|
مقایسهی رضاشاه با آتاتورک نابجاست
فاضل غیبی
برای شناخت بهتر
شخصیتهای تاریخی مقایسۀ آنان با شخصیتهای همدوره ای که با اوضاع مشابهی
روبرو بودهاند مفید است. از همان زمان که رضاشاه در تنها سفر خود به
خارج از کشور به ترکیه رفت مقایسۀ این دو در لابلای کتابهای تاریخ معاصر
آغاز گشت. جالب اینکه در این مقایسه آتاتورک برنده است و برای اغلب
ایرانیان، بعنوان رهبری مدرن شناخته شده است. در اینکه اقدامات او راه
کشور تازه تأسیس ترکیه را به دنیای مدرن گشود شکی نیست. اما بهائی که
ساکنان این بخش از امپراتوری عثمانی برای تشکیل کشور ترکیه پرداختند،
برای هر انسان دوستی تکان دهنده است و این ظنّ را تقویت میکند که کسانی
با جعل مدارک تاریخی در برتر نشاندن او در سنجش با رضاشاه به عمد رفتار
کرده اند.
مختصر آنکه مصطفیکمالپاشا بعنوان افسر وابسته به «جنبش ترکان جوان» در
جنگ گالیپولی 1915م. به شهرت رسید. وی بلافاصله پس از پایان جنگ جهانی
اول به فرماندهی لشگری رسید که نه تنها نیروهای یونانی و فرانسوی را از
غرب ترکیه بیرون راند، بلکه تمامی مسیحیان را نیز یا کشتار کرد و یا
فراری داد. نگاهی به آمار گویای دامنۀ فاجعهای است که به نام «جنگ
استقلال ترکیه» وارد تاریخ شد: در پایان جنگ جهانی اول 20 % از جمعیت ده
میلیون نفری در غرب ترکیه امروزی، مسیحی (یونانی، آرامی، آشوری، ارمنی..
) بودند، اما دیری نپایید که کشتار و مهاجرت آنان در پیامد «جنگ» یاد
شده، باعث شد شمارشان به 0.1% سقوط کند! مثلاً در بخش شرقی اسلامبول پیش
از «پاکسازی» «غیرترکها» به فرمان آتاتورک، 70هزار مسیحی در کنار
135هزار ترک زندگی میکردند.
فاجعۀ نسلکشی مسیحیان در «ازمیر» از این هم وحشتناکتر بود. در سال
پایانی «جنگ آزادیبخش»(1923م.) بخش بزرگی از مسیحیان فراری از سراسر
ترکیه به این شهر که تا آن زمان نام یونانی Smyrna داشت پناه آوردند و
جمعیت شهر را که تا آنزمان از یک میلیون ترک و 800هزار یونانیتبار تشکیل
می شد، به چند برابر افزایش دادند. مسیحیان رانده شده امیدوار بودند
بتوانند از راه دریایی جان بدر برند، اما سپاهیان ترک به فرماندهی
آتاتورک از نزدیک شدن کشتیهای خارجی به بندر جلوگیری کرده، بخش
یونانینشین شهر را به آتش کشیدند و پس از آنکه بیش از 50هزار نفر در آتش
کشته شدند و دهها هزار نفر در ماههای آینده از گرسنگی از پادرآمدند،
بازماندگان اجازه یافتند با کشتیهای خارجی ترک میهن کنند. بنا به آمار
رسمی، در «پاکسازی» ترکیه در مجموع بیش از 350هزار مسیحی کشته و یک
میلیون و 250هزار نفر مجبور به ترک وطن شدند.
