Save Pasargad Committee

      سایت رسمی بنیاد میراث پاسارگاد

 

پيوند به خانه

 

جهانبینی ایرانی

قسمت چهارم – تبیین هستی

از: اکبر معارفی

پژوهشگر تاریخ ایران

 

حوزه فیزیک، شناخت و بررسی قوانین حاکم بر جهان هستی است. در متن کشف این قوانین، همرا با پیشرفت های علمی، تصویری که از ماهیت هستی در مقابل ما ظاهر می شود روشن ‌تر و شفاف ‌تر می ‌گردد. آنچه که دانشمندان همیشه نسبت به آن آگاهی داشته‌ اند، ناکامل بودن این تصویر است. لذا آنچه علوم را با مکاتب مذهبی، مکتبی و ایدئولوژیک متفاوت می ‌کند، همین آگاهی و پذیرش ناکامل بودن شناخت علمی از ماهیت جهان هستی است. بر خلاف مذاهب و مکاتب ایدئولوژیک که همیشه مدعی ارائه پاسخی قطعی در شناخت از جهان بوده ‌اند، دانشمندان همواره به جمعبندی ‌های علمی که بار فلسفی دارند با احتیاط کامل برخورد کرده ‌اند. صحت هر نتیجه ‌گیری باید بارها در آزمایشگاه و مشاهدات علمی به اثبات برسد تا به عنوان یک دستاورد و شناخت علمی محسوب شود. در جریان مناقشات علمی که نزدیک یک قرن پیش آغاز شد تصویر دقیق ولی نامانوسی از زمان و مکان پدیدار شده است. ولی ماهیت زمان و مکان که یکی از مهم ترین اصول هستی شناسی علمی است هنوز مورد پذیرش فلاسفه و متفکرینی قرار نگرفته که اندیشه شان ریشه در عصر روشنگری دارد.

 

برای بررسی مباحث فلسفی اندیشمندان ایرانی در باره ماهیت هستی لازم است مطالبی که در چارچوب علمی عرضه شده اند را بطور خلاصه مروری بکنیم. در سایه شناخت علمی بهتر می توانیم میزان اهمیت مباحث فلسفی گذشتگان را ارزیابی کنیم. شناخت علمی از ماهیت زمان و مکان سه مرحله عمده را پشت سر گذاشت و هریک تصویری کاملاً متفاوت و گاه متضاد از هستی ارایه دادند. مفاهیم فلسفی این سه نوع شناخت، در گفتمان اندیشندان ایرانی از اعصار بسیار دور وجود داشت:

 

(1)  توضیح نیوتون: یکی از اولین تلاش‌های علمی در توضیح ماهیت هستی توسط نیوتون (1727-- 1643 میلادی) با تعریف زمان و مکان انجام گرفت. بر طبق نوشته‌ های او در کتاب "اصول ریاضی"، نیوتون معتقد بود که زمان و مکان پدیده‌ های مطلق و غیرقابل تغییری هستند که بستری ثابت و محکم برای این جهان پدید آورده ‌اند. به اعتقاد او زمان و مکان استخوانبندی نامرئی هستند که به جهان هستی شکل و سازمان می ‌دهند. فیزیک نیوتونی بر اساس این شناخت از زمان و مکان پایه ‌ریزی شد و توانست قوانین حاکم بر جهان هستی را تا حدی که در تطابق با تجارب انسانی تا آن عصر بود بطور دقیق توضیح دهد. در این نگرش، قانون علت و معلول حاکم است لذا با شناخت دقیق از شرایط یک جسم می توان آینده آن را با دقت پیش بینی کرد. بطور مثال با شناخت از جهت حرکت، سرعت و شتاب یک جسم می توان موقعیت آن را در آینده پیش بینی کرد. پیامدهای فلسفی چنین نگرشی به جبر تاریخی منجر می شود. اگر ما نمی توانیم آینده را در همه شرایط پیش بینی کنیم دلیلش محدود بودن اطلاعات ما از شرایط جسم در زمان حال است و نه ماهیت واقعیت هستی. در صورت داشتن همه اطلاعات در باره ی زمان حال می توانیم موقعیت ماده را در آینده پیش بینی بکنیم. موفقیت علم هواشناسی در پیش بینی نسبتاً دقیق آب و هوا برای چند روز و چند هفته آینده ظاهراً تایید کننده جهان بینی فیزیک نیوتونی است. در نگرش فیزیک نیوتونی حوادث هستی در بستر زمان و مکان از نظر اصولی قابل پیش بینی هستند. نگرش فیزیک نیوتونی به زمان و مکان در بطن خود نگرش جبری است.

 

(2) توضیح انیشتن: تئوری نسبیت انیشتن در فاصله سال ‌های 1905 و 1915 در دانش فیزیک انقلابی جدید بوجود آورد. در فاصله این ده سال، انیشتن تئوری ‌های نسبیت خاص و نسبیت عام را تکمیل کرد. او در تلاش برای حل معمایی که در آن حرکت نور، الکتریسیته و مغناطیس هر کدام نقشی داشت به این نتیجه رسید که شناخت نیوتون از زمان و مکان یعنی شناختی که تا آن دوره پایه و اساس فیزیک را تشکیل می ‌داد دارای ایرادات اساسی است. در بهار 1905 انیشتن دریافت که بر خلاف تصورِ نیوتون، زمان و مکان دو پدیده ثابت و مستقل نیستند. بلکه دو پدیده تنیده در هم و نسبی ‌اند. او نشان داد که زمان و مکان دو جزء یک کل هستند، قابل انقباض و انبساط و تحول. اگر چه تئوری نسبیت انیشتن اساس و بنیاد فیزیک نیوتونی را تغییر داد ولی حداقل در یک نکته اساسی با آن مشترک بود. بر اساس فیزیک نیوتونی، اگر سرعت یک جسم و موقعیت مکانی آن شناخته شده باشد می ‌توان موقعیت مکانی و سرعت آن را در گذشته و آینده محاسبه کرد. مفهوم کلی این برداشت، ثابت بودن آینده است. به این معنی که وضعیت یک جسم در زمان حال گواه حوادث آینده است. زمان حال در بطن خود تمام اطلاعات لازم را برای شناخت گذشته و پیش بینی حوادث آینده حمل می ‌کند. در تئوری نسبیت انیشتن، بر اساس سرعت و جهت حرکت دو انسان نسبت به یکدیگر، حوادثی که برای یک فرد مربوط به زمان حال می ‌شود، برای فرد دیگر مربوط به گذشته یا آینده است. لذا تصویری که این تئوری از ماهیت هستی ارائه می‌ دهد ثابت بودن تمام حوادث گذشته و آینده است. به این معنی که همه حوادث گذشته، حال و آینده وجود دارند و به سبب شیوه ادراکمان آن ها را بصورت توالی حوادث درک می کنیم. فیزیک نیوتونی و تئوری نسبیت انیشتن، تائید کننده نظریه جبری بودند که در ایران توسط اشاعره در مخالفت با حکمت مغان ترویج می شد.

