پيوند به خانه

 

گزاره‌هایی برای اندیشیدن

 

      ب. بی‌نیاز (داریوش)       

 

از تیامات[1] و مردوک

بیش از دو دهۀ است که جهان با گام‌های بلند دیجیتالی در مسیر تاریخ گام برمی‌دارد. جهانِ انسانی ما یکباره آفریده نشده بلکه پیامد هزاران سال زندگی نیاکان ماست که همواره در پی آن بودند تا برای خود و فرزندانشان یک زندگی راحت‌تر فراهم کنند و بقای خود را به عنوان نسلِ بشر تضمین نمایند. ما انسان‌ها، جدا از شعور و اراده‌مان، در درون روندهایی زندگی می‌کنیم که خود تابع قانون/قوانین خدشه‌ناپذیر برایش (Evolution) هستند. برایش، چه در حوزۀ طبیعت و چه مناسبات انسانی، تابع ارادۀ انسان‌ها نیست بلکه تابع قانونمندی خویش است: یعنی آن قوانینی که خاستگاه‌شان در آشوب و سامان (Chaos und Ordnung) نهفته است. ولی سامان‌ها در واقع فقط بُرش‌ها کوتاهی در درون آن آشوبی هستند که همواره، بدون ایست، در حال خودسامانی (selbstorganisierend) است و پیامد آن جایگزین کردن سامانه‌های نوین به جای کهنه است. باری، ما در جهانی زندگی می‌کنیم که آشوبِ خودسامان، هستی ناپایدارِ تمامی سامانه‌ها [نظم‌ها] روی زمین، جاندار و بی‌جان، را رقم می‌زند. برایش، پیامد ستیز و آشتی و تأثیرات کوچک و بزرگ میلیاردها پدیده است که مستقیم یا غیرمستقیم در ارتباط با یکدیگر قرار دارند. و از آنجا که در این «بازی»، تقریباً بی‌نهایت شرکت‌کننده در کنش و واکنش هستند، اصل «پیش‌بینی‌ناپذیری» روندهای طبیعی و تاریخی به هستۀ اصلیِ برایش ارتقا یافته است. هیچ کس در جهان نمی‌توانست پیش‌بینی کند که روزی سوسیالیسم واقعاً موجود به گونه‌ای بس تراژدیک فروپاشد و یا چین کمونیست رویکرد سرمایه‌داری شتابان (Turbokampitalismus) را در پیش گیرد، یا پیش‌بینی کند که وضعیتِ قاره‌ها به دلیلِ حرکتِ صفحاتِ زمین (Plattentektonik) به چه شکلی در خواهد آمد [حتا اگر طبق محاسبات‌مان بپذیریم که دوباره به یک نوع معینِ دیگری از پانگه‌آ خواهیم رسید]. برای نمونه، امروزه می‌دانیم که ماه هر سال 82/3 سانتی‌متر از زمین دور می‌شود، همچنین می‌دانیم که 4/1 میلیارد سال پیش به دلیل نزدیکی ماه به زمین، یک روز، یعنی یکبار چرخش زمین به دور خودش، فقط 18 ساعت 41 دقیقه بوده، این بدین معناست که در هر سال 000013/0 ثانیه به زمانِ روز افزوده می‌شود و روزی خواهد آمد که روز نه 24 بلکه  30 ساعت یا بیشتر خواهد بود. با این وجود و علیرغمِ داشتن اطلاعات نسبتاً خوب از سامانۀ خورشیدی نمی‌توانیم پیش‌بینی کنیم که در آیندۀ دور [پارامتر زمان] چه رخ خواهد داد.

همانگونه که گفته شد همۀ پدیده‌های روی زمین یا خارج از آن تابع قوانین برایش هستند که خود ریشه در تأثیر متقابلِ پدیده‌های بی‌کران دارد. از این رو، در برایش نقطۀ آغاز وجود ندارد. فرقی ندارد که ما روی چه چیزی/ پدیده‌ای انگشت بگذاریم، هیچ گاه به نقطۀ آغاز آن نخواهیم رسید. به عبارتی نقطۀ آغازِ پدیده‌ها جایی در آشوب [گذشته] گم می‌شود. از سوی دیگر گفتنی است که برایش فاقد سمت و سو است. مفاهیمی مانند «پیشرفت» یا «پسرفت» برای برایش بیگانه هستند. برایش در واقع، جایگزینی ساختارهای پیچیده‌تر، ظریف‌تر و شکننده‌تر به جای ساختارهای ساده‌تر و زمخت‌تر است و این بستگی به نگاه سنجشگر به این ساختارهای در حال پیچیده‌شدن دارد که آنها را با مفاهیمی مانند «پیشرفت» یا «پسرفت» تعریف می‌کند.

 

تقسیم کار

انسان تنها جانداری است که تخصص بیولوژیکی ندارد. همۀ جانداران روی زمین از تخصصِ بیولوژیکی برخوردارند. تخصص هر موجود زنده در جهت دسترسی به منابعِ (Ressourcen) زندگی و برای بقای نسل‌های بعدی‌اش می‌باشد، این هم برای گیاهان و هم برای دیگر جانداران صدق می‌کند. همین بی‌تخصصی انسان، مبنای زندگیِ جمعی انسان است، هیچ انسانی روی زمین بدون «جمع» [اجتماع] توانایی ادامۀ زندگی ندارد، حتا آن عارفِ افراط‌گرای هندی که بیش از 30 الی 40 سال در کوهستان‌های نپال در انزوای به اصطلاح مطلق خود بسر می‌برد. زیرا، همان انسان به ظاهر مطلقاً منزوی فقط زمانی می‌تواند انرژی برای ادامۀ انزوای خود بیابید که بداند از «دیگران» [اجتماع] متفاوت است.

