International Committee to Save

the Archeological Sites of Pasargad

 

Link to English Section

يبانيه ها  |  پاسارگاد  |   خبرها  |  مقالات   |   هنر و ادبيات |    تاريخ  زدايي  | ديداري ـ  شنيداري  | جشن های ايرانی | محيط زيست |  تماس |  جستجو

 

پيوند به صفحه اصل

پاسخی به این مطلب از بهرام روشن ضمیر

پاسخی به این مطلب از مهرداد قدردان

اسلام در ايران

مروري بر سقوط ساسانيان و ورود اسلام به ايران


گفت و گو با دکتر پرویز رجبی

ایرج باباچاهی

پرويز رجبي متولد 27 ارديبهشت 1318 در روستاي امام قلي حدود 40 کيلومتري شمال قوچان است. در اين باره در رزومه خود مي نويسد؛ «در سه سالگي به سبب بازگشت پدرم به زادگاهش براي فعاليت در فرقه دموکرات به روستاي آق کند (ميان راه زنجان- ميانه) رفتيم. سپس تا 21 آذر 1325 و ماجراي درگيري فرقه دموکرات و دولت وقت مجبور شديم پس از فرار پدرم به شوروي به همراه مادرم به قوچان بازگرديم. بي آنکه کلمه يي فارسي بدانم در همان وقت به دبستاني در قوچان رفتم. تحصيلات ديپلم را در مشهد تمام کردم و در سال 1336 به استخدام اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) قوچان درآمدم و براي تدريس به شيروان رفتم. يک سال در آن اداره مشغول شدم و سال بعد به علت درگيري با رئيس اداره ترک خدمت کرده و به استخدام دادگستري قوچان درآمدم. آنجا هم زياد نماندم و سپس به تهران نقل مکان کردم. سال 1342 در بانک صادرات مشغول شدم و بالاخره براي ادامه تحصيلات در همان سال به آلمان رفتم. در سال 1349 با اخذ درجه دکترا در رشته هاي ايران شناسي، اسلام شناسي و ترک شناسي به ايران بازگشتم. با بازگشت به ايران در دانشگاه اصفهان استخدام شدم. انگار تقدير بود از لحاظ شغل و کار در جايي به سامان نرسم. نمونه اش اخراج مجدد از دانشگاه اصفهان بود که ساواک ترتيب آن را داد. يکي، دو سال به صورت تبعيدي در وزارت علوم به صورت هفته يي 14 ساعت در دانشگاه ملي تدريس کردم. مدتي را تعهد کردم بدون تماس با دانشجويان و با موافقت رئيس وقت دانشگاه ملي (شهيد بهشتي امروز) مرکز تحقيقات ايران شناسي را راه بيندازم. تمام اين امور و تدريس ساعتي پس از چند ماه باز به سرانجام نرسيد و دوباره به دستور ساواک عذرم خواسته شد. پس از انقلاب در بازگشايي مجدد دانشگاه ها و تعطيلي مرکز تحقيقات ايران شناسي از ورود به دانشگاه منع شدم. ناگزير اقدام به تاسيس مهدکودک کردم و خودم رانندگي يکي از سرويس ها را به مدت 10 سال برعهده گرفتم. اين 10 سال رانندگي و ارتباط با کودکان از زيباترين سال هاي عمرم به شمار مي رود. پس از اين سال ها و راه نيافتن به دانشگاه به ناچار راهي آلمان شدم و تا سال 1373 در دانشگاه هاي ماربورگ و گوتينگن به تدريس و تحقيق پرداختم. سرانجام احساس کردم که نمي توانم از ايران دور باشم و همان سال به وطن برگشتم. يک روز پس از ورود به خانه ام بدون اطلاع قبلي به مرکز دايره المعارف بزرگ اسلامي مراجعه کردم و با آغوش باز رئيس شيفته فرهنگ روبه رو شدم. از روز بعد با سمت رئيس بخش ايران شناسي مشغول به کار شدم و بيش از 250 مقاله نسبتاً بزرگ براي آن مرکز تاليف کردم.»گفت و گوي ما درباره تاريخ و دوره ساسانيان و اتفاقات امروز شروع مي شود؛ سوالاتي را که با نهايت حوصله شنيد و با همان حوصله و تواضع ذاتي اش پاسخگو شد.


