|
يبانيه ها | آرشيو پاسارگاد | آرشيو خبرها | مقالات | آرشيو هنر و ادبيات | آرشيو تاريخ زدايي | ديداري ـ شنيداري | | تماس | جستجو پيوند به صفحه اصلی
25 فروردين 1387 (2547 سال پاسارگارد) 13 آوريل 2008************************* کميته نجات پاسارگاد هيچ گونه وابستگی مذهبی و سياسي ندارد
گفت و گوی مسعود لقمان، سردبير تارنمای روزنامک با
دکتر عبدالمجيد ارفعي، کارشناس زبان های ايران باستان
و اولين مترجم منشور کورش بزرگ از زبان اصلي
داستانِ پُر آبِ چَشمِ گل نبشته های تخت جمشید
گفتم: استاد! خبری ازتان نیست؟ نگاهی معنادار انداخت و شعرِ "ابن یمین"، شاعر سده ی هشتم را به آرامی و با صدای مهربان و دلنشینش زمزمه کرد:
الحذار ای غافلان زین وحشت آباد الحذار / الفرار ای عاقلان زین دیو مردم الفرار
ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول / زین هواهای عَفَن، زین آبهای ناگوار
"دکتر عبدالمجید ارفعی" را از زمانی که با نام کوروش بزرگ آشنا شدم، می شناسم. چراکه او تنها مترجم ایرانی «فرمان کوروش بزرگ» از بابلی نو به پارسی است.
دکتر ارفعی در سال 1318 در بندرعباس بدنیا آمده و دانش آموخته ی زبان و ادبیّات فارسی است. او توانست در سال 1353 از پایان نامه ی خود با عنوان «زمينه هاى جغرافياى فارس براساس گل نبشته هاى تخت جمشيد» در دانشگاه شیکاگو دفاع و درجه ی دکترای خود را از این دانشگاه اخذ کند.
ایشان در کارنامه ی پُربار خود، تجربه ی همکاری با فرهنگستان ادب و هنر ایران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، راه اندازی تالار کتیبه های موزه ملّی، همکاری با بنیاد پژوهشی پارسه و پاسارگاد و پایگاه پژوهشی شوش و ... را دارد. او تنها ایرانی است که در زبان های ایلامی و اَکَدی (بابلی - آشوری) تخصص و همچنین با زبان های سومری، پارسی باستان، اوستایی و پهلوی آشنایی دارد.
در یک روز پائیزی در دفتر کارش مهمانش بودم و با او درباره ی سرنوشت 30 هزار گل نبشته ی تخت جمشید در دانشگاه شیکاگو، فرمان کوروش بزرگ، جفای روزگار و ... صحبت کردم. آنچه می خوانید حاصل این دیدار است و ...
|
... برادرم به من کمک کرد تا بتوانم از سوی یکی از استادان دانشگاه پنسلوانیا، بورس تحصیل در رشته ی زبان های ایرانی را از آن دانشگاه دریافت کنم. هنگامی که برای گرفتن توصیه نامه به نزد دکتر خانلری رفتم، ایشان از من خواست به جای این رشته، زبان های بین النهرین قدیم و ایلامی را فراگیرم تا خلا این مسئله، در ایران پُر شود. این موضوع را با استاد پورداود در میان گذاشتم و ایشان از توصیه ی دکتر خانلری بسیار استقبال کرد. چندی بعد (مهرماه سال 1344) راهی امریکا شدم ... |
|
از یک اتفاق ساده در کتابخانه ی ملّی تا دانشگاه شیکاگو
- چه شد که شما به خواندن گل نبشته های باستانی علاقمند شدید و همه ی عمر را برسر این کار نهادید؟
من از بچگی دیوانگیِ خاصی داشتم و اون چیزی نبود جز علاقه ی شدید به تاریخ.
از کلاس سوم - چهارم ابتدایی بود که حس کردم تاریخ را با پوست و گوشتم درک می کنم و راحتی خاصی با آن دارم. همین حس را به جغرافیا و فارسی هم داشتم در حالی که هیچ گاه چنین نزدیکی را مثلاً با ریاضیات در خود احساس نکردم.
