|
سه پرسش در ا رتباط با سال «محیط زيست و ميراث طبيعی ايران»:
دکتر تورج پارسی ايران شناس ـ استاد سابق دانشگاه ـ سوئد
1ـ امسال بنياد ميراث پاسارگاد، در جهت جلب کمکی ملی و جهانی به حل بحران هراس انگيزی که سرزمين مان را از نظر محیط زيست در خود گرفته، سال 1389 را «سال محیط زيست و ميراث طبيعی ایران» نام گذاشته است. شما با اين حرکت موافقيد؟ تورج پارسی: البته درباره ی عنوان سال ۱۳۸۹ چون پیشتر نوشته ام و آنرا یک تقلب دانسته ی تاریخی می دانم در اینجا فقط بسنده به این می کنم که "سال محیط زيست و ميراث طبيعی ایران " بسیار بسیار گزینش جالب و هشدار دهند ای است و به گونه ای تاکید بر بر شناخت و آموزش طبیعت است که نه تنها موافقم بلکه سپاس می برم به کاربرد کرداری این مهم . 2 ـ چه کارهایی حاضريد در جهت جلوگیری از آلودگی محیط زيست و ميراث طبيعی سرزمين مان بکنيد؟ تورج پارسی: کار من نوشتن ، سخنرانی کردن و مصاحبه است در جهت شناخت و نگهبانی ازمیراث فرهنگی ، محیط زیست و ....خود را را سربازی خویشکار در این ره می بینم ، اگر شما در این باره پیشنهادی داشته باشید بنا بر باورم که پایبندی به نظام طبیعت است در خدمت حاضرم . 3 ـ چه سفارشی برای مردم و کوشندگان محیط زيست داريد؟ تورج پارسی:هنگام پاسخ دادن به پرسش اخرین به یاد یک Haiku هایکو افتادم از شاعری هایکو سرای ژاپنی به نام kikaku : کودکی نا بینا که مادرش او را راه می برد می ستاید شکوفه های گیلاس را . این هایکو مرا به جایی پرواز می دهد که به گفته زنده یاد مشیری " شرابم نمی برد " "مادر " اینجا هم طبیعت است و هم زاینده ی بیولوژیکی او .پیو ند ما با طبیعت بنا بر اصل " مقدم بودن ماده بر شعور " بند نافی است ابدی ، پیش از انسان بوده و سپس ما در دامانش زاییده شدیم ، به جای آنکه فرزند و پاسدار آن باشیم مالکش شدیم ، تخریبش می کنیم ، گازش می گیریم و هارمونی را که نیاز این رابطه است به ناهنجاری می کشانیم ! در رابطه با طبیعت چه فاصله ی ژرفی ا ست میان انسان ابتدایی و انسان متمدن ، انسان ابتدایی با طبیعت و لالایی هایش در هماهنگی و آرامش درست و کامل بود اما انسان بلا نسبت متمدن امروزی گوش طبیعت را کر می کند و می آزرد ! امروز ما در سخت ترین و آزرده ترین لحظه های ی طبیعت به سر می بریم . بیایید با طبيعت همراز و همراه بشويم ، آنرا خوب پرستارى بكنيم تا زندگى معنايي بهتر و بيشتر بيابد ، روى يك قوطى شير شركت سوئدى "arla" يك ضرب المثل از سرخ پوستان خواندم كه معنا ي بسيارارزنده اى دارد ترجمه فارسى و انگليسي انرا آورد ه ام : Behandla Jorden väl, Den är inte en gåva från dina föräldrar utan ett lån från dina barn ! از زمين خوب پرستارى بكن اين هديه اى از سوى پدر و مادرت نيست بلكه وامى است كه ازفرزندانت گرفته اى .
Treat the Earth well; It is not a gift from your parents without a loan from your children! در سال ۱۸۵۴ ميلادى فرانكلين پيرس Franklin Pierce چهاردهمين رئيس جمهور امريكا ( از ۴ مارس ۱۸۵۳ تا ۴ مارس ۱۸۵۷ از حزب دموكرات واز مخالفان ضد برده داري بود ) نامه اى به رئيس قبىله سرخ پوستان سياتل فرستاد و خواستار خريد زمين هاى آنها شد رئيس قبيله پاسخى زير عنوان " زمين مادر ماست " فرستاد كه اين نامه را جداگانه خواهم آورد ، در اينجا فقط بسنده مى كنم به يك جمله از اين نامه كه خود كتابى است : نبايد فراموش كرد كه انسان تار زندگى را نمى تند ، بلكه خود نيز تنها رشته اى از تارهاى زندگى است " در پایان این پرسش و پاسخ که دلم آزرده و زخمی است از رنجی که طبیعت می برد توجه را به دو بخش از شعر زیبای دوستم دکتر وندیداد گلشنی جلب می کنم ، در یکایک واژگان این شعر قلب من در تپش است: آغاز قسمت دويم ما كه جزيي از اين بلنداييم با طبيعت ستيزجو شده ايم برگ ها بر بقاي ما ورقي است با خودي خصم و تند خو شده ايم ما گرفتار خرده عقلانيم آورندي همه خرابي را دستشان گر رسد همي شويند پهنه ي آسمان آبي را ...... قسمت سيم : افسوس هر درختي به خاك مي افتد رشته اي از حيات مي گسلد اي تبر دار ، اي تو اره به دست خار اين شاخه ها به ديده خلد بي درخت و گل و گياه و علف مي رسد زندگي به آهن و سنگ مي شود شهر ها چو قبرستان مملو از گورها ي كوچك و تنگ نهر ها پر ز آب آلوده آب درياچه ها تماما سم سرنوشت كناره ها معلوم زيست از بهر ماهيان مبهم دود و گاز و بخار مي ماند گل قالب گرفته پخته و خام بي غذا بي هوا و بي احساس مرگ و مهجوري از بد فرجام مايه ي زندگيست جنگل ها نارون را كجا تواني يافت بي اقاقي چسان تواني زيست كوچه ها را چگونه خواهي ساخت كاشتن كرفه ي سزا دارد آندر آيين پاك ايراني ايزد آب و باد و ايزد خاك مهر تابنده و فراواني كشتزاران چه خوب و زيبا بود تا بر آن سنگ و قير اندودند دشت و صحرا بسي مصفا بود تا بدان خشت و آهن افزودند اين زمين را كه زير و رو كردند اندر آن هر چه بود ه را خوردند آسمان را خراش ها زده اند كاش بر خون بهاش مي مردند
به من اجازه بدهید در پایان این دردنامه , یادی ازسهراب سپهری بکنم و شعر نغزش ، شعری که ماندگارست و همچون طبیعت رنگ ها " از خواب خدا هم سبزتر است : یاد من باشد کاری نکنم ، که به قانون زمین بر بخورد . اگر همگان همچون سهراب نمی خواستند کاری بکنند که به قانون زمین بربخورد بی گمان بیابان ها جای جنگل ها را نمی گرفت ! کميته بين المللی نجات پاسارگاد
|