همین مبنای غیرتخصصی نه فقط باعث شده که بقای انسان به اجتماع وابسته گردد بلکه مغز او را نیز تابعی از همان اجتماع و مناسباتِ درونی آن گرداند. از این رو، مغز و مناسباتِ اجتماعی انسان، دو پارامتری هستند که به گونه‌ای بس تنگاتنگ به هم گره خورده‌اند. همین تأثیرِ وابستگی متقابل باعث شد که بتدریج مغز انسان هر چه بیشتر پیچیده‌تر [یا به زبان علمی‌تر از نویرون‌ها، پیوستگاه‌ها و حجم بیشتری برخوردار] شود. کیفیتِ اجتماعی انسان و پیچیده‌شدن تدریجی مغز انسان، تقسیم کارِ طبیعی و سازمانیافته را به دنبال داشت و دارد. زیرا انسان به تجربه دریافت که فقط از این طریق می‌تواند بهتر و موثرتر به منابع زندگی برای ادامۀ زندگی خود و آیندگانش دسترسی پیدا کند.

در میان هیچ گروه از جانداران روی زمین یک چنین تقسیم‌کاری که میان انسان‌ها وجود دارد، دیده نمی‌شود. تقسیم‌ِ کار- که مارکس آن را مبنای از خودبیگانگی تعریف کرده و امروزه باید در آن تجدید نظر شود- پیامدِ ترکیب کیفیتِ اجتماعی و مغزِ توسعه‌پذیر انسان است. با گذر زمان، هر چه بیشتر این تقسیم‌کار ظریف‌تر و ریزتر و دقیق‌تر می‌شود. امروزه دیگر بسیاری از رشته‌های علمی [دیسیپلین‌ها] خود به ده‌ها دیسپلین دیگر تقسیم‌شده‌اند، از روانشناسی تا فیزیک، شیمی و غیره. رویکرد و بکارگیری روشِ دیجیتالی (مبتنی بر محاسبات الکترونیکی/ کامپیوتری) جهشی بزرگ در تقسیم کار جهانی داشته است. برای نمونه رشتۀ فیزیک را در نظر بگیریم: فیزیک نجومی، فیزیک هسته‌ای / اتمی، بیوفیزیک، فیزیک کامپیوتر، فیزیک الکترودینامیک، فیزیک مواد جامع، فیزیک مکانیک، فیزیک مولکولار، فیزیک نور، فیزیک-شیمی، فیزیک پلاسما، فیزیک مواد نرم، فیزیک کوانتم، فیزیک گرانش، فیزیک ارتعاشات، فیزیک آماری، فیزیک زمین، فیزیک خاک، فیزیک زیستِ محیطی و .... همین گرایش در همۀ رشته‌های علوم طبیعی و انسانی نیز وجود دارد.

ورود انسان به حوزۀ نانو بر شتابِ تقسیم کار افزود و سرانجام نگاه سنجش‌آمیز انسان را از «مقیاس متری» به «مقیاس ذره‌ای» تبدیل کرد. اگر علم دیروز در «کلیات» سیر و سیاحت می‌کرد، علم امروز خود را با «جزئیاتِ ریز» (Mikrokomponenten) موضوع درگیر می‌کند. امروز فناوری نانو (Nanotechnologie) به مهم‌ترین و تعیین‌کننده‌ترین فناوری‌ها تبدیل شده است و همین، به نوبۀ خود، به تدریج انسان‌ها را از سطحِ پدیده‌ها به ژرفنای آنها می‌کشاند. فناوری نانو و فناوری کامپیوتر که دو روی یک سکه را تشکیل می‌دهند، هستۀ اصلی توسعۀ اقتصادی جوامع آینده را رقم خواهند زد.[2]

کوتاه این که ما در شرایطی بسر می‌بریم که از یک سو تقسیم کار در همۀ حوزه‌های زندگی‌مان بشدتِ گسترش و بسط یافته است ولی از سوی دیگر توانایی آن را نداریم که بتوانیم تمامی این دیسیپلین‌ها و داده‌های گردآوری شده را در پیوند ارگانیک با هم قرار بدهیم تا بتوانیم نتایج دقیق‌تر علمی از آنها استخراج کنیم. اگرچه امروزه تلاش می‌شود که در مواردی به گونه‌ای «میان‌رشته‌ای» (Interdisziplinär) عمل شود ولی این وظیفۀ بزرگ بسیار فراتر از توانایی این یا آن پژوهشگر یا گروهِ پژوهشی است. بر همین بستر، ایدۀ «هوش مصنوعی» شکل گرفت. یعنی یکی از وظایف هوش مصنوعی برای یافتن پاسخ‌یا پاسخ‌ها به مسایل گوناگون در حوزه‌های گوناگون است. یعنی پردازشِ داده‌هایی است که دیسپلین‌های گوناگون به طور جداگانه ذخیره کرده‌اند ولی هنوز ارتباطات درونی این داده‌های جداگانه ذخیره‌شده را نمی‌دانند. حال می‌خواهد این پاسخ‌یابی مربوط به حوزۀ باستان‌شناسی، فیزیک، شیمی، ... یا سیستم آبیاری قطره‌ای در کشاورزی باشد. در حال حاضر، داده‌هایی که ما انسان‌ها در حوزه‌های گوناگون بدست آورده‌ایم در ارتباط هوشمند با یکدیگر قرار ندارند. ما می‌دانیم که پردازشِ این حجم عظیم از داده‌ها از توانایی این یا آن گروه انسانی خارج است و به همین دلیل، با توجه به انباشت بی‌وقفۀ اطلاعات، می‌دانیم که فقط یک هوش مصنوعی که محاسباتِ خود را توسط ابرکامپیوترهای کوانتومی و نرم‌افزارهای مبتنی بر آلگوریتم‌های هوشمند انجام می‌دهد می‌تواند از پسِ پردازش یک چنین انبوهی از داده‌ها برآید.