به خاطر دارم که تابستان بود و تازه سال سوم متوسطه را به پایان رسانده بودم که با چند تن از دوستان به کتابخانه ی ملّی در خیابان قوام السلطنه (30 تیر) رفتیم. هنگامی که داشتم کارت کتاب ها را نگاه می کردم تا از میان آنها یکی را برای خواندن انتخاب کنم، اتفاقی نگاهم به کتاب «گاتها» -سرود زرتشت - از استاد ابراهیم پورداود افتاد. کتاب را درخواست و شروع به خواندن کردم. از خواندن آن بسیار لذّت بردم، چراکه آهنگین، زیبا و لطیف بود. همانجا متن اوستایی و ترجمه ی فارسی گاتها را کپی کردم و در خانه شروع به کلنجار رفتن با متن اوستایی گاتها کردم تا بتوانم زبان اوستایی را از روی آن فراگیرم.
- خاطرتان هست که چه سالی بود؟
دقیقاً نه.
سال سوم دبیرستان را تمام کرده بودم. شاید سال های 34-1333 بود. به هر روی، این علاقه را با خود حفظ کردم. در سال چهارم دبیرستان، دبیر فرزانه ای داشتیم به نام "جلال متینی" که اکنون در امریکا زندگی می کند. او برایم الفبای پارسی باستان را آورد و من به کمک ایشان از روی آن شروع به یادگیری پارسی باستان کردم. چندی بعد نیز در یکی از روزهایی که از میدان توپخانه می گذشتم نگاهم به کتاب «کارنامه ی اردشیر پاپکان» ترجمه ی محمد جواد مشکور افتاد که در کنار ترجمه ی فارسی، دارای متن پهلوی، لغتنامه، شکلنامه و ... بود آن را خریدم و از روی آن شروع به آموختن زبان پهلوی کردم. همچنین یکسالی را که تا ورود به دانشگاه مانده بود، نزد "موبد شهزادی" پهلوی آموختم. تا اینکه به دانشکده ی ادبیات وارد شدم و در آنجا با جدیت به فراگیری پارسی باستان، پهلوی و اوستایی ادامه دادم.
در اینجا جا دارد اشاره کنم که آشنایی من با خطوط قدیمی از ترجمه ی بسیار شیوای داود رسایی از الواح سومری آغاز شد.
- استادان شما در دانشکده ی ادبیات چه کسانی بودند؟
روانشادان ابراهیم پورداود (زبان های اوستایی و پارسی باستان)، صادق کیا (زبان پهلوی)، ایندوشکر (سانسکریت)، پرویز ناتل خانلری، محمّد معین، بدیع الزمان فروزانفر، صادق گوهرین، ذبیح الله صفا، لطفعلی صورتگر (زبان و ادبیات فارسی)، مدرّس رضوی و بدیع الزمانی (زبان و ادبیات عربی) و استادان دیگر که روان همه ی آنها شاد باد.
- چه شد که برای ادامه ی تحصیل به امریکا رفتید؟
برادرم به من کمک کرد تا بتوانم از سوی یکی از استادان دانشگاه پنسلوانیا، بورس تحصیل در رشته ی زبان های ایرانی را از آن دانشگاه دریافت کنم. هنگامی که برای گرفتن توصیه نامه به نزد دکتر خانلری رفتم، ایشان از من خواست به جای این رشته، زبان های بین النهرین قدیم و ایلامی را فراگیرم تا خلا این مسئله، در ایران پُر شود. این موضوع را با استاد پورداود در میان گذاشتم و ایشان از توصیه ی دکتر خانلری بسیار استقبال کرد. چندی بعد (مهرماه سال 1344) راهی امریکا شدم و هرچند که بورس تحصیلی در رشته زبان های ایرانی را از دست دادم، اما توانستم پذیرش تحصیل در زبان های میانرودان یا بین النهرین را از دانشگاه پنسلوانیا بگیرم. دو سالی آنجا درس خواندم و از آنجاکه دانشگاه پنسلوانیا متخصص زبان ایلامی نداشت، برای فراگیری ایلامی رهسپار دانشگاه شیکاگو شدم.