 

(3)  توضیح مکانیک کوانتومی: در سال ‌های 1930 فیزیک دانها ناچار شدند برای توضیح معماهای جدید ناشی از مطالعه ذرات مادون اتمی از چارچوب فکری استفاده کنند که مکانیک کوانتومی نام گرفت. بر اساس فیزیک کوانتومی اگر به بهترین شکل و به طور کامل موقعیت مکانی و سرعت یک جسم را در زمان حال اندازه ‌گیری کنیم تنها می ‌توانیم احتمال موقعیت آن جسم را در زمان گذشته و آینده بشناسیم و نه موقعیت دقیق آن را. مفهوم کلی تئوری این است که زمان حال گویای حوادث آینده نیست. بلکه با شناخت دقیق و کامل آن تنها می ‌توان میزان احتمال حوادث آینده را محاسبه کرد. اما نکته دیگری در این نظریه هست که پی آمدهای فلسفی آن را پیچیده تر میکند. بر اساس این تئوری، حقیقت هستی چیزی نیست جز مجموعه ‌ای از احتمالات. بر خلاف برداشت فیزیک نیوتونی که واقعیات هستی در هر لحظه ثابت‌ اند، بر اساس فیزیک کوانتومی در هر لحظه هر چیز در غباری از ابهام برای پذیرفتن موقعیت ‌های گوناگون قرار دارد. موقعیت هر چیز در هر لحظه، زمانی قوام می ‌گیرد که مورد مشاهده قرار بگیرد. عمل مشاهده موجب فرو ریختن غبار احتمالات و پیدایش موقیت ثابت هستی می ‌شود. در این نگرش زمان و مکان چارچوب هستی نیستند بلکه نشان موقعیت حادثه هستند و حادثه یعنی فروریزش غبار احتمالات در اثر مشاهده ناظر. ناظر خالق واقعیت هستی است. پیچیدگی پیامد فلسفی در این جا خاتمه نمی یابد. از نظر شرودینگر علت اینکه ناظران مختلف شاهد فروریزش غبار احتمالات به اشکال مختلف نیستند این است که فقط یک ناظر وجود دارد و مقصود او این بود که شعور همه موجودات، انسان و غیر انسان، همه شاخه های یک شعور کیهانی جاری در هستی هستند.

 

عالم مکان در اسطوره

شناخت ماهیت عالم مکان یکی از مباحث محوری گفتمان بشری از دوران باستان بوده است. فصل مشترک اعتقادات باستانی ایرانیان، یونانیان و هندوان این بود که عالم مکان همیشه وجود نداشته است. هر کدام اسطوره ‌ای برای پیدایش عالم مکان خلق کرده است که به رغم تفاوت ‌های ظاهری همه در این نکته متفق القولند که هستی جز آنچه می ‌شناسیم قبل از پیدایش عالم مکان وجود داشته است. در این هستی اولیه، عالم مکان و زمان آنطور که می‌ شناسیم وجود نداشته است.

 

در میان هندوان در کتاب براهمناس (Brahmanas) که حدود 500 تا 900 سال پیش از میلاد مسیح جهت توضیح ریگ ودا نوشته شده، آمده است: در آغاز چیزی وجود نداشت جز آب. در داخل این آب تخمی بوجود آمد به نام پرانجاپاتی (Pranjapati) یا خدای جانداران. وقتی که این تخم به نوزادی تبدیل شد با صدای خود عالم مکان و زمان را به وجود آورد.

 

در میان ایرانیان، پیروان آئین زروان که قدمتشان شاید به پیش از زرتشت می ‌رسد معتقد بودند در آغاز، زروان اَکرانه (زمان بی‌ کرانه) وجود داشت. او برای خلق جهان مادی به زروان درنگ خدای (زمان کرانه ‌مند) تبدیل شد که وجه دیگرش عالم مکان بود. از نظر ایرانیان قبل از زرتشت، زروان اَکرانه (زمان بی ‌کرانه) پس از تبدیل شدن به زروان کرانه ‌مند پیکرش به جهان مادی تبدیل شد. او در نهایت دوباره به زروان بی ‌کرانه رجعت خواهد کرد، جایی که حرکت به سکونی جاودانه تبدیل می ‌شود . از نظر آنان عالم مکان و زمان (زروان کرانه‌ مند) شکلی خاص و موقت از موجودی نامتناهی (زروان اَکرانه) است. این اعتقاد به زروان اَکرانه به عنوان منشاء هستی در بین یونانیان با تغییر مختصری در نام به کرونوس (Cronus) تبدیل می ‌شود

 

در میان یونانیان بر اساس اسطوره کرونوس (خدا- زمان) که قدمتش به پانصد سال پیش از میلاد می ‌رسد در آغاز زمین (Gaia ) بود و اورانوس. اورانوس برای نزدیکی با زمینِ مونَث همواره بر روی او بود و به همین جهت عالم مکان وجود نداشت. از نزدیکی اورانوس و زمین، کرونوس به وجود آمد که شبی برای نجات مادر خود اقدام به بریدن آلت تناسلی اورانوس کرد و اورانوس از درد به آسمان رفت و برای همیشه در آنجا ماند. پس از این حادثه، عالم مکان بوجود آمد.

 

در افسانه هندوان، زمان و مکان با هم پدید می‌ آیند. در افسانه ایرانیان، زمان و مکان دو وجه یک موجودند به نام زروان و از نظر یونانیان زمان، مکان را به وجود می ‌آورد. نظراتی که بعدها فلاسفه و عارفان ایرانی در مورد عالم مکان مطرح کردند در مرحله تکامل خود دوباره به گوهر اعتقادات اسطوره ‌ای ایرانیان باستان نزدیک گردید.