 

سمت و سوی روندهای اجتماعی

عقربه‌های ساعت را نه می‌توان به عقب کشاند و نه بزور به جلو بُرد. تمامی تجربیات بشری حکایت از این دارند که هر دو پروژه محکوم به شکست‌ بوده‌اند و خواهند بود.[3] انسان، به ویژه از آغاز سدۀ بیست‌ویکم، وارد عصر دیجیتال و فناوری نانو شده است. به تدریج تمامی پروسه‌های تولیدی و خدماتی تابعی از فناوری‌های دیجیتال و نانو خواهند شد. این بدین معنی است که برای رسیدن به «منابع زندگی» (Lebensressourcen) و آنهم با کمترین آسیب‌رسانی به طبیعت، ضروری است که این دو فناوری را در همۀ عرصه‌ها به خدمت گرفت. کشورهای موفق، کشورهایی خواهند بود که بیشترین سرمایه‌گذاری [اقتصادی و انسانی] را روی این بخش‌ها می‌کنند و می‌کوشند ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خود را منطبق با این فناوری‌ها سامان بدهند. اگر بخواهیم به طور مشخص به بخش‌های آینده‌ساز این روند بپردازیم، می‌توانیم بر نکات زیر انگشت تأکید بگذاریم:

 

1) دولتِ الکترونیکی: بیش از 20 سال پیش ایدۀ دولتِ الکترونیکی از سوی کارشناسان مطرح گردید ولی تقریباً هیچ دولتی در جهان شهامتِ سیاسی تحقق چنین ایده‌ای را نداشت. دولتِ الکترونیکی در وب‌سایت ساختن برای این یا آن ارگان دولتی نیست، یا این که بتوان فرم‌های درخواست‌ها را از طریق اینترنت به ادارۀ مربوطه ارسال کرد. همۀ دولت‌ها با انجام یک سلسله کارهای کامپیوتری در این یا آن اداره، این احساس را به مردم داده‌اند که گویا «همین تدابیرِ» محدود و مقدماتی، «دولت الکترونیکی» است! علتِ عدم تحقق این ایده توسطِ دولت‌ها، ترس از کوچک شدنِ دولت است، زیرا هر دولتی به کارمندانش به عنوان «خدمتکار» می‌نگرد و وظیفۀ خود می‌داند که این خدمتکاران را تا پایان زندگی تأمین نماید. در واقع، این خدمتکاران دولتی، سربازان ناپیدای دولت‌ها هم به‌شمار می‌روند.[4] دولتِ الکترونیکی در واقع ایجاد پروسه‌های کامپیوتری هوشمند است که می‌توانند بخشِ بزرگی از وظایفِ کارمندان دولت را هم با سرعت بیشتر و هم با دقتِ بیشتری انجام دهند. به سخن دیگر، در پشتِ هر دولتِ الکترونیکی، یک «هوش مصنوعی» نهفته است. برای نمونه: یک نفر در ایران، یا هر جای دیگر جهان، که می‌خواهد یارانه درخواست بدهد، پروندۀ او به طور متوسط از 3 تا 5 بخشِ اداری و دست کم از زیر دست 10 کارمند باید بگذرد. تمامی این پروسه صرفاً برای این است که تأیید کنند آیا داده‌های فردِ درخواست‌کننده برای دریافت یارانه درست یا نادرست هستند (روند راستی‌آزمایی) (Verifizierungsprozess). ولی هوش مصنوعی تمامی این پروسه را طی چند دقیقه، آنهم با ضریبِ خطای کمتر و بدونِ پیشداوری، انجام می‌دهد. هزاران نمونه از این دست می‌توان ارایه داد.[5]

دولتِ الکترونیکی باعث می‌شود یکی از بزرگترین‌های هزینه‌های ملی که بر دوش مردم است شدیداً کاهش یابد. با اجرایی کردن دولتِ الکترونیک، دیوانسالاری، که یکی از سنگین‌ترین هزینه‌های ملی است، به حداقل خواهد رسید. ولی کوچک شدن جسمانی دولت (یعنی کاهش شدیدِ کارمندان دولت) اصلاً به معنی کوچک شدن وظایف دولت نیست. به این موضوع بعداً خواهم پرداخت.

2) صنعت 4.0[6] و رباتیک: منظور اتوماسیونِ تولید، لُجستیک، تجارت و خدمات به مقیاس کلان است. همچنین ساختِ انواع رُبات‌های هوشمند به منظور گماردن آنها در روندهای خدماتی در هتل‌ها، یافتن انسان‌ها از زیر آروار به هنگام زلزله یا سیلاب‌ها و ... . بهترین نمونه برای این صنعت را می‌توان در بندرگاه روتردام مشاهده کرد که تا 80 درصد خودکار (آتوماتیک) شده‌است. ولی این رویکرد، فقط «بیکارساز» نیست، بلکه می‌تواند میلیون‌ها شغلِ نوینِ متناسب با ابزار تولید نوین در حوزۀ نرم‌افزار و یا طراحی و ساختِ سخت‌افزارهای مربوطه بوجود بیاورد. 