عبدالمجيد ارفعی (عکس از روزنامک
)
متاسفانه برخی از پژوهشگران ایرانی به رسم امانتداری چندان پایبند نیستند و این خُب، البته دردناک است. مثلاً شما به این کتاب تاریخ ایلام که به زبان انگلیسی است بنگرید. ببینید این کتاب 100 صفحه ای 40 صفحه مرجع دارد. آیا چیزی از نویسنده ی این کتاب کم شده؟ نه تنها چیزی از نویسنده ی این کتاب کم نشده، بلکه حتی زمانی که خواننده می بیند وی مستند سخن می گوید و وانمود نمی کند که همه چیزدان است، طبعاً اعتبار کارش هم بالا می رود. ولی در ایران سنتی به غلط جاافتاده که می خواهیم بگوئیم که این منم که همه چیز می دانم. در حالی که ما اگر اندکی اندوخته داریم تنها از خواندن کارهای استادان بزرگ حاصل شده است. متاسفانه اگر اعتراضی هم بکنی با فحش و ناسزا روبرو می شوی. همانطور که من شدم و من دیدم همکلام شدن با چنین کسانی در شان و شخصیت من نیست و من آدمی نیستم که بخواهم با دیگران دعوا کنم و برای خودم حاشیه بتراشم، این بود که دیگر اعتراضی نکردم. |
همکاری با فرهنگستان ادب و هنر ایران و چاپ فرمان کوروش بزرگ
- فرهنگستان ادب و هنر ایران که پیش از انقلاب به سرپرستی روانشاد دکتر پرویز ناتل خانلری اداره می شد، چه اهدافی را دنبال می کرد؟ و شما بعنوان یکی از پژوهشگران این فرهنگستان چه نقشی در پیشبرد این اهداف داشتید؟
این فرهنگستان دارای بخش های مختلف در زمینه های ایران شناسی بود که پژوهشگران در آنجا روی متون تاریخی، ادبی، استوره و ... کار می کردند. در این فرهنگستان هر کس بنا به تبحری که داشت، پژوهش می کرد.
چند سالی که در فرهنگستان کار می کردم، دو دغدغه ی اصلی داشتم. یکی ترجمه ی فرمان کوروش بزرگ از بابلی نو به فارسی بود که نزدیک دو سال به درازا کشید و دیگری تهیه ی یک کتابخانه ی مرجع بود. من توانستم علاوه بر خرید کتاب برای این کتابخانه، اشتراک 54 مجله ی معتبر را بگیرم و شرط من این بود که این مجله ها باید از شماره ی نخست در اختیار کتابخانه ی ما قرار بگیرد. بنابراین حتی اگر نسخه ای از شماره های قبلی آن مجله موجود نبود، آنها آن نشریه را برایمان زیراکس می کردند و می فرستادند.
- چه مقدار کتاب خریدید؟
سه تا چهار میلیون دلار، 8-27 میلیون تومان به پول آن زمان. البته اگر بخواهیم آن کتاب ها را اکنون تهیه کنیم، قیمت آن سر به فلک می کشد.
- این کتابخانه الان کجاست؟
در پژوهشگاه علوم انسانی است. از آنجایی که این کتابخانه بعد از انقلاب ارتباط خود را با فروشگاه های بزرگ کتاب قطع کرده، بسیاری از نشریات آن اکنون ناقص مانده است.
- چه انگیزه ای شما را بر آن داشت تا «فرمان کوروش بزرگ» را ترجمه کنید؟
خُب، یکی اینکه این تنها متنی است که از این پادشاه بزرگ داریم و دوم اینکه قبلاً روی این متن کار کرده بودم و از کار کردن روی آن لذت می بردم و سوم اینکه با شادروان خانلری قرار گذاشتم که پس از پایانِ کار ترجمه ی فرمان کوروش بزرگ به امریکا بروم و خواندن گل نبشته های تخت جمشید را آغاز کنم و برایش بفرستم تا ایشان آنها را در ایران چاپ کند که به انقلاب خورد و ایشان خانه نشین شدند و بعد من هم.
- چاپ دوم کتاب شما دربردارنده ی چه افزوده هائی خواهد بود؟
در چاپ جدید، مقدمه و یادداشت ها را طولانی تر کرده ام. مثلاً تمام گزارش مراسم سال نو را که در متون بابلی ضبط شده و ... را آورده ام.
