International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

Link to English Section

       

1
 

پيوند به صفحه اصلی

نوروز:  چیرگی شور زندگی بر شوق مرگ

نوروز این آیین کهن ملی و جشن باستانی ایرانیان ، آن چنان شکوه و گیرایی و سیمایه و درون مایه ای دارد

که سترگ ترین رویدادهای سیاسی ، اجتماعی ، هنری ، ورزشی و ... به سادگی در برابر آن رنگ باخته ،

به حاشیه رفته و گرد فراموشی می گیرند.

 

 

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست

برخیز و به جام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگه توست

فردا همه از خاک تو بر خواهد رست!

                                          (خیام)

 

دکتر بهنام اوحدی ـ روانپزشک

در سرزمین ما که گاه سرزمین خورشید می نامیمش و گاه سرزمین اهورایی ، سده هاست که مرگ بر زندگی ، و لذت ستیزی بر لذت گرایی چیره شده است.

از دل مردگی و اندوه ، کامیاب و سرشار می شویم و گریه و گور را پاس می داریم. عزا و ماتم و غم برای مان درون مایه ی عرفانی دارد و نوای محزون ما را به آغوش آرامش می سپارد. ایرانیان نه فقط اندوه گین ترین ، که اندوه پرور و اندوه پرست ترین مردمان این گوی گردان اند. خوشی و عیش و طنز و طرب را با ریا و دو رویی ، خوار و فرومایه و جلف و سبک می شماریم تا آن جا که هم آغوشی و هم بستری – این زیبا ترین و گیرا ترین آیینه و آرایه رمانتیزم انسانی و این پر آب و رنگ ترین نشان زیبایی الهی را «خاک تو سری» دانسته و آن را نماد « حیوانیت » و « بردگی شیطان » می شناسانیم. البته به ریا و در ظاهر ، و گر نه چه بسیار آن چنان در کردار بدان اصرار و تکرار می جوییم که وابسته و معتادش شده و جبر و وسواس می یابیم. و شگفت این است که از این واقعیت برهنه و هویدا نیز روی گردان نبوده و نیستیم و بدان غرور و افتخار می ورزیم!

سده هاست در این مرز پر گهر ، ماتم و مویه سنتی فراگیر شده و حتا دانش وران و اندیش مندان به این چشم پوشیدن بر زندگی و ستیزه جویی با جلوه های بنیادین زندگی – لذت و عیش و خوشی و شادی – خو گرفته اند.

برای ما ایرانیان به ظاهر ، هر زاده شدنی با شادی و ارمغان و میهمانی و سر برش (ختنه) سوران همراه است، اما در شعر و ادب و هنر و فلسفه مان هر زایمان آغاز زندگی آمیخته با درد و دشواری و رنج و عذاب است. سخنی از شادمانه زیستن نبوده و نیست؛ مگر اندکی، از تکفیر گشته و رانده‌شده‌يی چون خیام، حافظ، مولانا، ایرج میرزا، صادق هدایت، جمال زاده، فروغ فرخزاد، ارحام صدر اصفهانی، پرویز صیاد و دو نصرت رانده‌شده سینمای ایران: کریمی و وحدت و مانند اینها!

«به کجا چنین شتابان؟»

گورستان برای مان رامشکده و آرامگاه است، و چه بسیار گورستان – دست کم « تخت پولاد » ما اصفهانی ها - تا نیم سده پیش برای مان سبزه زار دل گشای سیزده بدر نوروزی مان بوده است ! شگفت انگیز تر ، شتافتن شمار فراوانی در هنگام دگرگونی ( لحظه ی تحویل ) سال نو به این « پایان گاه » است !! ما یگانه ملتی هستیم که تا این اندازه شور مرگ و اشتیاق نابودی داریم و چه فراوان آشکارا پر شتاب و بی درنگ از آغوش سرخ فام زندگی به سوی چنگال سیاه مرگ می تازیم.

از گل و برگ و سبزه و شکوفه بدمان نمی آید ، هر از گاه به دامان آن نیز اندکی می نشینیم اما خفتن در دل گل ، به زیر خشت و لحد ، و درون کفن و کافور را پاس می داریم.

ستایشگر مرگیم و ادای زندگی با ژندگی بر چهره و قامت استوار می داریم. آیین کفن و دفن مان را گسترده تر و گران مایه تر از جشن پیوند زناشویی های مان بر پا می داریم ، و می پسندیم و چشم داشت داریم تا شمار میهمانان آن آیین از این جشن بسیار فراتر باشد. شکوه و فر و همهمه را در پای مرگ و دامان گور می خواهیم !

