معنی و ریشۀ برخی نام واژه های کهن (۳)
از: جواد مفرد کهلان
پژوهشگر استوره های ایرانی
در مورد ریشهٔ محتمل ایرانی و ریشۀ اصلی سامی واژهٔ تاریخ
روزنتال اشتقاقهای گوناگونی برای واژه تاریخ آورده است: اَرْخُو در اکدی، یرْحْ در عبری، یرَحْ در آرامی، وَرْخ در اتیوپیایی و وْرْخ در عربی جنوبی (یمن). وی احتمال میدهد که ریشه واژه تاریخ، توریخ (در سامی به معنای ماه) است و تاریخ از مُوَرَّخ یا مؤَرِّخ اشتقاق یافته است و اشتقاقهای دیگر را نمیپذیرد.
امّا به ظاهر تاریخ (تار-ریخ به تلفظ ایرانی) در سنسکریت و تارَخ (تَر-رَخ) در زبانهای ایرانی را می توان به معنی خراش گذشت زمان معنی کرد و منظور از آن را علامت گذاری روزها و ماهها و سالها با کشیدن شیار روی دیوار و زمین دانست. جالب است که واژهٔ اوستایی شَن مَئویه که یاد آور نام شنبه است به معنی زَخم، شیار، شکاف و بریده است و در کتاب لغت قدیمی منتهی الارب معنی نام روز شنبه، شیار آمده است.
حتی می توان جزء کار در کلمات پهلوی کاران (تاریخ) و کارنامک (تاریخ) را به معنی واژۀ اوستایی کَر (بریدن و چاک دادن و شیار کشیدن) و گار در روزگار پارسی میانه (تاریخ) را به معنی اوستایی گَر (کشیده شدن و علامت گذاری شدن) گرفت. واژۀ پرگار (پره-گار، حلقه کِش) از این ریشه به نظر می رسد. ولی خود واژۀ تاریخ بدین صورت ترکیبی خود در منابع هندوایرانی کهن نیامده است. بر عکس ریشۀ سامی آن از کلمۀ أْرخ (ماه) مسلّم به نظر می رسد:
در ویکشنری ریشۀ واژۀ تاریخ کلمۀ أْرخ (ماه) در زبانهای سامی آمده است:
From the root ء ر خ (ʾ-r-ḵ). Assimilated version of تَأْرِيخ (taʾrīḵ), verbal noun of أَرَّخَ (ʾarraḵa, “to date, to write the date” ).
صورت مختلف کلمه ماه در زبانهای سامی با آن همخوانی دارد:
warḫu [ITI : ] (n.) [Time] month
Comparison with other Semitic languages :
Syriac : yarḥā ܝܰܪܚܳܐ
Hebrew : yārēḥa יָרֵחַ "moon"
Ugaritic : yrḫ "moon"
واژه شناسی تاریخ (ویکیپدیا، ویکی فقه)
دربارهٔ واژهٔ تاریخ و منشأ آن، گزارشهای مختلف و گوناگونی وجود دارد. برخی ریشهٔ واژهٔ تاریخ را در زبان فارسی و مفهوم «ماه روز» جستجو نمودهاند. واژهٔ «ماه روز» در ایران باستان به معنای «تعیین روزی که در آن امری مشهور بین ملت یا دولتی آشکار شده یا آنکه در آن روز واقعهٔ ترسناکی چون زلزله یا طوفان حادث گردیده است.» بنابراین آنچه در این مفهوم دارای حضور و نمود بیشتری بوده، توجه به رخدادها و حوادث در قالب مکانی و زمانی است.[۲] در برخی از گزارشها آمدهاست که چون عمر بن خطاب در تعیین مبدأ محاسبهٔ زمان دچار مشکل شد، به پیشنهاد هرمزان (از موالی ایرانی ساکن در مدینه) از تعریب ترکیب فارسی «ماه روز»، واژهٔ «مورَّخ» را ساختند و مصدرش را «تاریخ» قرار دادند.[۳] در خصوص تعریب و معرب بودن واژهٔ تاریخ باید توجه داشت که کمترین شباهت آوایی و قرابت واکهای یا همآهنگی واکهای، تشابه صرفی یا تکواژی بین «ماه روز» و «تاریخ» وجود ندارد و به همین دلیل، آن را تعرب غریبی میدانند.[۴]
ابومنصور جوالیقی ریشهٔ تاریخ را غیر عربی دانسته در حالی که جوهری، آن را از مادهٔ «الإرخ» به معنای «ماده گاو جوان وحشی» و ابن منظور از «أرَخَ» و «وَرخَ» (واو بدل از همزه) دانسته است. اصمعی هم آورده که قیسیان و تمیمیان هر دو برای تعیین زمان شکلهایی از این واژه را بهکار بردهاند و این حاکی از آن است که تاریخ واژهای عربی است.[۵]