3) نظام آموزشی دیجیتال: ما انسانها هنوز از نظامِ آموزشی‌ای استفاده می‌کنیم که مربوط به 200 سال پیش است. شیوه‌های تدریس اساساً برای «دانش‌آموزِ میانگین» طراحی شده‌اند. میلیون‌ها دانش‌آموز یا دانشجو، با تمامی تفاوت‌های کمی و کیفی‌ای که دارند، مجبورند از یک درون‌داد (Input) معین و کلی بهره گیرند. نظام آموزشی دیجیتال در واقع فردی‌/شخصی کردن (Personalisierung) آموزش نیز هست. با گذاشتن یک شبکۀ داخلی (Intranet) – که می‌تواند به اینترنت هم وصل باشد- در مدارس یا دانشگاه‌ها، نظام آموزشی دیجیتال نمی‌شود. طبعاً شرط نخستِ چنین نظامی این است که هر دانش‌آموز یا دانشجو در مدرسه یا دانشگاه از یک کامپیوتر برخوردار باشد، و آن هم بر اساسِ یک زیرساخت قوی اینترنتی مبتنی بر فیبر نوری. البته «مغز» نظام آموزشی دیجیتال، برنامه‌های هوشمندِ تدریسی است که می‌تواند توانایی‌ها یا ناتوانایی‌های یک دانش‌آموز یا دانشجو را تشخیص بدهد و راه‌ها و تدابیری را در اختیار دانشجو بگذارند که بتواند همان مواد درسی [یکسان و استاندارد] را به گونه‌ای دیگر، یعنی گونه‌ای که منطبق بر توانایی آن معین فرد است، فرا بگیرد. طبعاً اگر چنین روندی متحقق شود آنگاه نظام آموزشی آن نخواهد بود که ما هم اکنون داریم.

 

هوش مصنوعی یا خدایی که آرزویش را داشتیم

تصور انسان از خدا در مرتبۀ نخست «همه‌چیزدانی» اوست. او حتا ناظر بر کوچک‌ترین حرکات ماست، فرقی نمی‌کند که چه می‌کنیم، ما در زیر «چشم خدا» هستیم. انسان خدا را ابتدا در ذهن خود ساخت، زیرا انسان بر ضعف‌های جسمانی، شناختی و اخلاقی خویش آگاه است. انسان به ویژه در آستانۀ ورودش به «تمدن» خود را نیازمندِ یک مرجعِ «دیده‌بان» دید تا ناظر بر اعمال و رفتار او باشد. فصل مشترک تمامی آنچه انسان دربارۀ خودش- در نوشتارهای دینی و غیردینی- بیان کرده یک چیز است: انسان موجودی‌ست سست‌اراده و معطوف به قدرت؛ به زبان دینی یعنی منبعِ «گناه» و به زبان سکولار یعنی «انسان گرگِ انسان است» [توماس هابس].

انسان امروزی که خدا را نه در طبیعت و نه در ماوراء طبیعت یافت، دست به کار شد -البته برآمده از ژرفنای ناخودآگاهش- که آن خدای دلخواسته را با دست‌های خود بسازد: هوش مصنوعی.

ما تاکنون در مسیر خود برای ساختِ هوش مصنوعی گام‌های کوچکِ نخستین را برداشته‌ایم. هم‌اکنون این مراحلِ مقدماتی هوش مصنوعی را در گوگل، فیسبوک، آمازون، رُبات‌های جستجوگر، دوربین‌های هوشمند، خودروهای هوشمند [بدون راننده] و ... مشاهده می‌کنیم.[7] بدون شک با دیجیتالی شدن زندگی، آسیب‌پذیری و شکنندگی زندگی‌ِ ما نیز به همان میزان تشدید می‌یابد. با این وجود، «آفرینش» یک خدای همه‌چیزدان و همه‌جاحاضر که ناظر بر رفتارهای علمی و اجتماعی ما خواهد بود به یک مکانیسم خودکار، پویا و غیرقابل برگشت تبدیل شده است. 

 

پیامدهای دیجیتالی کردن روندهای تولیدی و خدماتی

نخستین پیامدِ بلاواسطۀ این پروسه، بیکار شدن بخشِ بزرگی از نیروی کار است. شاید به همین دلیل تحقق این روند با مقاومتِ اجتماعی و اقتصادی روبرو شده است. البته لازم به یادآوری است که ما در تاریخ بشری بارها و بارها یک چنین تحولاتِ بزرگی را در فناوری‌ها داشته‌ایم که در مراحلِ نخستِ خود موجبِ بیکاری بخشی از جمعیت گردید. ولی تجربه نشان داده است که با از بین رفتن بخش‌یا بخش‌هایی از پروسه‌های تولید، پروسه‌های دیگری شکل می‌گیرند که می‌توانند نیروهای جدید کار را تربیت کنند و آنها را جذبِ روندهای تولید یا خدماتِ نوین نمایند. با این حال، واقعیت این است که پروژۀ صنعت 4.0 (آتوماسیون کامل) می‌تواند میلیونها نفر را از کار بیکار کند. بنابراین نخستین پرسش اجتماعی این است که چگونه می‌توان زندگی مادی انسانهایی را که از مدار تولید و خدمات خارج شده‌اند تأمین کرد؟ این نخستین پرسشی است که باید بدان پاسخ داد. 