این شگفت نکته تنها بر دوش میزبانان نیست ؛ میهمانان نیز حضور نداشتن در عزا و ماتم و ضجه و مویه – « سور مرگ » - را نابخشودنی تر از شرکت نیافتن در جشن و پای کوبی و لذت و خوشی - « سور زندگی » می دانند !!

( سرچشمه های این همه پاسداشت « شور مرگ و اشتیاق نابودی » به جای «شور و اشتیاق زندگی » و چیستی و چرایی و چگونگی رشد و چیره شدن این شیوه ی نگرش و رویکرد بر ذهن و اندیشه ی ما ایرانیان را در نوشتاری با عنوان « به زیر پوستین مرگ ستایی و زندگی گریزی ما ایرانیان » نوشته ام که علاقه مندان را به جست و جوی آن در فضای مجازی ره می نمایم. )

در چنین اجتماعی ، نوروز و آیین های پیرامون پس و پیش اش ، نقش و جایگاهی هم چون اکسیر و نوشدارو پیدا می کنند.

نوروز این آیین کهن ملی و جشن باستانی ایرانیان ، آن چنان شکوه و گیرایی و سیمایه و درون مایه دارد که سترگ ترین رویدادهای سیاسی ، اجتماعی ، هنری ، ورزشی و ......... به سادگی در برابر آن رنگ باخته ، به حاشیه رفته و گرد فراموشی می گیرند. به راستی کدام نوشتار می تواند برازنده ی چنین سیمایه ی شکوهمند و درون مایه ی نیرومند باشد ؟ نیک می دانم که رازگشایی از آثار و برآمدهای روان شناختی نوروز نیازمند نگاشتن کتابی درخور و نه نوشتاری چکیده وار است ؛ از این رو خود را در این گزیده نگاشت ، آن چنان که می خواهم و می پسندم ، سربلند و کامیاب نمی دانم.

در این سرزمین که بارها و بارها مزه ی ناگوار و دردناک « شکست » و « اشغال » را چشیده و به سان « چهارراه حوادث » از سوی قوم و نژاد و قبیله و نیرویی – بیابانگرد و بیغوله نشین یا جز آن – در نوردیده شده است ، « تحقیر » تجربه ای « مکرر » بوده است. و مگر مردمان سرزمین همیشه تحقیر و فرو داشته شده را جز اکسیر چاره ای هست ؟

رازهای روان شناختی نوروز فراوان است. ژرف ترین و سترگ ترین شان همین نوشدارو و اکسیر زندگی بودن آن است. نوروز همواره برای مردمان ایران زمین نوشدارویی نیرومند و اثر بخش « پس از مرگ » مکرر سرزمین سهراب بوده است ! نوروز همانند کیمیایی پیش دست توانسته گرد « تحقیر مکرر ملی » مان را هر بار تا سالی دیگر خوب بروبد و بزداید و در کالبد بی سرزمین تر از باد ما ایرانیان ، « جان » و « منش » و « انگیزش » نوین و نیرومند بدمد و « فرهنگ و هویت ملی » کمرنگ و گم شده مان را در ذهن و اندیشه ی فردی و جمعی مان دوباره زنده کند. آیا همین یک راز استوار تاریخی دلیل دشمنی بیگانگان چیره و کامیاب با نوروز و آیین های پیش و پس از آن نیست ؟؟

استواری تاریخی و نیرومندی سهمگین نوروز نه در شکوه رویایی و سترگی خاطره انگیز « جشن سده ی مردآویژ » که در همین سادگی و صفا و صمیمیت سرشته و پیوسته به آن است. نوروز را سفره ی هفت سینی بس است. هفت سینی که خوان راستی ، مهر و خرد می گستراند تا در سایه ی آن آشتی و گذشت و بخشش و بردباری بر ستیز و کینه توزی و دشمنی و بخل و حسد چیره شوند.

نوروز پشتوانه و پشتیبان روح و روان و خرد و گمان جمعی ما ایرانیان است که در سایه ی چیره و سترگ آن ، فرهنگ و هویت کهن ملی مان به سان سبزه ی سفره ی هفت سین هر سال دوباره می روید و برافراشته می شود. این سبزه و این سفره درفش زنده و استوار بودن ملت ایران در جای جای گیتی ست. سبز و سپید و سرخ همواره در این سبزه و سفره هم چون تابش زرد خورشید و آبی نیلگون خلیج پارس و دریای مازندران برقرار و ماندگار بوده و هست.