 

عالم مکان در فلسفه

در عرصه فلسفه یکی از جالب ترین مباحث پیرامون ماهیت مکان از طرف پور سینا (1037– 980 میلادی) مطرح شد. او در رساله طبیعیات ابتدا با تشریح مشخصات مکان، نظرات موجود در دوران خود را در مورد عالم مکان مورد بررسی قرار می ‌دهد. او مشخصات عالم مکان را اینگونه شرح می ‌دهد:

 

(1) اجسام می ‌توانند از یک مقام به مقامی دیگر حرکت کنند یا به زبان او: "... جنبنده از وی بشود بسوی جای دیگر..."

(2)  دو جسم در یک زمان نمی ‌توانند یک مکان را اشغال کنند:  " اندر یکی از وی دو چیز نگنجد".

(3) عالم مکان دارای جهات مختلف است: " زیر و زبر اندر جایگاه بود".

(4) اجسام در عالم مکان شناخته می ‌شوند: " گویند مر جسم را که اندر وی است". [1]

 

او سپس به نقد و بررسی نظراتی که در میان فلاسفه ایرانی وجود داشت می ‌پردازد و آنها را نفی می ‌کند. بر اساس نقدی که پور سینا ارایه می دهد به تفاوت دیدگاه او از نیوتون پی میبریم. نیوتون به عالم مکان مطلق و مستقل از ماده باور داشت. در حالیکه پور سینا عالم مکان را ناشی از وجود و حرکت ماده می دانست. او به عالم مکان مستقل از ماده باور نداشت.

 

گروهی از فلاسفه معتقد بودند مکان صورت ظاهری، مخلوق و تبیین کننده وجود اجسام مادی است. در واقع آنها به وجود بعد مکان اعتقاد نداشتند. از نظر آنها، مکان "صورت است و خلقت. زیرا که جسم اندر میان صورت خویش بود." پور سینا این نظریه را که مکان صورت ظاهری تبیین اجسام مادی است رد می ‌کند. زیرا صورت اجسام مادی مانند وزن، اندازه و رنگ به هنگام حرکت جسم از آن جدا نمی ‌شوند. درحالیکه به هنگام حرکت یک جسم، مکان از او جدا می ‌شود. پور سینا به بعد مکان که در اثر حرکت ماده بوجود می آید باور داشت.

 

گروه دوم به وجود عالم مکان مطلق معتقد بودند: "..جای جسم آن اندازه است از بُعد عالم که وی اندر بود." این گروه که به وجود عالم مکان مطلق اعتقاد داشتند خود نیز به دو دسته تقسیم می ‌شدند. یک دسته معتقد بودند عالم مکان از ماده پر است و دسته دیگر معتقد بودند که ماده بخش‌ هایی از عالم مکان را اشغال می ‌کند و در بخش ‌های دیگر خلا وجود دارد. او اعتقاد به خلا را ناشی از شناخت غلط فلاسفه از هوا می ‌دانست. "سبب گمانی افتادن مردم را به هستی خلا، هوا است. که چشم هوا را نبیند و [از اینرو] پنداشته ‌اند که خود هیچ چیز نیست و جایگاهی است خالی." او اعتقاد به خلا را وهم و دور از عقل می ‌دانست.

 

اشاره پور سینا به اعتقادات دسته اول که معتقد بودند عالم مکان پر از ماده است، در واقع مربوط به اعتقادات معتزله می ‌شد. در دوران حکومت خلفای عباسی که بسیاری از فلاسفه ایرانی به دو جناح خردگرا (معتزله) و انگارگرا (اشعری) وابسته بودند شناخت از عالم مکان یکی از مباحث مورد مناقشه آنها بود. خردگرایان معتزله بر خلاف اشاعره به جهان مکان غیرمادی اعتقاد نداشتند. از نظر آنها تمام موجودات منجمله مکان، از جزء لایتجزا (ترجمه اتم که در زبان یونانی به معنی بخش ناپذیر است) تشکیل شده ‌اند. لذا برای نفی وجود چیزی به نام مکانِ بدون ماده، معتقد بودند که اتم‌ ها لازماً باید مکعبی شکل باشند تا وقتی که بر روی هم قرار می‌ گیرند خلائی در میان آنها نباشد. ولی پور سینا موافق این نظر نبود. او اعتقاد داشت که همه اجسام و حتی جزء لایتجزا (اتم) اشکال ظهورِ ماده ای بنیادی تر هستند که همه هستی را پر کرده است. او اعلام می کند که تمام جهان هستی باید از یک ماده کروی ساخته شده باشد:

 

"از ایرا که مر جسمها را که بسیط بوند، شکل طبیعی گرد بود...پس شکل ‌های طبیعی مر جسمهای بسیط را گرد آید. و چون گردها پراکنده ایستند اندر میان ایشان خلاء اوفتد و خلاء محال است. پس کلیت عالم یک جسم بود".  [2]

 

 پور سینا معتقد بود تمام هستی از یک ماده اولیه تشکیل شده است. حتی جایی که به نظر خلاء وجود دارد در واقع تظاهر ماده اولیه به شکلی دیگر است. بی‌جهت نبود که متشرعین پور سینا را به جرم اعتقادات دهریه یا زروانی مورد تکفیر قرار داده بودند . زیرا زروانی‌ ها هم معتقد بودند همه عالم پیکر یک موجود است. تنگ نظری متشرعین و روش ‌های خشونت ‌آمیز آنها در سرکوب و خفه کردن هر ندای دیگر باعث شد افکار پور سینا بیش از آنکه در پیشرفت فرهنگ کشور خود موثر افتد در خدمت رشد فرهنگ و افکار اروپائیان قرار بگیرد .

 

در حالیکه متشرعین در ایران، فلسفه پور سینا را شومی روزگار می ‌پنداشتند، کتاب شفای او را شقا می ‌نامیدند و در ملا عام می ‌سوزاندند، در اروپا آثار او مورد توجه خاص متفکرینی چون راجر بیکن و آلبرت کبیر بود. کتاب قانون او در قرن دوازدهم میلادی تقریباً حدود صد سال پس از درگذشتش توسط جرارد کرمونانی به فرمان اسقف اعظم تولدو به زبان لاتین ترجمه شد، در قرن پانزدهم در ونیز ایتالیا، در قرن شانزدهم در رم و پس از آن به سرعت به زبان‌ های دیگر ترجمه گردید. کتاب قانون او در فرانسه، آلمان و بلژیک برای چند قرن مورد مطالعه دانشجویان و استادان پزشکی بود. ولی در زادگاه خودش اولین ترجمه فارسی قانون در سال 1984 (حدود 1050 سال پس از فوتش) توسط مرحوم عبدالرحمن شرفکندی مبارز و فرهیخته کرد صورت گرفت.