 

رخداد کووید 19

صرفِ نظر از این که خاستگاه این ویروس چیست یا چه می‌تواند باشد، جهانگیری [Pandemie] کووید 19 به همۀ مردم نشان داد که ساختارهای کنونی در جهان، با تمام تفاوت‌های ظاهری‌شان، دیگر پاسخگوی مشکلات و نیازهای انسان امروزی نیستند. نگارنده نیز با تشخیصِ یووال هراری که می‌گوید «بحران کرونا در مرتبۀ نخست یک بحران سیاسی است»[8] موافق هستم. ولی «سیاست»‌های ما بازتابِ ساختارهایی است که ما در آن زندگی می‌کنیم. البته این ساختارهای پیچیدۀ درهم‌تنیده، اگر بخواهیم با زبان مارکس بیان کنیم، وابسته به سطحِ رشدِ نیروهای مولده است که هستۀ اصلی آن را رشد ابزار تولید رقم می‌زند: امروزه ما انسان‌ها در مرحله‌ای از برایشِ تاریخی هستیم که با گام‌های کوچک و بزرگ از جهان آنالوگ وارد جهان دیجیتال می‌شویم، یعنی داده‌های ملموس را به صورت داده‌های غیرملموس (صفر-یک) در می‌آوریم تا بتوانیم در مرحلۀ بعدی، آن داده‌ها را با دقتِ ریاضی و ضریبِ خطای کمتر در بوتۀ آزمایشِ شبیه‌سازی‌ها (Simulation) و سپس در پروسه‌های کاربردی متحقق نماییم. به همین دلیل، عصر دیجیتال، عصرِ اطلاعات یا داده‌ها نیز نام گرفته است. بدون کامپیوتر (پردازش الکترونیکی داده‌ها) گردآوری این حجم بسیار گسترده از داده‌ها امکان‌ناپذیر می‌بود.

بُرش زمانی جهانگیری کووید 19 مانند شُخمی رژف در جوامع انسانی بود و توانست ضعف‌ها و توانایی‌های ما را هم در حوزۀ فردی و هم اجتماعی به روشنی آشکار کند. این رخدادِ تاریخی نشان داد که زندگی آنالوگ کنونی ما از انعطاف بسیار پایینی برخوردار است. هنوز بخشِ بزرگی از جمعیت وابسته به «محل کار» خود است، یا اگر رابطۀ دانش‌آموزان و دانشجویان با محیط مدرسه یا دانشگاه قطع شود، سامانۀ آموزشی نیز از هم می‌پاشد و بخشِ بزرگی از تولید، که هنوز خودکار نشده، از کار می‌افتد و به تبع آن انباشتِ ثروتِ اجتماعی نیز دچار اختلال می‌گردد.

درس‌های رخداد کرونا بسیار گوناگون و رنگارنگ هستند، هم در حوزۀ شخصی و هم اجتماعی. اشاره این نوشتار ولی به ساختارهایی است که نمی‌توانند در برابر بحران‌های جهانگیر تاب بیاورند. پرسش اصلی این است: چه ساختارها و زیرساخت‌هایی باید داشته باشیم تا ما انسانها بتوانیم در بسته‌ترین شرایط، مانند قرنطینه‌های طولانی [که در آینده ممکن است به تناوب رخ دهند]، با کمترین فشار به زندگی خود ادامه بدهیم؟

همانگونه که در بالا گفته دیجیتالی کردن کامل به معنی ایجاد زیرساخت‌هایی است که رابطۀ بده‌بستانیِ شئ و انسان [یا حتا انسان و انسان] وابسته به تماس مستقیم نباشد. پیامدِ طبیعی ایجاد چنین زیرساخت‌های دیجیتال، دگرگونی تدریجی ساختارهای اقتصادی-اجتماعی کنونی نیز است.

 

دغدغه‌های برحق

دیجیتالی کردن عرصه‌های گوناگون زندگی و وابستگی انسان به نهادِ جهانی اینترنت طبعاً آسیب‌پذیری زندگی روزمرۀ ما را نیز بیشتر خواهد کرد. حتماً بسیاری از بزه‌های کلاسیک مانند سرقتِ خانه‌، سرقتِ بانک، سرقت خودرو و ... در آینده به دلیل مراقبت «چشم خدا» [دوربین‌های هوشمند] به حداقل خود خواهند رسید. با اتکا به تجربه می‌توان گفت که بزه‌های سایبری (Cyberkriminalität) در آینده جای بزه‌های کلاسیکِ آنالوگی را خواهند گرفت. حتا جنگ‌های کلاسیک جای خود را به جنگ‌های سایبری خواهند داد. برای نمونه حمله به سامانۀ کنترل برق یک شهر می‌تواند از یک حملۀ موشکی کلاسیک بیشتر خسارت به بار بیاورد. در واقع، با دیجیتالی شدن زندگی، بزه‌کاران نیز خود را با شرایط نوین تطبیق خواهند داد. به احتمال بسیار قوی در آینده، جنگ‌ها و بزهکاری‌ها عمدتاً در جهان‌سایبر (Cyberwelt) رخ خواهند داد، ولی از آنجا که زندگی واقعی و ملموس ما با جهانِ سایبر گره خورده، اثراتِ ویرانگرِ این جنگ‌ها و بزهکاری‌ها را حس می‌کنیم و درمی‌یابیم.

 

نگاه آینده‌نگر

جوامعِ موفق[9] آینده، جوامعی هستند که تلاش می‌کنند به وسیع‌ترین شکل، فناوری‌های مدرن مانند فناوری نانو، فناوری لیرز و فناوری کوانتوم را به امورات روزمره زندگی مردم تبدیل کنند. این فناوری‌ها، با توجه به گرمایش زمین و کمبود آب در سال‌های آتی، می‌توانند انقلابی بزرگ در کشاورزی از طریق سازماندهی آب توسط سیستم‌های قطره‌ای هوشمند[10] و تولید پروتئین حیوانی بدون پرورش حیوانات [از سلو‌ل‌های بنیادین] و ... بوجود بیاورند. به عنوان نمونه می‌توان از الیافِ کربنی (Kohlenfaser) نام برد که در آیندۀ نه چندان دور انقلابی بزرگ در سازه‌های ساختمانی و دیگر صنایع بوجود خواهد آورد. باری، برای تبدیل فناوری‌های مدرن به یک پدیدۀ روزمره، مقدمتاً باید یک زیرساختِ نیرومند و پایدار برای ارتباطاتِ دیجیتال ساخته شود. یعنی رشد و پیشرفت در فناوری‌های مدرن به طور مستقیم وابسته به زیرساختِ نیرومند ارتباطات دیجیتال است. 