مایه شگفتی و افسوس فراوان است که برخی به ظاهر ایرانیان با «فرهنگ و هویت ایرانی» و از جمله «نوروز» و آیین های پیش و پس از آن همچون « چهار شنبه سوری » و « سیزده بدر » سر ستیز و دشمنی دارند و از هر فرصت و فراغتی برای کینه توزی بدان سود می جویند. اینان نا آگاهان و نادانانی هستند که « اختلال ( بیماری ) بحران هویت » را نمی شناسند و از فرجام آن یعنی « اختلال شخصیت مرزی / آشفته و روان پریش » - که به باور همه ی روان پزشکان و روان شناسان سراسر گیتی از بد فرجام ترین و درمان نا پذیر ترین اختلالات روان پزشکی ست – بی خبرند ، هر چند شب و روز درگیر و گرفتار برآمدهای آشوبناک و دشواری آفرین آن بوده و هستند و خواهند بود !!

در راستای پایان بخشیدن به کوشش بیهوده و بد فرجام به چالش و کشمکش کشیدن « فرهنگ و هویت ملی » ناگزیر باید به مبحث « هویت » و شناساندن آسیب شناسی روانی « اختلال هویت » پرداخت ، شاید بیان اندکی از برآمدهای ناگوار و فاجعه آمیز این گونه کوشش های بدفرجام ناآگاهان نا دوراندیش مایه ی عبرت شود.

مفهوم « هویت » ساختاری پیچیده و در هم تنیده از درون مایه های شناختی ، زیست عصب شناختی ، روانی – اجتماعی ، فرهنگی ، رشدی ، روان پویشی ، و روانی – جنسی است و اهداف دراز مدت ، الگوهای دوستی ، حرفه گزینی ، ارزش گرایی ، وفاداری جمعی و ملی ، و گرایش و کردار جنسی – آمیزشی را در برمی گیرد. برآمدهای پیدایش اختلال و بحران در هویت آدمی ناگوار و مشکل آفرین هستند که از آن جمله می توان به اختلالاتی هم چون « اختلال شخصیت مرزی / آشفته و روان پریش » ، « اختلالات خلقی ( افسردگی یک قطبی و یا دو قطبی ) » ، « اختلال تنش و فشار پس از آسیب» و «اسکیزوفرنی» اشاره نمود.

«اختلال بحران هویت» به معنای دشواری و رنج شدید و فراوان ناشی از نا مشخص بودن و نبود قطعیت درباره ی هویت و موجودیت فرد مبتلا است. این اختلال در جوامع در حال گذار از سنت ، دامپروری و کشاورزی به صنعت ، فناوری و مدرنیته فراوان تر و چشمگیرتر از جوامع صنعتی و یا سنتی دیده می شود.عوامل پدیدآورنده ی « اختلال ( بیماری ) بحران هویت » چند بعدی هستند و می توان آن ها را از دیدگاه های زیست شناختی ، روان شناختی ، برهمکنش های خانوادگی ، و فرهنگی – اجتماعی مورد ارزیابی قرار داد.

تغییرات عصبی – هورمونی گسترده و چشمگیر ، به دست آوردن توانایی جنسی – آمیزشی و همانند آفرینی ( تولید مثل ) ، تجربه های عاطفی عمیق انتقال داده شده ، رشد و پیشرفت اندیشه ی عملیاتی صوری ، و نیازهای روان شناختی و تکاملی برای جدا شدن و استقلال یافتن از پدر و مادر ، دست یافتن به کاشانه ای شخصی ( اتاقی از آن خود ) ، به دنبال اهداف حرفه ای رفتن و درگیر صمیمیت احساسی و جنسی – آمیزشی شدن همه و همه دگرگونی هایی ویژه ی سنین نوجوانی و جوانی هستند که تنش و استرس فراوانی را بر آدمی وارد می سازند.