 

عالم مکان در فیزیک

همانطور که گفته شد پور سینا معتقد بود بُعد مستقلی به نام مکان وجود ندارد. آنچه ما مکان می ‌نامیم چیزی نیست جز تصویری که از حرکت و تغییر در ماده بوجود می ‌آید. بدون عنصر مادی مکان هم وجود ندارد. حدود 900 سال پس از پور سینا، ماخ نظریه ای در رد نگرش نیوتونی ارایه داد که همسو با نظریه پور سینا بود. در سال‌ های 1870 ارنست ماخ (Ernest Mach) فیزیک ‌دان و فیلسوف اطریشی با ارائه نظریه خود، استدلال نیوتون را بطور جدی به زیر سئوال برد. ماخ نیز چون پور سینا معتقد بود که عالم مکان، حقیقتی مستقل از ماده ندارد. عالم مکان چیزی نیست جز یک مقوله که ما از آن برای بیان رابطه و فاصله اجرام مادی نسبت به یکدیگر استفاده می‌ کنیم. همانطور که بدون وجود حروف نمی ‌توانیم در مورد الفبا سخن بگوییم، صحبت از عالم مکان بدون ماده بی ‌معنی است. نظریه ماخ در مورد تاثیر تمام اجرام مادی در جهان بر حرکت و سکون هیچ‌ گاه تا حد یک تئوری علمی ارتقاء پیدا نکرد. با الهام از نظریه ماخ شرحی که تئوری نسبیت عام انیشتن از جاذبه ارائه داد، مبحث مورد مشاجره طرفداران نیوتون و ماخ در مورد واقعی بودن عالم مکان را از اساس دگرگون ساخت.

 

در سال 1905 انیشتن با ارائه رساله ‌ای به نام "در باره الکترومغناطیسم اجرام متحرک" برای همیشه شناخت علمی را از عالم مکان و زمان دگرگون ساخت. انیشتن با ارائه تئوری نسبیت خاص اعلام کرد که همه اجرام در این عالم با سرعت ثابتی برابر با سرعت نور در عالم مکان-زمان در حرکتند. اگر جسمی حرکت مکانی ‌اش زیاد شود از حرکت زمانی ‌اش کاسته خواهد شد. از نظر تئوری نسبیت، فواصل مکانی نسبی ‌اند، مدت زمان بین دو حادثه نسبی است ولی مکان-زمان مطلق است. او در تئوری نسبیت خاص اینگونه نتیجه گرفت که ما عالم زمان-مکان را در برش‌ های موازی مشاهده می ‌کنیم که هر برش در واقع نماینده یک لحظه از کل هستی است. اگر افراد مختلف با سرعت‌ های متفاوت از یکدیگر حرکت کنند برشی که از این عالم دارند با هم یکی نیست. در این نظریه، بسته به سرعت و جهت حرکت من نسبت به شما، واقعه ای که برای شما متعلق به آینده است برای من متعلق به گذشته خواهد بود. در این نظریه تمام هستی از ازل تا ابد موجود است و ما آن را قطعه، قطعه درک می کنیم. در این نظریه ی علمی، اختیار و اراده توهمی بیش نیستند.

 

جالب است که مشابه برداشت انیشتن از زمان را می ‌توانیم در نقطه نظرات مذهبی و عرفانی ببینیم. هندی ‌ها معتقد بودند که تمام هستی بر لوحی که آنها "آکا شا" می ‌نامیدند ثبت شده است . در جوامع اسلامی برخی از نقطه نظرات مذهبی که بر مبنای اعتقاد به جبر قرار دارد بر این باور است که تمام وقایع گذشته، حال و آینده در لوح ازل ثبت شده ‌اند. تفاوت بین موجود بودن تمام وقایع گذشته، حال و آینده در پهنه عالم زمان- مکان از نظر تئوری نسبیت و ثبت بودن این وقایع در لوح "آکا شا" یا لوح "ازل" در نحوه بیان است و نه در اصل مفهوم.

 

 

زمان در اسطوره

اهمیت نقش زمان در شناخت از ماهیت هستی امری است که بر ایرانیان و یونانیان باستان نیز پوشیده نبود. در میان یونانیان باستان خدا- زمانی به نام کرونوس (Chronos) پدر زئوس سرآمد خدایان محسوب می ‌شد و در میان ایرانیان زروان اَکرانه (به معنی زمان بی‌کران) منشاء همه چیز. قدیمی ‌ترین مدارک موجود که در آنها به طور مشخص به نام زروان اشاره شده است سنگ نبشته ‌هایی است که قدمت آنها به حداقل 1200 سال پیش از میلاد میرسد.

 

از یکی از شاگردان ارسطو به نام اودیموس اهل رودز (Eudemus of Rhodes) در قرن چهارم قبل از میلاد نقل شده است که مغ ‌ها و تمام نژاد آریایی به جهانی واحد و ذیشعور که تمام عالم مکان و زمان را در بر می ‌گیرد به مثابه ایزد معتقدند که خوبی و بدی یا مزدا و اهریمن از او بوجود آمدند . پیروان آئین زروانی معتقد بودند که زروان اَکرانه (زمان بیکرانه) پس از تبدیل شدن به زمان کرانه ‌مند، پیکر سپهر (فضا یا مفهومی که ما برای مکان استفاده می ‌کنیم) را می ‌پذیرد . به این ترتیب زمان و مکان دو وجه، جوهر و پیکر ایزد محسوب می ‌شدند. این اعتقادات در قرن دوم میلادی در قالب دین مانی به گونه ‌ای دیگر عرضه شد و بعدها الهام بخش نحله تصوف زهد پس از اسلام گردید.

 

هسته اصلی توضیح ماهیت جهان هستی از ادوار پیش از زرتشت تا کنون تغییر اساسی نکرده است. برای شناخت ماهیت هستی باید قبل از هر چیز ماهیت زمان و مکان را شناخت.

