|
از
آرمین لنگرودی
نویسنده کتاب:
جغرافیایِ محلِ پیدایشِ مسیحیت، چهارراهی بود که در آن و از
دیرباز ادیانِ سامی، فلسفههای یونانی و مذاهبِ شرقی با یکدیگر به تبادلِ
افکار میپرداختند. جادهی طولانیِ ابریشم، نه تنها بازارهای شرق و غرب، بلکه
اندیشههای این تمدنهای کهن را هم با یکدیگر پیوند میداد. همزیستی تاریخیِ
افکارِ یکتاپرست و دوگانهپرست (دوآلیستی) در کنارِ یکدیگر، نه تنها موجبِ
کشمکش در بینِ این دو، بلکه به رخنهی دوسویهی آنها در یکدیگر نیز میانجامید.
فهم و توضیحِ دنیای زمینی، چگونگیِ پیدایشِ آن از جهانِ نادیدهی آسمانی و
برداشتِ چگونگیِ وابستگیِ این دو به یکدیگر، پرسشهای پایهای و مشغولکنندهی
اندیشمندان مذهبی و فلسفی بودند.
بازنمودِ دوآلیسم (یا ثنویت) – که ریشهی خود را در غربِ آسیا و
در مناطقِ ایرانی مییافت و در افکار عرفانی پیشااسلامی نمایان میگشت – نیازِ
چندانی به روشنگری ندارد: بشریت، زشتی و رنجِ زندگیِ گُذرایِ مادی را با پوست
و استخوان خویش لمس میکرد و همزمان در رویاهای خود، اُمید به رهایی از آن و
پیوستن به جهانی ایدهآل و اَبدی را پرورش میداد. بنظر میآید که قبولِ این
«دوگانگی» در عالمِ هستی، نه تنها وجه مشترک ِتمامیِ مکاتبِ عقیدتیِ آن دوران،
بلکه همزمان انگیزهی اصلیِ ناسازگاریِ آنها با یکدیگر نیز بوده باشد. تصورِ
وجودِ «این» بدونِ «آن» قابل تصور نیست.
ریشهی «برحق» بودنِ هر عقیدهای و انحرافی انگاشتنِ عقاید دیگر، بیشتر در
تبیینِ «چگونگیِ» ارتباطِ این دو جهان (پلیدی و نیکی) با یکدیگر نهفته بود و
نه در نفیِ یکی از آنها، چرا که در نهایت هر یک از این عقاید، خود را دارندهی
انحصاریِ یک نسخهی بهتر برایِ رهاییِ بشریت میدانست و این کُنهِ پیامِ همهی
آنها بود. ترکیبِ این امر با تعددِ بیشمارِ جریاناتِ مذهبیِ مختلف در پایان
سدهی اولِ میلاد، محتوای جدال در بینِ گروههایی بود – که به نوبه خود و با
وجودِ داشتن ریشههای مشترک – یکدیگر را به «ارتداد» محکوم میکردند.
اگر ما راز بقایِ مذاهبِ حاکم را تنها در خصیصهی «مطلقگرایانهی»
آنها بیاییم، طبیعتاً بایستی رمزِ ماندگاریِ جریاناتِ سرکوب شده را، در
انعطافپذیری و قابلیتِ انطباق پذیری آنها بجوییم.
دوام کلیسایِ اُرتدکس و کاتولیک، تنها در ارتباطِ تنگاتنگِ آنها
با مراکزِ قدرتِ روم (شرقی و غربی) و سرکوبِ بیرحمانهی گرایشاتِ مخالفِ خود
قابلِ توضیح است و به همین نسبت، بقایِ دیگر جریاناتِ (از دیدِ کلیسای رسمی)
«مرتد»، در بازآفرینیِ خود در اشکالِ دیگر و در ورای امپراتوری رومی(و در
موردِ اسلام، حتی به شکلِ یک دینِ «جدید» در مناطق ایرانی).
از آنجا که
اولین دینِ جهانی پس از مسیحیت، اسلام بوده است، لازم میآید در همین ارتباط
و در جریانِ پژوهش در بارهی چگونگیِ پیدایشِ آن (بدور از متدولوژیِ «غیبگرایانهی»
اسلامشناسیِ سنتی) کمی اندیشه کنیم. بویژه اینکه، اسلام در همان منطقهی رشدِ
مسیحیت ـ یعنی غربِ آسیا، که برای مدت زمانی طولانی جزئی از خاک و منطقهی
نفوذِ فرهنگی ایران شمرده میشد ـ و در بحبوحهی درگیری عقیدتی و سیاسیِ
گرایشاتِ گوناگون آن بوجود آمد. افزون بر این، آبشخورِ آغازین این دین چیزی
بجز همان منابعِ مشترکِ ادیانِ یهودی و مسیحی نبود.