آتاتورک نه در جنگ با کشورهای دیگر بلکه با پیروزی در «جنگ داخلی»، به
شخص اول ترکیه بدل شد. پرسیدنی است که انگیزه و هدف «پدر ترکها» برای
دست زدن به چنین جنایتهایی چه بود؟ پاسخ این پرسش را باید در «دکترین
سیاسی» او جستجو کرد. دکترین آتاتورک همان شعار «ترکان جوان» بود: «یک
ملت، یک دین، یک زبان!» اگر آتاتورک میخواست کشوری مدرن بنیان بگذارد،
می بایست با تحکیم دمکراسی و حقوق شهروندی، همزیستی گروه های اجتماعی
گوناگون را فراهم می کرد. اما تشکیل کشوری که در آن فقط قوم ترک، زبان
ترکی و مذهب سنی حق حیات داشته باشد، در سرزمینی که در آغاز قرن بیستم
فقط 40درصد ساکنانش را ترکها تشکیل می دادند، بیشک بدون سرکوب و کشتار
میلیونی میسر نبود.
نخستین گام بزرگ در این راه را نیز «ترکان جوان» بسال 1915م. با کشتار یک
و نیم میلیون ارمنی در شرق آناتولی برداشتند. پس از ارامنه و یونانیان،
نوبت به کردها رسید، که حدود یک چهارم جمعیت را تشکیل می دادند و اینک پس
از نابودی ارامنه، تنها ساکنان شرق آناتولی بودند. بدین سبب نیز از میان
بردن کردها به سادگی ممکن نبود و دولت آتاتورک کوشید که از یکسو بخشی از
آنان را سرکوب کند و بخش دیگر را به عنوان «ترکهای کوهی» در جامعۀ ترک
ادغام نماید. این کوشش در سه مرحله به کشتار وسیع کردها انجامید.
نخست بسال 1925م. که خودداری «کنگرۀ بزرگ ملی ترکیه» از شناختن حقوقی
برای کردها، منجر به شورش مناطق شرق آناتولی گردید. این شورش در طول فقط
چند هفته بدست لشگر اعزامی 50هزار نفری سرکوب شد و نزدیک به یک میلیون تن
بدستور مستقیم آتاتورک در سرمای زمستان مجبور به مهاجرت به آناتولی غربی
شدند، که صدها هزار از آنان به سبب سرما و گرسنگی از پا درآمدند.
ادامۀ سیاست سرکوب بدین انجامید که پس از پنچ سال نواحی اطراف آرارات
اعلام استقلال کردند. این بار نیز نیروی نظامی 66هزار نفری با پشتیبانی
صد هواپیمای بمب افکن به روستاها و مواضع کردها حملهور شده، بیش از 500
روستا را با خاک یکسان نمودند و دستکم ده هزار نفر را اعدام کردند.
سومین باری که آتاتورک کردها را سرکوب کرد از دو بار نخست نیز شگفت
انگیزتر بود. زیرا این بار هدف کردها در ناحیۀ Dersim بودند، که نه تنها
به شورشی دست نزده، بلکه از ابتدا از آتاتورک بخاطر سیاست «جدایی دین از
دولت» پشتیبانی می کردند! علت کشتار حدود 50هزار از کردهای منطقه،
وابستگی آنان به مذهب علوی بود! بنا به سندی که جدیداً به امضای شخص
آتاتورک کشف شده است به منظور کشتار کردهای درسیم، دولت ترکیه در همان
سال 20تن گاز سمی از آلمان هیتلری خریداری کرده بود.
از این دید، هدف آتاتورک تنها غلبه و سعادت قوم ترک بود و رفرمهای او
نیز نه به انگیزۀ انساندوستی و پیشرفتطلبی، بلکه به هدف یافتن نقشی
ممتاز برای قومیت ترک در دنیا بود. بدین سبب نیز اقداماتش با تکیه بر
اقتدار شخص او، پشتیبانی کامل تنها حزب مجاز و بالاخره ارتش گوش بفرمان
عملی میشد.
بیشک «کمالیسم» در دهههای نخست، در ترکیه به پیشرفتهایی نیز کمک نمود،
اما همینکه رشد اقتصادی، کشور را به دمکراسی نیازمند ساخت، بحرانی عمیق
جامعۀ ترکیه را فراگرفت که همانند ایران ناگزیر به پیروزی اسلامپناهان
انجامید، زیرا آنان همچنان پایگاه خود را در میان عقبماندهترین اقشار
جامعه حفظ کرده بودند.