 

زمان در فلسفه

زمان یکی از خصوصیات جهان مادی است که هم شناختش مشکل و هم تعریفش پر از دشواری است. برخی زمان را چون رودی سیال تعریف کرده‌ اند. اشکال این تشبیه در این است که رود نسبت به بستر ثابت خود جریان دارد. ولی تصورِ بستری ثابت برای زمان کار آسانی نیست. برخی زمان را با معیار سنجش آن مترادف می ‌کنند. ولی اشکال این برداشت در این است که معیارهایی چون ثانیه، دقیقه، ساعت، و غیره طول زمان را اندازه می ‌گیرند ولی شناختی بنیادی از خود زمان به دست نمی ‌دهند. پاسکال، واژه زمان را در زمره واژه‌ های "اولیه" (primitive) نام برد که نمی ‌توان تعریفی برای آن منظور داشت. افلاطون از زمان به مثابه "چهره متحرک ابدیت"  نام برد. ارسطو زمان را "جمع لحظات در مقایسه گذشته و آینده با لحظه فعلی" تعریف کرد. اتین کلاین (Etienne Klein)  فیزیکدان فرانسوی عضو کمیسیون انرژی اتمی فرانسه، از زمان به عنوان کارخانه تولید کننده "آن"ها (کوچکترین واحد زمان) نام می ‌برد.[3]

 

مولانا معتقد بود که زمان از لحظات غیرقابل تقسیم یا "آن" تشکیل شده است. تمام هستی در یک "آن" که مانند فِرِیم یک فیلم است وجود دارد. تمام هستی یعنی تمام "آن"ها در عدم و خارج از قوه ادراک ما هستند. "آن"ها یک به یک از عدم خارج می ‌شوند و در مقابل ادراک ما قرار می ‌گیرند.

 

چیست نشانی آنک هست جهانی دگر                 

نو شدن حال ها رفتن این کهنه هاست

روز نو و شام نو، باغ نو و دام نو                    

هر نفس اندیشه نو، نو خوشی و نو غناست

نو ز کجا می‌رسد، کهنه کجا می ‌رود؟  

گر نه ورای نظر عالم بی ‌منتهی است؟

عالم چون آب جوست بسته نماید ولیک               

می رود و می‌ رسد نو نو این از کجاست؟

 

پور سینا معتقد بود که بعد مستقلی به نام زمان وجود ندارد. آنچه که ما زمان می ‌نامیم چیزی نیست جز خصلت ماده که حرکت است. بدون عنصر مادی زمان هم وجود ندارد. او می ‌گوید:

 

"عاقل چون تامل کند دریابد که زمان عبارت از مقدار حرکت فلک و کواکب است...و فلک را بسیار موجودات هست سابق در وجود، چون عقول، و نفوس و طبیعت. پس قطعاً ویرا معلوم شود که این سبق و تقدم نه زمانی است. چه زمان را هنوز وجود در ذات خود نیست... " [4]

 

پور سینا معتقد بود که پیدایش زمان همراه با پیدایش جهان مادی بود. لذا همانطور که اعتقاد داشت مکان ویژگی ماده است، زمان نیز از نظر او ویژگی ماده است.

 

زمان در فیزیک

همانطور که اشاره شد، تفاوت مکانیک کوانتومی با فیزیک نیوتونی و تئوری نسبیت در این است که بر اساس مکانیک کوانتومی، پدیده ‌ها تا قبل از مشاهده در "توده ‌ای از احتمالات" قرار دارند. هم بر اساس فیزیک نیوتونی و هم بر اساس تئوری نسبیت، با شناخت تمام مشخصات حرکت یک ذره در یک لحظه (زمان حال) می ‌توانیم موقعیت آن را در لحظات قبل و بعد (زمان گذشته و آینده) بطور دقیق محاسبه کنیم. بر این اساس از لحاظ اصولی، تنها مشکل ما در جمع ‌آوری تمام اطلاعات لازم و قدرت محاسبه است. در حالیکه بر اساس مکانیک کوانتومی اگر موقعیت یک ذره مشاهده و یا اندازه‌ گیری نشود موقعیتش در حالت "توده احتمالات" باقی خواهد ماند. این عمل مشاهده ما است که منجر به فروپاشی توده احتمالات می ‌شود و به ذره موقعیتی خاص می ‌دهد. بر اساس نظریه مکانیک کوانتومی، شعور نقشی بنیادی در شکل ‌گیری آنچه که ما به عنوان واقعیت می‌ شناسیم بازی می ‌کند. مشاهده ناظر موجب می شود که گذشته های محتمل ریزش کنند و یک گذشته و یک حال در مقابل ما لباس واقعیت بپوشند. سئوال منطقی که در این جا مطرح شد این بود که آیا عمل مشاهده می تواند گذشته را تغییر بدهد؟ در پاسخ به این سئوال برای اولین بار نظریه "پاک کننده کوانتومی" (quantum eraser) از طرف مارلان اسکالی (Marlan Scully) و کای درول (Kai Drühl) در سال 1982 مطرح شد. با انجام آزمایشی در سال 1992 توسط ریموند کیائو (Raymond Chiao) و پال کویت (Paul Kwiat) در دانشگاه برکلی کالیفرنیا نشان داده شد که گذشته را می توان تغییر داد.

 

نتایج این آزمایش‌ ها یادآور مدعای سهروردی است در نقش شعور انسان برای شناخته شدن جهان مادی. سهروردی که به شیخ اشراق معروف است با نظر اشعریان که جهان را صرفاً پدیده ای ذهنی می ‌دانستند مخالف بود. او رابطه ‌ای دو طرفه بین شعور انسان و جهان مادی می ‌دید. در این رابطه دو طرفه، شعور که از جنس نور است بر جهان مادی نور افشانی می ‌کند و باعث درخشش آن می ‌شود. نام فلسفه اشراق هم که به معنی روشن شدن است به همین دلیل بر نظام فکری سهروردی گذاشته شد. از نظر او نه تنها انسان، بلکه حیوان و گیاهان نیز به یاری نور آگاه، به وجود قوام می‌ دهند.

