International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

Link to English Section

       

1
 

پيوند به صفحه اصلی

   
 

 

به نام خداوند جان و خرد

ویروس دست ساز بازسازی، شاهین سبز و قشنگم را کشت

نوشته ی: کسی از بازماندگان هيچ

 

در گذشته ای نه چندان دور، روزها و شبهایی را به یاد می آورم که صدام تهران را بمباران می کرد و من که در آن دوران نوجوانی بیش نبودم و تازه چند سالی بود که به همراه خانواده به تهران آمده بودم، همواره از خدا می خواستم که جان مادرم، پدرم، خواهر و برادرهایم، بستگان و همسایه ها و هر کسی که می شناختم را نجات دهد. اما در این میان یک آروزی دیگر هم داشتم، آرزویی که نمی دانم چگونه بگویم، شاید کمی خنده دار باشد، اما مرا به خود مشغول کرده بود، آرزو می کردم هیچ یک از این بمب ها به میدان آزادی نخورد، نمی دانم چرا در همه شهر تهران میدان آزادی را از هر ساختمان دیگری بیشتر دوست دارم. خوشبختانه هیچکدام از بمب های صدام به این ساختمان زیبا نخورد و این ساختمان از آن جنگ ویرانگر و بی هدف جان سالم به در برد.

همه می دانند، این میدان که شامل برج آزادی، راه های آسفالت دور برج (برای گذر خودروها) و فضای سبز درون میدان می باشد، پیش از انقلاب ساخته شده و نمادی شده برای شهر تهران، به گونه ای که هنوز هم می توان مسافرهایی را ديدکه کنار این سازه زیبا عکس می گیرند.

تا جایی که یادم می آید فضا سازی دور میدان تشکیل شده بود از باغچه هایی پوشیده از سبزه با تک درختانی در میان آن، که در میان پیاده روهایی با کف سازی و خط کشی های بسیار زیبا کار شده بود. طراحی شکل باغچه ها به گونه ای بود که تک به تک اشکال منظمی نداشتند اما با کنار هم قرار گرفتن همین اشکال نامنظم در پای سازه و همچنین فضای پیرامونی میدان، مجموعه ای منظم و بسیار قشنگ از سبزه و سنگ ساخته شده بود که چشم اندازی به یاد ماندنی را از بالا به بیننده می داد که دست مایه عکاسی هنرمندان با ذوق تهرانی بود.

چند سال پیش با نام بازسازی این پیاده روها، آن خط کشی های زیبای پیرامون  میدان و بخشی از چمن کاری ها را نابود کردند و به جای آنها سنگ های نه چندان سفید ارزان قیمت کار گذاشتند. پس از آن کار دیگری در این میدان انجام نشد، تا جایی که حتی برای یک بار هم بدنه سفید و آبی سازه میان میدان در سی سال گذشته شسته نشده است و امروز شما این میدان را به رنگ خاکستری و آبی-طوسی می بینید با لکه های چرک بزرگی بر روی آن، اما همین چند ماه پیش بود که باز دوباره با تبلیغات فراوان بازسازی دیگری روی فضای سبز پای سازه اصلی آغاز شد. در آغاز کار، دور این فضای سبز را به گونه ای پوشاندند که ره گذرانی که در خودروهایشان نشسته اند و میدان را دور می زنند، نتوانند چگونگی کار در پای این سازه زیبا را ببینند. کار روی فضای سبز پای سازه و پی سازی خود سازه دو سه ماهی به درازا کشید و در این روزها چو افتاده بود که باز سازی فضای سبز دور میدان ده میلیارد تومان هزینه داشته است، تا اینکه سرانجام یک روز پوشش دور میدان برداشته شد. در همان نخستین نگاه برای هر بیننده ای این پرسش پیش می آمد که با این پول چه کاری انجام شده است؟ چون تنها چیزی که دیده می شد این بود که سبزه های زنده و شاداب پای میدان و پیاده روهای میان آنها کنده شده و کار دوباره سازی همان سبزه ها و پیاده روها در برابر دیده گان ره گذران در حال انجام است و کسی نفهمید که گذاشتن آن پوشش، و برداشتن آن در میانه کار برای چه بود، انگار تنها بخشی از این پروژه که نباید دیده می شد، کار روی پی سازی این سازه زیبا بود. البته ناگفته نماند که چندی پس از این بازسازی دیده شد که بخش دیگری از دستاورد این بازسازی ده میلیاردی، نصب شش دستگاه چراغ لیزری روی سر برج و چند دستگاه چراغ رنگی در پای آنست، که تنها در ایام الله ها و برخی اعیاد مذهبی توان روشنایی بخشی را پیدا می کنند تا شهروندان تهرانی چرک و سیاهی های روی بدنه برج را بهتر بتوانند ببینند، چون با روشن شدن این چراغها چیزی که دیده می شود اين است: چرک آبی، زرد کثیف، بنفش کثیف، سبز کثیف، قرمز کثیف و .....  

اما برای من یک دور چرخیدن به دور میدان بسنده می کرد تا بفهمم شاهین سبز و قشنگ من سر جایش نیست، همان شاهینی که هر گاه از خیابان آزادی به سوی میدان می آمدم پرواز کنان از زیر آن برج زیبا به سویم می آمد، روی شانه ام می نشست و با من خوش و بشی می کرد و باز با بالهای گشاده اش به سر جایش برمی گشت و با این کارش خستگی را از تن من بیرون می برد. نمی دانم شما این شاهین سبز و قشنگ را می شناسید یا نه، اگر او را نمی شناسید من به شما می گویم او که بود.