-
اين علاقه به تاريخ و وقايع از چه زماني شروع شد؟


از همان بچگي فضول و بازيگوش بودم. هميشه به دنبال چگونگي وقايع بودم. داستان هايي که مادرم تعريف مي کرد هميشه يک شاه يا سلطان داشت. تاريخ بود و تمام آنها در من اثر گذاشت. احساس مي کردم از تاريخ خوشم مي آيد و بايد اشاره کنم که اين تاريخ خواندن آکادميک من در اثر يک تصادف بود. وقتي ديپلم گرفتم و مشغول کار شدم گرفتار يکسري مسائل بودم. به هر حال قسمت طور ديگري بود. در سال 1342 با کمک يک قاضي خيرخواه که در دادگستري قوچان با او آشنا شده بودم راهي آلمان شدم. همين آدم شريف هزينه سفر مرا تامين کرد تا براي ادامه تحصيل بروم. آنجا که بودم اولش وارد کالج شدم و تا يادگيري زبان رشته انتخاب نکرده بودم. يک روز به دنبال دو کتاب ايران شناسي بودم که گفتند از پروفسور والتر اينتس بگير. وقتي با او آشنا شدم همين باعث علاقه مندي من به تاريخ شد. پروفسور آدم عجيبي بود. معتقد به اصل تناسخ بود و هميشه مي گفت من طي 2500 سال از دوره هخامنشيان و ديگر سلسله هاي ايران در تخت جمشيد بوده ام و همه چيز را از نزديک ديده ام. عاشق تاريخ ايران بود و شايد به جرات مي توان گفت بسياري از نکات تاريخي ايران را او کشف کرده است. زماني که بازنشسته شد يک کتاب با عنوان «به کجا» نوشت که مقدمه آن را اين طور شروع کرد؛ «من اگر شخصيت جهاني نبودم (خط ميخي ايران را او براي اولين بار در جهان خواند و بسياري از نکات کشف نشده تاريخ ايران را براي اول بار بازگو کرد) به خودم اجازه نمي دادم اين کتاب را بنويسم.» من از همين روحيه و شيفتگي او به تاريخ کشورم خوشم آمد و از همان ساعت مثل يک شاگرد با او بودم. عکس او را اينجا روي ميزم دارم و همواره جلوي چشمم است. او چيزهاي زيادي به من ياد داد.

-
با اين توضيحات اوليه آشنايي شما با تاريخ مي خواهيم با آخرين سلسله پادشاهي ايران قبل از اعراب يعني ساسانيان شروع کنيم و بحثي که هنوز مورد مناقشه است؛ که وضع اجتماعي مردم در زمان ساسانيان چگونه بود و آيا زير فشار بودند؟

ساسانيان موسس يک سلسله 420ساله بودند که از معبد آناهيتا شروع شد (اردوان پنجم آخرين شاه اشکاني به دست اردشير کشته شد و به دستور او پوستش را کندند و در معبد آناهيتا آويختند). پدر اردشير متولي معبد آناهيتا پارس بود. با اين عمل حکومت مذهبي شروع شد. نمايندگان اين حکومت «کرديز» نام داشتند. نگاره اين کرديز (برنده) در فارس مانده است. (ماموري که علامت قيچي روي کلاهش است) حتماً مثل قيچي مي بريد و جلو مي رفت. اين کرديز در زمان ساساني وزير علوم ديني و اوضاع فقهي و دادگستري بود. کرديز پنج شاه را تعويض کرد تا توانست همه چيز را براي قدرت ساسانيان که در حقيقت قدرت خودش بود، مذهبي کند. او هر کسي را مي خواست،مي آورد و مي برد. با دستورالعمل هاي زيادي که صادر کرد اولين حکومت ديني- سياسي جهان را پايه گذاري کرد. به هر حال اين حکومت ديني قدرت گرفت و ما مي بينيم براي اولين بار در زمان ساسانيان، ماني با يک نهضت ديني عليه کرديز برمي خيزد و کشته مي شود. بعد هم نهضت مزدک و آن تفکرات اشتراکي که تا به امروز با شکل هاي مختلف ادامه دارد. تفکر اشتراکي مزدک با رگه هايي در مارکسيسم و کمونيسم هنوز ديده مي شود. مزدک را نمي شود دقيق کاويد، چرا که مدارک متعلق به او را کساني نوشتند که تحت پوشش آن زمان بودند. به هر حال با اين وضعيت حکومت ديني ساساني به جايي رسيد که رو به اضمحلال رفت. مردم تحت فشار ماليات و عذاب هاي ديگر بودند و با اعمال کرديز موافق نبودند. اگر به کتاب «ونديداد» که يکي از پنج کتاب اوستاست- البته اوستاي متاخر که به زرتشت مربوط نيست- مراجعه کنيم در آن تمام دستورهاي ديني ديده مي شود و همين ها کمر مردم را شکسته بود.

-
با توجه به اين مسائل که اشاره کرديد، داستان طبقه بندي مردم در زمان ساسانيان چگونه بود؟

اين طبقه بندي در سيستم مردم آريايي بود و به زمان خاصي مربوط نمي شود. مردم آريايي پيرو نظام کاستي (طبقه بندي) بودند. البته اشاره کنم که اين نظام امروز در هند مانده و به چشم مي خورد. ما در آن زمان سه طبقه داشتيم؛ 1- طبقه روحانيون 2- طبقه ارتشتاران و 3- کشاورزان که به مرور زمان طبقه پيشه وران هم به آن اضافه شد. از هيچ طبقه يي نمي شد به طبقه ديگر وارد شد. شما اگر دانشمند و عالم بوديد نمي توانستيد وارد طبقه ارتشتاران يا گردونه سواران شويد. داستان خسروپرويز و کفشگر را حتماً شنيده ايد. به هر حال الان هم در ايران از اين طبقه بندي ها داريم؛ طبقاتي که به سرعت ايجاد و جابه جا مي شوند. ايران اولين کشوري است که صنف سنديکا درست کرده است. به همين راسته هاي بازار توجه کنيد. راسته موبايل فروشان و کامپيوتر که به سرعت تشکيل مي شود و با آخرين سرعت بدون امکانات ارتباطي تمام اخبار بين المللي و داخلي مربوط به صنف خود را متوجه مي شوند. به هر حال اين طبقه بندي ريشه دارد و به گذشته تاريخي ما برمي گردد. شمال شهر و جنوب شهر و ده ها نمونه در اين زمينه هميشه جلوي چشمان مان است.