با این وصف، مقایسۀ رضاشاه با آتاتورک، نابجاست. خوشبختانه در دهه های
گذشته شناخت از رضاشاه نزد ایرانیان بهبود یافته و اینجا نیازی به تکرار
خدمات او به بنای ایران نوین نیست. اما بدانچه تا بحال توجه نشده است،
دکترین یا «فلسفۀ سیاسی» حکومت اوست. اغلب دوران رضاشاه چنان جلوه داده
می شود که گویی فردی در دو دهه یک تنه ایران را از اعماق عقب ماندگی به
دنیای نوین پرتاب کرد:
«همه چیز با او شروع شد، نام، معنای خانواده، راه، جاده، صنعت، غرور، به
حساب آمدن انسانها در برابر صاحبان عنوانها، دادگستری، آموزش و پرورش،
موسیقی، هنر، پوشاک، بهداشت، عمر افزونتر، دانشگاه، موزه، کتابخانه،
کودکستان، دبستان، دبیرستان، حکومت مرکزی، آزادی زن، راه، راه آهن...»
(سیاوش بشیری) رضاشاه شایستۀ همۀ ستایشهایی است که نثارش می شود. اما
برنشاندن او بر جایگاه «منجی مذهبی» راه را برای آموختن از او می بندد.
چنین اشتباه بزرگی در دوران محمدرضا شاه صورت گرفت و بجای بررسی عملکرد
«پدر ایران نوین» از یکسو او را بر اوج نشاندند و از سوی دیگر از پخش
نوشتارها در بررسی اقداماتش جلوگیری کردند. چنانکه کمتر کسی از کتاب
«سفرنامۀ خوزستان و مازندران»، که شایسته بود بعنوان کتاب درسی در دسترس
همگان قرار گیرد، خبر داشت. او در این کتاب صمیمانه دربارۀ انگیزه های
سیاسی و احساسات شخصی خود سخن میگوید: مردی که شبها بیش از چهار ساعت
نمیخوابد، تا بخواند و درس کشورداری را از تاریخ فراگیرد؛ ایراندوستی
که «نگاهش بر چیزی نمی افتد، مگر اندیشهای برای بهتر کردن (آن) در ذهن
خستگی ناپذیرش پدید آورد.» (دایوش همایون)
در مورد جهان بینی رضاشاه که بیانگر فلسفۀ سیاسی حکومتش نیز هست، باید
گفت، که بیشک از هرگونه یکسویه نگری نژادی، قومی، مذهبی و یا جنسی عاری
است. ایراندوستی او که در هر جملهاش موج می زند، حدّ و مرزی نمیشناسد.
تنها بعنوان نمونه، او هنگام بازدید از نمایشگاهی در تبریز، گفت:
«آذربایجان
افراد شایسته و با استعداد زیاد دارد .. مردم سایر شهرها باید به
آذربایجانی ها تأسی کنند.»(1)
و در سفرنامه مازندران می نویسد:
«در “کياکلا“، چيزی که دقت مرا کاملا جلب کرد، اين بود که از تمام خانه
های ده، تنها کوچهای که جارو و تميز شده بود، فقط دو سه خانهای بود که
ارامنه در آنجا سکنی داشتند، و از اطفال ده نيز که در کوچه ها مشغول بازی
بودند، فقط دخترهای کوچک اين سه چهار خانواده ارامنه را ديدم که موهای
خود را شانه زده اند. بقيه بچه ها تمام، شبيه به اشخاصی بودند که در
اعصار ماقبل تاريخ زندگی می کرده اند.» (2)
این نگاه مردی است که دشمنان ایران او را «قلدر» و «بیسواد» نامیدند، اما
با توجه به آگاهیهای شگفتانگیز تاریخی و آرزوهای بلندی که برای میهنش
داشت، باید یکی از مصلحان و روشنفکران تاریخ ایران به شمار آید. شاید او
به اندازۀ دیگر فرهیختگان کتاب نخوانده بود، اما هدفش از خواندن نه اظهار
فضل، بلکه یافتن راه حل برای مشکلات کشور بود و رمز موفقیش داشتن آگاهی
تاریخی بود، به حدی که دربارۀ رویدادها و شخصیت های تاریخی ایران از دید
منافع ملی اظهار نظر میکرد!
