|
يبانيه ها | آرشيو پاسارگاد | آرشيو خبرها | مقالات | آرشيو هنر و ادبيات | آرشيو تاريخ زدايي | ديداري ـ شنيداري | | تماس | جستجو پيوند به صفحه اصلی
جشن مهرگان
از: هما ارژنگي
زر می چکد خدا را از شاخه های زرین
بر قله دماوند مهر خجسته را بین
همپای گام پاییز، بر زورقی دُرافشان
آمد که تازه دارد عهد وفای یاران
مهرآمد و صلا زد، یاران مهربان را
آمد که هدیه آرد، افسونگر خزان را
آمد که بازگوید، از کاوۀ دلاور
از شاه افریدون، ضحاک تیره گوهر
آمد که بر تو خواند، آیین پهلوانی
اندر نبرد دیوان ، مردانه جان فشانی
گوید ز جور ضحاک، افسانه گوی پاییز
از مرگ تلخ انسان، در ماتمی غم انگیز
روزی که نسل انسان، در چنبر بلا بود
تسلیم سرنوشتی بی چون و بی چرا بود
سرهای سرفرازان از شانه ها جدا بود
جان گزیده یاران بی ارج و بی بها بود
خون در قدح خورشید ، برجای بادۀ نوش
از جور بی امان ضحاک ماربردوش
این رفت و آمد آن دم ، که آواز کاوه برخاست
چرمینه برگشاد و بر نیزه ای بیاراست
فریاد شد صدایش، اندر غریو یاران
خون دوباره جوشید در تار و پود انسان
آنگه که کاوه سرداد، آواز سربلندی
ضحاک شد به زندان، در قاف دردمندی
روزی که روح انسان آزاده و رها شد
زنجیر ناگریزی ، از قامتش جدا شد
آن روز سرفرازی یک روز مهرگان بود
پیدایی بهاران ، بر قامت خزان بود
ای از تو خاطرم شاد، باشی همیشه آزاد
در کوچ سرد پاییز، یا گرمی امرداد
تو نسل قهرمانی، آگاه و پرتوانی
از کاوه دلاور، زیبنده یادمانی
برخیز و سر برافراز، با همت خدایی
تا با تو برفروزد ،ایران آریایی.