-
اين طبقه بندي در زمان ساسانيان به چه شکل بود؟

در زمان ساسانيان روحانيون خيلي قدرت گرفتند. ريشه اين قدرت به حکومت مغان در زمان مادها برمي گشت. مغان در آنجا حکومت مي کردند و اهل جادو و جنبل بودند. امروز واژه «مغ» در تمام دنيا هست. MAGIC يا همان قلم و ماژيک جادو
مي کند و مي نويسد. ما اهل جادو و جنبل بوديم. آن مغان هم براي خود مهستان و انجمن داشتند. پنهان بودند و همه کارهاي سياسي را انجام مي دادند. بعدها اين مهستان به شکل هاي مختلف ادامه يافت و به فراموشخانه و فراماسون و فراماسونري رسيد. اشاره در طبقه بندي زمان ساساني بود. دخالت بيش از حد روحانيون و کرديز در امور مردم براي جهت فکري دادن به مردم کمر جامعه را شکست و اتفاقي که نبايد مي افتاد، رخ داد. فشار اقتصادي شايد دخيل باشد اما در جهان کمر ملتي را نشکسته و هيچ انقلاب و قيامي به خاطر شکم نشده است. دخالت بيش از حد روحانيون با مذهب کمر مردم را شکست و لازم است اشاره کنم مردم در زمان حکومت 470ساله اشکانيان فارغ از فشار دين و مذهب بودند.

-
اين روحانيون و دين که اشاره مي کنيد به چه صورت عمل مي کردند؟

اين فشار و امر و نهي از زرتشتي گري مي آمد. به اعتقاد تاريخ بخشي از زرتشتيان امروز هم از همان زرتشتي گري هستند. زرتشت چيز ديگري مي گفت (گفتار نيک، پندار نيک، کردار نيک) و هيچ وقت امر و نهي نمي کرد و نداشت. تمام اينها حاشيه تفکر زرتشتي گري بود که در ونديداد آمده است. به هر حال تمام اين اعمال و رفتار در کنار نظام طبقه بندي باعث شده بود مردم از سلسله ساساني بيزار شوند. هر روز يک شاه جديد مي آمد و اين رفت و آمدها به توران دخت و پوران دخت رسيده بود. تمام مردم ناراضي شده بودند. تفکرات غالب روحانيون زرتشتي در جامعه حاکم بود و هر روز با يک دستور جديد مي آمد. در کنار اينها اسلام با زيباترين شکل و شعار برابري و برادري وارد شد و با تفکر زيبايي جلو آمد.

-
با توجه به قدرت و امپراتوري ايران باستان اعراب چگونه وارد شدند؟

اسلام در ايران با تفکر ايراني آميخت. اسلام يک پرداخت و ويرايش ايراني پيدا کرد. ما مي گوييم در زمان هخامنشيان، اشکانيان و ساسانيان قسمتي از آسياي صغير و بين النهرين و شامات و يمن و عدن براي ايران بود. مثل امروز مرز نداشتيم. حوزه فرهنگي و قدرتي ايران بود. وقتي اسلام به ايران آمد ما هزار سال با روم و يونان جنگيده بوديم و هميشه تيسفون خط عطف و نقطه مرز بود در حالي که بعد از دو هزار سال به سختي مي توانيم واژه يوناني در فارسي پيدا کنيم. اما چطور شد اعراب با اسلام از خجند و مشهد و سمرقند و بخارا سردرآوردند و اينجا مرکز جهان اسلام شد؟ به همان طبع و ويراستاري ايراني مي رسيم. اين به وسيله ايراني ها هدايت شد. يکي هم در اين ميان سلمان فارسي بود.

-
آيا سلمان فارسي هم در حمله اعراب نقشي داشت؟

يک يا دو جا نامش در تاريخ آمده و روي همين ها قصه بافته اند و به اينجا رسيده ايم. او در اصل تفکر ايراني را به عربستان برد. همين و بس. ديگر نام و نشان زيادي از او در تاريخ نمي بينيم. ما در زمان ساسانيان بسياري از شاهزاده هايمان در ميان اعراب تربيت مي شدند. اعراب مردماني بودند با فرهنگ خوب و سليم النفس و راستگو (هنوز هم هنگام نماز مغازه هاي خود را باز مي گذارند و مي روند).

-
به هر حال با توجه به اين اشاره ها در تاريخ از حمله اعراب به امپراتوري پارس گفته مي شود. اين جمعيت اندک چگونه و با چه سلاحي حريف امپراتوري ايران شد؟

اعراب با يک شمشير و با ايمان مي جنگيدند. در جنگ هاي قبلي ساسانيان و اشکانيان، مزدور عليه آنان مي جنگيد ولي اينجا سپاه اعراب مزدور نبود، اعتقاد بود و با ايمان جلو مي رفت. البته در اين ميان پس از ورود سپاه به داخل کشور، کمک ايرانيان فراموش نشود که باعث شد تا سمرقند و بخارا بروند. به هر حال با تمام اين موارد تفکر يک تفکر رهايي بخش بود که اتفاق افتاد. اعراب نقش پخته يي را بازي کردند. ببينيد چه در زمان هخامنشي و چه در زمان ساساني صدايي جز دربار شنيده نمي شد ولي چه مي شود که با ورود اسلام از هر روستايي يکي بلند مي شود.