 

 

مروری دوباره 

پیشرفت علوم در غرب با تحولی اساسی در شناخت از الهویت آغاز شد. امروز وقتی از نقش دکارت و نیوتون در شکل ‌گیری تفکر علمی و پیشرفت دانش صحبت می ‌شود نباید فراموش کنیم که هر دو دارای اعتقادات مذهبی بودند، هرچند که معتقداتشان با اعتقادات رایج کلیسا تفاوت می ‌کرد. آنچه در غرب موجب شد تلاش دانشمندان متدین منجر به توسعه علم و صنعت بشود، اعتقاد آنها به وجود نظم در جهان هستی و اعتماد آنها به توانایی انسان در کشف این نظم بود. آنجا که نتایج آزمایش‌ ها و مشاهدات علمی در تعارض با اعتقادات مذهبی متداول قرار می ‌گرفت، آنها سعی در پالایش اعتقادات مذهبی می ‌کردند. آنها خرد و دانش را فدای ایمان نمی‌ کردند بلکه ایمان خود را در پرتو خرد صیقل می ‌دادند. اصول فلسفی که رهگشای پیشقراولان علوم جدید در اروپا بود قرنها قبل در ایران به اشکال متنوع چه قبل و چه بعد از اسلام رواج داشت. چرا در یک محیط رواج این مکاتب فلسفی منجر به پیشرفتهای علمی و صنعتی می‌ شود و در یک جامعه عقیم می‌ ماند موضوع جالبی است که به بررسی جداگانه احتیاج دارد. در این جا به خطوط کلی رشد برخی از این مکاتب فلسفی اشاره می ‌کنیم.

 

ایرانیان باستان بر این عقیده بودند که قبل از پیدایش جهان مادی، جهان مینوی وجود داشت. بر اساس اعتقادات پیروان آئین زروانی، در جهان مینوی قبل از هر چیز دیگر زروان اَکرانه یا زمان بیکران وجود داشت. زروان اَکرانه چون بیکران بود از وجود خودآگاهی نداشت برای آگاهی یافتن از خود به زروان کرانه ‌مند تبدیل می ‌شود و پیکرش جهان مادی را تشکیل می ‌دهد. از آن به بعد زروان، دو جنس زمان و مکان را به خود می ‌گیرد.

 

بر اساس یکی از تعابیر زروانی که احتمالاً در دوران زرتشت رواج داشت ولی بطور قطع از دوره اشکانیان رایج بود، همه چیز در این جهان جزوی از زروان است و هر چه رخ می ‌دهد به خواست او است، تابع قانونی نیست و بخت و اقبال تعیین کننده سرنوشت. نگرش تقدیرگرایانه زروانی در ادبیات اشکانی چون "سرود مروارید" منعکس گردید.

 

برداشت تقدیرگرایانه از طرف مزداپرستان (که زرتشت از میان آنها برخواست) برای ارتقاء نقش انسان دچار تغییر شد. بر اساس اعتقاد مزداپرستان، زروان اَکرانه (زمان بیکران) اهورمزدا را در عالم نور مقیم کرد و اهریمن را در عالم ظلمت. زروان چون چیزی را خلق نکرده بود ایزد نبود. پس از گذشت دوره‌ ای، اهریمن به عالم نور حمله می ‌کند. اهورمزدا برای حفظ عالم نور بر اساس مدل اصلی که در جهان مینوی وجود داشت عالم مادی را خلق می‌ کند تا نبرد بین نور و ظلمت در عالم مادی ادامه یابد و جهان مینوی از تعرض اهریمن در امان باشد . در این جهان مادی "اشا" یا نظام هستی حاکم می‌ شود که حتی اهورامزدا توان تخطی از آن را ندارد.

 

اعتقاد به وجود اشا یا نظام تخطی ‌ناپذیر هستی و ریشه داشتن این جهان مادی در جهان مینویی از مشخصات اعتقادی مزداپرستان بود. تفاوت بینش فلسفی زروانیان تقدیرگرا و مزدیسنان در این بود که زروانیان حوادث و رخ دادهای هستی را مجموعه ‌ای اتفاقی و وابسته به بخت و اقبال می ‌دانستند. این زروان است که همه چیز تحت اراده او قرار دارد و هیچ برگی از درخت بدون آگاهی او نمی ‌افتد زیرا همه این جهان پیکر اوست. ما از درک کامل این جهان ناتوانیم چون عامل تغییرات آن در اراده زروان یا به عبارت دیگر جایی قرار دارد که توان دسترسی به آن در ما نیست. ولی بر اساس بینش زرتشت حوادث و رخ دادهای جهان هستی تابع نظمی تخطی ناپذیرند.

 

در دوران هخامنشیان تا حمله اسکندر آنچه تحت نام آئین زرتشت در ایران رواج داشت در واقع مخلوطی از اعتقادات زرتشتی، زروانی و سایر آئین ‌های باستانی بود. با حمله اسکندر به ایران تا پیدایش سلسله ساسانی آئین زرتشت دچار تشتتی سرگیجه ‌آور شد. در دوران ساسانیان اولین اقدام اساسی برای بازسازی آئین زرتشت در قرن سوم میلادی در زمان حکومت اردشیر صورت گرفت. تنسر از طرف شاه مامور جمع ‌آوری متون زرتشتی و بازسازی اوستا شد. در دوران ساسانیان آئین زرتشت خصلتی ارتودوکس گرفت. در قرن سوم میلادی آئین زروانی در قالب آئین جدید مانی دوباره ظهور کرد. مانویان در آفرینش نظمی قابل شناخت نمی ‌دیدند و رسیدن به مرحله شناخت را از طریق زهد یا ریاضت می ‌دانستند تا از طریق آن با الوهیت ارتباط برقرار کنند.

 

افلاطون (348 – 428 ق.م) تحت تاثیر اعتقادات ایرانیان سیستم فلسفی را پی ریخت که نوع مسخ شده اعتقادات ایرانی در قالبی فلسفی بود. او اعلام کرد که خارج از جهان مادی جهان دیگری و محیط بر آن به نام جهان ایده (جهان مینوی ایرانی) وجود دارد که در بر گیرنده مدل اصلی همه موجودات این عالم منجمله انسان‌ ها است. به طور مثال وجود اسب‌ های متعدد در این جهان مادی انعکاس وجود ایده اسب در جهان ایده است. آنچه در این جهان وجود دارد، چه انسان و چه شئ، چیزی نیست جز تصویری از مدل اصلی موجودات جهانی دیگر (در ادبیات فلسفی پس از اسلام این نظریه تحت عنوان نظریه مُثُل معروف شد). روح آدمی قبل از خلق بدن در عالم مُثل موجود بوده و پس از تولد وارد آن می‌ شود. بر اساس تفکر افلاطونی، موجودات جهان مادی بدون رابطه با جهان ایده نه تنها فاقد روح و قدرت حیات اند بلکه اساس علت موجودیت خود را از دست می ‌دهند.