ناسپاسی دیگر در حق رضاشاه آن است که ادعا کرده اند، اقدامات
ترقیجویانهاش را از آتاتورک تقلید میکرد. گرچه پیروی از رفتار نیک
دیگران، نیک است، اما روشن است که مهمترین دستاورد حکومت رضاشاه یعنی
جدایی دین از دولت بوسیلۀ عقب راندن نفوذ ملایان، اصولاً راه را برای
عروج او باز کرد. در موارد دیگری نیز، آتاتورک از ابتکارات رضاشاهی پیروی
نمود:
«(روزی که) رضا شاه بزرگ (در سفر به ترکیه 1313ش.) به پارلمان تشریف
فرما شدند..سخنگوی پارلمان .. پشت تریبون قرار گرفت و گفت: قانونی در این
روز تصویب خواهد شد که همانند مردم ایران که از سال ۱۳۰۴ میبایستی نام و
نام فامیل برای خود برگزینند، مردم ترکیه نیز میبایستی دارای نام فامیل
شوند...»(3)
فلسفۀ سیاسی که رضاشاه برای ایران بنیان گذاشت نیز، از یک سو بر فرهنگ
ایرانشهری استوار بود که انسان را ورای هرگونه وابستگی، از یک گوهر
میداند و همزیستی و صلح را برترین ارزش میشمرد. از سوی دیگر، او با
دیدی کاملاً مدرن، دولتمردان را تنها در میزان خدمت آنان به جامعه ارج می
نهاد.
بدین معنی نه تنها شایسته است، بلکه تمرین خوبی نیز هست که بکوشیم بجای
ستایشهای بیهوده از رضاشاه، از او آنچه را که امروز نیاز داریم،
بیاموزیم. زیرا روشن است که رفتار او نیز چون رفتار هر شخصیت تاریخی
دیگری نمیتوانست از نارساییهایی بری باشد.
بعنوان نمونه، کوشش موفق او برای عقب راندن نفوذ ملایان، نه بخاطر حذف
«رقیب»، بلکه از آرزویی دیرین برای غلبه بر عقب ماندگی جامعه برمیخاست.
بدین معنی، خواستۀ جدایی دین و دولت نوآوری او در تاریخ معاصر است و اگر
راه او در این زمینه ادامه می یافت، نه تنها فاجعۀ ملی کنونی رخ نمی داد،
بلکه چه بسا که ایران تا بحال به پای کشورهای پیشرفته رسیده بود.
در این میان، از نظرها دور مانده، که مخالفت او با ملایان در درجۀ نخست
نه بدانکه قشری انگلی و خرافاتپرور هستند، بلکه از آنرو که وجودشان در
جامعه به سبب نفوذشان بر عوام، دولتمردان را وامی دارد برای حفظ خود از
خدمت به خلق وابمانند!:
«آنهائی که مذهب و سياست را مخلوط به هم نمايند، هم انتظامات دنيا را
مختل کرده اند، و هم انتظارات آخرت را تخريب نموده اند.» «فلان رئيس که
در مرکز سياست مملکت قرار میگرفت، صراحت لهجه را در خود عمداً خفه می
کرد، و برخلاف معتقدات خود، متظاهر به آخرت پرستی می شد. و عوام فريبی را
ترويج می کرد.. فلان وزير که رسماً و وجداناً مأمور انتظام ادارات و
اصلاح دنيای ايران بود... با ريش و عبا در قلوب عوام تهيه منزل می کرد»
(4).