-
آيا در کنار اين تفکر با زور شمشير و غارت و کتابسوزان روبه رو نشديم؟

به هر حال در برابر دعوت به اسلام با زور شمشير حتماً اتفاقاتي افتاده است. هر دو طرفش بوده است. يک جا زور، يک جا هم به راحتي پذيرا شده ايم. به هر حال در دوره يي که ايرانيان آشنا به زبان عربي نبودند و عرب هم به زبان فارسي آشنا نبود، ورود عرب ها به ايران بدون توسل به زور امري محال بوده و من معتقدم دعوت به اسلام در دهه ها و سده هاي بعدي به آرامي صورت گرفته و نبايد باور داشت دو قومي که زبان همديگر را نمي فهمند خيلي راحت با هم کنار بيايند. در مورد کتابخانه ها و کتابسوزي با توجه به نظام کاستي و طبقه بندي در مورد تحصيل نبايد اين اتفاق را باور کرد. تازه در کنار آن با توجه به خط پهلوي شکسته 11 حرفي هيچ آثاري نداشتيم و مي گويند کتابخانه و کتابسوزي که فلان کتابخانه 11 روز مي سوخته. (با توجه به جنس کتاب و کاغذ و نهايتاً در آن زمان پوست آتش سريع مي سوزاند و نمي تواند 11 روز بسوزد، امروز با اين همه امکانات اگر کتابخانه يي آتش بگيرد ظرف چند ساعت مي سوزد و نابود مي شود.) به هر حال ما ملتي روايي هستيم و استناد به شنيده ها مي کنيم و هيچ وقت دنبال مدرک و سند نمي رويم. در يک جمع بندي نهايي مي توان گفت اعراب در رفتارهاي نيک و بد خود در مسير حرکت زمان قرار داشتند. اگر سر بريدند و به زور متوسل شدند به اسلام ربطي نداشت. اگر اسلام سختگيرانه عمل کرده باشد، بايد فقه اسلامي و قوانين مرتبط با آن در جاي خود مورد بحث قرار گيرد و سپس داوري شود.

-
اشاره کرديد اعراب در آغاز با شعار برابري و برادري وارد شدند و با توجه به نظام کاستي مورد استقبال قرار گرفتند. چه شد که آنها به موالي و بنده در مورد ايرانيان رسيدند؟

پيداست که اعراب مسلمان هنگام ورود به ايران نتوانستند آن طوري که اسلام خواستار آن بود عمل کنند. آگاه و ناآگاه با متبلور کردن قوم عرب و برتري که براي اين قوم قائل بودند اشتباهات فراواني را نيز مرتکب شدند. از آن جمله تاسيس خلافت ظالم و فاشيست بني اميه بود. به هر حال نمي توان قوم عرب را از اين گناه بزرگ به اين بهانه که رهبران شان خائن و فاشيست بودند مبرا دانست. مثلاً داستان موالي و اينکه مسلمانان غيرعرب حتماً بايد تابع مولايي باشند که در اصطلاح موالي خوانده مي شود، داستان ملال آوري است. بايد اشاره کنيم که ايرانيان مسلمان اجازه نداشتند از اسب استفاده کنند در حالي که ملتي بوديم که به عنوان نخستين اقوام جهان از اسب براي سواري استفاده مي کرديم. مثال هايي از اين دست فراوان است. اسلام در آغاز با يک تفکر آسان وارد شد و به مرور زمان دچار گرفتاري و قرائت هاي مختلف شد. شاخ و برگ به آن داده شد. آخر اينقدر پيچيده نيست. من به خدا اعتقاد دارم يا ندارم. چرا به انواع مختلف آن را تفسير مي کنيم. همين مساله در مرور زمان به شکل ديگري
درآمد. شايد در آغاز به زور شمشير و تهديد بود اما بعد به جزيه رسيد. اعراب براي ايرانياني که قادر به درک و فهم دين جديد نبودند با مساله جزيه گرفتن راه را باز گذاشتند؛ راهي که دربار خلفا را هم به فيض هنگفتي از لحاظ ثروت رساند. حتي يکي از امراي عرب در خراسان جزيه را لغو کرد و مي خواست با زور جزيه پردازان را مسلمان کند و خليفه وقت وقتي متوجه شد از او خواست فوراً اين حرکت را متوقف کند چون خزانه تهي بود يا در مورد قوانين جديد اسلام افرادي چون غزالي و مولوي مي خواستند به آن شاخ و برگ بدهند. غزالي يک آدم دگم بود. مي گفت در عيد شادي نبايد باشد و عقايدي از اين دست داشت. به هر حال آنقدر غزالي غزالي کردند و مکتب غزالي که هيچ کس به اين دست عقايد و نظرات او توجه ندارد.اعراب در بدو ورود به ايران گرفتار طبقه و کاست نبودند و امت اسلامي بودند و اسلام با شعار پاکي و برادري و برابري وارد شد. به هر حال جنگ بود و در اين مسير مراحلي و عقايدي پيدا شد که به تفسيرهاي مختلف رسيد.