 

ارسطو (322 – 384 ق.م) شاگرد افلاطون مبنای سیستم فلسفی دیگری را ریخت که با نظریه افلاطون مخالف بود. او وجود مثل، ایده و یا الگوی اولیه را منکر شد. از نظر او جوهر هر چیز در خود او نهفته است. پیدایش روح هر موجود زنده با پیدایش خود موجود همزمان و همراه است. از نظر ارسطو همه چیز در طبیعت زنده است و هدفمند. اگر سنگی به زمین می ‌افتد به دلیل آن است که میل رجعت به خانه اولیه خود دارد. روح ازلی نیست ولی ابدی است و نامتغییر. بسیاری از فلاسفه ایرانی پس از اسلام که به اصالت ماده یعنی قدیم بودن آن اعتقاد داشتند از زمره پیروان فلسفه ارسطو بودند.

 

پس از تشکیل حکومت خلفای عباسی به یاری ایرانیان و ترجمه کتب فلسفی یونانی به زبان عربی قالب‌ های فلسفی که یونانیان باستان بر اساس اعتقادات بومی و اقوام دیگر منجمله ایرانیان ریخته بودند، دو باره مورد توجه قرار گرفت. تلفیقی از فلسفه یونانی، اعتقادات سامی و اعتقادات ایرانی در نظرات و آرای فلاسفه ایرانی ظاهر شد. گفتمان فلسفی در باره ماهیت عالم مکان که از زمان افلاطون و ارسطو آغاز شده بود به شکلی غنی در میان فلاسفه جوامع اسلامی خصوصاً در ایران دامنه گسترده ‌تری گرفت.

به دلیل فراهم آمدن شرایط مناسب، تنوع آرای فلسفی منجر به پیدایش گروه‌ بندی ‌های متعددی گردید که تاثیر قطعی ‌شان با درجات مختلف هنوز در زندگی و اعتقادات ایرانیان و مردم خاورمیانه باقی است. از میان این نهضت‌ های فکری دو جریان معتزله و اشعری مهمترین ‌اند.

 

فرقه معتزله که از زمره خردگرایان بود در اواسط سده دوم هجری توسط واصل بن عطا بنیان گذاشته شد. آنها به اصالت ماده و ازلی بودن آن باور داشتند. بر این رای بودند که نظمی خاص بر این جهان حاکم است تخطی ‌ناپذیر و به این جهت وجود معجزه را منکر شدند.

 

پیروان فرقه اشاعره که توسط ابوالحسن اشعری (متولد 260 هجری) بنیان گذاشته شد از زمره انگارگرایان بودند که نه تنها ماده را منکر شدند بلکه نظمی هم حاکم بر جهان مادی نمی‌ دیدند. همه تحولات این جهان را منوط به خواست خدایی خودکامه و بی ‌منطق می ‌دانستند که هیچ مجوز عقلی و اخلاقی برای رفتارش نیست. می ‌تواند فریب دهد، خلف وعده کند، نیکان را به آتش بسوزاند، بدان را به فردوس بفرستد. مولوی تحت تاثیر این تعالیم خدای اشعریان را همچون "شیر نر خونخواره" شرح می ‌دهد .

 

جهانی که معتزله باور داشتند جهانی با نظام و هدفمند بود که می‌ شد شناخت. ولی جهانی که اشاعره عرضه می‌ نمودند جهانی بود محصول ذهن و غیرقابل شناخت که تحولات آن بر مبنای نظمی از قبل تعیین شده قرار نداشت. خرد گرایان معتزله وجود عالم مکان بدون ماده را منکر شدند. آنها معتقد بودند که آجر اولیه تمام هستی جزء لایتجزا است و همه جا از آن پر است. جزء لایتجزا ترجمه عربی واژه یونانی اتم است. برای نفی مکان بدون ماده معتقد بودند که جزء لایتجزا چهارگوش است و لذا خلاء بین این ذرات وجود ندارد.

 

فلاسفه دیگری چون پور سینا و فارابی که به دلیل طرفداری از سنت فلسفی ارسطو مشائیان نامیده می ‌شدند نظراتی مشابه با معتزله ارائه دادند. آنها عالم مکان- زمان  را مانند تمام مظاهر طبیعی حقیقتی موجود (واقعی) می ‌دانستند. از نظر آنها ماده مانند آهن و امثالهم مرتبه یا شکلی از ظهور عالم مکان-زمان بود. مشابه این نظرات شش قرن قبل از میلاد مسیح توسط آناکسیماندر (Anaximander)  فیلسوف یونانی ( 620 – 547 ق م) طرح شده بود. او معتقد بود که هم عالم مکان و هم همه اشیاء از عنصر نامحدود دیگری (که او آن را "آرخه" نامید) بوجود آمده‌ اند. ماده تنها یکی از اشکال "آرخه" است .

 

در مقابل این شناخت، سهروردی که تحت تاثیر فلسفه عرفان ایرانی ماقبل اسلام قرار داشت  عالم مکان-زمان را مفهومی ذهنی نه واقعی می ‌دانست. سهروردی بنیان‌ گذار فلسفه اشراق بود که برداشتی خاص از عرفان را ارائه می ‌داد. او در سن 73 سالگی به علت شکایت فقها به دستور صلاح‌ الدین ایوبی در سال 587 هجری به قتل رسید. با آنکه او خود را پیرو فلسفه افلاطون می ‌دانست نظراتش از اساس زروانی بود که حدود هزار سال قبل از قتلش در قالب دین مانی دوباره ظهور کرده بود.