 اگر از خیابان آزادی به سوی میدان آزادی می آمدید، به چند صد متری میدان که می رسیدید سه درخت سرو زیبا جلوی سازه اصلی می دیدید. یکی از آنها نوعی سرو با بلندایی بیش از پنج متر بود که بدون هیچ گونه هرسی، شاخه هایش درست مانند یک شاهین بزرگ که بالهایش را گشوده باشد و باد نوک پرهایش را به سمت بالا تاب داده باشد، رشد کرده بود. نوک این درخت نیز شاخه ای داشت که سر آن به پایین خم شده بود، انگار که این شاهین سبز و قشنگ، زمین را به دنبال شکاری جستجو می کند. این درخت زیبا در جایی کاشته شده بود که اگر شما از خیابان آزادی به سوی میدان نگاه می کردید، آن را تقریبا زیر گنبد سازه اصلی می دیدید، با اینکه این درخت از خود سازه به اندازه هفتاد هشتاد متر به شما نزدیکتر بود.

بله دلبندان من، شاهین سبز و قشنگ من یک درخت سرو زیبا بود. من دوست او بودم، چند سالی می شد که با او دوست شده بودم و او را بسیار دوست می داشتم، او هم مرا دوست داشت، این را خودش به من گفت، به خدا راست می گويم. اما اکنون او را گم کرده ام، نمی دانم کجا پریده، نمی دانم حالش خوب است يا نه؟ شاید هم در جای دیگری بالهایش را گشوده باشد، کاش این چنین باشد، اما نه گمان نمی کنم، او بدون من زنده نمی ماند، نکند مرده باشد، وای خدا، نمی دانم شاهین قشنگم دوست دیگری هم داشته است یا نه؟ ببینم کسی اینجا هست؟ کسی صدایم را می شنود؟ آهای؟ کسی از دوستان شاهین سبز آزادی اینجا نیست؟ کسی پرنده گریزبال مرا ندیده؟

بگذارید رازی را برای شما بگویم، خواهش می کنم میان خودمان بماند، باشد؟ قول؟ آفرین، گوش هايتان را بیاورید جلو، جلوتر، آها، همه این ها زیر سر برج میلاد است، همان ستون سیمانی دراز و خاکستری رنگ که روی گسل های زمین لرزه خیز شمال تهران ایستاده است، او فرمان داده که میدان آزادی را از ریخت بیندازند، بیچاره گمان می کند چیزی از عمرش نمانده، چون به او گفته اند که شاید با اولین زمین لرزه نیرومندی که بیاید، بیافتد و بمیرد، برای همین هم به میدان آزادی حسودیش می شود و می خواهد جلو او کم نیاورد، برای همین هم خواسته که عکسش را روی بلیت اتوبوس های شرکت واحد چاپ کنند و یا در پس زمینه ی شبکه ی پنج صدا و سیما که شبکه ی تهران نام دارد نمایش دهند و چه می دانم از این جور کارها، به گمانم دلش می خواهد مردم او را هم دوست داشته باشند، خوب چه عیبی دارد که مردم او را دوست داشته باشند، اما نه با این روش ها، برای دوست پیدا کردن که نباید زیرآب دیگران را زد، برای به اوج رسیدن که نمی توان از ویرانه های دیگران بالا رفت، انگار این دوست دراز و خاکستری ما تا کنون نشنیده که گفته اند مشک آنست که خود ببوید.

ای بابا، چرا کسی پاسخ مرا نمی دهد؟ ترا به خدا اگر او را در قفس زندانی کرده اید، آزادش کنید. او از جاهای تنگ و از تنهایی می ترسد. نکند راستی راستی او را ریشه کن کرده و کشته باشید، آره؟ او را کشتيد؟ به من بگویید، من تحملش را دارم، پیکر بی جانش را کجا بردید؟ دست کم جسدش را به من پس بدهید، می خواهم با دستان خودم پیکر بی جان او را دفن کنم، می خواهم یک مجلس یادبود آبرومند برایش بگیرم، لیاقتش را داشت. نکند جسدش را تکه تکه کرده و یا آتش زده باشید؟ ها؟ جسدش را که آتش نزده اید؟ زده اید؟ نامردها، نامردها، نامردها.............

ده میلیارد تومان هزینه بازسازی گرفتید  که تنها شاهین سبز و آزاده مرا بکشید؟ ببینم پی سازی سازه سرافراز آزادی را هم باز سازی کردید؟ نکند ویروس بازسازی تان را به پی این سازه ی زیبا هم تزریق کرده باشید؟ آره؟ یعنی باید در آینده ای نه چندان دور چشم به راه ریشه کن شدن او نیز باشیم؟ هر چند من که نمی دانم شما به راستی چند میلیارد پول خرج کرده اید و یا چند نفر از شما دستتان را تا آرنج در گلوی چاه های نفت مردم ایران فرو برده اید، و این چاه های بدبخت چند بشکه نفت برایتان استفراغ کرده اند تا بتوانند هزینه ساخت ویروس دست ساز شما را بپردازند؟ همان ویروس ویرانگر بازسازی تان را؟ آن هم تنها برای به قتل رساندن شاهین زبان بسته سبز آزادی. چون انگار دانستن این چیزها به صاحبان اصلی آن چاه های نفت هیچ دخلی ندارد! اصلا شهروندان ایرانی در این گونه موارد داخل آدم حساب نمی شوند و نباید رویشان را زیاد کنند و حرف های گنده تر از دهانشان بزنند و یا چیزی بپرسند ؟!!! آره؟ درست گفتم؟ درسم را خوب بلد شده ام؟

www.savepasargad.com