دست یافتن به سازگاری فردی و اجتماعی در زمینه هایی چون کنترل تکانه ، خلق ، تصویر بدنی ، روابط بین فردی ، چیرگی بر دنیای پیرامون ، پیگیری اهداف حرفه ای و آموزشی ، آسیب های روان شناختی ، و سازگاری با افراد فراتر مواردی ست که در پرسشنامه ی تصویر از خویش نوجوانان برای ارزیابی اختلال بحران هویت به کار رفته است. از نوجوانان نرمال این انتظار می رود که بتوانند خودشان را در برابر موقعیت های گوناگون زندگی حفظ و کنترل نمایند و دچار تنش و اضطراب و آشفتگی و آشوب بیش از اندازه نشوند ؛ در روابط با والدین و آموزگاران خویش مشکلات جدی ، شدید و دیرپا پیدا نکنند ، و در روابط نزدیک ، صمیمانه و عاطفی ، ضمن دارا بودن برداشت شخصی و تصویر بدنی خوب ، مناسب و منطقی از خویش ، در گرایش و رفتارهای جنسی – آمیزشی شان استوار ، پایدار و با ثبات باشند. این انتظارات درست همزمان با هنگامی ست که نوجوان « فردیت یافتن دوم » خویش را سپری نموده و به یک پیوستگی رو به ثبات نقش ها ، ارزش ها ، آرمان ها ، و احساس های ناهمگون زندگی می رسد.

این همانا پیدایش سازگاری میان برداشت از خویش نوجوان و جوان با برداشت ها ، انتظارات ، و فرصت هایی ست که در پهنه ی اجتماع پیرامون او به چشم می آید. پیوستگی هویت در زیر ساختارهای جنسی ، همانندسازی با همتایان ، تصویر بدنی و سیرت و اخلاقیات برآمد چنین سازگاری خواهد بود.

آن چه در « اختلال ( بیماری ) بحران هویت » رخ می نماید و کانون توجه و تمرکز بالینی می شود ، سردرگمی و نبود قطعیت و یقین درباره ی اهداف درازمدت ، برگزیدن حرفه ، الگوهای دوستی ، گرایش و کردار جنسی و وفاداری جمعی و ملی است. بنابراین ، « اختلال ( بیماری ) بحران هویت » درست در سرنوشت سازترین سال ها همه ی جنبه های مهم زندگی افراد را دگرگون نموده و مورد آسیب ژرف ، فراگیر و دیرپا قرار می دهد تا آنان از یافتن یک مسیر منطقی واقع بینانه برای گذار همراه با کامیابی و سربلندی به دوران بزرگسالی محروم باشند. از این رو اینان جبر گرا گشته و بیش از خواست و اراده به تقدیر و طالع و سرنوشت و استخاره رو می آورند.

اینان نمی دانند که هستند ، برای چه به دنیا آمده اند ، و برای امروز و فردایی بهتر و آسوده تر چه باید بکنند. اینان در امروز سرگردان و به فردا نا امیدند و از این رو تنش ، تشویش ، اضطراب ، ترس و هراس و افسردگی ( یک قطبی و یا دو قطبی ) و ناکامی و خشم و پرخاشگری را بارها تجربه می نمایند.این گونه افراد توانایی ناچیزی برای عشق ورزیدن و صمیمیت دارند و نزدیکی به دیگران برای شان تنش و اضطراب پدید می آورد پس به انزوا و جدایی گزینی یا گرویدن به گروه هایی خاص با آرمان ها و ایده هایی ویژه – و از جمله باندهای خلاف مدار ، تبهکار و جامعه ستیز - کشیده می شوند. دوره های اضطراب و افسردگی و برآمدهای از دست رفتن فرصت های رشد و تکامل روانی – اجتماعی و تجربه های تکانه ای و بی اندیشه ی این گونه بیماران آن ها را به سوی مصرف مواد محرک و مخدر و الکل می برد.

کردارها و گرایش‌های جنسی‌ غير طبيعي و انواع و اقسام هنجارگریزی‌ها، ارزش‌ستیزی‌ها و لاابالیگری‌های جنسی و آمیزشی در این گونه بیماران شایع است. اینان ممکن است بارها و بارها دچار کشمکش ذهنی و عملی با میل و کشش و کردار‌های جنسی همجنس‌گرایانه شوند و درست در همان هنگام که چنین کشش و کرداری را با هویت و روابط کلی خویش پیوسته و هماهنگ نمي‌یابند، به‌گونه‌يی تکراری بدان تن دهند. البته این اختلال (بیماری) ممکن است به‌گونه‌يی واژگون به آنچه گفته شد، باعث شود تا فرد نسبت به آزمودن تجربه‌های جنسی دچار شرم بیش از اندازه، غیر منطقی و بیمارگونه شده و از هر گونه گرایش جنسی سازگار با هویت و نقش جنسی‌اش بگریزد.

