|
يبانيه ها | آرشيو پاسارگاد | آرشيو خبرها | مقالات | آرشيو هنر و ادبيات | آرشيو تاريخ زدايي | ديداري ـ شنيداري | | تماس | جستجو پيوند به صفحه اصلی
20 تير 1387 (2547 سال پاسارگارد) 2008 جولای 10
پاسارگاد، ماد، و پارس
از: جواد مفرد کهلان
نام پاسارگاد معنی ساده ای دارد ولی ایرانشناسان نتوانسته اند این نام ساده را معنی کنند و برایش معنی غیر منطقی پشت کوه ارکادی را مطرح نموده اند. در زبان فارسی کلمه پاسار بر جای نماده است. ولی در زبان ترکی آذری که جانشین زبانهای پهلوی و زبان اوستایی مغان سئورومتی/مادی دشت مغان گردیده است تک و توک لغات ناب پهلوی یافت میشود که در زبان فارسی فراموش شده اند، از این جمله اند کلمات "پیئ سر"(پشت گردن) و "پَ سَر" سقف و پشت بام. و این کلمه آذری اخیر خود معنی نام پاسارگاد را در معنی منطقه پشتی و کناری یعنی مترادف "پارس" عیان می سازد. ظاهراً کلمه ماد در رابطه با همین معنی پارس و پاسارگاد به معنی سرزمین میانی گرفته میشده است ولی نظر به نام آریزانتیان (قبیله اشراف و نجبا= آریائیان) که هرودوت برای مادهای حکومتی آورده، کلمه ماد در اصل نام قبیله بوده و به معنی سانسکریتی آن یعنی نجبا گرفته میشده است. ظاهراً نام پارس در رابطه با پاسارگاد در آغاز اختصاص به ناحیه قبیله حکومتی پارسها داشته و نام فراگیر قبایل پارسی نبوده است. هرودوت نام فراگیر و عمومی قبایل پارسی را ارتیان یعنی پاکان و نجبا آورده که به همان معنی آریایی است. مکان نشو و نما و گسترش آریائیان بنا به اوستا "خونیرث"(سرزمین ارابه های خوب) و بنا به وداها "آریاورته"(سرزمین گردونه خوب) که مترادف با هم نشانگر نام ناحیه پارت (پرتو، سرزمین راه و گذرگاهی) یا همان خراسان(خو-رث-ان) یعنی سرزمین راهها و ارابه های خوب می باشد. در ریگ ودا در مورد آریاورته آمده که "در آن صد زمستان و صد خزان روی داده است" که لابد این موضوع اشاره به کویرهای لوت و نمک و صحراهای ترکستان و ترکمنستان کنونی در اطراف خراسان بزرگ است. هنوز در کتیبه های بابلی کهن نام این سرزمین مشخص نشده است؛ گرچه در تورات در رابطه با نخستین فرمانروایان و رؤسای قبایل از هارّان (سرزمین راه) در کنار لوت (سرزمین بدون پوشش گیاهی) نام برده شده است که باید همان نام بابلی خراسان قدیم بوده باشد. معهذا نام پارس در معنی سکایی آن یعنی پلنگ/یوزپلنگ (سگ بالدار) که از سکاها در زبان ترکی به یادگار مانده است به عنوان نام توتم و خدای قبیله ای پارسها نامی فراگیر بر قبایل پارسی بوده است که هرودوت و کتسیاس هم از آن غافل مانده اند. چه در فلات ایران باستان پرنده ای نیمه شیر-نیمه عقابی به نام سومری آنزو(پرنده حکمت و ایزد بادها) پرستش میشده است که نزد آریائیان سیمرغ ( سئن مرغو) و ساسه نامیده شده و از اشکال اهورامزدا به شمار رفته است. بابلی ها مکان سیمرغ را قله کارنئول(بزکوهی)ی کوه زابو(زاگروس) آورده و ایرانیان بعدا مکان وی را کوههای البرز و اوپائیری سئن(قله سیمرغ، کوه بابای افغانستان) دانسته اند. در اوستا این ایزد کهن قبیله ای پارسها سوای سیمرغ تحت نامهای تخموروپه(سگبالدار نیرومند) و تهمورث (پهلوان سرزمین ارابه) یاد شده است.