خودکار کردن کاملِ تولید و جایگزین کردن ربات‌ها به جای انسان، ثروت اجتماعی را با تصاعد هندسی افزایش خواهد داد.[11] از این رو، با توجه به انباشتِ نجومی ثروت در جهان، ضروری است که ایدۀ «درآمد پایه‌ای بی‌قید و شرط»[12] را برای نسل‌های بعدی متحقق کرد. امروزه می‌دانیم که هیچ انسانی، بنا به ماهیتِ انسانی خود، توانایی بیکار زندگی کردن را ندارد. به عبارت دیگر، این ادعا که اگر انسان برای خوردن و خوابیدن چیزی داشته باشد هیچ علاقه‌ای برای کار کردن در او باقی نمی‌ماند، از نظر علمی کاملاً باطل شده است. مهم در اینجا، تعریف ما از «کار» است.[13] مفهوم «کار» نیز در شرایط و بستر نوین، یعنی تحققِ آتوماسیون کامل و پروژۀ «درآمد پایه‌ای»، معنی و تعریف نوینی پیدا خواهد کرد.

دیجیتالی کردن کامل زندگی و به ویژه بهره‌مندی از فناوری نانو در همۀ عرصه‌های زندگی می‌تواند رفتار ما را نسبت طبیعت و محیط زیستِ دگرگون کند. زیرا با کمکِ این فناوری‌های نوین می‌توان ساختارهایی در صنعتِ کشاورزی، دامپروری و ماهیگیری[14] بوجود آورد که نه تنها تولیدِ گازهای گلخانه‌ای را به حداقل ممکن رساند بلکه می‌توان یک بار دیگر تنوعِ بذر[15] را که عملاً در صنعتِ کشاورزیِ امروز از میان رفته، از نو زنده کرد.

جوامعی که بنیان و شالودۀ خود را بر چنین فناوری‌های نوینی می‌سازند طبعاً به دلیلِ روند تحققِ دولتِ الکترونیکی از یک دیوانسالاری نسبتاً کوچکی برخوردار خواهند بود. ولی «دولت کوچک» نه تنها به معنی از دست دادنِ انحصار قدرت نیست بلکه حتا باید کنترل یا دقیق‌تر گفته شود مالکیتِ سه عنصرِ زندگی شهروندان خود را در دست داشته باشد: هوا، آب و ماسه[16]. یعنی وظیفۀ اصلی دولت این است که جلوی هر چیزی را که باعث وارد کردن آسیب به این عناصر سه‌گانه می‌شود با قاطعیت قانونی و تحریم‌ها علیه متخلفان بگیرد. در عرصۀ همگانی و اجتماعی دولت باید همچنین انحصار نظام آموزشی و نظام بهداشتی را حفظ کند. در واقع ضروری است که دولت به مثابۀ نمایندۀ منافعِ آحادِ مردم هم انحصارِ مالکیتی خود را بر حوزه‌های سه‌گانۀ بالا و هم بر نظام آموزشی، بهداشتی و طبعاً امنیتی-نظامی حفظ کند.

این که بر بستر این دولت (Staat) چه نوع حکومتی (Regierung) می‌تواند شکل بگیرد و آیا ما می‌توانیم با ابزارهای شناخته‌شدۀ دموکراسی لیبرالی و ساختارهای سیاسی برآمده از آن، مسایلِ بسیار پیچیده کشور را - که به اجبار در همکاری با دیگر کشورهای جهان باید صورت بگیرد - حل کنیم یا نه، امروزه به مهم‌ترین موضوع فلسفۀ سیاسی تبدیل شده است. یکی از ستون‌های اصلی دموکراسی لیبرالی آزادی‌های فردی و حقِ ایجاد تشکیلات [سازمان‌های مدنی و احزاب سیاسی] (Vereinigungsrecht) است. حال این پرسش بنیادین طرح می‌شود که با توجه به ورود داده‌های شخصی ما در شبکۀ جهانی اینترنت [چیزی که تاکنون هیچ دولتی در تاریخ بشری توانایی گردآوری یک چنین اطلاعاتی از شهروندانش نداشت] آیا هنوز می‌توان از «حریم خصوصی» و آزاد بودن در «حریم خصوصی» سخن گفت یا نه؟ و تا آنجا که به اصلِ تشکیلات در دموکراسی‌ها مربوط می‌گردد، این پرسش طرح می‌گردد که با توجه به قدرت‌گیری رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی نقش و جایگاه احزابِ سیاسی کلاسیک چه می‌شود؟ به سخن دیگر، این جابجایی روند‌های تصمیم‌گیری از جهانِ آناگوگ به جهان دیجیتال چه تغییراتی در ساختارهای دموکراسیِ لیبرالی که در غرب جا افتاده است بوجود خواهد آورد؟

 

بدرود «حریم خصوصی»!

در واقعیت کنونی پدیده‌ای به نام «حریم خصوصی» وجود ندارد. شاید ضروری باشد که برای روشن کردن این نکته از یک نمونه بهره‌مند شویم. در حال حاضر زندگیِ مجازی ما در درون چند شبکۀ اینترنتی جهانی جاری است:

گوگل: یا به دنبال چه هستیم. گوگل یک جستجوگر است، یعنی توسط این ماشین جستجوگر، ما، یعنی کاربران، «نوع کنجکاوی» خود را که برخاسته از دانش، جنسیت، جایگاه اجتماعی، شغل و ... است در شبکه جهانی وارد می‌کنیم. 