هرمز رسام، يابنده ی استوانه کوروش بزرگ (عکس از تارنمای فتوسرچ)
- استوانه کوروش بزرگ چگونه و کِی کشف شد و اکنون در کجا نگهداری می شود؟
در سال 1879 میلادی (1258 خورشیدی)، "هرمزد رسام" که بابل را برای بریتیش میوزیم حفاری می کرد، این استوانه را یافت. این استوانه اکنون جزو مجموعه بریتیش میوزیم در لندن است.
- چه پژوهش هایی تاکنون روی این استوانه صورت گرفته است و اکنون ما در کجای این راهیم؟
نخستین نسخه برداری از منشور کوروش بزرگ توسط "تئوفیلوس گ.پینچس" (Theophilus G.Pinches) در سال 1882 میلادی به چاپ رسید. نخستین آوانویسی لوحه نیز توسط "سرهنری راولینسون" (Sir H.C.Rawlinson) در سال 1885 چاپ شد. نخستین ترجمه ی منشور را هم "وایس باخ" آلمانی (Weiss Bach) در سال 1911 چاپ کرد. پس از شش دهه از این ترجمه قسمتی از یک لوحه ی استوانه ای که آنرا را از آنِ نبونئید پادشاه بابل می دانستند و در موزه دانشگاه ییل (Yale) در امریکا نگهداری می شد و در حقیقت جزئی از لوحه ی کوروش بزرگ بود، به لوحه ی اصلی ملحق گردید و در سال 1975 "پرفسور پاول ریچارد برگر" (Paul Richard Berger) استاد دانشگاه مونستر آلمان متن این قطعه را همراه با متن لوحه ی اصلی به همراه تصحیحات و یادداشت های بسیار سودمندی به چاپ رساند. البته پیش از او نیز پرفسور "آیلرز" در سال 1974 ترجمه ی خوبی از این استوانه ارائه کرده بود.
من نیز توانستم برای نخستین بار قسمت هائی از سطر 36 لوحه را بازسازی کنم و بر دانستنی های خود بر این لوحه بیافزایم.
استوانه کورش بزرگ (عکس از تارنمای موزه بريتانيا
- بیش از 2500 سال از صدور فرمان کوروش بزرگ می گذرد. این فرمان دربرگیرنده ی چه مضامینی است که جهانیان آن را به عنوان "نخستین منشور حقوق بشر" می دانند؟
بندهایی در این فرمان هست که می گوید: «... آنگاه که سربازان بسیار من، دوستانه اندر بابل گام بر می داشتند، من نگذاشتم کسی در تمامی سرزمین های سومر و اکد ترساننده باشد. من بابل و همه ی شهرهای مقدس را در فراوانی نعمت پاس داشتم. درماندگان باشنده در بابل را ... درماندگی هایشان را چاره کردم و از بیگاری برهانیدم و ...» بدور از بزرگی کوروش که شاید نمونه ای در تاریخ نداشته باشد، واقعیت این است که برخی جمله ها و تعبیرات این فرمان کلیشه ای است که ما در همه ی نوشته های متون پادشاهی می بینیم. این متن را یک روحانی بابلی نوشته و بنابراین زیر نفوذ فرهنگ بین النهرین است. پس خواه ناخواه با متون و شیوه ی نگارش متن های پادشاهی آشنایی دارد، چراکه اینان فرهیختگان و درس خواندگانند. ما شاید خیلی از این اصطلاحات بکار رفته در فرمان را از 2000 سال قبل از میلاد داشته ایم که مثلاً عدل و داد را برقرار کردم و همه را در جای خودشان آرام نگه داشتم. امّا آنچه مهم است، این است که شاید کوروش تنها پادشاهی بوده که به آنچه در فرمانش آمده عمل کرده و این فرق فرمان اوست با فرمان پادشاهان دیگر.