 

در کتاب "تاریخ فلاسفه ایرانی" به نقل از کتاب "حکمة الاشراق" سهروردی دلیل او بر ذهنی بودن مفهوم مکان-زمان و غیرواقعی بودن آن شرح داده شده است که ما در این جا به زبانی ساده ‌تر بیان می ‌کنیم. او می ‌گوید تمام آنچه در جهان خارج از ذهن ما وجود دارد یا ماده است مانند کاغذ، سنگ، چوب و غیره و یا خواص ماده است مانند سفیدی، سیاهی، تلخی و شیرینی. او در این بحث خود از ماده به عنوان جوهر و از خواص ماده تحت عنوان عَرَض نام می ‌برد. او می ‌گوید اگر عرض وجود داشته باشد باید جوهری باشد تا پس از گرفتن شکل مادی عَرَض بتواند بر آن اضافه شود. لذا جوهر باید قبل از شکل مادی خود در جهان دیگری وجود داشته باشد تا بعد از تعین مادی، عرض بر آن اضافه بشود. عالم مکان باید قبل از مادیت یافتنِ جوهر وجود داشته باشد. ولی اگر عالم مکان جوهر باشد (وجود مادی داشته باشد) باید پرسید که چرا دارای عرض نیست. چون به تجربه دریافته ‌ایم که جوهر و عرض هردو باهم موجودند. پس عالم مکان نه جوهر است و نه عرض. هرچه که ما می ‌شناسیم یا جوهر است یا عرض. پس عالم مکان مفهومی ذهنی است.

 

یکی دیگر از توضیحات جالب عرفانی در باره زمان از طرف شبستری طرح شد. در اواخر آذر یا اوایل ماه دی ماه 696 شمسی (شوال 717) پیکی از طرف یکی از عارفان معروف خراسان به نام سید حسینی هروی به همراه نامه ‌ای وارد جمع یاران شیخ محمود شبستری  شد. در این نامه که به صورت شعر نوشته شده بود سید حسینی سئوالات بنیادی عرفانی را طرح کرد که در جستجوی پاسخی قانع کننده برای آنها بود. جمع حاضر پس از شنیدن این سئوالات رو به شبستری کردند و از او خواستند پاسخ این سئوالات را در قالب شعر به او بدهد. شبستری بعد از تعارفات معمول در مقابل هر سئوال پاسخی در قالب شعر و مطابق با وزن اشعار مندرج در نامه داد.

 

پیک پس از دریافت پاسخ کتبی، جمع یاران شبستری را به مقصد خراسان ترک کرد. یکی از بزرگان جمع که مورد احترام همه بود از شبستری درخواست کرد تا سر فرصت جهت مطالعه یاران، توضیحات بیشتری به پاسخ‌ های داده شده بیافزاید. نتیجه این تلاش شیخ محمود شبستری کتاب کوچکی شامل 1034 بیت است که او آن را "گلشن راز" نام نهاد و باید آن‌را فرهنگ نامه عرفان بنامیم. اولین سئوالی که سید حسینی مطرح کرده بود ماهیت تفکر و شعور انسانی بود: "چه چیز است آنکه گویندش تفکر؟". شبستری در پاسخ به این سئوال ابتدا با واژه "تصور" شروع می ‌کند و توضیح می ‌دهد که تصاویری که از جهان خارج در ذهن ما نقش می‌ بندند "تصور" نامیده می ‌شوند. در مرحله بعدی ذهن ما برای نتیجه گیری و فهم از این تصاویر آنها را به ترتیب خاصی در کنار هم قرار می‌ دهد. نحوه قرار گرفتن این تصاویر در ترتیبی خاص مطابق قوانینی است که در ما احساس گذشت زمان را به وجود می ‌آورد.

 

تصور کان بود بهر تدبر                    

به نزد اهل عقل آمد تفکر

ز ترتیب تصورهای معلوم                 

شود تصدیق نا مفهوم معلوم

مقدم چون پدر تالی چو مادر               

نتیجه هست فرزند ای برادر

ولی ترتیب مذکور از چه و چون                     

بود محتاج استعمال قانون

 

شبستری بعداً در پاسخ به سئوالی دیگر گذشت زمان را توهمی می‌ خواند که خصلت این جهان مادی است. او از جهان مادی به نام جهان "امکان" نام می ‌برد و تمام حوادث تاریخی این جهان مادی را در اثر گردش مبدائی می ‌داند که او آنرا "نقطه حال" نام نهاده است. در اثر گردش این نقطه مبداء است که در ذهن ما توهم گذشت زمان و گونه گونی موجودات بوجود می ‌آید:

 

به هم جمع آمده در نقطه حال              

همه دور زمان روز و مه و سال

ازل عین ابد افتاد با هم                     

نزول عیسی و ایجاد آدم

ز هر یک نقطه زین دور مسلسل                     

هزاران شکل می ‌گردد مشکل

ز هر یک نقطه دوری گشته دایر                     

هم او مرکز هم او در دور سایر

اگر یک ذره را برگیری از جای                      

خلل یابد همه عالم سرا پای

همه سر گشته و یک جزو ایشان                      

برون ننهاده پای از حد امکان

تعین هر یکی را کرده محبوس            

به جزویت ز کلی گشته مایوس

 

مشابه این نظریه توسط فلاسفه یونان باستان نیز طرح شده بود. پارمنیدس (Parmenides) – 510 ق م – و "زنو" (Zeno) – 489 ق م – دو فیلسوف یونان باستان معتقد بودند که حرکت و گذشت زمان چیزی جز توهم نیست و تفاوتی بین گذشته، حال و آینده وجود ندارد. از نظر آنها کثرت اشیاء و اجرام نیز توهم ذهن است .

 

آن چه که موجب می شود فصول مشترک زیادی بین هستی شناسی ایران باستان و هستی شناسی علمی ببینیم، فرضیه اولی است که مبنای اندیشه ایرانی را تشکیل میدهد: وحدت وجود.

-----------------------------------------

زیرنویس ها:

[1] پور سینا  – رساله طبیعیات  - با مقدمه و حواشی سیدمحمد مشکوه – همدان، دانشگاه بوعلی سینا، 1383، صفحه 13 تا 15

[2] همانجا صفحه 35.

[3] Etienne Klein  – Chronos , How Time Shapes Our Universe – Translated by Glenn Burney, 2005, Page 9

[4] پور سینا  – رساله در حقیقت و کیفیت سلسله موجودات و تسلسل اسباب و مسببات – همدان، دانشگاه بوعلی سینا، 1383 صفحه 10

 

کمیته بین المللی پاسارگاد

www.savepasargad.com