در نگاهی ساده و کوتاه و نه‌چندان ژرف و تخصصی به اجتماع نوجوانان و جوانان و حتي بزرگسالان، شیوع بالای این اختلال (بیماری) و برآمدهای ناگوار بیان شده در بالا (به‌ویژه «اختلال شخصیت بوردرلاین (مرزی)/آشفته و روان‌پریش» و «کردارهای گروهی تبهکارانه و جامعه‌ستیز») را مي‌توان به آسانی تماشا كرد. با توجه به بدفرجام و بسیار دشوار درمان‌پذیر بودن عواقب «اختلال بحران هویت»، آیا پیشگیری جامعه‌نگر بر درمان مقدم نیست؟ و کوشش در مسخ و نابودی آیین و فرهنگ و هویت ملی و برگزیدن و جایگزین كردن آیین و فرهنگ و هویت ناخودی و بیگانه به افزایش شیوع و گسترش و شدت یافتن این بیماری نمي‌انجامد؟ فرجام و برآمدهاي ناگوار و فاجعه‌آميز اين بيماري را به‌آساني هر روز و همه‌روزه با نگاهي شتابان در لابه‌لاي اخبار دردناك و تاسف‌براگيز صفحه‌هاي حوادث روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌ها جست‌وجو كرد. فزوني يافتن وسواس‌هاي جنسي، جسماني (زيبايي چهره و پيكر) و مذهبي (كفرآميز) در ميان نوجوانان، جوانان و بزرگسلان نيز برآمد همين اختلال (بيماري) بحران هويت است.

راز « نوروز » تنها در دمیدن معنا و آفریدن هویت ملی نیست. « نوروز » آیینی ست که با پیش نیازها ، فرآیندها ، سیمایه ها و درون مایه های « شناختی » و « رفتاری » خود آلودگی ، زشتی ، پلیدی ، کینه توزی ، دشمنی ، دوری ، افسردگی ، سرخوردگی ، سرگردانی ، تنش ، اضطراب و مانند آن را در گستره ای پهناور و اندازه ای ژرف برای هفته ها می زداید و در عمل به سازگاری و رشد و تکامل ویژگی ها و زیر ساخت های « منش » ، « انگیزش » و « جان و روح » ما ایرانیان برخوردار و پذیرای آن می انجامد و روزی « نو » را برای مان به ارمغان می آورد.

« چهارشنبه سوری » این آیین کهن ، ماندگار و هرگز فراموش ناشدنی در پیشواز نوروز ، و همچنین « سیزده بدر » باستانی و همواره پاس داشته شده کارکردها و اثرهای روان شناختی فراوانی در راستای رشد و تکامل « اندیشه » ، « شناخت » و « رفتار » افراد – به ویژه در مراحل پیاژه ای « اندیشه ی پیش عملیاتی ( دو تا هفت سالگی ) » ، « عملیات غیر انتزاعی ( هفت تا یازده سالگی ) » و « عملیات صوری ( یازده سالگی تا پایان نوجوانی ) » - دارد.

به راستی کدام آیین همچون « نوروز » ، « چهارشنبه سوری » و به ویژه « سیزده بدر » این چنین توانمند و سرشار می تواند در آستانه ی دگرگون شدن آفرینش و شکفتن شکوفه های بهار زندگانی ، افزون بر دمیدن « روح و جان » و « هویت ملی » در کالبد سرگردان ، مرگ گرا و زندگی گریز ما ایرانیان ، به رشد و تکامل ژرف و گسترده ی « اندیشه ی انتزاعی » ، « استدلال قیاسی » و « اندیشه ی فرضیه ای – قیاسی » نوجوانان مان بینجامد ؟؟؟ در هنگامه ی دور شدن انسان ها از یکدیگر و از دست رفتن و مرگ « باغچه » ها در زیر گام های مجتمع های آپارتمانی فراگیر ، بر درون مایه ی غنی و سرشار شناختی – رفتاری « نوروز » ، « چهارشنبه سوری » و « سیزده بدر » - این اندک اشانتیون باقی مانده از طبیعت خدادادی گیتی و عناصر چهارگانه ی آن ( آب ، باد ، خاک و آتش ) – با ساده انگاری و نا آگاهی چشم فرو نبندیم و میراث ملی کهن این چهارراه تاریخی حوادث ، این سرزمین کینه زده را پاس داریم.

به یاد او که نیک سرود: «من از بیگانگان هرگز ننالم/ که با من هر چه کرد، آن آشنا کرد

 www.savepasargad.com