مثلاً شیوه ی آشوری ها این بوده که قتل و غارت کنند و به غنیمت ببرند. معابد را با خاک یکسان کنند و انسان ها را اسیر کرده و به آشور کوچ دهند. نمونه ای از این رفتارها را در نوشته ی آشور بانیپال (645 پیش از میلاد) پس از فتح شوش می بینیم. پس از آشوری ها نیز نوبت به بابلی ها می رسد. آنها نیز چنین می کنند و از آنجا که شریان های حیاتی در شرق و شمال بسته شده، مدام به سوریه و اسرائیل حمله می کنند و انسان ها را از محلی به محل دیگر کوچ می دهند. اما در مورد کوروش، دوست و دشمن چنین حرفی نزده اند و شهرت دادگری کوروش، قبل از اینکه سپاهیان او بابل را فتح کنند به بابل رسیده بود. چون براساس یک متن باستانی، شورشی در بابل به هواداری کوروش رخ می دهد که نبونئید آن را سرکوب می کند. البته من گمان می کنم این نوشته بعدها نگارش شده است ولی به هر روی، در آن ردپاهایی از حقیقت وجود دارد.
مهم ترین علتی که سبب شد، کوروش خیلی از سرزمین ها را بدون جنگ و خونریزی فتح کند این بود که شهرت دادگری او به همه جا رسیده بود. و مردمان نیز از پادشاهی او خرسند بودند چرا که در سایه ی پادشاهی او از یورش ها و قتل و غارت های سالیانه ی این قوم یا آن قوم نجات می یافتند. بنابراین اگر کوروش به بخش بزرگی از فرمان خود عمل کرده باشد که تاریخ این را گواهی می دهد، او نمونه ی آرمانی یک شهریار دادگر در طول تاریخ است.
- آیا از زمان کوروش بزرگ گل نبشته ی دیگری هم در دست داریم که آگاهی های بیشتری از این پادشاه در دسترس ما بگذارد؟
ما دو گل نبشته ی دیگر داریم که من در چاپ دوم فرمان کوروش بزرگ آنها را خواهم آورد.
- چرا شما به عنوان تنها مترجم ایرانی «فرمان کوروش بزرگ» با توجه به کتاب سازی های اخیر که از سوی فرد یا افرادی، بدون حتی اندک شناختی از خطوط باستانی و همچنین بدون آگاهی از زبان های خارجی و تنها با تغییر واژگان کتاب شما اقدام به چاپ کتاب هایی به عنوان «منشور کوروش هخامنشی» می نمایند، اقدامی برای بازچاپ کتابتان که بیش از 30 سال از چاپ آن می گذرد، نمی نمائید؟
البته همانگونه که عرض کردم، چاپ دوم کتاب در حال آماده شدن برای نشر است ولی در کل باید بگویم که متاسفانه در ایران رسم نیست، هنگامی که من از کتابی برداشت می کنم، بنویسم که آن را وامدار فلانی هستم. آن فلانی که من از کارش بهره می گیرم، از من که چشمداشت مادی ندارد و در ضمن اگر استاد بزرگ و برجسته ای باشد، اعتبار کار مرا هم افزایش می دهد. و این امر نه چیزی از من می کاهد و نه چیزی به او می افزاید. اما رسم امانتداری رعایت می شود.
متاسفانه برخی از پژوهشگران ایرانی به رسم امانتداری چندان پایبند نیستند و این خُب، البته دردناک است. مثلاً شما به این کتاب تاریخ ایلام که به زبان انگلیسی است بنگرید. ببینید این کتاب 100 صفحه ای 40 صفحه مرجع دارد. آیا چیزی از نویسنده ی این کتاب کم شده؟ نه تنها چیزی از نویسنده ی این کتاب کم نشده، بلکه حتی زمانی که خواننده می بیند وی مستند سخن می گوید و وانمود نمی کند که همه چیزدان است، طبعاً اعتبار کارش هم بالا می رود. ولی در ایران سنتی به غلط جاافتاده که می خواهیم بگوئیم که این منم که همه چیز می دانم. در حالی که ما اگر اندکی اندوخته داریم تنها از خواندن کارهای استادان بزرگ حاصل شده است.
متاسفانه اگر اعتراضی هم بکنی با فحش و ناسزا روبرو می شوی. همانطور که من شدم و من دیدم همکلام شدن با چنین کسانی در شان و شخصیت من نیست و من آدمی نیستم که بخواهم با دیگران دعوا کنم و برای خودم حاشیه بتراشم، این بود که دیگر اعتراضی نکردم.