-
جامعه اعراب قبل از ورود به ايران در چه وضعيت اجتماعي بود؟

اعراب عربستان خاصيت مردم کويري را داشتند. مردم مکه و مدينه آدم هاي صادقي بودند. کاروان هاي بزرگ با توجه به پاکي اعراب بدون خطر از شامات عبور مي کرد و به بازار مکاره مکه مي رسيد. امروز هم همان وضع است. با توجه به جمعيت دو ميليون نفري آن زمان ايران، جمعيت اعراب مي توانست به 200 تا 300 هزار نفر برسد. آنها غني بودند. يک خليفه بود و بقيه ملت و خانواده ها داخل چادر زندگي مي کردند و درآمد اضافي خود را به بيت المال مي دادند و در جامعه خود بيت المال داشتند و فشاري روي آنها نبود. ايران به هر حال بدتر از آنها بود و متاسفانه سيستم کاستي دست و بال ها را بسته بود و فشار مي آورد.

-
آيا اين جامعه تاثيري هم در جامعه ايراني داشت؟

اعراب فاتحان نيکوسرشتي بودند. اهل ياد گرفتن بودند و به فرهنگ و داشته هاي ملت مغلوب توجه مي کردند. (توجه کنيد در جنگ هاي داخلي خود يکي از شروط آزادي اسرا ياد دادن سواد به 10 بي سواد بود.)اعراب در عربستان مسجد داشتند و اين مسجد عبارت بود از يک مربع ساده که مردم در آن نماز مي خواندند. حرکت زيبايي که مردم به تبع يک نفر به يک طرف نگاه مي کنند و حرف مي زنند. اين مساجد خانه هاي فرهنگي و شورا بود. مردم جمع مي شدند و حرف روز مي زدند و مشاوره مي کردند. ناخواسته بود و به آن نياز داشتند. اين حرکت به ايران آمد و امروز نماز جماعت يکي از زيباترين حرکات جمعي است. به غير از آن با ورود اسلام سيستم تکصدايي و کاستي از ميان رفت و عالمان، دانشمندان، شعرا و اهالي فرهنگ و ادب و ساير علوم از تمام نقاط ايران بلند شدند. من در ترازوي هزار کفه نوشته ام اسلام که مستقر مي شود، در سنه چهارم و پنجم هجري با دارالحکمه سيل ترجمه ها شروع مي شود. اين مترجمان که اکثراً ايراني بودند سيل ترجمه ها را از يوناني شروع مي کنند و اين موج به شمال آفريقا، اسپانيا و اروپا مي رسد. اروپا يونان را با اسلام شناخت. اين اسلام ايران است و با ايران شناخته مي شود. دانشمندان يوناني فرار کردند و به ايران آمدند و وارد دارالحکمه شدند. اين نهضت دارالحکمه سبب رنسانس در اروپا شد. مارکس و انگلس با اين رنسانس آمدند. به نقش مثبت و منفي کمونيسم کاري ندارم ولي يکي از اثربخش ترين حرکات بشري بود. متاسفانه همواره اين حرکت ها در اثر فردگرايي و راس هرم ها به انحراف مي کشد.

-
در توضيح ورود اسلام به رنسانس و تاثير آن از اين حرکت اشاره کرديد. دارالحکمه چه نقشي در رنسانس داشت؟

ژاندارک را ببينيد. مسيحيت هم قبل از رنسانس رفتار وحشتناکي با ملت و عالمان خود داشت. آتش مي زد، شکنجه مي کرد و دگماتيسم حاکم بر پاپ و تشکلات کليسا و نقش آنها در حکومت هاي ملي ابعاد بسيار ظالمانه يي داشت. تفکر ايراني به دارالحکمه مامون راه يافت و با ترجمه کتاب هاي ايراني، هندي و يوناني به عربي فرهنگ جديدي که در حقيقت پايه گذارش ايرانيان بودند از راه شمال آفريقا به سيسيل در ايتاليا و جنوب اسپانيا راه يافت و در آنجا با دگرگوني هاي ناشي از فرهنگ بومي به سراسر اروپا رخنه کرد و به اعتراف خود غربي ها پايه هاي رنسانس را بنا نهاد.

-
با توجه به دارالحکمه و نگارش تاريخ و ترجمه ها که اشاره کرديد، مورخان ايراني قبل از اسلام چه وضعي داشتند؟

تمام نوشته ها خداي نامه و در مدح شاهان بود. ما ايراني ها ملت روايي هستيم و کمتر علاقه به نوشتن وجود داشت. در زمان هخامنشي و اشکاني ابرقدرت هستيم اما هومر و هرودوت و گزنفون نداريم. به اين کارها علاقه نداشتيم. شاهنامه روايي بود. خود اوستا هم روايي بوده است. زمان پيش از اسلام عده يي اين اوستا را حفظ بودند و به مرور زمان گفته هاي ديگر هم داخل آن مي شود. مثلاً «ميترا» کسي است که زرتشت او را نفرين مي کند و با او مي جنگد، اما در زمان ساساني ميترا يکي از قدسيان و يکي از ايزدان ايران مي شود. اين از آن رو است که روايي هستيم و از اين طريق به تدريج مسائلي وارد مي شود.