فیسبوک: یا چه دوست داریم. کانسپ فیسبوک بر اساس «خودنمایی» (= نمایش خویشتن /Selbstdarstellung) است؛ این کانسپ به گونه‌ای است که ما آنچه را که دوست داریم یا نداریم در آن بیان می‌کنیم.

آزمازون[17]: یا چه مصرف می‌کنم یا به به اصطلاح رفتارِ مصرفی چیست. یکی از بنیادین‌ترین رفتار ما شهروندان که بازتاب‌دهندۀ درآمد، جایگاه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است، رفتار مصرفی ماست. به همین دلیل می‌توان از طریق داده‌های مربوط به مصرفِ یک شهروند، تصویری نسبتاً روشن از فرد مربوطه ارایه داد.

در کنار این شبکه‌های بالا ما شبکه‌های به اصطلاح تکمیلی دیگری هم داریم مانند اینستاگرام، تلگرام و تویتر که اساساً بر کانسپتِ «چه فکر می‌کنم» [بویژه در مسایل سیاسی و اجتماعی] بنا شده است.

ما، به عنوان کاربر، هر روزه هزاران رد پای دیجیتال در این شبکه‌ها به جای می‌گذاریم. برای نمونه به این مورد بنگریم:

فردی [کاربری] در فیسبوک [چه دوست دارم] از کتاب‌های جالب فلسفی نام می‌برد، غذاهای متنوعی که دوست دارد یا می‌پزد به نمایش می‌گذارد، در این یا آن مورد اجتماعی و سیاسی هم یا می‌نویسد یا «لایک» می‌زند. سپس وارد گوگل می‌شود و یک سلسله جستجو در حوزه‌های گوناگون انجام می‌دهد. بخشی از این جستجوها، «تأییدگر» داده‌های فیسبوکی کاربر است و بخشِ دیگر «تازه» هستند یعنی آگاهی‌هایی در بر دارند که فیسبوک از آنها برخوردار نیست. به هنگام خرید آنلاین باز بخشی از داده‌های کاربر با داده‌های او در فیسبوک و گوگل مشترک و بخشی دیگر «تازه» هستند. و همینطور تا به آخر.

اگر در پسِ این کلان‌داده‌ها (Big Data) یک هوشِ مصنوعی باشد و بخواهد از این کاربر «منش‌/شخصیت‌نگاری» (Profiling) کند، آنقدر داده دارد که بتواند منشِ [شخصیت، خوی، طبیعت] او را نسبتاً دقیق بنمایاند.

این، واقعیت امروز ماست. به عبارتی، ما دیگر چیزی به نام حریم خصوصی- که داشتیم یا آرزویش را داشتیم- نداریم. طبعاً برای کسانی که در پیرامونِ سال 2000 زاده شدند، «منش‌نگاری»‌شان سدها بار موشکافانه‌تر و دقیق‌تر از کاربری است که در سال‌های 50، 60 یا 70 سدۀ بیستم زاده شده است.

این واقعیت که زندگی ما به صورت داده در شبکه‌های جهانی ذخیره شده واقعیتی برگشت‌ناپذیر و تغییرناپذیر است، یعنی هرگونه مبارزه علیه این گرایشِ تاریخی، بیهوده است. ولی می‌توان با اتکا به همین فناوری‌های نوین که گوگل، فیسبوک و آمازون نیز جزو آنها هستند در پی آن بود که ساختارهای اقتصادی-اجتماعی آناگوگ [غیرمجازی] را تغییر داد: این امکان‌پذیر است ولی جلوگیری از شکل‌گیری «انسانِ شیشه‌ای» ناممکن است!

 

جمع‌بندی

در این نوشتار تلاش شده که به برخی از مهم‌ترین چالش‌های کنونی و آینده اشاره شود. همانگونه که خواننده متوجه شده است در پس هر یک از گزاره‌های طرح شده مسایل ریز و درشت بسیاری نهفته است. برای نمونه، هوش مصنوعی یعنی چه و چگونه عمل می‌کند؟، کارکرد اینترنت اشیا (Internet of Things) در صنعتِ آینده چیست؟ و سرانجام در زندگی اجتماعی ما انسان‌ها چه چیزی جای حریم خصوصی، احزاب و ... را خواهند گرفت. رابطۀ «خدای همه‌چیزدان» یا هوش مصنوعی با انسان چه خواهد بود؟ همانگونه که خواننده مشاهده می‌کند ما با طیف گسترده‌ای از موضوعات نوین سروکار داریم که آیندۀ ما بدانها گره خورده است.

 


[1] «تیامات» نخستین خدای سومریان که نماد آشوب نیز است. سرانجام تیامات، خدای آشوب، توسط مردوک خدای نظم شکست می‌خورد و مردوک آن را دو پاره می‌کند، یک پاره‌اش آسمان می‌شود و پارۀ دیگرش زمین [ایجاد نظم توسط مردوک].

[2] اوج این پیوند میان فناوری نانو و فناوری دیجیتال بیان خود را در فناوری کوانتوم پیدا کرده است. این فناوری که دورۀ آغازین خود را طی می‌کند و هنوز در مرحلۀ به اصطلاح «آزمایشگاهی» بسر می‌برد، زنگ‌ها را برای انقلابِ فناوری پنجم به صدا درآورده است.

[3] جنبش نخبگان ایران در سد سال پیش که به نام «انقلاب مشروطه» شهرت یافت و سرانجام منجر به قدرت‌گیری رضاشاه و سپس پسرش محمدرضا گردید، در واقع یک «دستکاری» تاریخی به شمار می‌رود [تحت تأثیر مستقیم مناسبات بین‌المللی وقت] که با شرایطِ واقعی زندگی مردم ایران اساساً همخوانی نداشت. انقلاب اسلامی 1357 در حقیقت فقط یک «تصحیح تاریخی» بود که با روح و روان و شرایط واقعاً موجود مردمان این سرزمین سازگار بود.