- چندی است که هفتم آبان ماه به عنوان سالروز صدور فرمان کوروش به شکل گسترده ای توسط ایرانیان در سراسر جهان برگزار می شود. امسال نیز بدین مناسبت سازمان میراث فرهنگی، بازدید از پارسه و پاسارگاد را در این روز رایگان اعلام کرد. نظر شما درباره ی تثبیت این روز به عنوان "روز ملی ایران" چیست؟
البته معیار دقیقی برای تعیین این روز وجود ندارد. ولی اگر بناست این روز به عنوانِ روزی نمادین مطرح شود و اینگونه نباشد که یک فرقه ی خاصی بخواهد از بزرگی کوروش سواستفاده کند و اغراض سیاسی در کار نباشد، این را کار مثبتی ارزیابی می کنم.
چند ماه پیش شنیدم دانشگاه شیکاگو 300 نفر، ایرانی ثروتمند را به مهمانی ای در دانشگاه دعوت می کند و از آنها برای خواندن الواح درخواست کمک می کند و از آنان می خواهد اگر کمکی هم نمی کنند، حداقل عضویت موسسه را بپذیرند تا با پرداخت سالانه 50 دلار حق عضویت، به خواندن گل نبشته ها یاری رسانند. باور می کنید که از این 300 نفر حتی یک نفر، یک سنت هم پرداخت نکرده است. آنها به من می گفتند: بیشتر ایرانی ها حاضرند، چندصد دلار بدهند تا در کنسرت خواننده ای شرکت کنند ولی حاضر نیستند 50 دلار بدهند و به فرهنگ کشور خودشان کمک کنند. |
داستان پُر آبِ چَشمِ گل نبشته های تخت جمشید
- یادم آمد که چندی پیش، شما بحث بازگشت گل نبشته های پارسه یا تخت جمشید را که از سال 1314 نزد دانشگاه شیکاگو به امانت مانده است را مطرح کردید. ماجرا به کجا انجامید؟
گل نبشته های تخت جمشید با اجازه ی دولت وقت ایران برای مطالعه و بررسی به دانشگاه شیکاگو منتقل شد و تا اواخر سال 1979 که روانشاد "ریجارد هَلِک" - استاد من و تنها استاد برجسته ی زبان ایلامی در جهان – درگذشت، روزی نبود که این پیرمرد ساعت های طولانی را صرف مطالعه ی این گل نبشته ها نکند.
با پبگیری هائی که برای بازگرداندن این گل نبشته ها به ایران انجام دادم، بنا شد که به دانشگاه شیکاگو بروم و آنها را تحویل بگیرم و به ایران بازگردانم. بنا به یکسری مسائل سازمان میراث فرهنگی می خواست شخص دیگری را برای این کار بفرستد که دانشگاه شیکاگو نپذیرفت. سپس خودشان تصمیم گرفتند که 300 تا 300 بفرستند. نخستین محمولهی را که آوردند چون تبلیغات زیادی در ایران و امریکا روی آن انجام شد، باعث گردید که گروهی سودجو، بلافاصله دادخواستی به دادگاه بدهند که ایران در فلان بمب گذاری دست داشته و ما غرامت میخواهیم. هنگامی هم که دادگاهی برای رسیدگی به دعاوی بازماندگان قربانیان انفجار سال 1997 اسرائیل که مدعی بودند جمهوری اسلامی ایران در آن دست داشته آغاز بکار کرد، از آنجا که وزارت امور خارجه ایران اعلام نمود که آن را برسمیت نمی شناسد، طبعاً وکیلی نیز برای دفاع به دادگاه امریکائی معرفی نکرد. لذا آنها غیابی رای خود را مبنی بر حراج گل نبشته ها برای پرداخت غرامت صادر کردند. در غیاب ایران، امانتدار گل نبشته ها - دانشگاه شیکاگو - خیلی تلاش کرد تا مانع صدور این حکم شود. آنها حتّی حدود یک میلیون دلار به عنوان هزینه ی وکالت در دادگاه اوّل خرج کردند. ولی از آنجا که دانشگاه، مالک گل نبشته ها نبود دادگاه، دانشگاه شیکاگو را طرف دعوی به شمار نیاورد در نتیجه آنها کاری از پیش نبردند.