-
بعد از اعراب تاريخ نويسي به کجا رسيد، آيا امانتداري شد؟

تاريخ ما را در نخستين سده هاي هجري غير از آثاري که داريم بقيه را مورخان عرب نوشتند. مورخان عرب همگي سني بودند. اعراب نوشتن را دوست داشتند. به تاريخ ادب اعراب که توجه کني نوشته شده آنها ملتي عاشق پيشه بودند. رئوف و عاطفي بودند. سفر که مي کردند در موقع استراحت سنگ برمي داشتند و روي سنگ شعرهاي عشقي مي نوشتند و پرتش مي کردند. الان هزاران نمونه از اين سنگ ها پيدا شده است.

برعکس آنها در ايران خواندن و نوشتن مختص طبقات بالا و دربار بود. تاريخ اول ما را هم اين اعراب نوشتند. البته بيشتر اين مورخان مثل طبري خون ايراني داشتند و نگاه شان ايراني بود. منتها اگر تاريخ 15 جلدي طبري را مجدد ويراستاري کني دو جلد بيشتر نمي ماند و الباقي همه گزارش هاي خيالي است. ابن اثير، طبري، ابن خلدون، ابن بطوطه و ابن مسکويه تماماً عرب بودند اما با نگاه و شعور ايراني مي نوشتند. به هر حال از لحاظ امانتداري درستي تاريخ آنها قطعي نيست. مورخ براي نگارش و سنجيدن ابزاري دارد. آدم متوجه مي شود تاريخ چگونه روايت شده و آيا اصلي است يا خيالي، اما هر نوشته يي و تفکري از آن زمان تاريخ محسوب مي شود.

-
با توجه به نگاه ناسيوناليستي گزنفون و هرودوت آيا اعراب هم دچار اين نگاه و عرق ملي بودند؟

مورخان صدر اسلام نگاهي به عرب نداشتند. اعراب کشوري نداشتند و قبيله قبيله زندگي مي کردند. بيشتر نگاه ها به جهان اسلام بود و کمتر تعصب در آن ديده مي شد. اگر اينچنين بود بايد به ديگر اقوام فحش مي دادند. مثلاً ابن خلدون مي نويسد؛ فهيم ترين ملت دنيا ايراني ها هستند و اين ايراني ها هستند که به جهان اسلام فرهنگ دادند. همه آنها با صراحت از اين مثال ها زياد دارند.

-
اين تاريخ نويسي ايران از چه زماني جدي شد؟

شکوفاترين عصر تاريخ نويسي ايراني در زمان مغول است. با رشيدالدين فضل الله که خودش وزير بود شروع شد و کم کم ايرانيان به نوشتن علاقه مند شدند. البته فراموش نکنيم که در آغاز با احسن التواريخ و به به التواريخ و چه چه التواريخ شروع و نوشته مي شد. اين تاريخ ها براي حاکم و شاه نوشته مي شد تا او خوشش بيايد. در زمان علي مرادخان زند تاريخ گيتي گشاي (ابوالحسن نامي) نوشته شده که 15 صفحه آغازين آن تماماً به القاب شاه (کله فلان، دست فلان، پا فلان) ختم مي شود. شاه او را صدا زد و گفت اين پدرسوخته را فلک کنيد. بعد هم مي گويد؛ پدرسوخته، اين تاريخ است يا مزخرفات که نوشته يي. اولين مورخ فهميده ما محمد حسن خان اعتماد السلطنه است که به سبک مدرن و اروپايي نوشته است. به تاريخ اشکانيان و به قلم او توجه کنيد که در زمان ناصر الدين شاه تمام نسخه هاي فرانسوي، انگليسي و آلماني را خودش خوانده و ترجمه کرده است. تاريخ اشکانيان کار سختي است و او کار باشکوهي کرده. اولين بار تاريخ ايران با رفرنس و سند نوشته مي شود. البته فراموش نکنيم پدر همين آدم مرگ امير کبير را اجرا کرد و او را رگ زد و اين مورخ نوشت امير کبير بر اثر سرماخوردگي از دنيا رفت. او با اين کار اعتماد ها را از بين برد تا ما به اکثر رفرنس ها توجه کنيم. مورخ الدوله سپهر نيز يکي ديگر از تاريخ نويسان است. البته حکومت قاجار را فراموش نکنيم که نوشتن و ننوشتن اين مورخان از آن دوران زياد فرقي ندارد چون هر برگ از تاريخ قاجار که ورق مي خورد ننگين و ننگين تر مي شود.

-
برخورد اعراب با نمادهاي تاريخي ما چگونه بود؟

اين سوال خوبي است. آسيب چنداني وارد نشد. نمونه اش ايوان مدائن بود که تا اين اواخر ماند تا در زمان جنگ با عراق آسيب ديد. البته در آن زمان خلفاي وقت، بغداد را با آجرهاي تيسفون ساختند. بغداد به معني خداداد بود و آجرهاي
تيسفون را براي ساخت آن بردند. عمدي در کار نبود، درک بشر به امروز نرسيده بود. توجه کنيد ارگ عليشاه تبريز و دروازه هاي تهران و تلگرافخانه و ساختمان شهرداري در اين عصر جديد خراب شد و همه براي عمران و معماري شهر فدا شدند، بي آنکه به ارزش فرهنگي و ساختماني آن توجه شود. اين قضيه يکدفعه مهم شد و امروز به مجسمه ها هم توجه مي شود. در آن زمان براي ساختن همين بغداد و انتقال آجر از تيسفون هر دو کشور را کشور خود مي دانستند و مرز وجود نداشت.