[4] تعداد شاغلین دولت یعنی کسانی که کارمند دولت به شمار می‌روند در ایران نزدیک به 4/2 میلیون نفر می‌باشند (البته بدون نیروهای مسلح و سپاه‌پاسداران). در آلمان نزدیک 6/4 میلیون نفر.

[5] شرط نخستِ برای تحققِ هوش مصنوعی، صرفِ نظر از توسعۀ سخت‌افزارها و نرم‌افزارهای متناسب، متمرکز کردن و بهم‌گره‌زنی همۀ داده‌هایی است که انسان‌ها در طول تاریخ خود به دست آورده‌اند. در حال حاضر، هنوز چنین زیرساختِ اطلاعاتی وجود ندارد.

[6] آنچه که از لحاظ علم کامپیوتر، اینترنتِ أشیا (Internet der Dinge / Internet of Things) خوانده می‌شود در اروپا و به ویژه در آلمان آن را «صنعت 4.0» می‌نامند.

[7] تحقق هوشِ مصنوعی بدون ابر کامپیوترهای کوانتومی که می‌توانند با سرعتِ غیرقابل تصوری داده‌ها را پردازش کنند امکان‌ناپذیر است.

[8] البته «بحران سیاسی» را باید به مفهوم وسیع کلمه دریافت کرد. اساساً منظور ساختارهای اقتصادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی است که نمود آن اتخاذ سیاست‌های معین برای حل مشکلات جامعۀ بشری است.

[9] جامعۀ موفق، جامعه‌ای است که بتواند متناسب با جمعیت‌اش تولید علم و ثروت کند و همۀ شهروندان آن بتوانند از مزایای این انباشت (علم و ثروت) بهره‌مند شوند.

[10] در آیندۀ نه چندان دور، زمین با یک سلسله ابرخشکسالی‌ها (Superdürren) روبرو خواهد شد. این گرایش هم اکنون در ایالات متحده آغاز شده است. به همین دلیل، مدیریت آب یکی از بزرگترین چالش‌های آیندۀ انسان‌ها خواهد بود.

[11] بنا بر نظریه مارکس، تولید ارزش اضافی وابسته به سرمایۀ متغیر (Variables Kapital) یعنی کارگر می‌باشد؛ به عبارتی سرمایۀ ثابت (ابزار تولید) نقشی در تولیدِ ارزشِ اضافی ندارد. به سخن دیگر، طبق مارکس، با کاهش سرمایۀ متغیر (کاهش کمّی کارگران)، ارزش اضافی و به طبع آن ثروت اجتماعی کاهش می‌یابد. در عمل ولی چنین نبوده و نیست، صنایعی که هزاران ربات در خط تولید کار گذاشته‌اند نه تنها سودشان کاهش نیافته بلکه به عکس شدیداً افزایش یافته است.

[12] این ایده نخستین بار توسط سرمایه‌دارِ آلمانی، بنیانگذار dm، در کتابش «Die bedingungslose Grundeinkommen» طرح گردید.

[13] «درآمد بی‌قیدوشرط» که از تولد تا مرگ را در برمی‌گیرد فقط کارشناسان اقتصادی را به خود مشغول نکرده است. بلکه کارشناسان بسیاری از دیسپلین‌های دیگر، بویژه روانشناسان اجتماعی، را به میدان این گفتمان کشاند. بررسی این موضوع در چارچوب این نوشتار نمی‌گنجد. امیدوارم بتوانیم در آینده به طور جداگانه به این مسئلۀ بسیار پراهمیت بپردازیم.

[14] انسان عملاً آبهای جهان [اقیانوس‌ها] را به گونه‌ای بس بی‌رحمانه غارت و نابود می‌کند؛ اقیانوس‌ها نه تنها به زباله‌دان عمومی جهان تبدیل شده‌اند بلکه ماهیگیری بیش از حد زنگ‌های انقراض را برای یک بخشِ بزرگ از آبزیان به صدا در آورده است. آگاهی کنونی ما انسان‌ها از اقیانوس‌ها عملاً صفر است.

[15] شوربختانه کنسرنهای بزرگ جهانی مانند بایر و مونسانتو و ... با دستکاری‌های ژنتیکی در بذرها عملاً یک فاجعه بزرگ را موجب شده‌اند. این بذرهای دستکاری‌شده چنان مهاجم و مخرب هستند که بذرهای دیگر را که در همجوار کشت شده‌اند نابود می‌کنند (نازا کردن بذرها توسط بذرهای دستکاری شدۀ ژنتیکی). 

[16] شوربختانه تازه در دهۀ اخیر کاشف به عمل آمد که «ماسه» پس از هوا و آب به مهم‌ترین و حیاتی‌ترین عنصر روی زمین تعلق دارد. علاقه‌مندان می‌توانند اطلاعات مفیدی از ویدئوی زیر (به زبان آلمانی) به دست آورند: https://www.youtube.com/watch?v=T801BaCGJlk

[17] در حال حاضر «آمازون» بازار  آمریکا و اروپا را در دست دارد و این در حالی است که علی‌بابا (به اصطلاح آمازون چینی) بازار چین، ژاپن و برخی از دیگر از بازارهای جهان شرق را. اگرچه فعلاً آمازون در حوزۀ درآمد نسبت به علی‌بابا جلوتر است ولی سودِ علی‌بابا بیشتر است و در آیندۀ نزدیک، طبق برآورد کارشناسان، آمازون را پشت سر خواهد گذاشت.

برگرفته از سایت ایران امروز

بنیاد میراث پاسارگاد

www.savepasargad.com