بدینترتیب در جریانِ پژوهش پیرامونِ بُنمایههای اسلام، برای ما
راهی دیگری نمیماند، مگر اینکه به مباحثِ کلیسایِ رسمیِ بیزانتینی با اسلامِ
آغازین، بعنوان جدلهای دروندینی نگاه کنیم، که در حول و حوشِ همین کشمکشهای
عقیدتی انجام میگرفتند.
بدونِ شک تبدیل مسیحیتی که در ایران گسترش یافته بود به یک دینِ
جدید، تنها برآیندِ تلاشِ تجزیهطلبانهی این جریان نبود، بلکه با یورشِ
نابودکنندهی جزمیتِ مسیحیتِ حاکم در بیزانس و روم نیز پیوند داشت. این
اختلافات و مرزبندیها، سرانجام آنقدر رشد یافتند، که دیگر همزیستیِ این دو
جریان زیر لوایِ یک نام و آیین، امکانپذیر نمینمود. بر همین منوال و با
استفاده از تجاربِ این درگیریها، تئوریسینهای اسلامی در جریان شکلدادن به
دُگمهای خود (در سدههای هشتم و نهم میلادی)، تنها میبایستی از شابلونهای
موجودِ مسیحی استفاده میکردند، چرا که پایههای نئوافلاتونی، دوآلیستی و
یهودیِ این دینِ جدید پیشاپیش آماده و حاضر وجود داشتند.
عدم آشنایی مسلمانان و ایرانیان با تاریخِ عقیدتیِ مسیحیت
آغازین در سوریه و میانرودان و زمینههای یونانی، یهودی و عرفانی این باورها،
به ترویج ایدهی «تافتهی جدا بافته» بودنِ اسلام و قرآن یاری رسانده است.
هر چه آشنایی ما با ریشههای فرهنگی و مسیحیِ قرآن بیشتر شود، به همان اندازه از نامفهومی آن کاسته میگردد. دقیقاً همین «در ناآگاهی نگهداشتنِ مسلمین» یکی از نکاتی است که وقایعنگارانِ اسلامی عمداً در تلاشِ تحققِ آن بودند، تا بدینوسیله بتوانند ایدهی آسمانی بودنِ اسلام را گسترش دهند. باتوجه به آنچه که در این کتاب آورده میشود،
شاید دیگر آنچنان مشکل نباشد، زبان و مفاهیم بخشِ بزرگی از قرآن را بهتر
بفهمیم. این زبان و شیوهی تفکر در سدههای نزدیک به پیش و پس از میلاد مسیح،
زبان رایجِ ادبیِ تمامیِ جریاناتِ مذهبی بود، کما اینکه حتا اسطورههای
اسلامی نیز، همگی اسطورههای شناخته شدهی آن دوران بودند. ناهمسانیهای کوچک
موجود در بین برخی از این اساطیر با داستانهای قهرمانانِ انجیلهای رسمی،
بمعنای ناهمگونیِ اسلام با مسیحیت نیست، بلکه بمعنیِ همخوانیِ نسبیِ این مذهب
با برخی دیگر از «ارتدادهای» موجود در این مذهب بود، که تا بحال ـ بدلیلِ عدم
پژوهش در پیرامون و یا حتا نابودیِ برخی از آنها ـ بر ما کمابیش ناشناخته
ماندهاند. این هم البته یک امر طبیعی است، چرا که اساساً دلیل پیدایش این
دین، همین تفاوتهای فرقههای پیشقراولِ آن با کلیسای رسمی بیزانس و روم
بوده است.
این نوشته بایستی بعنوان مکمل کتابِ دیگرِ من «چگونه مسلمان شدیم؟» دیده شود،
که در آن روندِ عمومیِ پیدایشِ اسلام بعنوان یک دینِ جدید در ایران تشریح میگردد.
در آنجا من بیشتر به بررسیِ نقشِ جریاناتِ مسیحیای همچون «نستوریان» و تاریخ
ِدگردیسی مسیحیتِ «عربهای ایرانی» به اسلام پرداختم. اما این جریانات، تنها
گرایشاتِ «ارتدادی» در آنزمان نبودند. تاریخ به ما از گروههای دیگری نیز
گزارش میکند، که اگرچه از مذاهبِ ایرانی متأثر بودند ولی همانند نستوریان
زیر نفوذِ سنگینِ عقیدتی – سیاسیِ ایرانیان قرار نداشتند. بررسیِ روندِ
تکاملیِ این جریانات در دامنهی یک منطقهی جغرافیایی که بعدها به «گهوارهی
دینهای جهانی» شهرت یافت، میتواند برای ما میدانی را به تصویر بکشد، که در
آن برای آگاهییافتن از چگونگی پیدایشِ اسلام و بویژه تکاملِ بعدی آن در خارج
از مناطقِ ایرانی، به یاری گرفتن از عالمِ غیب نیازمند نباشیم.
*****
ارتداد در مسجیت آغازین و نقش آن در پیدایش و گسترش اسلام
چاپ اول 2019 ـ 1398
مراسم معرفی کتاب در انتشارات فروغ
بنیاد میراث پاسارگاد