International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

Link to English Section

       

1
 

پيوند به صفحه اصلی

 

            

 

به مناسبت روز جهانی فردوسی:

تنديس فردوسی

  از: استاد توران شهرياری

 
 

 

بر پا سِتاده است به ميدان در
فَ
رمند و سرفراز و كلان پيكر
بر قامتِ بلندِ ادب، چون سر
بر پايه‌اي نهاده به بالا بَر
بنهاده كوه پاره‌اي از گوهر
با چشمِ دل، به پيكره‌اش بنگر
خورشيد سر برون زده از خاور
پرتو فشانده بر همه كشور
وز تابَران(3) نهاده به سر افسر
سيمرغ در برش بگشوده پر
فرزند سام(6) باشد، زال زر(7)
آزاده‌ايست پاك و بلنداختر
بر دست خود گرفته يكي دفتر
فرّ گذشته را به تو يادآور
چونان ورا دوباره جهان‌ داور(8)
او هست در زمانه پيام‌آور
در جمعِ شاعران جهان، سرور
مردانِ رزم را به سخن رهبر
در پيشِ او ستاده به صف يك‌سر
تومار درنورديد از بيوَر(11)
كاووس و كيقباد و جَم و نوذر
رودابه شد به زال جوان همسر
هستند نزد او همه فرمانبر
گرديده لاله‌گون شفقِ احمر
خم گشته در برابرش اسكندر
سر هِشته(14) است بر قدمش قيصر
برزين(15) و هم فَرَنبغ(16) و نوش‌آذر(17)
گِردش فراهمند به هر محضر
بر بامِ چرخ، زُهره‌ي خُنياگر
همچون نگين به حلقه‌ي انگشتر
كافزون بُود ز گنج زر و گوهر
ديهيم‌ها(20) گرفته از او زيور
شد در حماسه از همه بالاتر
گردانِ رزم ديده و جنگاور
مردانِ تن‌ستبرِ(22) ميان لاغر(23)
زوبين و نيزه و سپر و خنجر
گاهي تو را به لب بنهد ساغر
در رزمگاه صف‌شكن و صفدر(24)
در باغ نظم او به خَرام اندر
در روز رنج و سختي و غم، ياور
والايي ورا نكني باور
چون رستمِ تهمتن ايرانفر
رويين‌تني است پر دل و بينش ور
فرزانه‌ايست بين مهان مهتر
فرمانده‌اي دلير و جهان‌گستر
شيدا و عاشق است و ستايشگر
خوانَد به گوشت از فلكِ اخضر
گاهِ دگر بهارِ نشاط‌آور
گاهت برون بياورد از ششدر
گاهي به كرده‌ها بدهد كيفر
گيتي است كشتزار و تو برزيگر
ارديبهشت و تير و دي و آذر
گل چون شكفته شد، بشود پرپر
دلسوز و مهربان چو يكي يمادر
تا روزگار هست، دِهدمان بر
خود پارسي است گويش ما ايدر
كاتش برآرد از دلِ خاكستر
پيوست جادانه به يكديگر
برخاست پيش تيرِ ملامتگر
بي‌اعتنا به شاه و به سيم و زر
سوزان، چو شعله در جگرِ اخگر
آتشگهيِ به جان و دلش مُضمر(27)
عمري دراز ماند در اين سنگر
جويي اگر به گيتي سرتاسر
چون او نديده عالمِ پهناور
اين خسروي ز جاه جهان خوشتر
خورشيدسان، به گنبد نيلوفر(28)
                                                

 

 