-
پس اين عرب ستيزي از چه زماني شروع شد؟

عرب ستيزي چيز جديدي است. از قرن بيستم شروع شد. اين وطن دوستي و حس ناسيوناليستي هم پديده قرن بيستم است که در اروپا با امپراتوري روم و آلمان اتفاق افتاد. اين وطن باعث اين تفکرات شد که اينها آمده اند و تفکرات و آثار قديمي ما را گرفته اند. قبلاً اين حد و مرز و وطن نبود. مغول ها و آتيلا از بي وطني حمله کردند.

-
با اين اشاره چطور کوروش از آزادي ملل و سرزمين هاي ديگر مي گويد و سيلندر يا استوانه حقوق بشر او در مورد حقوق و وطن ساير ملل است؟

آن استوانه يکي از ارزشمندترين اشياي جهان است. ولي منشور آزادي و حقوق بشر نيست. اگر اين طور بود پس کوروش بزرگ در بين النهرين چه کار مي کرد که آزادي بدهد. کوروش در بابل و بين النهرين برخي جاها را نيز آتش زد و سوزاند و از بين برد. او سه امپراتوري بزرگ جهان را از بين برد.بين النهرين باستان يکي از بزرگ ترين فرهنگ ها بود که يک روز بعد از فتح بابل ديگر وجود نداشت. آخر چرا فراموش مي کنيم، بله کوروش اولين فاتحي است که بعد از فتح هر جايي به مردم احترام مي گذاشت که کار قشنگي است ولي آيا 40 هزار سرباز همراه او نبودند. شکم 40 هزار سرباز بايد پر شود. اين آدم ها سپر خود را به در خانه هاي فتح شده مي زدند و وارد مي شدند و هر کاري دوست داشتند، مي کردند. امروز به تمام اروپا توجه کنيد. علائم سپر و شير رويت مي شود. اروپا که شير ندارد. اين سپر ايراني با جنگ هاي صليبي به اروپا رفت و الگو شد و امروز به مارک و علامت تبديل شده است. اگر به زيبايي اعلاميه کوروش توجه مي کنيم بايد به اين موارد هم توجه کنيم. اين ادعاي بزرگي است که کوروش نخستين فرمان آزادي بشر را صادر کرد و در کنار آن به فرهنگ نابود شده بين النهرين توجه نکنيم.

-
با اشاره به کوروش يکي از بحث هاي امروز مساله پاسارگاد و سيوند است. آيا اين سد اثر مخربي بر اين مکان دارد؟

در تنگه بلاغي اگر حفاري کرده باشند که کرده اند آثار باستاني پيدا مي شود. همه جاي ايران همين است. اين تپه هاي قيطريه که يکي از باستاني ترين تپه هاي جهان است اگر حفاري شود يکي از پروژه هاي جهاني است و قدمت سيلک را دارد. همه جاي ايران همين است. آب نداريم ولي عتيقه داريم. مي شود در اين زمينه بهتر اعلام کرد و آگاهي رساند. يک باستان شناس خوب به صورت علمي ثابت کرده اين رطوبت براي پاسارگاد خوب است. اطراف همين سد کرج آيا رطوبت به چيزي ضرر زده است؟ در اصفهان هم مي گويند نبايد مترو احداث شود چون باعث تخريب زاينده رود مي شود، اما در پاريس و لندن و مسکو با آن همه رودخانه معروف با وجود مترو آيا آسيبي رسيده است. متاسفانه همان طور که اشاره کردم هنوز روايي هستيم و روي شنيده هاي شاخ و برگ داده شده هياهو مي کنيم. يکي آمده سايت پاسارگاد راه انداخته و حرف از ميراث فرهنگي و وامصيبتا مي زند و يکدفعه آن وسط مي پرد و از حجاب و برخوردها با آن مي گويد. اينها چه ارتباطي به هم دارند، من نمي دانم.

-
يکي ديگر از موضوعات پرسروصداي اين سال ها فيلم 300 بود، نظرتان راجع به آن چيست؟

300
يک فيلم از هاليوود در چارچوب نگاه هاليوود به جهان سينما است. هاليوود فيلمش همين است. پاپ را سوار بر گاري نشان مي دهد و فيلم هاي کمدي درباره کليسا دارد. جرج بوش را به لجن مي کشد و همچنين همواره به سياستمداران به چشم سوژه نگاه مي کند. ما بايد درباره صنعت سينماي امريکا حرف بزنيم. حال يکي از اين فيلم ها دامن ايران 2500 سال پيش را گرفته است. به هر حال دشمني ها وجود دارد و در اين ميان اين جور چيزها طبيعي است. من از روشنفکران خودمان تاسف مي خورم که فرياد واويلا و وامصيبتا سر دادند . فيلم يک اثر کم ارزش هاليوودي در همان چارچوب خاص خودش بود. اگر انتقاد مي کنيم بايد به همه موارد اعتراض کنيم. به مسيحيت و حضرت عيسي و ساير ارزش هاي ديگر هم اهانت مي شود نه اينکه فقط به اين مزخرفات مربوط به خودمان اعتراض کنيم. البته لئونيداس آنها همان آريو برزن خودمان است. چطور آريو برزن با 300 نفر جلوي اسکندر ايستادگي مي کند و قهرمان ملي مي شود ولي لئونيداس حق ندارد در آن تنگه ترموپيل جلوي سپاه ايران ايستادگي کند. به هر حال خارج از اين جريان خود فيلم سنديت تاريخي ندارد و تعجبي ندارد که به پوشش و ديگر ظواهر فيلم و شکل ايراني ها اعتراض کنيم. اگر خشايارشا سوار بر دايناسور مي آمد تعجبي نداشت چون ساختار هاليوود همان است. حساسيت نشان دادن ضعف است. چرا نمي گوييم ميليون ها مقاله و تاريخ ما را غربي ها نوشته اند. چرا حساسيت نشان نمي دهيم که خط ميخي ما را آنها ترجمه کرده و خوانده اند. خط پهلوي را خواندند و اوستا را هم خوانده اند. هنوز يک واژه ايران باستان نيست که خودمان خوانده باشيم. چرا به اينها اشاره نمي شود و نمي گوييم ملت هايي که اين همه روي تاريخ و فرهنگ ايران کار کرده اند اين کار را هم ساخته اند، چرا به گزنفون اشاره نداريم که در کوروش نامه از کوروش يک شخصيت والا براي تمام اعصار ساخته است. بايد انصاف داشته باشيم. به هر حال فيلم يک اثر مزخرف تجاري است که ايراني ها آن را پرفروش کرده اند. ساخته همان هاليوودي است که مسيح را وارونه سوار بر الاغ مي کند.