در حال حاضر نیز این گل نبشته ها در دانشگاه شیکاگوست و پژوهشگران در آنجا مشغول عکسبرداری و خواندن گل نبشته های آرامی هستند اما چون آنها در گرو دادگاه اند، امکان بازگرداندنشان به ایران وجود ندارد.
- به غیر از زبان ایلامی آیا این الواح به زبان های دیگری هم هستند؟
بله. یک لوح از زبان های یونانی، فریژی، بابلی و این اواخر به پارسی باستان کشف شده است.
- چرا پس از گذشت بیش از هفت دهه از یافتن این گل نبشته ها، بخشِ بزرگی از آنها هنوز خوانده نشده است؟
این گونه سخن گفتن کم لطفی است. تفاوتی که الواح ایلامی با الواح بابلی دارد، این است که الواح بابلی در زمینه های مختلف است از مشق ساده ی کودکان که استاد سرمشق داده و آنها کار کردند تا مسائل پیچیده ی ریاضی، نجوم، تجارت، هندسه، حقوق، پزشکی، شعر، استوره، تاریخ محض (رویدادنامه ها) و ... را در برمی گیرد. اما در ایلامی غیر از 600-500 گل نبشته که از خوزستان بدست آمده و آنهم به زبان اکدی یا بابلی است که شاید بتوان در آنها ردپائی از زندگی روزمره را یافت، بقیه آجر نبشته - سنگ نبشته های پادشاهی یا اسناد اداری و مالی هستند.
از آنجا که الواح بین النهرین به گونه ای مربوط به تاریخ اقوام و مذاهب گوناگون می شود، بدین خاطر هم علاقمندانی مایلند برای خواندن آنها سرمایه گذاری کنند. مثلاً پژوهشگری که الواح مربوط به داستان گیل گمش را می خواند، اعلام کرد که درباره ی طوفان نوح مطالعه می کند. در این بین هم عده ای از یهودیان و مسیحیان و ... علاقمند می شوند و روی این موضوع سرمایه گذاری می کنند. ولی از آنجا که الواح ایلامی ارتباطی با تاریخ اقوام و مذاهب دیگر ندارد، بسیار مهجور مانده است. در الواح ایلامی چیزهائی که نشان دهنده ی زندگی روزمره آنها باشد، در دسترس نداریم. ما از الواح ایلامی می فهمیم که کارگران به چه میزان حقوق می گرفتند ولی از روابطی که میانشان برقرار بوده، کوچکترین اطلاعی نداریم. ما نمی دانیم که آنها چگونه وصیت می کردند یا خدایانشان به چه کار می آمدند و هر یک خدای چه بوده اند؟ ما از این چیزها اطلاعی نداریم در حالی که از بین النهرین داریم. حتی شعر گونه اش را. از ایلام چون چنین چیزهائی در دسترس نیست به این خاطر علاقمند هم نداریم. این مسئله آنچنان حاد است که اگر من و یک امریکائی دیگر که تحصیل خود را به خاطر درگذشت شادروان ریچارد هلک رها کرد، افتخار شاگردی او را پیدا نمی کردیم، ایشان شاگرد دیگری در زمینه ی ایلامی نداشت.
- تعداد این گل نبشته ها چقدر است؟
می گویند که حدود 30 هزارتاست. البته همه ی آن گل نبشته ها، نوشته ندارند. خیلی از آنها دارای مُهر خالی اند. برخی دیگر نیز برای نگارش آماده شده اند ولی عاری از نوشته اند.
پس از آماده شدن گل نبشته ها برای مطالعه، چند سال پیش از جنگ جهانی دوم صرف رمزگشائی و بررسی های نخستین شد. شادروان هلک پس از گذراندن دوره ی سربازی و بازگشت به دانشگاه شیکاگو، یک تنه به مطالعه و خواندن این گل نبشته ها پرداخت و حاصل کارِ بیش از 40 سال تلاش وی، رمزگشائی و خواندن 4530 گل نبشته است که اگر با کار روی گل نبشته ها آشنائی داشته باشیم، در می یابیم که کاریست بس سترگ.
