|
|||
|
|||
|
|||
فردوسی و شاهنامه
از: استاد توران شهریاری تو ای باژ ، ای مهد استاد توس / تو ای خاک پاک گهرزاد توس سرافراز باش از بهین زاده ات / ز فردوسی استاد آزاده ات ابرمرد تاریخ فرزند توست / همایون درخت برومند توست ز آب و زخاک تو نیرو گرفت / به آغوش مهرآورت خوگرفت تو پرورده ای گوهری در کنار / که تاجی ست بر تارک روزگار مهین پاسدار زبان دری / نمایانگر نقش پیغمبری خداوند شعر و خدای سخن / شناسنده روزگار کهن کتابش بود مشعلی تابناک / که شد روشنی بخش این آب و خاک بود شعر او گوهر راستین / نمودار تاریخ ایران زمین از این آفریننده نامدار/ بسی راز دیرینه شد آشکار بزرگان این بوم و بر را تمام / سراسر همه زنده کرد او به نام اگر پارسی در جهان شکر است / از آن آریا مرد نام آور است به هر برگ شهنامه اش جان اوست / فزون تر زجان ، عشق و ایمان اوست چه دُرها که او سفته با خامه اش / نه دُر ، بلکه دریاست شهنامه اش در این بحر پهناور بیکران / پیاپی بود موج نام آوران ز سیمای بگذشته بسترد خاک / نمایان شد آیینه ای تابناک که تابنده چون ماه و خورشید بود / در آن فر هوشنگ و جمشید بود فزون تر زسی سال کوشش نمود / که تا ره به تاریخ پیشین گشود به دوران دیرین دری باز کرد / سپس کار شهنامه آغاز کرد ...... تو گویی که آن مرد ایران پرست / حماسی سرا شاعر چیره دست شراری فروزان به خونش بُوَد / که چون مشعلی رهنمونش بُوَد بدانسان که استاد با فرّ و هوش / به یکباره از دل برآرد خروش « چو ایران نباشد تن من مباد / بدین بوم و بر زنده یک تن مباد » کنون این سراینده نیک بخت / نشسته است در بارگاهش به تخت سخن ساز فّر کیانی بُود / ستاینده پهلوانی بُود ستاید همه نیکی و داد را / نکوهش کند جور و بیداد را خرد نزد او برترین گوهر است / ز هر گوهری در جهان برتر است همه مردم از بنده تا شهریار / پذیرای مرگند فرجام کار نپاید کسی در سپنجی سرای / نماند کسی جاودان ، جز خدای همان به نگردیم گرد بدی / نیاریم رو سوی نابخردی مبادا شود از تو موری دژم / مباش ایمن از بازی زیر و بم جهان زیر این سقف پیروزه رنگ / پر از نیش و نوش است و شهد و شرنگ ز کار خدا بنده آگاه نیست / به هفت آسمان صعوه را راه نیست سرانجام فردوسی ارجمند / غنوده است بر کهکشان بلند زبان ها پُراز آفرین باد اوست / دل مردم آکنده از یاد اوست چو او کاخ نظم و ادب ساخته است / به این کار یک عمر پرداخته است نگنجد در این مختصر کار او / نگفتم سرودی سزاوار او منم خاک ناچیز ، او زر ناب / منم ذره خرد او آفتاب کجا ذره گردد نمودار مهر ؟ / نگنجد در آن آفتاب سپهر خجل هستم از خُردی خویشتن / به پایان رسانم سرود و سخن سر آریم در پیشگاهش فرود که تاریخ ایران زمین را ستود
|