International Committee to Save the Archeological Sites of Pasargad |
|
يبانيه ها | آرشيو مطالب پاسارگاد | آرشيوخبرها | مقالات | آرشيو هنر و ادبيات | آرشيوتاريخ زدايي | ديداري ـ شنيداري | و آرشيو هاي ديگر بازگشت به صفحه اصلی
دورمانی
از: نعمت آزرم
نه
اينجا زلالی علاج ِ عطش نيست
مرا بود بايد بدان سرزمينی
که هر بامدادان چو برخيزم از جای
يکی جرعه از کاشیِ باژگونِ بلند آسمانش
که خورشيد بريان به ژرفای آّبيش باشد شناور بنوشم!
و تنپوشِ صبحانه ام را سراپای
از ابريشم سرخ و نارنجی ِ شعلهء آفتابش
ردائی بپوشم!
**
و هر شامگاهان
چو در دشت بازِ شبانش بخوابم
يکی رودِ الماس ريز و درشت ستاره
ببارد همی تا سحرگاه بر گونه هايم
و نرمای نرم نسيم سحرگاه
کند مست و سرشار از عطر ِ سنگين کاکوتی و پونه هايم!