ریچارد هلک 2087 عدد از این گل نبشته ها را خوانده و چاپ کرده (البته 143 عدد از این گل نبشته ها را پوبِل، کامرون و پیر پوروِ خوانده اند) و 2586 تای دیگر را هلک پیش از فوتش خوانده که دارم آنها را برای چاپ آماده می کنم ولی از آنجا که پولی برای چاپ آنها ندارم، این کار زمین مانده. من نیز 164 عدد از این گل نبشته ها را خوانده ام که بزودی چاپ خواهند شد. بنابراین روی هم رفته زیر 5000 تا خوانده شده و بین هشت تا 10 هزار تای دیگر برای خواندن می ماند.
از آنجا که دانشگاه شیکاگو هزینه هایش را از کمک های مردمی تامین می کند، خواندن این گل نبشته ها بستگی به این دارد که آیا کسانی پیدا می شوند که حاضر شوند برای خواندن این گل نبشته ها به دانشگاه کمک کنند یا نه؟
- آیا از سوی ایرانیان کمکی برای خواندن این گل نبشته ها نشده است؟
نه! دریغا حتی یک سِنت. چند ماه پیش شنیدم دانشگاه شیکاگو 300 نفر، ایرانی ثروتمند را به مهمانی ای در دانشگاه دعوت می کند و از آنها برای خواندن الواح درخواست کمک می کند و از آنان می خواهد اگر کمکی هم نمی کنند، حداقل عضویت موسسه را بپذیرند تا با پرداخت سالانه 50 دلار حق عضویت، به خواندن گل نبشته ها یاری رسانند. باور می کنید که از این 300 نفر حتی یک نفر، یک سنت هم پرداخت نکرده است. آنها به من می گفتند: بیشتر ایرانی ها حاضرند، چندصد دلار بدهند تا در کنسرت خواننده ای شرکت کنند ولی حاضر نیستند 50 دلار بدهند و به فرهنگ کشور خودشان کمک کنند. براستی که این موضوع یکی داستان است پُر آبِ چَشم.
البته چند سال پیش، یک ایرانی آشوری که روانشناسی ساکنِ امریکاست، 500 هزار دلار به دانشگاه شیکاگو برای این امر کمک کرد که از این مقدار 200 هزار دلار آن صرف خرید دوربین عکاسی شده که عکس های دو بعدی از گل نبشته ها می گیرد و 300 هزار دلار باقی مانده نیز برای خواندن 400 قطعه ی دیگر صرف شده است.
ای کاش می توانستیم تعداد بیشتری از گل نبشته های تخت جمشید را بخوانیم پیش از آنکه خدای ناکرده بلایی سرشان بیاید و دیگر هیچ دسترسی به آنها وجود نداشته باشد.
البته دانشگاه شیکاگو مصمم است تا با چنگ و دندان تا عالیترین مراجع قضائی ایالات متحده بجنگد. البته امیدوارم هیچ بلایی بر سر این میراث ملی ما نیاید.
- آیا واقعاً می توانند به آسانی چوب حراج بر میراث یک ملت بزنند؟
چرا که نه. مگر سر سرباز هخامنشی را با رای غیرقانونی دادگاه لندن حراج نکردند. در حال حاضر مسائل سیاسی بر مسائل اخلاقی می چربد.
من می ترسم که چنین بلائی بر سر گل نبشته های تخت جمشید هم بیاید و گل نبشته ها را حراج کنند تا پول حاصل از آن را به شاکیان بدهند. در این صورت هر تکه ای از این گل نبشته ها دست یک نفر خواهد بود و این فاجعه است فاجعه. در این فاجعه ما هم بی تقصیر نخواهیم بود.
- استاد! شما اکنون به چه کاری مشغولید؟
چندی پیش پروژه ای با میراث فرهنگی داشتم و آن خواندن گل نبشته های شوش بود که انجام دادم و در این پروژه توانستم 2700 عدد از گل نبشته های شوش و چغازنبیل را شناسنامه دار کنم.
در حال حاضر نیز مشغول کار روی دست نوشته های شادروان هلک هستم و ...
از سايت روزنامک
http://rouznamak.blogfa.com/post-268.aspx