نگارنده قبلاً با استناد به نتیجه گیری استاد علی مظاهری در کتاب دو جلدی جادهً ابریشم، به نقل از منابع یونانی و چینی و اسلامی ساسانیان را از تبار سکایان آسیانی آورده ام که در آغاز در ماوراءالنهر میزسته اند و بعد در اتحادیه قبایلی از سکاها و یوئه چی ها شمال غربی هندوستان را فتح نموده و در آنجا حدود دو قرن فرمانروایی نموده اند.اما سرانجام پس از گذشت چهار قرن هندوان موفق شدند ایشان از هندوستان به سمت ایران باز پس برانند. نگارنده با توجه به نتیجه گیری استاد مظاهری موطن بعدی سکائیان آسیانی را همان ایالت فارس معین نموده بودم . ولی متوجه جایگزین شدن زبان دری این سکائیان پارسی به جای زبان بومی پهلوی/پارسی کهن نشده بودم. سادگی و روانی زبان دری و کثرت جمعیت ساسانیان و کسب حکومت فارس و سرانجام فتح تمامی امپراطوری اشکانی بی تردید این روند جایگزینی را تسریع نموده است. با دوستم پویان که در این باب با هم بحث و گفتگو میکردیم، یادآوری نمودند که فردوسی نیز در شاهنامه ساسانیان ایرانیان مهاجر هند و عودت داده شده به سمت ایران معرفی نموده است. به شاهنامه مراجعه کردم، مطلب درست بود جالب است که فردوسی در این باب تنها نام ساسان به عنوان رئیس قبیله ذکر کرده و مطابق رسوم اشرافی کهن اصل و نسب وی را به تباری بزرگان کهن، در این باب به دارا یعنی داریوش سوم هخامنشی می رساند. خود نام ساسان که گاهی نام پدر اردشیر بابکان ذکر شده و گاهی جد پدری وی محسوب است در واقع نام قبیله بزرگ ایشان بوده است که یونانیان عهد سلوکی ایشان را به نام آسیان(عقابان شریف، یا منسوبین به عقاب شریف) معرفی نموده اند. فردوسی مدت اسکان ساسانیان در هند را چهار نسل می آورد که در واقع نزدیک به دو قرن(حدوداً 8 نسل) بوده است. خود نام ساسان نیز در زبان سکایی (به شکل کلمهً ساس که در نزد مجارها به یادگار مانده است) به معنی منسوب به عقاب می باشد. لابد انتساب ساسانیان (آسیانیها یعنی منسوبین به عقاب نیک پی) به دارا (داریوش، داریه وهوش، داله وهوش لفظاً یعنی عقاب شریف) از همین موضوع ترادف معنی لفظی این اسامی پدید آمده است. احتمال نسب بردن ایشان از داریوش هخامنشی ضعیف است، چه نامهای ساسان و آسیان در واقع نشانگر توتم عقاب قبیله ایشان است نه نیای واقعی. در این رابطه گفتنی است، مسلم می نماید تمثال خدای ریش دار(علامت پیر دانا) درون دایرهً بالدار (همای سعادت) که بالای سر هخامنشیان در پرواز است، خود خدای قبیله ای هخامنشیان یعنی اهورامزدا منظور بوده است نه فروهر زرتشتیان که اوستا شناسان مطرح نموده اند. به هر حال به نظر میرسد سیمرغ پرستی ساسانیان با معنی لفظی نام قبیله آنان یعنی آسیانی(عقابان شریف) و اهورامزدا مرتبط بوده است. در اینجا این سؤال مطرح میشود آیا نام دربیکان(دروپیکیان، دری ها) یعنی قبیلهً اصلی و بزرگ ساسانیان در سمت بلخ و ماوراء النهر در رابطه با دارا (عقاب) بوده یا نه و در غیر این صورت از آن چه مفهومی اراده شده است؟ نگارنده معتقدم این نام پارسیان سکایی را نظر به نام کهن عهد هخامنشی دیگر دربیکان/دروپیکیان یعنی سکائیان برگ "هومه"(شراب خوب) باید به معنی مردم دارای داروی خوب گرفت. در باب منشأ هندو سکایی ساسانیان، ریچارد فرای نظر تقریبا درست داده است. گرچه وی در توضیح نام ساسان در سکه های هند و پارتی ضمن اشاره به مقام خدایگانی/موبدی ساسان (=سیمرغ/تهمورث آسمان پیمای، ساسان خدای کتیبهً شاپور اول در کعبهً زرتشت) در جنوب روسیه و پارت و هند، وی را همچنین شخصی تاریخی پنداشته به تبع آن و معلومات ضد ونقیضی که مورخین عهد اعراب از نسبت بابک و ساسان بدست می دهند، در نسبت خانوادگی او با بابک دچار اشتباه میشود. ریچارد نلسون فرای در تاریخ باستانی ایران به سوال منشأ نام ساسان چنین پاسخ می دهد: احتمالاً «ساسان شاهزاده ی برجسته ای بوده است از دودمان هند و پارتی که به پارس آمد و با امیر محلی به نام پاپک همدست شد و با هم یک شورش بر پا کردند بر علیه حکومت مرکزی پارتی و کامیاب گشتند و شجرهً نسبی ساختند که سلطنت را از آن اردشیر نمودار می ساخت...». استاد علی مظاهری در کتاب جلد اول جاده ابریشم خود می آورد: "سگ بالدار توتم سکائیان هندنشین (آسیانی ها) بوده است" از اینجا به خوبی معلوم میشود تخموروپه(سگ بالدار نیرومند، پلنگ/یوزپلنگ که پوستش درفش کاویانی بود) یا تهمورث (خدا/پهلوان سرزمین ارابه، منظور خدای سیمرغ شکل قبیله ای پارسهای سمت پارت / خراسان) همچنین به نام ساسه (ساسئو، عقاب/سگ آسمانی= سیمرغ) نامیده شده است. لذا فعل پارس بی جهت در فارسی به آوای سگان اطلاق نشده است (سگان نزد ایرانیان مقدس به حساب می آمدند).
در اینجا یادآوری می نمائیم که هرودوت در سمت جنوب دریای خزر از سه قبیله پارسی زبان ماسپیان (یعنی آنانکه سگ را گرامی میدارند، سگساران)، دروسیان (=مردم جنگلی، گیلانیها) و مردان(آماردان= تپوران، یعنی آدمکشان) در کنار نام قبایل پارسی پانتالی (=مردم سرزمین راه، پارتیان ، پرتوها، خراسانیان) یاد نموده است. پنج قبیله پارسی دیگر را کرمانیها (ساگارتیها) و پاسارگادیان(پارسها) و داهی ها (گرگانیان)، دروپیکیان(دربیکها، دریهای سمت بلخ) و مارفیان (مردم سمت مرغیانه= مرو) ذکر نموده است. هرودوت همچنین قبایل آریایی اتحادیه مادها را هم معرفی نموده و نامهای ایشان را بوسیان (=مردم دارای توتم گوزن و بزکوهی، سکائیان/کیمریان کردوخی، کردان)، بودینان(=خوشبختان، لران، بختیاریها)، مغان (=مردم انجمنی دانای سرودهای دینی، از سئورومتهای آذربایجان، خصوصاً ساکنین دشت مغان)، آریزانتیان (=مادها= نجبا، مادهای حکومتی حوالی ری و کاشان و همدان)، ستروخاتیان (=دارندگان خانه سنگی، ساگارتیان، کرمانجها/کرمانشاهیان) و پارتاکانیان (=مردم کنار رود زاینده رود، اصفهانیها) آورده است. از نام پارسی ماسپیان مازندران چنین مستفاد میشود که نام مازندران در اساس مرکب از مه(بزرگ)- سون(سگ)- داران بوده و معنی سرزمین مردم سگ پرست می داده است. نام کهن مادی کاسپی و سپاکا هم که بر این مردم اطلاق گردیده مترادف با هم به همین معنی سگپرست می باشند. یونانیان به صراحت از کیش سگپرستی کاسپیان/ کادوسیان(سگساران شاهنامه) یاد نموده اند. ولی در عهد پیش از اسلام در سمت خوزستان از مردمی به نام ماسپتان(ماس-پیت- ان یا ماسپذان) یاد شده که مسلم به نظر میرسد نامشان به معنی ماهیخوار بوده است. یونانیان به طور عام نام ایختوفاق(ماهیخوار) را به مردمان سواحل جنوبی ایران اطلاق نموده اند.