پريدن از آتش نوعی مبارزه برای آزادی است؛ مبارزه ای که  تفاوت عملی بين انسان های با فرهنگ و متمدن را با کسانی که کارشان آزادی کشی و فرهنگ کشی و غم پراکنی  است روشن می کند.

خوب نگاه کنید! ببينید چه کسانی از آتش می پرند و چه کسانی آن را منع می کنند تا دوستداران آزادی و  آزادی ستيزان را بشناسيد.

چهارشنبه سوری 2010

 

کميته بين المللی نجات پاسارگاد

www.savepasargad.com