بدین معنی، او وجود قشر ملایان را همانا باعث ترویج ریا و دورویی
دولتمردان میدانست و کوشش وی در راه حذف قشر ملایان از جامعۀ ایران، حتی
از اغلب رهبران خودخواندۀ اپوزیسیون پس از چهار دهه حکومت اسلامی پیشروتر
بود و این اقدام را گامی بزرگ در راه شکوفایی اخلاقی و فکری جامعه تشخیص
داده بود:
“نمیدانم چه وقت این ملت عمیقاً عوض خواهد شد! کی میشود که افراد در
مقابل تهدیدات، در برابر اتهامات، با یک میزان منطقی ایستاده و سقیم را
از صحیح تجزیه کنند!”(5)
نکته مهم دیگری که نادیده گرفته میشود، پشتیبانی گروههای گوناگون
ایرانیان در سطوح مختلف بود، که (به استثنای قشر ملایان و اسلام پناهان)
اقدامات رضاشاه را تحقق آرزوهای دیرین خود می یافتند. از زنان بهائی که
هفت دهه آرزوی «کشف حجاب» داشتند، تا یهودیان و زرتشتیان که هنوز دوران
باشکوه پیشین ایران را در حافظۀ فرهنگی خود پاس می داشتند و بالاخره
میلیونها ایرانی که تا بحال به وابستگی به فلان ارباب و یا خان شناخته
می شدند، همه نه تنها از اقدامات رضاشاه پشتیبانی میکردند، بلکه همکاری
صمیمانۀ آنان «معجزه» برپایی ایران نوین را ممکن ساخت.
پشتیبانی گستردۀ ایرانیان باعث شد که اقدامات بنیانی رضاشاه چنان پرشتاب
و بدون درگیری صورت گیرد که دیری نپایید که امری طبیعی تلقی شدند. این به
دشمنان ایران فرصت داد تا با ترفندهای تبلیغی زیرکانهای ابتکارات دولت
رضاشاه را در سایه بگذارند. فقط برای آنکه نمونه ای بدست داده باشیم،
توجه کنیم که هنوز هم پس از چهار دهه حجاب اجباری، که شخصیت زن ایرانی را
بطور روزمره لگدمال میکند، اسلامپناهان از «اعمال زور برای کشف حجاب»
شکایت میکنند!
ترفند جدید این که در فضای مجازی تبلیغ می کنند، آتاتورک برخلاف رضاشاه
توانست زنان ترک را با درایت به «کشف حجاب» داوطلبانه وادار کند. بدین
صورت که بخشنامهای با این مضمون صادر کرد که: «زنان همه جا در انتخاب
پوشش خود آزادند، مگر فواحش که باید پوشش اسلامی داشته باشند و گرنه
مجازات خواهند شد.»! با چنین تدبیری دیری نپایید که «در ترکیه هیچ زنی
باحجاب روبنده دیده نشد و متعصبترین مردان نیز نه اعتراضی کردند و نه
مانع خروج همسر و دختران خود از خانه شدند.»!
اما واقعیت اینستکه در ترکیه هیچگاه چنین بخشنامهای صادر نشد، بلکه این
یکی از تدابیر دولت ایران بود، زیرا:
«از آنجا که حکومت تلاش داشت بیحجابی نه تنها بیعفتی معنا نشود، بلکه
با فرهیختگی و نجابت مترادف باشد، وزارت داخله به تاریخ 8بهمن 1314ش.
بخشنامه ای به امضای سرپاس مختاری ـ کفیل اداره کل شهربانی ـ خطاب به
کلیه حکام ولایات و ایالات صادر کرد (6) که در آن آمده بود: «در ضمن
دستورات و تعلیمات صادره راجع به رفع حجاب، زنان معروفه حق ندارند خود را
در داخل در مجامع نسوان و خانوادههای نجیب نموده و اگر فواحش به کشف
حجاب اقدام نمایند باید قویاً جلوگیری شود که صدمه به این مقصود نزند»(7)
-------------------------------------
(1) علی اصغر حقدار،
رضاشاه پهلوی در ترکیه، 1398، ص17
(2)رضاشاه، سفرنامۀ خوزستان و مازندران، ص 284
(3)< (1) ص19
(4) < (2) ص294ـ 295
(5) < (2) ص 10
(6) تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، مرکز بررسی اسناد تاریخی
وزارت اطلاعات، 1378، سند شماره 89 ، ص 221
(7) مجموعه مقالات همایش اسناد و تاریخ معاصر ایران، مرکز بررسی اسناد
تاریخی، 1381، ص 98
-------------------
برگرفته از کیهان لندن
بنیاد میراث پاسارگاد