-
داستان واقعي 300 چگونه است؟

در هزاره هاي گمشده به آن اشاره کرده ام. وقتي خشايارشا به اسپارت نزديک مي شود به پادشاه اسپارت خبر مي رسانند که سپاه ايران در راه است. او با نيرويي کم 300 نفر را برمي دارد و سوگند مي خورد که يا کشته شوند يا نگذارند سپاه ايران از تنگه ترموپيل رد شود. به هر حال هم مي کشند و هم تا آخرين نفر کشته مي شوند. کسي اشاره نمي کند که ما آنجا چه کار داريم. اول داريوش به هواي جهان گشايي از يونيه - سرزميني در کنار درياي سياه که ايراني ها آنجا حکومت داشتند - تا آن طرف درياي سياه و روماني امروز مي رود. او با سپاهش موفق نمي شود و بعد از او خشايارشا آن سپاه را تقويت مي کند و مي رود. مردم اسپارت با توجه به اين پيشروي ايستادگي مي کنند. در تاريخ خودمان آريو برزن هم همين ايستادگي را جلوي اسکندر داشت. به نظر من مورخ در تاريخ نويسي بايد بي وطن باشد و بدون تعصب و احساس به هر دو طرف بنگرد. آيا دفاع از ميهن و سرزمين کار بدي است؟ پس چرا براي ما خوب است و براي ديگران بد؟ نگاه دوطرفه و بدون غرض کار را آسان مي کند و باعث مي شود بدون خشم به تاريخ نگاه کنيم.

-
منظورتان از اين بي غرضي و بي حسي درباره تاريخ شامل آثار فرهنگي هم مي شود؟

به هيچ عنوان اين طور نيست. ما به تمام آثار و ميراث باستاني خود بايد توجه داشته باشيم. امروز تخت جمشيد در وضع بسيار خوبي است و متاسفانه در زمان قاجار هيچ توجهي به آثار باستاني وجود نداشته است. آن دوران ننگين ترين دوره تاريخ معاصر ماست و بيشتر آثار باستاني و فرهنگي در آن زمان خارج شده و به موزه هاي لوور فرانسه و ساير موزه هاي اروپا رسيده است.مثلاً در يک مورد کاوش هاي باستاني يک دست مبلمان و لوستر و ساير لوازم يک کاخ براي زنگارروبي و بازسازي به خارج رفته و طبق قرارداد بايد برمي گشته که اين اتفاق نيفتاده و اعتراضي هم نکرديم. يا مثلاً در موردي ديگر در خاطرات همسر يک سفير فرانسوي از کاوش هاي او در شوش مي خواندم که 1500 صندوق عتيقه از راه زميني و دريايي خارج کرده و جالب است در همين خاطرات مي نويسد؛ در بازرسي هاي شبانه لباس کارگران از جيب يک کارگر دزد ايراني چند سکه پيدا کردم. آن وقت يکي نيست به اين خانم بگويد دزد تو هستي که اموال يک ملت را به سرقت مي بري. همين خانم مي نويسد در يک کاوش شبانه از زيرزمين سرستون دو کله گاو بيرون کشيديم که بالغ بر يک تن وزن داشت و چون قادر به حمل و بسته بندي آن نبودند، در يک شب باراني با پتک به جان آن افتاده و تکه تکه اش کرده اند.انگليسي ها زيباترين محراب مسجد جهان را در کاشان جلوي چشم نمازگزاران کندند و بار کردند و بردند و از اين نمونه ها زياد داريم. اي کاش به جاي اعتراض به آثار پوچي چون 300 به اين گونه موارد اعتراض مي کرديم که آثار باستاني سرزمين ما در آن کشورها چه کار مي کند و در اين زمينه انواع طومارها را امضا مي کرديم و به رويت جهانيان مي رسانديم
.

برگرفته از نشریه اعتماد

12 آبان 1388

http://www.etemaad.ir/Released/88-08-12/296.htm

 

کميته بين المللی نجات پاسارگاد

www.savepasargad.com