فرانتس روزنتال احتمال داده که این واژه مأخوذ از «ارخو» اکدی یا «یرخ» عبری بهمعنی ماه (به عربی: قمر) یا ماه (به عربی: شَهر) به واسطهٔ عربی جنوبی یا حبشی باشد. همچنین روزنتال میگوید که واژهٔ أرخ در کتیبهای از عربی جنوبی به معنایی نزدیک به «داوری» یا «حکم» و ظاهراً در جایی دیگر مقرون با سال (به عربی: سنه) به کار رفتهاست.[۶]
واژهٔ «تاریخ» در زبانهای اروپایی از مفهوم History با شکلهای مختلف آن برای تاریخ استفاده میشود و ریشهٔ آن از واژهٔ hístōr در زبان یونانی گرفته شدهاست که به معنای نقل وقایع و حوادث گذشته و به عبارت دقیقتر، یعنی جستجوی هر آنچه که به دانستنش بیَرزد.[۷] واژهٔ تاریخ (Histories) نزد هرودوت به معنای «مطالعه» یا «بررسی» روزگاران گذشته بودهاست.[۸]
لغویان به این نتیجه رسیدهاند که به احتمال قوی واژه تاریخ از ریشه اَرَخ یا وَرَخ سامی در یمن است. ] ۹]
زیرا وَرَخ (جمع آن: أَوْرَخَم) در سنگنوشتههایی متعلق به پیش از اسلام ــ که در جنوب عربستان پیدا شده ــ به معنای ماه قمری به کار رفته است] .۱۰]
↑ .2حضرتی، روش پژوهش در تاریخشناسی، ۳۷–۳۸.
↑ .3سجادی و عالمزاده، تاریخنگاری در اسلام، ۵.
↑ .4حضرتی، روش پژوهش در تاریخشناسی، ۳۹.
↑ .5سجادی و عالمزاده، تاریخنگاری در اسلام، ۶.
↑ .6روزنتال، تاریخ تاریخنگاری در اسلام، ۲۳–۲۵.
↑ .7بیرو، فرهنگ علوم اجتماعی، ۱۶۰.
8.↑ لوکاس و ، تاریخ تمدن، ۶.
9 ↑ .شاکر مصطفی، التاریخ العربی و المورّخون، ج۱، ص۴۹، ج ۱، بیروت ۱۹۸۳.
10. ↑ جواد علی، المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۸، ص۵۰۹ـ۵۱۶، بیروت ۱۹۷۶ـ۱۹۷۸.
اتیمولوژی واژۀ کُردی میژو
واژۀ میژو (تاریخ) در کُردی در خود زبان کُردی به صورت ویژ-زو به معنی گفتار دیر زمان است. واژۀ کُردی دیگر برای تاریخ یعنی دیروک (منسوب به زمان دیرین) گواه آن است.
معنی نام چشمۀ قرآنی بهشتی سلسبیل
دکتر محمد خزائلی در فرهنگ اعلام قرآن در مورد واژۀ سلسبیل که به قول لغت شناسان قدیم آن را به معنی آب گوارا و پیوسته جاری معرّب از زبانهای ایرانی می آورد، ولی اتیمولوژی آن را نمی داند: "لفظ سلسبیل در آیۀ ۱۸سورۀ انسان مذکور است: «عیناً فیها تسمی سلسبیلا». اهل بهشت از چشمه ای در بهشت سیراب میشوند که سلسبیل نامیده میشود.
اجزاء سلسبیل در اساس به وضوح در لغات هندوایرانی سَرَسَ (سَلَسَ، گوارا و زیبا و نیرومند) و بیل (چشمه) دیده میشوند یعنی آن به معنی چشمۀ گوارا و نیرومند است. جزء بیل در نامهای جغرافیایی ایرانی همچون خامده بیل (چشمۀ سیراب کننده)، اندبیل (چند چشمه)، اردبیل (اردی-بیل: دارای آب رود یا چشمه بالنده، رود اردوی-سور-اناهیتَ اوستا) و چشمه بیل معروف پاوه دیده میشود. به نظر می رسد نام قرآنی چاه ویل جهنم قرآن نیز صورتی از این واژه بوده باشد:
सरस adj. sarasa (salasa) fresh, beautiful, juicy, powerful
बिल n. bila opening
از آن جایی که در قاموس قرآن، سلسبیل نام چشمه ای بهشتی به شمار رفته است و مطابق حدیث نبوی منقول در عجایب المخلوقات این چشمه کوه سبلان (هُکر اوستا) یعنی همان چشمهٔ اردویسور اناهیت اوستا (چشمه پاک بالنده نیرومند) است که چشمه ای بهشتی به شمار رفته است، لذا نام سلسبیل با اردبیل (دارای چشمهٔ بالنده) و چشمهٔ سرئین آن یعنی چشمهٔ زیبا مطابق میگردد.