فردوسيِ نژاده‌ي نام‌آور
با فرّ و باشكوه خداوندي
در چشم ژرف‌بينِ هنر، چون نور
پيكرتراش، پيكره‌ي او را
دستي به كوه پاره‌اي از خارا
چون بگذري ز پهنه‌ي ميدانش
گويي پس از فروغِ سحرگاهي
آن مهر دلفروزِ جهان افروز
بر تاركش(2)
ز شال خراسانيست
عَنقاي(4) اوجِ قافِ بلاغت(5) اوست
خُردي كه آرميده به پاي او
رنگ سپيد پيكره مي‌گويد
برخاست سرفراز چنان البرز
آن دفتر شناسه‌ي ايرانست
چون او نيامده‌است و نيارد باز
فرّ و شكوه كشور ايران را
در
خيلِ كاروانِ سخن، سالار
ميدانِ جنگ را به هنر پهلَو(9)
هوشنگ و كاوه، رستم و رويين‌تن(10)
گسترد تا كه فرّ فريدون را
بر خوانِ گسترانده‌س او جمعند
تا رستمي زِ مام پديد آيد
گودرز و گيو و گُستِهَم و گُشواد(12)
از قطره‌هاي خونِ سياووشش
زانو زده است در برِ او دارا
رخ سوده(13) است بر درِ او خاقان
از طبعِ او دوباره فروزان شد
شاپور و اردشير و انوشَروان
با سازِ شعر اوست كه مي‌رقصد
در جمع شاعران جهان او هست
با دُرّ و گوهرش چه كنم مانند؟
اورنگ‌ها(18) گرفته از او آذين(19)
ز آيينِ كارزار و نبرد اگاه
هستند مرد پهنه ناوردش(21)
بنگر به رزمگاه وي از هر سو
تير و كمان و گرز و سنان بيني
گاهي تو را به كف بدهد شمشير
در بزمگاه، دست‌زن و پاكوب
سيمين تنانِ سروِ قدِ گلچهر
هنگامِ چاره، چاره‌گري داناست
تا ننگري به ديده‌ي دل بر او
چون كاوه‌ي دلاور ايرانپور(25)
كيخسرويست پاكدل و دانا
آزاده‌ايست بين سران سردار
دلداده‌اي ز جان و دلش عاشق
آزادگي و پاكي و نيكي را
شهنامه را به هوش بنيوشي(26)
گاهي بُوَد چو شام خزان، غمناك
گاهت كند ز بازيِ گردون مات
گاهي به كارها بدهد پاداش
بذري كه افكني، دِرَوي آن را
ما بگذريم و مي‌گذرد بر ما
چون غنچه برشكفت، بگردد گل
او عاشقي است ديده‌ور و دانا
تخمِ سخن فِشاند، اگر سي سال
از نعمتِ وجودِ عزيزِ او
جز او كه اين نبوغ و توان را داشت؟
اجزاي استخوانِ نياكان را
چون كوه بي‌تزلزل و پابرجاي
وارسته از علايقِ دنيا بود
شورآفرين چو باده‌ي آتشناك
عشقِ وطن به خون و رگش جاري
از بهر جاودانگي ايران
همتايِ شاهنامه نخواهي يافت
پس اين گزافه نيست اگر گويم
فرمانروا و خسروِ دل‌ها اوست
تابد هماره تا كه جهان برجاست
                                                

 
 

*******

1- اشاره به مجسمه‌ي فردوسي كه در ميدان فردوسي تهران با شكوه ويژه‌اي جلب توجه مي‌كند.

2- فرق سر

3- منطقه‌اي از خراسان آن روز كه توس و باژ را هم دربر مي‌گرفت.

4- مرغ افسانه‌اي بلند پروازي مانند شاهين و عقاب قدما عقيده داشتند اين مرغ افسانه‌اي در كوه قاف زندگي مي‌كند.

٥- رسايي و شيوايي در سخن

6- پسر نيرم يا نريمان و پدر زال و جدّ رستم كه از پهلوانان نامي ايران بود.

7- زال زر پدر رستم و پسر سام كه سپيد موي و سرخ روي به دنيا آمد و داستان نهادن او در كوه البرز و پروردنش به وسيله سيمرغ و نيز عشق و شيدايي او به رودابه در شاهنامه به تفصيل آمده كه از زيباترين قسمت‌هاي استوره‌اي و پهلواني شاهنامه است. چون زال و سيمرغ نماد استوره‌اي شاهنامه است. لذا پيكرتراش پرآوازه ايران شادروان ابوالحسن صديقي آن دو را در كنار تنديس فردوسي قرار داده‌است.

8- يكي از نام‌هاي خداوند

9- پهلوان و گرد و دلير

10- مقصود اسفنديار پسر شاه‌گشتاسب و همآورد رستم است.

11- از القاب ضحاك است خود كلمه بيور به معني ده‌هزار است چون ضحاك ده هزار اسب داشت او را بيور اسب يعني صاحب ده هزار اسب نيز ناميدند.

12- چهار تن از پهلوانان نامي شاهنامه

13- ساييده

14- نهاده

15- يكي از سه آتشكده‌ي بزرگ زمان ساسانيان در منطقه ريوند خراسان كه نزديك نيشابور بود. اين آتشكده به نام آذربرزين يا برزين مهر يا مهر برزين خوانده مي‌شد و به طبقه‌ي كارگر و كشاورز تعلق داشت.

16- آتشكده فرَنبَغ در شهر كاريان پارس بود كه به موبدان و روحانيان زرتشتي تعلق داشت.

17- نوشاذر يا آذرنوش يكي از آتشكده‌هاي بزرگ زمان ساساني، در خراسان بزرگ آن زمان -كه خاستگاه آيين زرتشت نيز بوده است- واقع شده بود. توضيح ديگر اينكه آتشكده‌ي آذرگشسب نيز در شهر شيز تكاب- آذربايجان بود كه به ارتشبان و شاهان ساساني تعلق داشت و از بزرگترين آتشكده‌هاي آن زمان بود.

18- تخت

19- زيور و زينت

20- تاج و افسر

21- كارزار و رزم و ستيز و آورد

22- تنومند

23- كمر باريك

24- صف‌شكن: كسي كه صف دشمن را مي‌شكند و به دشمن حمله مي‌كند. صفدر: كسي كه صف دشمن را مي‌درد و جلو مي‌رود.

25- پسر ايران

26- بشنوي

27- پنهان

28- به هنگام بزرگداشت جهاني فردوسي كه از طرف يونسكو با حضور عده‌ي زيادي از فردوسي‌شناسان و ايران‌شناسان داخلي و خارجي در دانشگاه تهران برگزار بود، اين چكامه براي حاضران در جلسه بازگو شد.