ریشۀ کلمۀ وحی
کلمۀ وحی عربی را از ریشه اوحی/اوهی میدانند که در اکدی برای شکل مشابه آن معنی سخن و دستور آمده است:
awû (vb. u/u) G. to speak Gt. (atwû, atmû) to speak ; to discuss ; to order (to do sth.) ; išti/itti X atwû to negotiate with X ; ana X atwû to speak to X Št1. to reflect on sth., debate with oneself
این ریشه و معنی وحی نشانگر آن است که این خود با وخش (سخن) اوستایی نه همریشه بلکه مترادف می باشد.
اتیمولوژی قبراق:
سر ترکی و فارسی بودن قبراق که به صورت کیوراک در ترکی ترکیه نیز مصطلح است، بحث است. در لغت نامۀ دهخدا قبراق جایی فارسی آمده است و در جای دیگر به صورت غبراغ ترکی: "قبراق. [ ق ِ ] (ص) چست و چالاک. و چون لفظ عربی و ترکی نیست باید با غین نوشته شود. (فرهنگ نظام ). (در فرهنگ پهلوی مکنزی هم بر این اساس پهلوی اعلام شده است. در سنسکریت واژۀ jAgarUka به معنی بیدار و shighra به معنی تند است که تنها اندکی شباهت به چالاک و قبراق دارند). غبراغ. [ غ ِ ] (ترکی ، ص) غِبْراق. قِبْراق. جلد. چابک. چست. چالاک. || زود." بر پایۀ فرهنگ نظام و فرهنگ پهلوی مکنزی به قول دوستمان مهدی فاطمی، "قبراق از پارسی میانه: gubrāg پدید آمده است به معنی بیدار، چالاک. و با واژگان فارسی دری گربز و جربزه (کربزه= دارای تن کاری) همریشه است".
براق (قیوراق آذری) به شکل گُو-راک در ترکی آذری به معنی "[تند و تیز] مانند شرارۀ آتش" است. بر این اساس اصل ایرانی قبراق را می توان از کلمهٔ مرکب اوستایی جَه-بَرِجَ (جَه-برگه، درخشندهٔ جهنده، جَرّقه) گرفت.
»قبراق: چالاک، زرنگ. پارسی میانه: .gubrāg .پارسی میانه: gubrāstan, gubrās: بیدار کردن، بیدار شدن. پارسی دری: گربز: محیل، مکار، زرنگ. پارسی نو: جربزه: توانایی،عرضه. (مهدی فاطمی) «.
به ظاهر این گوبراس می تواند ریشه نام گوبریاس عهد هخامنشیان باشد. گرچه هیئت گئوبروۀ آن معنی دارندۀ چهارپایان زیاد را می دهد.
ریشۀ واژه های بُت و دیو
با توجه به واژه های فارسی بوزه (تنۀ درخت) واژۀ بُت به معنی تندیس به نظر می رسد.
भूत adj. bhUta being or being like anything
بر این پایه نام دیو در مقام خدای نامطلوب بر گرفته از کلمۀ دِوَ در سنسکریت به معنی تندیس و بُت است.
देव m. deva idol
در کتیبه خشایارشا هم دیو به جای تندیس خدایانی نظیر مردوک است. بر این پایه منظور از دیوان (منسوبین به دیو) و دیویسنان (دیوپرستان) به ویژه مردم امپراطوریهای آشور و بابل بوده اند.
در نوشتهٔ موسوم به دئوه به جای مانده از خشایارشا در پارسه آمده است:
4b- و در بین آن سرزمینها ، سرزمینهایی بودند که در گذشته در آنجا دیوان (دئوه) ستایش میشدند. پس به خواست اهورامزدا، من مکانهای عبادت دیوان (دیودان ها) را نابود ساختم و دستور دادم: «دیگر هیچ دیوی نباید ستایش شود». هر جا که دیوان عبادت میشدند در آن مکان من اهورامزدا را در زمان مناسب و با مراسمی درخور نیایش نمودم.
ریشۀ و معنی محتمل گل سوسن
در ویکشنری سوسن را نامی یونانی-ایرانی دانسته ولی حدس زده اند که منشأ مصری داشته باشد. با توجه به اجزاء هندواروپایی نام سوسن در لغت نامه هندواروپایی پوکورنی، معنی به اندازۀ کافی خوب و زیبا برای آن به دست می آید:
su-, sū- su̯e-lo- good, well, sā-, sə- IE sāno-s enough, satiate, sufficient
کمیته بین المللی پاسارگاد